پولاد کیمیایی:
دوست ندارم کسی من را فولاد صدا کند!
همان طور که پیشتر اشاره کردم به واسطه مادرم از دوران کودکی با هنر موسیقی آشنا شدم، اما با گذشت سال ها و زمانی که می خواستم به دانشگاه بروم، تصمیم گرفتم در رشته موسیقی درس بخوانم تا به نوعی با این هنر به شکل آکادمیک و در ابعاد جهانی آشنا شوم.
به گزارش پارس به نقل از افکارنیوز، گفتگو کردن با پولاد به خاطر صداقتی که در صحبت کردن دارد برای من جذابیت خاص خودش را دارد… تصویر من همیشه در مورد پسر مسعود کیمیایی این بود که او باید یک پسری باشد که بدون تلاش و زحمت چندانی در مسیر آرزوهایش قرار گرفته، در حالی که در صحبت با او، به این نتیجه می رسی که چنین تصویری وجود خارجی ندارد و پولاد مثل اکثر هم نسل های ما، دوران پرفرازوفرودی را برای رسیدن به جایگاه کنونی پشت سر گذاشته، با ما همراه باشید تا شما هم در جریان این گفتگو با پرسش های متفاوت قرار بگیرید و پاسخ های آقا پولاد را هم بخوانید:
به زبان آلمانی شعر می گویم و خواب می بینم
دوران نوجوانی و ابتدای جوانی من در آلمان سپری شد. به همین خاطر تعلق خاطر زیادی به این زبان دارم، در آن مقطع که در این کشور زندگی می کردم آلمانی به نوعی به زبان اول من بدل شده بود، به همین خاطر حتی وقت هایی که شعر می گفتم شعرم به زبان آلمانی بود و یا خواب هایم هم به این زبان بود، اما خب پس از بازگشتم به ایران شعر و خواب هایم رنگ و بوی ایرانی به خود گرفت.
موسیقی را از مادرم به ارث بردم
مادرم هنرمند توانایی در عرصه موسیقی به شمار می رفت، به همین خاطر عشق و علاقه به این هنر را از مادرم به ارث بردم، او از دوران کودکی من را با موسیقی آشنا کرد، به همین خاطر، همواره تعصب خاصی را روی این هنر دارم، شاید برایتان جالب باشد که بدانید فعالیت من در عرصه موسیقی تا حد زیادی رنگ و بوی عاشقانه دارد، یعنی من شیفته این هنر هستم و دوست دارم، اگر در این کار دست به خلق می زنم، به لحاظ نوع کار متعالی و برگرفته از احساسم باشد.
دوست ندارم کسی من را فولاد صدا کند
بعضی ها به من می گویند اسم عجیب و خاصی داری و چه شد که خانواده ات تصمیم گرفتند این اسم را برایت انتخاب کنند، واقعیت این است که پدرم این اسم را که در واقع یک اسم اصیل ایرانی است را برای من انتخاب کرد من خودم هم این اسم را به خاطر معنی اش که قوی است، خیلی دوست دارم، البته باید این موضوع را متذکر شوم که دوست ندارم کسی فولاد صدایم کند چون وقتی « پ» به « ف» تبدیل می شود، حالت عربی پیدا می کند و اصالت فارسی خود را از دست می دهد، همیشه گفته ام باز هم می گویم در اسم « پولاد» یک جور خودساختگی وجود دارد و برای من که در زندگی ام سختی های زیادی را به خاطر غم غربت و از دست دادن مادرم متحمل شدم، بسیار دلچسب و عزیز است.
موسیقی فیلم
همان طور که پیشتر اشاره کردم به واسطه مادرم از دوران کودکی با هنر موسیقی آشنا شدم، اما با گذشت سال ها و زمانی که می خواستم به دانشگاه بروم، تصمیم گرفتم در رشته موسیقی درس بخوانم تا به نوعی با این هنر به شکل آکادمیک و در ابعاد جهانی آشنا شوم. هر چند که دست تقدیر بعدها من را از کار در فضای موسیقی حرفه ای جدا کرد و به نوعی به بازیگری علاقمند شدم، اما هنوز نسبت به فعالیت در موسیقی انگیزه دارم و دوست دارم اگر روزی شرایطش برایم فراهم شد در عرصه موسیقی متن فیلم فعالیت کنم، چرا که حس و حال در این فضا را بسیار می پسندم.
مادرم دوست داشت من موزیسین شوم
بزرگترین آرزوی مادرم در مورد من این بود که وارد عرصه موسیقی شوم شاید برایتان جالب باشد که بدانید او علاقه چندانی نداشت که من وارد دنیای بازیگری شوم البته هیچ وقت من را از ورود به این عرصه منع نمی کرد اما دوست داشت که من موسیقی را به شکل حرفه ای تری ادامه دهم به همین خاطر در سال های طولانی که با هم در غربت زندگی می کردیم و تنها بودیم، او برای ما روزهای سرد آلمان را گرم و پراحساس می کرد.
زندگی در غربت من را آب دیده کرد
با وجود همه سختی هایی که در غربت پشت سر گذاشتم اما وقتی به گذشته نگاه می کنم هاله قشنگی از خاطرات آنجا برایم متصور می شود. اگر قرار باشد، زمان برگردد، هیچ وقت حاضر نیستم، به زندگی در آنجا با جدیت نگاه کنم. این سفرهایی که من گذراندم، باعث شد آدم های مختلفی را از فرهنگ های مختلف ببینم و با آنها آشنا شوم. بعدش هم که به ایران برگشتم، مسائل خودم را در اینجا داشتم. متاسفانه بیماری مادرم تاثیر زیادی روی روحیه من گذاشت چون مرحوم مادرم با بیماری سختی دست و پنجه نرم می کرد و ما گاه با مشکلات مالی هم برای تامین مخارج مواجه بودیم، به همین خاطر با دنیای تازه ای در زندگی ام آشنا شدم که بعدها روی جهان بینی من تاثیر زیادی داشت.
سفر به غربت و تغییر در زندگی
وقتی که یک نوجوان کم سن و سال بودم به همراه خانواده ام به آلمان سفر کردم برای یک نوجوان تغییر آن همه شرایط، کار راحتی نیست چون شما وقتی به خودتان می آیید، می بینید که از همه تعلق و علاقه هایتان در وطن فاصله گرفتید و باید یک زندگی در شرایط متفاوت را تجربه کنید. آلمان کشور سرد و بی روحی بود و این موضوع را حتی از نگاه به آدم های اطراف تان می توانستید متوجه شوید.
رفاقت من با پدرم
با وجود اینکه محل زندگی من و پدرم از هم جداست ولی همیشه با هم هستیم خیلی وقت ها با هم فیلم می بینیم با هم درد و دل می کنیم در واقع ما جز هم کسی را نداریم و خب همین موضوع هم باعث می شود که یک جاهایی رابطه پدر و پسری را کنار بگذاریم و با هم رفیق شویم، جالب است که هر وقت فرصتی پیش بیاید با هم بیلیارد بازی می کنیم و خب یک جاهایی من بازی را از او می برم و یک وقت های کمی هم پدر! (می خندد)
از پس همه چیز بر می آیم به جز آشپزی
زندگی در تنهایی باعث شد که تسلط زیادی در رسیدگی به کارهای خانه پیدا کنم. به همین خاطر به شوخی به دوستانم می گویم در کارهای خانه برای خودم کدبانو هستم اما تنها چیزی که با آن مشکل دارم، هیچ وقت هم نمی توانم از پس آن بر بیایم آشپزی است در هر حال فکر می کنم در این زمینه من از توانایی چندانی برخوردار نیستم.
در غربت همه اصالتم را حفظ کردم
بعضی ها از من می پرسند چطور تو که دوران نوجوانی ات را در خارج از کشور سپری کردی و به نوعی با فرهنگ ایران دور بودی می توانی در کارهای پدرت نقش یک قهرمان ایرانی را بازی کنی؟ واقعیت این است که به نظرم من ایرانی بودن یک جور غریزه است و در خون ما این حس قرار دارد. درست است که سال های زیادی از وطن و البته پدرم دور بودم و از پدر فقط چهار تا پوستر روی دیوار را داشتم و نمی دانستم که من در قبالش چه وظیفه ای دارم و اصلاً من در این جهانی که هستم قرار است چه کاری انجام دهم. اما یک چیزی وجود داشت. آن هم همان ایرانی بودن است، به همین خاطر آنقدرها که تصور می شود برای رسیدن به نقش هایم دشواری متحمل نشدم هر چند که باید این نکته را هم متذکر شوم که جنس زندگی من حتی در ینگه دنیا هم به دلیل فضای خاص تربیتی ام من را علاقمند به کارهای پدرم و زندگی در ایران کرد.
با تلویزیون زودتر آشنا شدم
من متولد ۱۳۵۹ هستم و کودکی ام بعد از انقلاب و در دوران جنگ گذشت. در آن مقطع برنامه های تلویزیون در دو شبکه خلاصه می شد و بیشتر برنامه ها هم حول اخبار جنگ می گذشت و فقط ساعت ۵ برنامه ای ویژه کودکان نمایش داده می شد. هیچ وقت یادم نمی رود در آن ساعت مرحوم مادرم برای آنکه من را به تماشای کارتون علاقمند کند برایم چای و بیسکویت آماده می کرد تا بتوانم برنامه های مورد علاقه ام را دنبال کنم. شاید همین خاطره کوچک باعث شده تصویر زیبایی از تلویزیون در ذهنم نقش ببندد. از طرفی در آن مقطع، سینما رونق چندانی نداشت و صرفاً یکسری آثار خوب و البته قابل احترام تولید می شد. در هر حال آشنایی ام با تلویزیون به مراتب زودتر از سینما بود.
ارسال نظر