پیکر شهید را به خانه آوردند، قناریاش مُرد
قناریهای داوود مثل خودش او را دوست داشتند. تا صدایش را میشنیدند، شروع میکردند به خواندن. داوود هر وقت از سرکار برمیگشت، یکراست سراغ پرندگانش میرفت، آب و غذایشان را میداد...
چند وقت پیش فیلمی در فضای مجازی منتشر شده بود که نشان میداد کبوتر یکی از شهدای دفاع مقدس، روی کفن صاحبش جان داده است. صحت و سقم این فیلم را نمیدانم ولی وقتی به دیدار خانواده شهید داوود حقگوی رفتم، چنین ماجرایی را در خصوص او و دو قناریاش برایم تعریف کردند. اینکه وقتی پیکر شهید به خانه میآید، یکی از قناریها میمیرد و دیگری تا مدتها از خواندن باز میماند. روایت امروز ما ماجرای انس یک رزمنده با پرندگانش نیست، داستان جوانمردانی است که، چون عشق خدا را در سینه داشتند و برای رضای او کار میکردند، خدا هم مهرشان را در دل دیگران میانداخت. شمهای از زندگی شهید داوود حقگوی را از زبان مادر و برادرش پیش رو دارید.
انشاءالله، داوود شد
حمید حقگوی برادر شهید که خودش از جانبازان دفاع مقدس است، در شرح خانوادهشان میگوید: ما یک خانواده ۱۲ نفره با هفت برادر و سه خواهر بودیم. داوود سال ۱۳۳۹ به دنیا آمد و دو سال از من کوچکتر بود. غیر از برادری، رفاقت محکمی بین ما برقرار بود. طوری که هر کدام پول لازم داشتیم، از جیب دیگری برمیداشتیم. مثل یک روح در دو جسم بودیم. برادر شهید ادامه میدهد: اسم برادرم انشاءالله بود، اما چون خواندن و نوشتن این اسم برای دیگران سخت بود و همیشه در مدرسه نامش را اشتباه میخواندند، تصمیم گرفت نامش را به داوود تغییر بدهد. من و برادرم همه جا با هم بودیم. در مورد اعزام به جبهه هرچند من زودتر رفتم، ولی او هم عقب نماند و خودش را به منطقه رساند. اتفاقاً از من جلو زد و خیلی زود شهید شد.
دانشگاه جبهه
برادر شهید حقگوی در خصوص جبهه رفتن خودش و برادر شهیدش میگوید: توی مدرسه درسم خیلی قوی نبود، اما داوود شاگرد خوبی بود و اخلاق خوبش باعث جذب دیگران میشد. برادرم توی درسها به من هم کمک میکرد. یادم است وقتی معلمهایمان به داوود میگفتند بعد از گرفتن دیپلم به کدام دانشگاه میروی، در جوابشان میگفت: من به دانشگاه جبههها میروم و درسهایم را در خود جبهه پاس میکنم. بعد از دیپلم، داوود یک مدتی به پلیس قضایی رفت، اما در اولین فرصت مرخصی گرفت و جبههای شد. زهرا دامنکشان، مادر شهید که ۸۶ سال دارد نیز از شوق جبهه رفتن فرزندش میگوید: داوود اصرار داشت داوطلبانه به جبهه برود، اما من راضی نبودم. آنقدر اصرار کرد که قبول کردم. میگفت: میروم و یک هفتهای برمیگردم. واقعاً هم اینطور شد، رفت و یک هفته بعد شهید شد و پیکرش را برایمان آوردند.
انس با قناریها
برادر شهید به ماجرای عجیب انس شهید حقگو با دو قناریاش میپردازد و میگوید: برادرم از دو قناری نگهداری میکرد و بسیار دوستشان داشت. ما آدمها فکر میکنیم حیوانها چیزی نمیفهمند، اما قناریهای داوود مثل خودش او را دوست داشتند. تا صدایش را میشنیدند، شروع میکردند به خواندن. داوود هر وقت از سرکار برمیگشت، یکراست سراغ پرندگانش میرفت، آب و غذایشان را میداد، کمی با آنها صحبت میکرد و بعد به کارهای دیگرش میرسید. مادر شهید نیز میگوید: وقتی پیکر داوودم را آوردند، حمید در جبهه بود. من از ناراحتی خطاب به قناریها گفتم، آخرین بار است که صاحبتان میبینید. این بار که برود، دیگر به خانه برنمیگردد. نمیدانم چه شد که دیدیم یکی از قناریها کف قفس افتاد و بال بال زد. آن یکی هم تا مدتها ساکت ماند و لال شد. شاید آنها هم حس کرده بودند که صاحبشان را از دست دادهاند.
شهادت در فکه
شهید حقگوی در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسیده است، برادر شهید میگوید: داوود سرمایی بود. طاقت سرما را نداشت. عملیات والفجرمقدماتی در بهمن ماه ۶۱ اجرا شد. آن هم در دشت فکه که به خاطر بیابانی بودنش شبهای سردی دارد. داوود آنجا یک بادگیر قرمز تنش میکرد و دوستانش میگویند از فرط سرما صورتش هم مثل بادگیر سرخ میشد. اما نه سرما، نه آتش دشمن و نه دلتنگی خانواده باعث نشد برادرم جا بزند. دوستانش میگویند وقتی عملیات شد و با غافلگیری دشمن، رزمندهها عقبنشینی کردند، داوود جلو میرود تا همرزمان مجروحش را به عقب منتقل کند. اما تکتیرانداز دشمن او را میبیند و گلولهای به قلبش شلیک میکند. قلب مهربان داوود که پرندههای زبان بسته را هم شیدای خودش کرده بود، خانه خدا بود و سرباز بعثی هم میدانست کجا را نشانه بگیرد.
ارسال نظر