سرنوشت تنها زن محجبه کاخ سفید در دولت ترامپ
من 12 ساله بودم که اول بار حجاب بر سر کردم. این کار مورد تشویق خانواده ما بود، ولی حجاب همواره انتخاب خودم بود. مساله اعتقاد، هویت و پایبندی برای من مطرح بود. بعد از 11 سپتامبر ۲۰۰۱، همه چیز تغییر کرد.
«رومانا احمد»، کارمند پیشین شورای امنیت ملی کاخ سفید، تنها زن محجبه کاخ سفید بود که تنها چند روز بعد از نشستن دانلد ترامپ بر کرسی ریاست جمهوری، با وجود این که می توانست در شغل خود باقی بماند، کاخ سفید را ترک کرد. او در این مقاله که در نشریه «آتلانتیک» منتشر شد، تجربیات تلخ خود را از فضای اسلام-هراسی و مسلمان ستیزی در آمریکای ترامپ بیان می کند.
در سال 2011، من مستقیما از کالج استخدام شدم تا در کاخ سفید کار کنم و در نهایت به شورای امنیت ملی رفتم. نقش من در آن جا، ارتقاء و حفاظت از بهترین ها برای کشورم بود. من یک زن مسلمان محجبه بودم- تنها زن محجبه در West Wing (منظور بخش اصلی کاخ سفید است که شاخه اجرایی حکومت از جمله دفتر کار رییس جمهور در آن قرار گرفته است). دولت اوباما همواره جوری با من برخورد می کرد که احساس می کردم حضور من گرامی است و عضوی از مجموعه هستم.
مانند بیشتر همکیشان آمریکایی خودم، من هم کل 2016 را با تمرکز بسیار، شاهد توهین های ترامپ به جامعه مسلمانان بودم. علی رغم این واقعیت- یا شاید به واسطه آن- فکر کردم که باید در دولت ترامپ در شورای امنیت بمانم تا به رییس جمهور و همکارانش، دیدگاهی دیگر درباره اسلام و شهروندان مسلمان بدهم.
من تنها 8 روز دوام آوردم.
وقتی ترامپ فرمان ممنوعیت ورود اتباع 7 کشور مسلمان و همه پناهجویان سوری را به خاک آمریکا امضاء کرد، می دانستم که دیگر نمی توانم بمانم و برای دولتی کار کنم که من و انسان هایی شبیه به من را نه هموطن خود، که «تهدید» می داند.
شب قبل از آن که از کاخ سفید بروم، در جریان خداحافظی از همکاران(که بیشتر آن ها از آن موقع کاخ سفید را ترک کرده اند)مشاور ارتباطات شورای امنیت، مایکل آنتون، که با هم در یک دفتر کار می کردیم، را از رفتن خود مطلع کردم. غافلگیری او- که پرسید آیا قصد دارم کلا از دولت بیرون بروم- با سکوت دنبال شد، شاید هم با احتیاط، چون از من دلیل رفتنم را نپرسید، گرچه به هر حال من دلایلم را گفتم.
به او گفتم که باید بروم چون این توهین آمیز است که در تاریخی ترین ساختمان آمریکا رفت و آمد داشته باشم، در حالی که دولت مستقر در آن، علیه هر آن چه برای من به عنوان یک آمریکایی و یک مسلمان مهم است، کار می کند. به او گفتم که دولت به اساسی ترین مبانی دموکراسی حمله می کند. به او گفتم که امیدوارم آن ها در دولت و اعضای کنگره آماده شوند که مسوولیت تبعات حاصل از تصمیمات خود را بپذیرند.
او به من نگاه کرد و هیچ نگفت.
تازه بعد از آن بود که فهمیدم او مقاله ای با نام مستعار نوشته و از فضایل اقتدارگرایی سخن گفته و به «تکثّر» در جامعه آمریکا به عنوان یک «ضعف» و به اسلام به عنوان آیینی «نامنطبق با غرب مدرن»، تاخته است.
تمام زندگی من و هر آن چه آموخته ام، اثبات می کند که این اظهارات غیرمنطقی، تا چه اندازه غلط هستند.
والدین من در 1978 از بنگلادش به آمریکا مهاجرت کردند و همه تلاش خود را به کار بردند تا برای فرزندان خود که در ایالات متحده به دنیا آمدند، فرصت هایی خلق کنند. مادرم یک صندوقدار بود که بعدا یک موسسه پرستاری کودک برای خودش راه انداخت. پدرم شب ها تا دیروقت در «بانک آمریکا» کار می کرد و در آخر، به شغل دستیار نایب رییس یکی از شعب اصلی این بانک ارتقاء پیدا کرد. در زندگی در رویای آمریکایی، ما در گردش های خانوادگی بساط کباب به پا می کردیم، در دیزنی لند می چرخیدیم، فوتبال بازی می کردیم و..... پدر من تازه وارد دوره دکتری شده بود که در 1995 در یک تصادف خودرو جان خود را از دست داد.
من 12 ساله بودم که اول بار حجاب بر سر کردم. این کار مورد تشویق خانواده ما بود، ولی حجاب همواره انتخاب خودم بود. مساله اعتقاد، هویت و پایبندی برای من مطرح بود. بعد از 11 سپتامبر 2001، همه چیز تغییر کرد. گذشته از شوک، هراس و دل شکستگی، من باید با احساس ترسی که برخی کودکان نسبت به من پیدا کرده بودند هم کنار می آمدم. من باید با نگاه های خیره، ناسزاها و پرتاب آب دهان به سمت خودم مواجه می شدم. مردم من را «تروریست» می خواندند و بر سرم فریاد می زدند: " به کشور خودت برگرد!"
پدرم همواره یک پند بنگالی را برای من تکرار می کرد که ریشه در متون اسلامی داشت: " اگر کسی بدخواه توست، تو محکم باش، دست دوستی به سوی او دراز کن و او را «برادر» خود بخوان». صلح، صبر، پشتکار، احترام، بخشش و کرامت. من با این ارزش ها بزرگ شدم. من هرگز قصد کار در دولت را نداشتم. من از آن دسته آدم ها بودم که دولت را ذاتا فاسد و ناکاآمد می دانند. کار در کاخ سفید، نظر من را تغییر داد. شما نمی توانید چیزی را که هیچ گاه بخشی از آن نبوده اید، بشناسید یا درک کنید.
در 2011، بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه جرج واشینگتن، به کاخ سفید پیوستم. من یک زن آمریکایی 22 ساله مسلمان از مریلند بودم که تا پیش از آن به خاطر پوشاندن موهایم، تحقیر می شدم و اکنون قرار بود برای رییس جمهور آمریکا کار کنم.
در 2012، به وست وینگ رفتم و به دفتر تعاملات عمومی ملحق شدم که در آن جا با جوامع مختلف آمریکایی، از جمله جامعه مسلمانان، درباره موضوعات داخلی چون بهداشت و درمان سر و کار داشتم. در اوایل 2014، جانشین مشاور امنیت ملی، بن رودز، به من پستی در شورای امنیت ملی پیشنهاد کرد. من دو سال و نیم مشاور اوباما در تعاملات کاخ سفید با جامعه مسلمانان آمریکا بودم و روی موضوعات متنوعی چون ارتقاء روابط با کوبا و لائوس تا گسترش جهانی کارآفرینی برای زنان و جوانان کار می کردم.
در 2015، دنیای بی رحم دوباره شروع به رخ نمایی کرد. در فوریه آن سال، سه دانشجوی مسلمان آمریکایی در خانه خود در «چَپل هیل» به دست یک اسلام-هراس کشته شدند. هم رسانه ها و هم دولت در واکنش به این رویداد، کُند عمل کردند، گویی این کشته شدگان باید پیش از آن که برایشان سوگواری شود، مورد بررسی قرار می گرفتند. به لحاظ احساسی، این مساله(برای من) ویرانگر بود. ولی وقتی در نهایت بیانیه دولت در محکومیت و ابراز تاسف از فقدان قربانیان صادر شد، بن رودز مرا به گوشه ای کشید و گفت که چه قدر خوشحال است که مرا به عنوان همکار در کنار خود دارد و آرزو کرد که ای کاش تعداد بیشتری از مسلمانان در کاخ سفید مشغول بودند و این که دولت امریکا باید انعکاس اقشار مختلف مردم آمریکا باشد.
یک ماه بعد، فرانکلین گراهام، یک کشیش دست راستی اوانجلیست، ادعا کرد که دولت، " تحت نفوذ مسلمانان قرار گرفته است." یکی از همکارانم، لبخند به لب، به سراغم آمد و گفت: " خوب شد که او نمی داند که آن ها(نفوذی ها) در تالارهای وست وینگ هستند و بارها با رییس جمهور جلسه گذاشته اند!" من با خود فکر کردم: " لعنتی! کاملا درست است. من این جا هستم، دقیقا در جایی که به آن تعلق دارم. یک آمریکایی پرغرور که خود را وقف حفاظت از کشورش و خدمت به ان کرده است."
تحریکات آمیخته به نفرت گراهام چیز تازه ای نبود. در دوران ریاست جمهوری اوباما، وبسایت های دست راستی، سیلی از نظریه های توطئه و دروغ ها را به راه انداختند. آن ها شماری از سازمان ها و شخصیت های جامعه اسلامی امریکا را هدف قرار می دادند- حتی آن هایی که مثل من در دولت مشغول بودند. آن ها ما را تروریست، ترویج دهنده شریعت و عوامل اخوان المسلمین می خواندند. کوچک ترین تصوری نداشتم که یکی از همین نظریه پردازان توطئه، روزی کلیددار کاخ سفید شود.
در سرتاسر 2015 و 2016، من با ناباوری، دلهره و اضطراب شاهد بودم که سبک رقابت انتخاباتی ترامپ ترس، بیگانه-هراسی، اسلام-هراسی و یهودستیزی را تقویت می کند. با وجود این که احتمال پیروزی ترامپ را تشخیص می دادم، امید داشتم که اکثریت رای دهندگان هرگز با چنین جهان بینی پرنفرت و زننده ای همراهی نکنند.
در فوریه 2016، اوباما در جریان بازدید از مسجدی در بالتیمور، به مردم یادآوری کرد: " ماه همه یک خانواده آمریکایی هستیم و وقتی هر بخشی از این خانوادهی ما احساس جدایی کند، چالشی برای ارزش های ما خواهد بود. جانشین او ظاهرا هیچ وقعی به چنین دیدگاهی نمی گذارد.
حال و هوای 2016، مانند روزهای بعد از 11 سپتامبر بود. آن چه که اوضاع را بدتر هم می کرد این بود که نفرت و هراس از سوی آمریکایی هایی بر مناصب قدرت تبلیغ می شد. دانش آموزان مسلمان کلاس پنجم مدرسه ای که من به طور داوطلبانه در آن درس می دادم، ماجراهای اذیت و آزار از سوی همکلاسی ها و معلمان خود را با من در میان می گذاشتند، به طوری که این احساس را پیدا کرده بودند که شاید دیگر به آمریکا تعلق ندارند. آن ها با نگرانی از من می پرسیدند که ایا قرار است با رییس جمهور شدن ترامپ، ان ها را از کشور بیرون بیاندازند. خود من نزدیک بود که در پارکینگ یکی از شعب فروشگاه کاستکو زیر ماشین مرد سفیدپوستی بروم که در حالی که خودرویش را به سوی من می راند، می خندید. در موقعیتی دیگر، وقتی از پله های یک ایستگاه مترو بیرون می رفتم، مردی پشت سر من راه افتاد که با فریاد به من و به دین من فحش های رکیک می داد و در آخر تهدید کرد: " ترامپ همه شما را به کشورهایتان باز خواهد گرداند."
و ان گاه، در شب برگزاری انتخابات، من در شوک بودم.
صبح فردای انتخابات، ما در «وست کانالید» کاخ سفید به صف شده بودیم و اوباما در باغ گل سرخ ایستاده بود و از اتحاد ملی و انتقال آرام و ملایم قدرت حرف می زد. ترامپ دقیقا آنتی تز همه چیزهایی بود که ما به آن معتقد بودیم. من احساس شکست می کردم. نمی توانستم به طور کامل با جایگزینی قریب الوقوع اوباما با دانلد ترامپ کنار بیایم.
من با خودم این مباحثه را داشتم که آیا باید شغل خود را رها کنم یا نه. انتصاب من یک انتصاب سیاسی نبود، بلکه به طور مستقیم توسط شورای امنیت استخدام شده بودم و این انتخاب را داشتم که بمانم. مشاور امنیت ملی بعدی(که اکنون دیگر نیست)، مایکل فلین، جملاتی از این دست داشت که که «ترس از مسلمانان، منطقی است».
برخی همکاران و شماری از رهبران جامعه مسلمانان من را تشویق به ماندن کردند، در حالی که دیگران نگران امنیت من بودند. با یک خوش بینی و احساس مسوولیت محتاطانه، تصمیم گرفتم به تیم جدید کاخ سفید کمک کنم. من به این نتیجه رسیده بودم که حضور یک زن، مسلمان، محجبه، تیره پوست و وطن پرست آمریکایی به نفع شورای امنیت ملی ترامپ است.
روز دوشنبه، 23 ژانویه، من به ساختمان دفتر اجرایی آیزنهاور در کاخ سفید رفتم تا با کارکنان جدید که در آن جا مستقر شده بودند، ملاقات کنم. در عوض هیجانی که بار اول ورودم به کاخ سفید تجربه کرده بودم، کارکنان جدید من را با یک غافلگیری سرد مواجه کردند. محیط متنوع و متکثر کاخ سفید که من در آن کار می کردم، تبدیل به یک دژ تک-رنگ و مردانه شده بود.
روزهایی که من در کاخ سفید ترامپ گذراندم عجیب، ترسناک و آزارنده بود. آن طور که یکی از کارکنان قدیمی(که از دوران ریگان در آن جا حضور داشت) می گفت: " این مکان کاملا دگرگون شده است. این یک هرج و مرج کامل است. من هرگز چنین چیزی ندیده بودم."
در حقیقت، این سبک مدیریت جمهوری خواهان، ان جور که می شناختیم، نبود. حتی سبک مدیریت یک تاجر هم نبود. این یک تلاش آشوبناک برای خودکامگی بود- صدور فرمان های اجرایی که به لحاظ قانونی مشکل دار هستند، اتهام زنی به مطبوعات بابت «جعل خبر»، دروغ های پَستِ بی شمار که سعی می گردد به عنوان «واقعیت های بدیل» به مردم فروخته شود و اظهارات مقامات کاخ سفید مبنی بر این که اختیارات امنیت ملی رییس جمهور " نباید مورد پرسش قرار گیرد."
کل ساختار پشتیبانی فراحزبی از اختیارات امنیت ملی رییس جمهور، شبکه کارشناسان قانونی درون مجموعه کاخ سفید و کل آژانس های فدرال تضعیف شده اند. اختیارات تصمیم گیری به چند نفر در کاخ سفید محدود شده است. در حالی که شمار زیادی از کارکنان دولت احساس می کنند از حلقه تصمیم گیری در اموری که در حیطه کاری ان ها قرار دارند، بیرون رانده شده اند، استیصال و بدگمانی رو به افزایش است. هیچ ساختار یا راهنمای شفّافی وجود ندارد. بسیاری از مناصب و مشاغل مرتبط با امنیت ملی یا تعامل با جوامع آمریکایی، بدون متصدی رها شده اند.
شاید من می توانستم اندکی بیشتر دوام بیاورم. ولی 30 ژانویه سر رسید. فرمان اجرایی رییس جمهور برای منع مسافرت اتباع 7 کشور مسلمان موجب هرج و مرج جدیدی شد، بی آن که آمریکا را امن تر کند. تبعیضی که سال ها در فرودگاه های آمریکا وجود داشت، اکنون قانونی شد و به اعتراضات گسترده دامن زد، در حالی که رییس جمهور به شدت به حکم دستگاه قضایی برای توقف اجرای این فرمان، می تاخت. نه تنها این یک تبعیض آشکار و مخالف با ارزش های آمریکایی بود، اقدامات دولت در دفاع از منع ورود مسلمانان، امنیت ملی و سیستم کنترل و موازنه کشور را هم تهدید می کرد.
نویسندگان وبسایت های راست افراطی که حالا مناصبی را در کاخ سفید اشغال کرده اند، مدعی هستند که غرب و مسلمانان در جنگ علیه یکدیگر هستند. تلخ تر این که، داعش هم چنین ادعاهایی را در توجیه حملات تروریستی خود مطرح می کند، حملاتی که عمدتا خود مسلمانان را هدف قرار می دهد. طرح های دولت برای اصلاح برنامه «مقابله با افراطگرایی خشونت بار»(حذف نژادپرستی سفیدپوستان به عنوان مصداق افراط گرایی از این برنامه) در جهت تمرکز هر چه بیشتر بر مسلمانان و استفاده از واژه هایی چون «تروریزم رادیکال اسلامی»، مشروعیت بخشیدن به تبلیغات داعش و همچنین رها کردن افراط گرایی نژادپرستان سفیدپوست است.
قرار دادن امنیت ملی آمریکا در دست آدم هایی که فکر می کنند تکثر جامعه آمریکا یک «ضعف» محسوب می شود، خطرناک است. این، غلط است.
مردم از هر مذهب، نژاد، جنسیت و سن به خیابان ها و فرودگاه ها آمدند تا از حقوق هموطنان آمریکایی خود دفاع کنند، و این ثابت می کند که تفکّرِ متضاد دولت کنونی آمریکا، درست است. تکثر برای جامعه امریکا یک «توانایی» است.
آمریکا تنها به واسطه تلاش، شفقت و گشودگی به روی همه اقشار جامعه، به رفاه و استحکام می رسد. به همین دلیل، والدین من به این جا آمدند. به همین خاطر من به شاگردان کلاس پنجم خود که نمی دانستند که آیا هنوز به آمریکا تعلق دارند یا نه، گفتم که بدون آن ها، آمریکا هیچ «عظمتی» ندارد.
ارسال نظر