• داستان/ کهکشان بی‌راه و بی‌شیر - قسمت 26

    مریم انگار حرف‌های مادرش را نمی‌شنید و فقط در ذهنش جملات را می‌چید که چطور باید سر صحبت فرزندخوانده خانم اکبری را باز کند. همینطور که موهایش را به طرف بالای سرش می‌برد تا با یک کش بیخ سرش سرازیرشان کند، گفت...

  • داستان / کهکشان بی راه و بی شیر - قسمت 5

    بافته‌ی موهایش را باز کرد و مثل کسی که از پس تصمیم بزرگی برآمده باشد و نشکسته باشد، همینطور نفس عمیق می‌کشید و موهایش را شانه می‌کرد. یک کش گلدار صورتی بست بیخ موهایش و در آینه به لبانش لبخند داد و همینطور خودش را…

  • داستان / کهکشان بی راه و بی شیر - قسمت 4

    وقتی دید نفس‌های مریم سنگین و عمیق در هوا پراکنده می‌شود، آرام بلند شد و پتو را تا روی شانه‌های مریم بالا کشید و از اتاق بیرون رفت و در را آهسته بست.

  • داستان / کهکشان بی راه و بی شیر - قسمت 3

    ببین رضا! اصلا چه اهمیتی داره جواب آزمایش آخر چی باشه؟ داریم خوش و خرم زندگی می‌کنیم. من اصلا بچه نمی‌خوام...

تعداد اخبار امروز :