خواهر شهید «مسعود ملا» :
محبت پررنگترین ویژگی شهید ملا
«فرزانه ملا» گفت: مسعود همیشه گوش به فرمان حضرت امام (ره) بود و تمام گفتههای ایشان را لبیک میگفت. وی در تمام نوشتههای خود نیز به اطاعت از ولایت فقیه تاکید میکند.
علاقه خواهر به برادر پیشینهای تاریخی دارد. شاید از همانجا آغاز میشود که حضرت زینب (س) هر روز به دیدار برادر میرفته تا آتش اشتیاق خود را با نگاه و کلام برادر شعلهورتر کند و یا از همان زمان که شرط ازدواج خواهر، منوط به همراهی برادر میشود. اما آنچه با یقین میتوان گفت آن است که این عشق تا ابد در وجود تمام خواهران متبلور میشود و خواهران شهدا بیش از همه، از حضرت زینب (س) الگوبرداری میکنند؛ چرا که شاید ذرهای از آنچه پس از شهادت برادر، بر قلب حضرت زینب (س) گذشت را درک کنند.
خواهر شهید «مسعود ملا» نیز از جمله این خواهران است. خواهری که هرچند سالهاست با خاطرات برادر زندگی میکند اما هنوز هم حضور برادر را احساس میکند و هرجا که گرفتار میشود، با او صحبت میکند.
شهید «مسعود ملا» فرزند ششم خانواده بود که فروردین ماه ۱۳۴۴ در یک خانواده پرجمعیت متولد شد. او پسری خوش اخلاق، صبور و دوست داشتنی بود. این مداح شهید ارادت بسیارش به اهل بیت (ع) و به خصوص حضرت زهرا (س) و حضرت رقیه (س) را با مداحیهای ماندگار خود نشان میداد و مجروح شدن او از ناحیه پهلو مهر تاییدی بر این علاقه و ارادت بود. او مزد سالها حضور خود در جنگ را سرانجام ۲۵ تیر ۱۳۶۷ با شهادت در یکی از آخرین و شجاعانهترین عملیاتها، در تنگه ابوقریب کسب کرد و چندین ماه بعد پیکر مطهرش به میهن بازگشت و در قطعه ۴۰ آرام گرفت.
در ادامه گفتوگو با «فرزانه ملا» خواهر شهید «مسعود ملا» را میخوانید:
در ابتدا از خصوصیات اخلاقی برادرتان بفرمایید.
تفاوت سنی من با مسعود در ظاهر پنج سال است؛ اما در باطن بسیار. برادرم یک مومن حقیقی بود. جوانی که اخلاص در تمام اعمالش مشهود بود. او همیشه عاقلانه رفتار میکرد و با محبت همه را جذب خود میکرد. اگر با فردی تفاوت دیدگاه داشتیم و یا دیگران کسی را قضاوت میکردند و میگفتند فلانی بداخلاق است، مسعود میگفت نه تنها ارتباطتان را کمرنگ نکنید بلکه با محبت بسیار او را متوجه اشتباهش کنید. خودش نیز رفتوآمدهایش را با او بیشتر میکرد و به قضاوت دیگران اهمیتی نمیداد. مسعود هیچگاه به طور مستقیم تذکر نمیداد و با نگاه ما را متوجه اشتباهاتمان میکرد.خاطرهای در ذهن دارید تعریف کنید؟
مسعود نقاشیهای زیبایی رسم میکرد. زمانیکه نوجوان بودم، به مسوولان مدرسه گفتم برادر من نقاش است. روزی من را به دفتر مدرسه فراخواندند و گفتند تصمیم گرفتیم که نمازخانه مدرسه را رنگآمیزی کنیم. از برادرتان بپرسید، کمکمان میکند؟! من نتوانستم بگویم که اشتباه متوجه شدید، برادر من نقاش ساختمان نیست! سکوت کردم و به منزل رفتم. مسعود آماده اعزام به جبهه بود. ماجرای مدرسه را که شنید، گفت ناراحت نباش، ایرادی ندارد، با تعدادی از دوستانم نقاشی مدرسه را قبول میکنیم. این هم نوعی خدمت است و ثواب آن مشابه ثواب رزم است. سپس با دو نفر از دوستان خود، حضور در مدرسه را جایگزین جبهه کرده و طی چند روز مدرسه را رایگان نقاشی کردند. مسوولان به پاس قدردانی، کتابی هدیه دادند که ابتدای آن نوشتند تقدیم به رزمندگان پشت جبهه! درحالیکه غافل بودند که آنها شیران حاضر در جبهه نبرد بودند.
از رشادتهای شهید در نبرد حق علیه باطل بفرمایید.
یکی از همسایگان نقل میکرد که در عملیاتی به شدت مجروح میشود. زمانیکه دستور عقب نشینی صادر میشود، وی نمیتواند به عقب بازگردد. در ناامیدی، ناگهان جوان برومندی او را در آغوش میگیرد و مسافت بسیاری را میدود. آن جوان مسعود بود که او را از مرگ حتمی نجات داده بود.
چگونه با دلتنگیهای نبود برادر کنار آمدید؟
شرایط کشور ایجاب میکرد که برای حفظ میهن، عزیزانمان را تقدیم کنیم. هرچند که سن ما کم بود، اما شرایط را درک میکردیم. حتی تلاش میکردیم، هر کجا که نیاز باشد، حاضر شویم. ما با حضور در مساجد و پایگاهها و مردانمان در جبهه نبرد حق علیه باطل دِینشان را به کشور ادا میکردند. نه تنها من و برادرم، بلکه تمام مردم ایران این عقیده را داشتند.
از آخرین وداع برادرتان چه در خاطر دارید؟
هنگام خداحافظی با مادر حرفهای عجیبی میزد. از خوابی سخن میگفت که در آن بهشت و جهنم را به او نشان داده و پرسیده بودند، کدام را انتخاب میکنی؟ و مسعود با اطمینان به سمت بهشت حرکت کرده بود. او فضای بهشت را آنقدر زیبا ترسیم کرد که ما فقط سکوت کردیم. در آخرین لحظه در خیابان نیز با نگاهش همه را بدرقه کرد. گویا میدانست این بار به آرزوی خود میرسد.
گمان میکنید شهادت پاداش کدام رفتار برادرتان است؟
برادرم همیشه گوش به فرمان حضرت امام (ره) بود و تمام گفتههای ایشان را لبیک میگفت. وی در تمام نوشتههای خود نیز به اطاعت از ولایت فقیه تاکید کرده است. او حقیقتا شیفته حضرت امام (ره) بود.
: و اما سخن پایانی...
شهدا زنده هستند. من همیشه در گرفتاریها به برادرم متوسل میشوم و از او کمک میخواهم تا از پروردگار خواستههای قلبیام را تمنا کند و همواره به مقصود خود نیز میرسم.
همچنین از مردم عزیز میهنم تقاضا میکنم که، هیچگاه رشادت شهدا و جانبازان را فراموش نکنند و یادشان را گرامی دارند و راهشان را ادامه دهند.
ارسال نظر