به گزارش پارس نیوز، 

اربعین پارسال بوده که فهمیده دعاهایش در حق آقا نوید مستجاب شده و به بزرگترین آرزویش رسیده است. سال قبل هم چند روز بعد از شهادت همسر به دیدنش رفته ام و او را با چهره آرام و متین دیده ام آرامشی مثال زدنی و وصف نشدنی. بعد از یکسال هنوز هم همان آرامش در صدایش است آرامشی که از قلبش نشات می‌گیرد: الهی رضا به رضاک. بانو «مریم کشوری» همسر شهید مدافع حرم شهید «نوید صفری» از زندگی کوتاه عاشقانه اش می‌گوید.

 وساطت شهید رسول خلیلی

زندگی شان با شهید و شهادت رقم خورده است، وقتی از آشنایی‌شان می‌گوید لبخندی شیرین برلبانش نقش می‌بندد خاطرات شیرین جلوی چشمانش قطار می‌شود: «خاله آقا نوید دوست قدیمی مادرم بود و بعد از 15 سال عید غدیر سال 1395 مادرم را می‌بیند و همین خاله واسطه دنیوی آشنایی من و آقا نوید می‌شود. اما واسطه دیگر آشنایی ما شهید رسول خلیلی بود. هردوی ما به شهید خلیلی ارادت مخصوص داشتیم. عید غدیر آن سال برحسب اتفاق هردوی ما برسر مزار این شهید بودیم- البته همدیگر را ندیدیم- اما آن روز آقا نوید ضمن صحبت با پدر شهید خلیلی ایشان از کرامت شهید در ازدواج جوان‌ها می‌گوید؛ آقا نوید هم همانجا از آقا رسول می‌خواهد که کمک کند برایش یک دختر خوب پیدا شود! همان روز خاله آقا نوید و مادرم همدیگر را پیدا می‌کنند و 2 روز بعد برای خواستگاری به منزل ما می‌آیند. عکس شهید خلیلی در اتاقم بود وقتی آقا نوید وارد اتاق شدند برایشان خیلی جالب بود و این را نشانه خوبی تلقی کردند که واسطه آشنایی ما این شهید است.»

محرمیت بر مزار شهید خلیلی

به خاطر عکس شهید خلیلی دفعه اول صحبتهای متعارف بینشان رد و بدل نمی‌شود و بیشتر درباره شهدا صحبت می‌کنند و آخرش آقا نوید می‌گوید: بیایید از خودمان بگوییم! بانوکشوری ادامه می‌دهد: «5 مهر 1395 اولین جلسه خواستگاری مان بود. ما جلسات دیگر خواستگاری را هم به گلزار شهدا رفتیم. انگار شهدا این مسیرها را چیده بودند. معیارمان ایمان و اخلاق بود. می خواستیم مسیر زندگی‌مان اسلام و شهدا باشد. آقا نوید دغدغه هایش رنگ و روی مادی نداشت. با اینکه آشنایی ما از کرامت شهدا بود اما به این بسنده نکردیم و روال معمول آشنایی را طی کردیم و مشاوره رفتیم. آقا نوید معتقد بودند باید روی هم شناخت پیدا کنیم. ماه محرم  و صفر در پی بود آن سال هرکدام‌مان جداگانه پیاده روی اربعین رفتیم. ایشان برایم پیام داده بودند که یادتان نرود درمسیر پیاده روی و درحرم برای شهادت من دعا کنید. همیشه آرزویم این بود که عقدم در گلزار شهدا برگزار شود یادم است یکی از دوستانم به من می‌گفت: مریم مگر آدم هرچی بخواهد همان می شود؟ معتقد بودم اگر خدا بخواهد همان می شود! وقتی آقا نوید پیشنهاد دادند خیلی خوشحال شدم همیشه این آرزو را داشتم. دنبال مناسبت مذهبی بودیم 18 دی 1395 میلاد امام حسن عسکری(ع) و تولد قمری شهید خلیلی بود، خدا را شکر خانواده ها هم علاقه مندی‌های خاص ما را قبول داشتند و استقبال کردند و خیلی خوششان آمد. صیغه محرمیت ما در مزار شهید خلیلی خوانده شد و 22 فروردین 1396 و روز میلاد امام علی(ع)خطبه عقد ما را حضرت آقا به صورت تلفنی خواندند.»

آخرین دیدار

بانو کشوری از سوریه رفتن آقا نوید می‌گوید: «آقا نوید از لحاظ روحی من را آماده کرده بود اما گفته بودند قبل از عقد نمی روند. آنقدر عنایت خداوند را در زندگی مان احساس می کردم که مطمئن بودم بعد از این هرچی پیش بیاید خدا می خواهد. با رفتنش مخالفت نمی‌کردم و می‌گفتم هربار بخواهی بروی مانعت نمی‌شوم اما انصافا فکر نمی کردم اولین بار که بروند شهید شوند. اولین ماموریتشان 21 مرداد 1396 بود قرار بود 45 روزه بروند و اول مهر برگردند رفتنشان با شروع محرم بود. برخی از نیروها برگشتند اما ایشان گفتند من می‌مانم. خدا را شکر جور شد من 3 روز نزد ایشان به سوریه رفتم. آخرین دیدار من و آقا نوید در همان سوریه بود. شب روز سوم که شب حضرت رقیه بود آقا نوید با چشمان گریان از حرم حضرت رقیه بیرون آمدند و گفتند: انگار حضرت رقیه بین عزادارها بود! یادم است این بیت (گردخترکی پیشش پدر ناز کند/ گره کرببلای همه را باز کند) مصرع دومش را یادمان نبود هی مصرع اول را تکرار می کردیم اما مصرع دوم را یادمان نمی آمد. همه آنهایی که که خانمهایشان آمده بودند با همسرانشان برگشتند اما آقا نوید می‌گفت با وجودی که دلش می‌خواست برنگشت. در فرودگاه همراهم آمد و به دوستش سفارش کرد به خانمت بگو هوای خانم من را داشته باشد همیشه می گویم آقا نوید شما 2 ساعت طاقت حس تنهایی من را نداشتی.... اما این آخرین دیدار ما بود..»

شهادت

قرار بر این بوده است که بعد از ماه محرم و صفر مراسم ازدواجشان برگزار شود البته تاریخ دقیق را مشخص نکرده بودند. یک مقدار پس انداز داشتند می خواستند یک آپارتمان نقلی بخرند. آقا نوید سپرده بود که آپارتمان را بپسندند و قول نامه کنند. بارها بعد از شهادتش از بنگاه به منزل پدری اش تماس می‌گرفتند که برایش آپارتمان پیدا کرده اند! همسر شهید ادامه می‌دهد: «18 آبان 1396 درست روز اربعین ایشان شهید شدند اما 2 هفته مفقود بودند و 8 آذر مصادف با سالروز ازدواج حضرت خدیجه و پیامبر- احتمال می دهم اگر می‌آمد این تاریخ را برای عروسی مشخص می کردیم- پیکرش برگشت و ما با پیکرش به مشهد رفتیم انگار به ماه عسل می رویم. آقا نوید در وصیت نامه اش نوشته بود عروسی من شهادت من است، زمانی که پیکرش را به معراج آوردند یکی از اقوام مومن ما خواب دیده بود که کارت عروسی من و آقا نوید را مادرش در حرم امام رضا بین زائرها پخش می‌کند.»

بعد از شهادت

این روزها بعد از شهادت آقا نوید به شما چگونه می گذرد؟ بانو کشوری پاسخ می‌دهد:« قبلا به شهدا ارادت داشتم و تجربه همسران شهدا را داشتم اما انصافا فکر نمی کردم بعد از شهادت آقا نوید اینقدر خدا کمک کند و حضرت زینب صبر بدهند. در روزهای اول شنیدن خبر شهادت ایشان خیلی‌ها می‌گفتند چرا گریه نمی‌کنی؟ بعضی می‌گفتند بهت زده هستی. آقا نوید شوق داشتند که به خدا برسند من این شوقشان را می‌دانستم اینقدر خوشحال بودم که آقا نوید به آرزویش رسیده است انگار با عاقبت به خیری آقا نوید خودم عاقبت به خیر شدم و این غم دوری اش را تسکین می‌دهد. زمانی که پیکرش را دیدم گفتم خدا را شکر که به آرزویت رسیدی. حس خوبی داشتم انگار خودم به آرزویم رسیده ام عنایت خودش بود الان هم همینطور است دلتنگی پیش می‌آید ولی غصه دلتنگی کمتر از خوشحالی است و این خوشحالی دلتنگی دنیایی را می‌پوشاند. ببینید من جهیزیه ام آماده بود می‌خواستیم به سرخانه و زندگی‌مان برویم و خیلی ذوق و شوق داشتیم ولی خدا کمک کرده که شیرینی شهادت شیرینی های دنیوی را بی ارزش کند. اینکه بعد از شهادت هم هوای من را دارد. در دوره خواستگاری صحبت می‌کردیم آقا نوید می‌گفت دوست دارم اگه شهید شدم بشوم همکار آقا رسول روحم پایین باشد و دستگیری کنم واقعا هم همینطور است. کراماتی که شهید به ارادتمندانش دارد باعث می‌شود دلتنگی کمتر شود.»

هوایم را دارد

همسر شهیداز رویاهایش می‌گوید: «مواقعی که حس می‌کنم خیلی دوست دارم ببینمش نه تنها من بلکه پدرش هم می‌گوید هربار که صادقانه بخواهم ببینمش به خوابم می‌آید. نه تنها در خواب من بلکه در خواب دیگران هم نشان می‌دهد که مریم در کنار من است این برایم خیلی دلچسب است. با یکی از دوستانم که تازه عروس است و حس و حال من را درک می‌کند، در اعتکاف بودیم موقع خواب من عکس آقا نوید را روبرویم گذاشتم ایشان وقتی این صحنه را می بیند خیلی گریه می‌کند در خواب می‌بیند که مسجد تاریک است آقا نوید بالای دیوار ایستاده بود چراغ قوه می اندازد دایره ای روشن می‌شود و من در مرکز دایره هستم. آقا نوید به من می‌خواست بگوید من هرجا هستم هوای مریم را دارم تاریک هم باشه خانمم را پیدا می کنم  وحواسم بهش هست. یا یکبار 2 روز خانه مادرشوهرم بودم پدرو مادرم همدان بودند بعد 2 روز می‌خواستم به خانه خودمان برگردم دایی آقا نوید -اصلا خبرنداشت من خانه پدرهمسرم هستم- خواب می‌بیند که من و آقا نوید به خانه شان می‌رویم می‌گوید بایست غذا بخورید می‌گوید نه من عجله دارم باید بروم مریم جان را به خانه پدرش برسانم فقط منتظرم مامانم بیاید ببینمش و بروم مادرشوهرم گفته بود آره مریم خانه ماست. آقا نوید می‌خواهد نشان بدهد من هستم و هوای خانمم را دارم.»

کوتاه اما عمیق

بانو کشوری ادامه می‌دهد: «درمدت نامزدی خیلی زیارت می‌رفتیم قم و حضرت عبدالعظیم، راهیان نور رفتیم حتی پارک جمشیدیه برای کوهنوردی رفتیم. یک هییت هفتگی بود چهارشنبه ها می‌رفتیم. ماه رمضان آن سال به جز یک شب هرشب به دنبالم می‌آمد و با هم به مجلس حاج منصور می‌رفتیم. فقط 2 بار برای خرید حلقه و انگشتر رفتیم خیلی روحیاتمان شبیه هم بود. خیلی خاطرات خوب با هم داشتیم از وقتمان خوب استفاده کردیم من خیلی خاطره خوب دارم . به همه می‌گویم غصه من را نخورید شیرینی چند ماه بودن با آقا نوید می‌ارزد به 30 سال زندگی که افراد عادی کنار هم هستند آنقدر برایم شیرین و عمیق بوده که من را اغنا کرده است و من راضی ام. آقا نوید هیچی را برای خودش تنها نمی خواست من برای شهادتش دعا می‌کردم او هم متقابلا برای من دعای خیر را می‌کرد خیلی با معرفت بود هیچ وقت نمی‌گفت من بروم همیشه می‌گفت: من بروم آنجا هم به یادت هستم در عمل هم نشان می دهد همیشه می‌گویم زن مگر از مردش چی می‌خواهد حمایت و محبت، الحمدالله همین حالا آقا نوید این دوتا را برای من دارد محبت یعنی اینکه وقتی من جایی می روم دوست دارد که برایم جور می‌کند یا خواب دوستم می آید که من هوای مریم را دارم هم محبتش توش است هم حمایت تمام ترسم این است که روی خودم کار کنم که دور نشوم. ان شالله مثل خودش عاقبت به خیر بشویم.»

سختی در راه اهل بیت

از مریم خانم می‌پرسیم انسان است دیگر شده تابه حال بگویی کاش سوریه نمی رفتی؟ پاسخ می دهد: «تابه حال یکبار هم نگفته ام شاید بقیه گفته باشند اما من حتی یکبار هم نگفته ام. راضی ام، همه همسران شهدا اینطور نیستند روحیه ها متفاوت است ایشان شیرینی به من چشاندند که حتی بعدا غصه نمی خورم کاش نمی رفت کنارم بود الان هم راضی ام چون کنارم هست و کمبودی برایم نگذاشته است که بخواهم احساس کنم اگر هم دلتنگی هست، اگر سختی هست، همه زندگی ها سختی دارد بالاخره ما آدمها امتحان می شویم همه آنها که همسرشان کنارشان است بالاخره یک طوری در این دنیا امتحان می شوند، رنج می کشند خدا خودش گفته ما انسان را در سختی آفریدیم چه بهتر که این سختی من در راه اهل بیت باشد.»