داستان کتاب خوان شدن امید کربلایی
ماجرای کتابخوان شدن امید کربلایی
سلام من امید کربلایی هستم برنامه نویس و کارآفرین یک انگشتی که به دلیل معلولیت شدید جسمی تمام کارهایم را با یک انگشت انجام میدهم. حتی برای کار با کامپیوتر و برنامه نویسی هم از یک نرمافزار کمکی استفاده میکنم که بتوانم لپتاپ را با گوشی و یک انگشت کنترل کنم. البته الان نمیخواهم از خودم بگویم، بلکه میخواهم از دلایلی بگویم که منتج به این شد که امید کربلایی از کودکی بسیار کتابخوان بار بیاد. که به نظرم جذاب است.
به اعتقاد من ٣ علت و یک عادت من را کتابخوان کرد که در ادامه خواهم گفت:
خیل عظیمی از دوستان و آشنایان که در جریان میزان کار های روزانه من هستند، همیشه از من میپرسند که تو چطور وقت میکنی این تعداد کتاب بخوانی!
من هم تصمیم گرفتم داخل این پست ، از عواملی که از کودکی امیدکربلایی را کتابخوان بار آورد بگویم، که هم ناراحت کننده است و هم شاید انگیزاننده!
علت اول: مدیر بیرحم
من به علت اینکه روی ویلچر مینشینم، رفتن به طبقات بالا بدون آسانسور برایم مشکل است. بعد از اصرار های مادرم برای اینکه باید به مدرسه عادی بروم و نه استثنائی، بالاخره یک مدرسه من را پذیرفت.
به دبستان رفتم و جالب اینکه برعکس حرف های مدیر که اعتقاد داشت ممکن است بچه ها با من بد رفتاری کنند و نتوانند با من خوب ارتباط بگیرند، اینطور نشد و من دوستان خوبی در مدرسه پیدا کردم.
کلاس های اول، دوم و سوم در طبقه همکف برگزار میشدند و من ٣سال اول دبستان را به راحتی گذراندم و شاگرد ممتاز شدم. اما کلاس های چهارم و پنجم در طبقات بالا برگزار میشدند که به نظر من و خانواده ام نباید مشکلی پیش می آمد. زیرا قطعا مدیر میتوانست برای بهترین شاگرد مدرسه یکی از کلاس های چهارم را به طبقه همکف بیاورد. اما مدیر با بی رحمی این را نپذیرفت و من از سال چهارم تا فوق لیسانس را هیچوقت به صورت حضوری سر کلاس نرفتم!
اما همان روز ها هم به مدرسه میرفتم تا با دوستانم در زنگ تفریح بازی کنم و البته از آنها بخواهم درسی که یاد گرفتند را به من هم یاد بدهند.
و زمانی که دوستانم سر کلاسی بودند که من نمی توانستم حضور پیدا کنم، به کتابخانه مدرسه که در طبقه همکف قرار داشت میرفتم که جز من، فقط ٦ عضو فعال داشت که البته ناگفته نماند که خود من هم تا قبل از سال چهارم کارت عضویت کتابخانه را نداشتم:)
عاشق کتاب های علمی و نجومی بودم و بعد از آن زمان، در زنگ تفریح ها، دیگر دوستانم نبودند که برای من از درسها می گفتند بلکه دیگر این من بودم که برای دوستانم داستان هایی که آن روز خواند بودم را تعریف میکردم.
البته که من دوست داشتم از آن ها درس را یاد بگیرم و یا حداقل بازی با هم کنیم، اما برای آنها همواره شنیدن داستان ها و نکاتی که برای ما در آن سن بیش از حد بار علمی داشت، بسیار جذاب بود. گاهی هم من زرنگی میکردم و شرط می گذاشتم که اگه میخواهید از فلان کتاب که بسیار هم طولانی بود بگویم، باید پول آش یا ساندویچم را بدید (چون من کلا پول خوراکی نمیدادم که در ادامه علتش میگویم)
البته ناگفته نماند که معدل من که ٣سال اول همیشه ٢٠ بود، در سال های بعدی به زحمت به 17 میرسید.
جالبه بدانید در نهایت آن دو سال، حتی از نمره انضبات من هم کم کردند، به جرم اینکه در حیاط بچه ها را دور خودم جمع میکردم و برایشان حرف میزدم!
البته به عنوان نکته پایانی این بخش هم بگویم که هرچقدر مدیرمان در حق من بدی کرد، اما مسئول کتابخانه با من مهربان بود و یک سوم پول کتابخانه را از من میگرفت.
علت دوم: نیاز به پول!
من همیشه املای ضعیفی داشتم و مخصوصاً که از سال چهارم سر هیچ کلاسی هم نرفتم.
مادرم برای تشویق من که بیشتر کتاب بخوانم تا دیکته را نمره قبولی بگیرم، به من این پیشنهاد را داد که هر کتابی را بخوانم پول آن کتاب را به من میدهد. من نیز کل کتاب های بچه های فامیل و دوستانم را میگرفتم و هرکدام که قیمت روی جلد بالاتری داشت را می خواندم.
من در آن دوران عاشق فوتبال بودم. همیشه با اینکه خوراکی نمیخریدم تا پول هایم را جمع کنم، که روزنامه و مجله های فوتبالی بخرم، باز هم پولم نمیرسید. حتی دستبند مرواریدی درست میکردم و میفروختم تا پول روزنامه های گل و ٩٠ و ورزشی را در بیاورم اما باز هم کم میاوردم و مجبور بودم از این پیشنهاد مادرم هم برای کسب درامد استقبال کنم
البته اینجا هم شایان ذکر است که پیشنهاد مادر اصلا کارآمد نبود و من هنوز هم که هنوز است با مدرک ارشد نرمافزار و DBA ، باز هم تمامی متن هایم اگر ویرایش نشوند پر از غلط املایی هست !
دلیل سوم: مهاجرت از فنی به مدیریت
من امید کربلایی کارم را قبل از دانشگاه و با برنامه نویسی اندروید شروع کردم و تا ارشد هم نرمافزار را ادامه دادم اما استعداد ذاتی ام به سمت مارکتینگ و مدیریت بود و همیشه توسط دیگر شرکا و هیئت مدیره در دو شرکتی که انجا ها مدیرعامل بودم، به سمت مدیریت سوق داده میشدم.
سپس از آنجایی که دیدم عملا خیلی از اصطلاحات مارکتینگ را بلد نیستم و اصولش را هم نمیدانستم، با صرف وقت و انرژی زیاد شروع به خواندن کتاب های مدیریتی کردم. تا الان بهترین کتاب از این بین، کتاب رک و راست از کیم اسکات بود و به نظر خودم تاثیر مثبت زیادی روی توانم مدیریتم داشت. هرچند که در عمل، به صورت پیشفرض حالتی که در کتاب ها حالت بهینه نام میبردند را داشتم و وقتی میدیدم که قبل از خوندن ان کتاب ها هم رفتار درست را داشتم، کلی کیف میکردم.
عادتی که به امید کربلایی کمک بسیار کرد:
هرچی سن من بیشتر شد تمایلم به استفاده از محتوای ویدیویی غیرِ آموزشی کمتر شد و این خیلی به من کمک کرد که کتاب بخوانم و کتاب صوتی گوش بدهم.
شاید باورش سخت باشد اما تعداد فیلم هایی که در سال میبینم کمتر از انگشتان یک دست میشود! و زمان فیلم دیدن به حدی حوصله ام سر میرود که وسط فیلم باید گوشی ام را دربیاورم و کتاب بخوانم یا بخوابم!
قبل از ظهور گوشی های همراه و کتابخوان های الکترونیکی و کتاب های صوتی کتاب، خواندن مقداری برایم سخت بود و همیشه پدر یا مادرم را برای ورق زدن اذیت میکردم.
بعد از طاقچه که من واقعا اِرلی اَدَاپتِرش بودم و توسعه دهنده نسخه اولیه یا اِم وی پی آن هم یکی از دوستانم بود واقعا کتاب خواندن برای من و امثال من بسیار راحت شد.
الان با این همه امکانات و قیمت پایین کتاب، واقعا نخواندن فقط یک بهانه است.
یک پادکست معرفی کتاب هم راه انداختم به اسم بوک پاد از سایت چیزپاد که اگه براتون جذاب هست میتوانید اون رو فالو کنید.
همچنین اگر هم علاقه مند آموزش برنامه نویسی اندروید هستید میتوانید از مجموعه دوم ما گیتی گت دیدن کنید.
من نه به دنبال تمجید از کتابخوانی ام و نه به دنبال طلاش برای قانع کردن شما به خواندن، فقط می خواستم جواب ٢ سوالی که بسیاری از افراد از من میپرسند را بدهم.
- چرا انقدر کتاب میخوانی؟
- چجوری کتاب خوان شدی؟
شاد و مطالعه گر باشید، با احترام امید کربلایی
ارسال نظر