شهیدی که چشم تیزبین جبهه مقاومت بود
اگر شهید «حسن باقری» را چشم تیزبین دفاع مقدس مینامیم، شهید «مرتضی حسینپور» را باید چشم تیزبین جبهه مقاومت اسلامی بنامیم. فرماندهای که به «بطلالابطال» شهره بود و نام وی لرزه به تن تکفیریها میانداخت.
شهید مدافع حرم «مرتضی حسینپور» در سال ۱۳۶۴ در لنگرود متولد شد. پسری مومن، مهربان و باهوش.
مرتضی دانش آموز ممتاز رشته ریاضی فیزیک بود که در چندین المپیاد رتبه کسب کرد. هرچند که او هنگام ورود به دانشگاه در رشته مهندسی پذیرفته شد؛ اما شیفته شغل پدر بود و همین امر سبب شد دانشکده امام علی (ع) و پوشیدن لباس سبز پاسداری را برگزیند. پس از پایان دوره آموزشی مرتضی به واحد اداری منتقل شد؛ اما آرام نگرفت و به پدر التماس کرد که پادرمیانی کند تا او را به واحد عملیاتی منتقل کنند. مرتضی مرد نشستن پشت میز نبود. او شیفته خدمت و خدمت رسانی بود.
چندین سال بود که از همسرش خواستگاری میکرد و پاسخ منفی میشنید. همسرش از سختی زندگی با یک فرد نظامی مطلع بود و همین امر سبب میشد پیش از صحبت با مرتضی جواب رد بدهد. ۶ سال زمان برد تا فاطمه راضی شد جلسه خواستگاری رسمی برگزار شود. او یقین داشت حتی این دیدار نیز نمیتواند تاثیری در تصمیم نهایی او داشته باشد. روز خواستگاری فرا رسید. حجب، حیا و متانت مرتضی در اولین نگاه دل فاطمه را برد و پس از ۶ سال انتظار، مرتضی به خواسته قلبی خود رسید. مرتضی پس از ازدواج به فاطمه گفت، «جوابهای منفی پی در پی شما سبب شد از عشق زمینی به عشق آسمانی برسم و در تمام عبادتهای خود، خالصانه رضایت شما را از پروردگار طلب کنم.»
موعد تقسیم بندی که رسید، مادر دلش رضا نمیداد مرتضی، جانش را به خطر بیاندازد. تا اینکه یک شب در رکعت آخر نماز مغرب و عشا احساس کرد فردی پاهایش را گرفته و میبوسد. مرتضی بود. با گریه التماس میکرد که مادر اجازه بدهد تا برود. آنقدر پاهایش را بوسید و گریه کرد تا رضایت مادر را گرفت...
مرتضی ارادت بسیاری به کریمه اهل بیت (س) داشت و به همین دلیل نام مستعار قمی را برای خود برگزید. به گفته فرمانده شهیدشان، سپهبد شهید «حاج قاسم سلیمانی» «مرتضی اسمش را حسین گذاشت تا راه ارباب را ادامه دهد. در میدان نبرد هرچه بحران سختتر میشد، شجاعت، قدرت، احاطه و اداره حسین بر بحران نیز بیشتر میشد. این جوان سن زیادی نداشت، اما با سن کمش توانست تاثیر شگرفی داشته باشد.» همرزمان وی عقیده دارند، هرگاه صحبت از ذخیره نظام میشود، به یاد «حسین قمی» میافتند. حقیقتا که او «حسن باقری» زمانه و یک نابغه بود.
حسین قمی یکی از فرماندهان دلیر مستشاری منطقه بود که حتی نام وی لرزه به تن تکفیریها و داعشیها میانداخت. عراقیها او را «بطل الابطال» نامیده بودند، به معنای قهرمان قهرمانان. مسوولیت پذیری بسیار او سبب میشد، همواره برای حضور در خط مقدم، پیشتاز باشد و حتی اگر مجروح میشد، نیروهایش را تنها نمیگذاشت. حسین به لهجههای سوری، عراقی، کردی و لبنانی مسلط بود و هیچکس باور نمیکرد که وی ایرانی باشد. هرچند او تجربه جنگ مستقیم نداشت؛ اما هوش و ذکاوتش سبب میشد در هر موقعیتی بهترین برنامه ریزی را داشته باشد.
این فرمانده شجاع و دلیر به «شیر سامرا» معروف بود و تاثیر به سزایی در آزادسازی این شهر داشت. مرتضی میگفت، «برای آزادسازی سامرا یک خط پدافندی دور شهر کشیده بودیم. به همین سبب حرم بسیار خلوت بود. من هم از فرصت استفاده میکردم و هرشب نمازم را در سرداب اصلی میخواندم و همان جا استراحت میکردم.» شاید در همین عبادتها مرتضی را خریدند و دعاهایش را مستجاب کردند.
این فرمانده محبوب؛ شجاعت، دلیری و جانبازی را با هم درآمیخته بود. او در تمام مدت خدمت خالصانه خود ۶ مرتبه مجروح شد که ۴ مرتبه اش تا مرز شهادت پیش رفت. حسین به واسطه جراحتهایش درد بسیاری تحمل میکرد؛ اما هرگز لب به سخن باز نمیکرد و اطرافیان از حالت چشمانش به درد بسیارش پی میبردند. مرتضی در گمنامی شهره بود، به نحویکه حتی مادرش از مجروحیتهای او مطلع نمیشد.
همسر مرتضی در خاطراتی نقل میکند، «مرتضی در یکی از مجروحیتهایش احساس میکند شهید میشود؛ بنابراین چشمانش را میبندد تا شهادتین بگوید. اما به یاد من میافتد و صدایم میکند. فاطمه... سپس به آسمان مینگرد و تکرار میکند، خدای فاطمه بزرگ است... پس از نقل این ماجرا با اعتراض به او گفتم، به همین راحتی از من دل کندی مرتضی؟! اما او پاسخ داد، اشتباه نکن، دل نکندم. تنها تو را به ولی بهتری سپردم...»
زندگی عاشقانه مرتضی با همسرش هرچند که کوتاه بود، اما عمیق بود، خیلی عمیق... اطرافیان آنها اعتراف میکنند، «زندگی این زوج عاشقانهترین زندگی بود که تا به حال دیده بودند.» همسر مرتضی از وعده همسرش برای ادامه زندگی در بهشت میگوید، «یک بار در حرم حضرت زینب (س) مرتضی دستانم را گرفت و گفت، حضرت مادر (س) من و همسرم ۳ سال هست که آواره هستیم. همسرم حتی نمیداند زندگی زیر یک سقف یعنی چه! حضرت زهرا (س) میدانم من برای او همسر خوبی نبودم. اما ما به عشق شما و به عشق فرزندان شما آواره هستیم. از شما تمنا میکنم که ما با هم به شهادت برسیم تا در آن دنیا در کنار همدیگر زندگی کنیم. حضرت مادر (س) از ما راضی باش...»
مرتضی بی تاب در آغوش کشیدن فرزندش بود، اما این عشق بهانهای نشد که از اعتقاداتش فاصله بگیرد. همسرش نقل میکند، «مرتضی وقتی خبر پدر شدنش را شنید، خیلی خوشحال شد و ظرف مدت کوتاهی خود را به ایران رساند. او هرلحظه با پسرش صحبت میکرد و میگفت: بابایی خوبی؟ بابایی چی دوست داری برایت بگیرم... و ثانیه شماری میکرد تا فرزندش را در آغوش بگیرد؛ اما مرخصی کوتاه مدت او خیلی زود به پایان رسید و مرتضی به سوریه بازگشت. دیگر ارتباطمان تنها از طریق تلفن امکان پذیر بود و او حتی در همین تماسهای تلفنی بعد از احوال پرسی از من، خواهش میکرد که با فرزند متولد نشدهاش صحبت کند. با ذوق بسیار میگفت، فاطمه نمیدانی چه احساس خوبی است وقتی زنگ میزنم و با شما دو نفر صحبت میکنم. مرتضی بی تاب دیدار فرزندش بود، اما این دیدار هیچگاه رخ نداد...
هرچند دست روزگار این اجازه را به او نداد، اما مرتضی از همان ابتدا برای علی آرزوها داشت. او میگفت، «علی هم باید پاسدار شود، چراکه امام حسین (ع) مجاهد کم دارد، مدافع کم دارد، علی هم باید لباس جهاد بپوشد و این بزرگترین آرزوی من است، اما آخرین آرزویم نیست. آخرین آرزویم آن است که لباس جهاد بپوشم و با اسلحه در کوچههای مدینه رجز انا محب الزهرا سر دهم و انتقام سیلی مادر (س) را بگیرم...» حالا همسر شهید از قولی که به همسرش میدهد، سخن میگوید، «به مرتضی قول دادم که لباس جهاد تن یادگار رشیدش کنم و مادر وهب شوم. اگر یک زمانی چمدان پدرش را خودم میبستم و راهی اش میکردم و همسر وهب میشدم، یک روزی هم لباس رزم علی را تنش میکنم و مادر وهب میشوم تا در کوچههای مدینه رجز انا محب الزهرا (س) سر بدهد. علی باید از پدرش فرا تر باشد و نامش لرزه به تن تمام دشمنان اسلام بیاندازد.»
شهید مدافع حرم «مرتضی حسین پور» پس از سالها خدمت خالصانه سرانجام در شانزدهمین روز از مردادماه ۱۳۹۶ در سوریه به شهادت رسید و تنها یادگار شهید «علی حسین پور» ۴ ماه پس از شهادت پدر در آذرماه ۱۳۹۶ متولد شد.
ارسال نظر