به گزارش پارس به نقل ازجام نیوز:

درویشی زیر سایه ی الاغش استراحت میکرد، شاه از آنجا میگذشت، درویش را در حال استراحت دید، به درویش گفت: ای مرد اینجا چه کار میکنی؟ درویش گفت: عمر شاه دراز باد، زیر سایه ی شما استراحت میکنم

غضنفر واستاده بوده دم مسجد، داشته خرما خیرات میکرده. خلاصه هرکی رد میشده، یک خرما برمیداشته و یک صلوات میفرستاده. بعد یک مدت، یک بابایی دست میکنه یک مشت خرما برمیداره، غضنفر دستشو میگیره، میگه: هوووی! چه خبره؟ ! یک نفر آدم مرده، اتوبوس که چپ نکرده!

************

پسر غضنفر تازه رفته بوده کلاس دوم، معلمش ازش میپرسه: دو دو تا؟ پسره میگه: چهارتا. معلمه میگه: باریک لله. . بیا اینم چهار تا گردو جاییزت. حالا بگو ببینم، دو سه تا؟ پسره میگه: یک گونی!

************

روزی شاگردی از معلمش پرسید:

آقا چرا بعضی ها میگن کتاب, متاب یا ماست, پاست و…

معلم: پسرم اونها سواد مواد ندارند… ! ! !

************

غضنفر سوار آسانسور میشه، میبینه نوشته: ظرفیت ۱۲ نفر. باخودش میگه: عجب بدبختیه ها! حالا ۱۱ نفر دیگه از کجا بیارم؟ ! ! !

************

پدر خسیسی که میخواست پسرش را تشویق کند به او گفت: پسر گلم اگه تو امتحانات نمره ی بیست بگیری میبرم بستی فروشی تا بتونی به بچه هایی که بستی میخورن نگاه کنی

*************

درویشی زیر سایه ی الاغش استراحت میکرد، شاه از آنجا میگذشت، درویش را در حال استراحت دید، به درویش گفت: ای مرد اینجا چه کار میکنی؟

درویش گفت: عمر شاه دراز باد، زیر سایه ی شما استراحت میکنم