داستانک/ یک رستوران خوب و ارزان!
شب که میشود حوصلهها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.
به گزارش پارس به نقل از مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
دو پیرمرد با هم قدم می زدند و ۲۰ قدم جلوتر همسرانشون کنار هم به آرومی در حال قدم زدن بودند. پیرمرد اول گفت: « من و خانمم دیروز به یک رستوران رفتیم که هم خیلی شیک و تر وتمیز بود، هم کیفیت غذاش خیلی خوب بود و هم قیمت کمی داشت. » پیرمرد دوم گفت: « ا چه جالب. اسم رستوران چی بود؟ » پیرمرد اول کلی فکر کرد و بعد پرسید: « ببین، یه حشره ای هست، پرهای بزرگ و خوشگلی داره، خشکش می کنن تو خونه به عنوان تابلو نگه می دارن، اسمش چیه؟ » پیرمرد دوم جواب داد: « پروانه؟ » پیرمرد اول با خوشحالی گفت: « آفرین درسته! » بعد با فریاد رو به پیرزن ها گفت: « پروانه! پروانه! اون رستورانی که دیروز رفتیم اسمش چی بود؟ ! »
ارسال نظر