بمب خنده - ۹ مهر
به گزارش پارس به نقل ازجام نیوز:
درویشی زیر سایه ی الاغش استراحت میکرد، شاه از آنجا میگذشت، درویش را در حال استراحت دید، به درویش گفت: ای مرد اینجا چه کار میکنی؟ درویش گفت: عمر شاه دراز باد، زیر سایه ی شما استراحت میکنم
غضنفر واستاده بوده دم مسجد، داشته خرما خیرات میکرده. خلاصه هرکی رد میشده، یک خرما برمیداشته و یک صلوات میفرستاده. بعد یک مدت، یک بابایی دست میکنه یک مشت خرما برمیداره، غضنفر دستشو میگیره، میگه: هوووی! چه خبره؟ ! یک نفر آدم مرده، اتوبوس که چپ نکرده!
************
پسر غضنفر تازه رفته بوده کلاس دوم، معلمش ازش میپرسه: دو دو تا؟ پسره میگه: چهارتا. معلمه میگه: باریک لله. . بیا اینم چهار تا گردو جاییزت. حالا بگو ببینم، دو سه تا؟ پسره میگه: یک گونی!
************
روزی شاگردی از معلمش پرسید:
آقا چرا بعضی ها میگن کتاب, متاب یا ماست, پاست و…
معلم: پسرم اونها سواد مواد ندارند… ! ! !
************
غضنفر سوار آسانسور میشه، میبینه نوشته: ظرفیت ۱۲ نفر. باخودش میگه: عجب بدبختیه ها! حالا ۱۱ نفر دیگه از کجا بیارم؟ ! ! !
************
پدر خسیسی که میخواست پسرش را تشویق کند به او گفت: پسر گلم اگه تو امتحانات نمره ی بیست بگیری میبرم بستی فروشی تا بتونی به بچه هایی که بستی میخورن نگاه کنی
*************
درویشی زیر سایه ی الاغش استراحت میکرد، شاه از آنجا میگذشت، درویش را در حال استراحت دید، به درویش گفت: ای مرد اینجا چه کار میکنی؟
درویش گفت: عمر شاه دراز باد، زیر سایه ی شما استراحت میکنم
ارسال نظر