یکی از فرماندهان زینبیون می گوید: من بعد از شهید مطهر حسین، به طور موقت مسئولیت فرماندهی را برعهده داشتم. وقتی سردار سلیمانی آمد، درخواست ها و آنچه باید به عرض ایشان می رساندم را در نامه ای نوشتم و خدمتشان تقدیم کردم.
آن لحظه نمیدانستم کسی را که میبینم دوست دوران مدرسهام سیدمحمد حسینی است. همان رزمندهای که روز قبل اسیر ضدانقلاب شده بود. کسی که از سالها قبل میشناختمش، چنان بلایی سرش آورده بودند که نتوانستم بشن
تفاقا خدمت حضرت آقا که بودیم، بر ثبت خاطرات عملیاتهای برونمرزی تاکید کردند و من منتظرم کسانی که در این زمینه مسئولیت دارند، بیایند و خاطراتم را ثبت و ضبط کنند. البته حدود 40 ساعت خاطره ضبط شده دارم.
سالها دست و پنجه نرم کردن با مشکل تخلیهی ترشحات سینه، سبب شده است تا به روشی ابتکاری متوسل شوم. هر ۲۴ ساعت یکبار دراز میکشم و از بچههای حدود پنج سال میخواهم تا پشت و قفسهی سینهام را لگد کنند.