یکی از فرماندهان زینبیون می گوید: من بعد از شهید مطهر حسین، به طور موقت مسئولیت فرماندهی را برعهده داشتم. وقتی سردار سلیمانی آمد، درخواست ها و آنچه باید به عرض ایشان می رساندم را در نامه ای نوشتم و خدمتشان تقدیم کردم.
دوستش میگفت: شرایط سختی بود و رزمندگان همه گرسنه و تشنه بودند، شرایط طوری بود که نمیتوانستند غذایی بخورند. جنگ شهری خیلی دشوارتر از جنگ در مرز و خارج شهر است. در آن سالها داعشیها جولان میدادند.
اولین بار به کردستان اعزام شدم. نزدیک شش ماه کردستان بودم. وقتی میخواستم نگهبانی بدهم زیر پایم دو بلوک میگذاشتم تا بتوانم نگهبانی بدهم. قدم به سنگر نمیرسید.
جمشید جلالیان آزاده جانبازی است که در عملیات رمضان به اسارت دشمن درآمد، اما همرزمانش به گمان اینکه به شهادت رسیده برای او سنگ قبری تهیه کردند، سنگی که امروز یادگاری دوران جبهه در خانه جلالیان است.
یک شب خواب دیدم یکی آمد و به من گفت که دوست داری پدر شهید شوی؟ من درجواب گفتم بدم نمیآید، ولی پسرم دو هفته دیگر ازسوریه برمی گردد. ناگهان از خواب پریدم و به فکرفرو رفتم...
زندگی افرادی همچون سردار اسحاقی مملو از سوژه برای به تصویر کشیدن در فیلم و ساخت سریالهای تلویزیونی است. در زندگی این افراد حتی حادثههای خیلی کوچک هم جذاب و قابلیت نمایش دارند.
به دوستان گردان کمیل توصیه می کنم که این خاطرات را به عنوان نُقل مجالس گردان داشته باشد اما اصل کار شما تاریخ نویسی جنگ و گردان است و باید آن چیزی که بوده را ثبت و ضبط کنید تا جلوی تحریف ها گرفته شود.