عملیات موشکی اخیر و کتابی درباره پدر موشکیِ ایران
اولین سوالی که به ذهن خیلیها میآید این است که چرا کسی طهرانیمقدم را نمیشناخت که حالا بخواهیم برای معرفیاش دست به دامن یک کتاب لاغر و نحیف شویم. احتمالا پاسخش روشن باشد.
«اینجا مدفن کسی است که میخواست اسرائیل را نابود کند!» شاید برایتان جالب باشد کسی وصیت کند چنین جملهای را روی سنگ مزارش بنویسند. یک نفر اما این کار را کرد. حسن طهرانیمقدم که تا لحظه شهادتش هم خیلیها او را نمیشناختند چنین وصیتی کرده بود. حالا هم اگر سری به قطعه 24 بهشت زهرا بزنید میتوانید سنگ مشکی مزار او را ببینید. مزاری که معمولا هر پنجشنبه آخر هفته مثل مزار خیلی از شهدای بنام دیگر بهشت زهرا(س) شسته شده و چند شاخه گل روی آن قرار داده شده است.
اتفاقی که روز شنبه افتاد و دهان به دهان چرخید و تلنگری به ما در گروه فرهنگی جامجم زد تا یادی از کسی کنیم که یک روز در دهه 60 آستین بالا زد و قدم در مسیر سختی گذاشت که نتیجهاش را امروز میشود در اعلامیههای نیروهای مسلح کشور دید وقتی که با کمال افتخار اعلام میکنند حال کسانی که چشم طمع به این آب و خاک دارند را بیرون از مرزهای کشور گرفتهاند؛ اتفاقی که سال قبل هم افتاد و صورت تروریستها به تلافی گرد و خاکی که در مجلس کرده بودند در استان دیرالزور به خاک مالیده شد. قبول دارید اگر وقت گفتن از طهرانیمقدم هم باشد همین وقتهاست؟! کتاب «با دستهای خالی» سعی کرده همین کار را بکند و حجاب از چهره فردی کنار بزند که خیلی از ما تا زمان شهادتش او را نمیشناختیم.
اولین سوالی که به ذهن خیلیها میآید این است که چرا کسی طهرانیمقدم را نمیشناخت که حالا بخواهیم برای معرفیاش دست به دامن یک کتاب لاغر و نحیف شویم. احتمالا پاسخش روشن باشد. حسنآقا، فرماندهی یکی از حساسترین بخشهای نظامی و دفاعی کشور را به عهده داشت. کسی که احتمالا در فهرست شناسایی و ترور سازمانهای مهم جاسوسی دنیا هم بوده؛ از موساد گرفته تا سیا و اگر دستشان میرسید در حذف او لحظهای تردید نمیکردند. اینکه میگوییم اگر دستشان میرسید در حذف ژنرال ایرانی محله سرچشمه تهران دریغ نمیکردند از روی جوسازی و بازارگرمی نیست. همینقدر بدانید که اسرائیلیها همین الان برای کسی مانند قاسم سلیمانی هم خط و نشان میکشند دیگر امثال طهرانیمقدم که جای خود دارند. باز هم گلی به گوشه جمال ما خبرنگارها که بعد از شهادت طهرانیمقدم یکی از همصنفیهای ما در خبرگزاری فارس آستین بالا زد تا به اندازه سعی و همت خود بتواند قدری طهرانیمقدم را بیشتر بشناساند. همین هم شد که مهدی بختیاری - که برخلاف ما خبرنگار فرهنگی نیست و در حوزه امنیتی و دفاعی کار میکند- رفت و از آدمهایی که با طهرانیمقدم آشنا بودند یکسری مواد خام اولیه جمع کرد و کنار هم قرار داد تا بتواند بخشی از شخصیت و ثمره فعالیتهای او را به مردم بیشتر معرفی کند. حاصل کار جناب بختیاری شد همین کتاب «با دستهای خالی» که تا الان شاید عمومیترین و جذابترین و البته واقعیترین کتابی باشد که درباره شهید طهرانیمقدم منتشر شده است. آقا مهدی بختیاری بعد از انتشار این کتاب هم همچنان در تحریریه خبرگزاری فارس مشغول فعالیت است و دبیری حوزه امنیتی و دفاعی آن را به عهده دارد ولی کتابش یکی از معدود کتابهایی است که درباره یکی از معدود انسانهای مهم و تاثیرگذار این سالها منتشر و نگاشته شده است.
دستهای خالی حسنآقا
بختیاری اسم کتابش را «با دستهای خالی» گذاشته. حق دارید بپرسید این عنوان چه ارتباطی با شخصیت سوژه دارد. راستش را بخواهید ما هم آن اول که اسم این کتاب را شنیدیم همین سوال به ذهنمان خطور کرد. این عنوان شاید در نگاه اول خیلی جذاب و تودلبرو نباشد، اما از نظر محتوایی بدجور به مضمون کتاب میخورد. قصه این است که بختیاری شروع میکند از ابتدای زندگی طهرانیمقدم را روایت کردن. بخش اصلی و جذاب ماجرا البته از جنگ شروع میشود و اینکه یک جوان تهرانی میشود فرمانده توپخانه سپاه؛ فرماندهای که ادوات نظامیاش از چند توپی تشکیل شده بود که رزمندههای ایرانی از لشکرهای عراقی غنیمت گرفته بودند.
حسنآقا را میگذارند بالای سر این توپهای غنیمتی و به او میگویند از این لحظه تو فرمانده توپخانه هستی! جالب اینکه برد توپهای غنیمتی حسنآقا چون به عقبه ارتش عراق نمیرسید برای همین مجبور بوده در مواردی که قرار بوده عقبه عراقیها را نزدیک بصره بزنند، توپهایش را بزند زیر بغلش و برود لب خط مقدم و شلیکهایش را بکند و بعد برای اینکه همان چند عراده توپ غنیمتی زیر آتش خط مقدم منهدم نشوند دوباره آنها را از لب خط جمع کند و ببرد عقب! الغرض که حسنآقا کارش را از چنین شرایطی شروع کرده. هرچند حسنآقای این روزهای ما که توان موشکیمان مدیون تلاشها و بدوبدوهای اوست همان حسنآقای فرمانده توپخانه ابتدای دهه 60 است با این تفاوت که دستان حسنآقا در آن سالها خالی بود و جز توپهایی با بُرد کم در اختیار نداشت اما حالا بعد از 30 سال دستان او دیگر مثل دهه 60 خالی نیست.
فرمانده توپخانهای که جهانی شد
حسنآقای جوان دهه 60 با دستهای خالی، همتش را گذاشته بود روی تحقق جملهای که بعدها رهبری آن را به سرمشق اصلی دکترین نظامی ایران تبدیل کرده بود: «تهدید را با تهدید جواب میدهم!» همین هم باعث شده بود که بیفتد دنبال اینکه مشت جمهوری اسلامی را قدرتمند کند. آنقدر قدرتمند که دیگر حتی هوس ناخنک زدن به منافع ایرانیها در هیچ جای دنیا حتی به ذهن دشمن هم خطور نکند. حسنآقا عمرش به دنیا نبود تا ببیند آرام آرام این رویایش به واقعیت تبدیل خواهد شد. او پاییز هفت سال قبل از بین ما رفت. حالا اما ایرانیها هر وقت بخواهند حال هر کسی را که به منافع آنها چشم طمع دارند بگیرند، دست روی ماشهای میگذارند که حسنآقا بنیانگذارش بود. نیرویی که در سالهای اول جنگ تواناییاش برای تهدید صدام حسین هم کافی نبود حالا اما از هر جایی درون خاک خودش میتواند جواب هر کسی را بدهد که به منافع ایرانیها چشم چپ انداخته. از میان انبوه حرفهای طهرانیمقدم یک جمله عجیب هم هست که آدم را تکان میدهد. جملهای که خودش هم مصداق آن بود: «فقط انسانهای ضعیف به اندازه امکاناتشان کار میکنند!» اگر گذرتان به بهشت زهرا(س) افتاد، سری هم به قطعه 24 و مزار حسن آقا بزنید.
فرار نکنید؛ کتاب راحتی است!
اگر مثل خیلیهای دیگر در این روزها به دلیل مشکلات متعدد و قمر در عقرب اقتصادی، حال و حوصله کتاب خواندن ندارید و از کتابهای با قطر زیاد هم فرار میکنید، اصلا نگران نباشید. مهدی بختیاری سعی کرده تمام حرفهایی را که میتواند راجع به طهرانیمقدم بزند خیلی جمع و جور و کپسولی در اختیار مخاطب قرار دهد. برای همین هم کتاب چندان طولانی نیست و مخصوصا در شهرهای بزرگی مانند تهران که وقت زیادی از شهروندان در ترافیک و مطب پزشک هدر میرود، میتوان دست گرفت و از مطالبش لذت برد. کتاب در 30 بخش و 120 صفحه منتشر شده و به ترتیب از زمان کودکی و نوجوانی طهرانیمقدم شروع کرده و به سالهای اخیر رسیده. البته این را هم بگوییم که بعضی از خاطرات کتاب از زبان همکاران طهرانیمقدم نقل شده و به همین دلیل هم نام راوی آنها ذکر نشده. این را بگذارید به حساب ملاحظات امنیتی که این جور افراد درگیر آن هستند و طبعا نباید نام و نشانی از آنها باشد؛ شناخته شدن این افراد همان و در فهرست ترور و حذف قرار گرفتن همان! شما طبعا به عنوان یک ایرانی که راضی به این کار نیستید؟! هرچند اگر نام راویان کتاب مشخص بود به آن اعتبار و سندیت بیشتری میداد. با همه اینها اما راوی بعضی دیگر از خاطرات مشخص است: محسن رفیقدوست، محمدباقر قالیباف، محسن رضایی، همسر شهید و فرزندان شهید و برخی دیگر از همرزمان. آنقدر روی اسم راویان خاطرهها صحبت کردیم که اسم ناشر کتاب داشت یادمان میرفت: انتشارات یا زهرا(س).
ارسال نظر