یکی از فرماندهان زینبیون می گوید: من بعد از شهید مطهر حسین، به طور موقت مسئولیت فرماندهی را برعهده داشتم. وقتی سردار سلیمانی آمد، درخواست ها و آنچه باید به عرض ایشان می رساندم را در نامه ای نوشتم و خدمتشان تقدیم کردم.
«شهید ندیری» در هنگام شناسایی، چنان حرکت میکرد، انگار که در کوچه و خیابانهای شهر، قدم میزند! با توجه به این که در منطقه دشمن بودیم؛ با این حال بدون هیچ هراسی حرکت میکرد.
وقتی بچه ها از چگونگی تصادف و جزئیات ماجرا پرسیدند و من اظهار بی اطلاعی کردم، همان مسئله شیشه را پیش کشیدند و گفتند: «راستش را بگو؛ چی خورده بودی که گرم شدی و هیچ چیز نفهمیدی!
ایشان در مصاحبه با خبرگزاری ها ژست گرفت و گفت: اگر تکفیریها به حرم حضرت سکینه (س) نزدیک شوند و آن جا را تهدید کنند، من شخصا اسلحه به دست می گیرم و برای دفاع می روم سوریه!
برادر شهیدان احمدی عنوان کرد: سعید ۴ اسفند ۶۴ حین عملیات والفجر ۸ آسمانی شد و برادر دیگرم داود ۱۴ سال بعد در چهارم اسفند ۷۸ در درگیری با منافقین به شهادت رسید.