اگر داری تو عقل و دانش و هوش

عزیز من بکن حرف مرا گوش

چنانچه شوهر تو سرد گشته

میان مردها نامرد گشته

که دارد اعتنائی با تو کمتر

جوابت را دهد ناجور با سر

نه عشقی مانده و نه اشتیاقی

به جای وصل دائم در فراقی!

 

نه حرفی که در آن احساس باشد

نه حتی ذره ای حساس باشد

نه تفریحی نه حتی روز خوبی

نه جشن و شادی و نه پایکوبی

بگیرد دائم از هر چیز ایراد

کشد بیهوده مثل چیز فریاد

 

برای حل این معضل تو تنها 

بکن طشت تمیزی را مهیا

سپس پر کرن درونش آب گرمی

ویا بهتر از آن شیر ولرمی

چو آمد شوهر تو از سرِ کار

دو پایش را درون طشت بگذار

 

بده ماساژ پاها را تو باشیر

دل او را کنی اینگونه تسخیر!

بکن گه گاه در آن حین لوسش

دو پای شوهر خود را ببوسش

اگر این کار را هر روز کردی

بدان که فارغ از هر گونه دردی

 

اساس عشق در پاشویه باشد

نه در اشک و نگاه و مویه باشد