پايگاه خبري تحليلي «پارس»- مصطفی عابدی- آنان درباره مسابقه فوتبال میان برزیل و کرواسی گفت‌وگو می‌کردند و با چه حرارتی و چه دقتی! مسابقه‌ای که حدود ۱۰ساعت پیش در آن سرِ زمین یعنی در آمریکای جنوبی رخ داده بود و احتمالا هیچ‌کدام از طرفینِ بحث، به دقت نمی‌دانستند که کرواسی کجاست و برزیل چه شرایطی دارد؟ و از همه مهم‌تر این‌که معلوم نبود این بحث در کجای اولویت‌های آنان قرار دارد؟ به ظاهر مشتریان و فروشنده حتی حوصله یا وقت آن را نداشتند که به قیمت‌های روبه‌رشد اجناس معترض باشند.

 

با خودم فکر کردم این افراد روز بعد از مسابقه ایران درباره آن چه خواهند گفت؟ حتما با ذکر جزییات و بررسی تاکتیکی گل‌های خورده و زده  به تجزیه و تحلیل می‌پردازند. اولین نکته‌ای که برای یک ناظر اجتماعی برجسته می‌شود این است که ورزشی مثل فوتبال چگونه توانسته به پدیده‌های تا این حد فراگیر تبدیل شود؟

 

پاسخ به این پرسش موردنظر این یادداشت نیست، ولی می‌توان این پرسش را طرح کرد که چرا حاضریم با پرداخت‌های نسبتا کلان برای ورزش خود به‌ویژه فوتبال و والیبال مربی‌های سرشناس خارجی را استخدام کنیم، ولی وقتی به حوزه‌های دیگر مثل سیاست می‌رسیم نه‌تنها استفاده از تجربیات دیگران را بد و نادرست می‌دانیم، بلکه برعکس خود را در مقام آموزگار دنیا قرار می‌دهیم و مشغول نصیحت و آموزش آنها می‌شویم؟ تفاوت در چیست؟ آیا ما در سیاست و برنامه‌ریزی امور چنان پیشرفته هستیم که خود را در مقام آموزگاری می‌بینیم ولی در ورزشی مثل فوتبال یا والیبال نه‌تنها در چنین موقعیتی نیستیم، بلکه با پرداختهای گزاف می‌کوشیم که بهترین مربیان و متخصصان را برای آموزش خود به کشور دعوت کنیم؟

 

آیا به این دلیل است که برخلاف سیاست، ورزشکاران ما به توصیه‌های اخلاقی توجه ندارند؟ به قول آن مقام نظامی «اگر بازیکنان ایران نماز شب بخوانند، برزیل را هم شکست می‌دهند» و چون نماز‌شب نمی‌خوانند پس برای جبران این کاستی ورزشکاران دست به دامن استخدام مربی خارجی می‌شویم؟! ولی سیاستمداران از فرط نماز‌شب، پیشانی آنها پینه بسته است و به همین دلیل هم در حرفه خود سرآمد روزگار هستند!

 

واقعیت این است که علت این تفاوت در جای دیگری است. ورزش از جمله فوتبال دارای معیارهای مشخصی برای سنجش موفقیت و شکست است. قواعد آن کاملا تعریف شده است. این قواعد در حد ممکن اجرایی شده و الزام‌آور است. رقابت میان تیمها نیز براساس داوریهای بی‌طرفانه انجام می‌شود و بالاخره اجرای مسابقات نیز بسیار شفاف و در معرض دید هر کسی است که بخواهد.

 

با این تفاصیل است که موفقیت و شکست هر تیم، مربی، بازیکن و کشور از هر نظر معتبر و عینی و قابل اندازه‌گیری است. در این وضع ارزشگذاری روی هر بازیکن و مربی مشخص است. قدرت بدنی، پاس‌های سالم، گل‌های زده و تعداد پیروزی‌ها و امتیازات و... جملگی شاخص‌هایی برای سنجش هستند.

 

در مقابل، سیاست به‌ویژه در کشورهای در حال‌توسعه فاقد این ویژگی‌هاست. نه قواعد آن به صورت دقیق تعریف شده است و اگر هم تعریف شده باشد، لزوما اجراشدنی و الزام آور نیست. در صورت اجرا هم با داورهای بی طرف مورد قضاوت قرار نمی گیرد و در کنار همه اینها، فاقد شفافیت لازم برای دیگران است و بخش مهمی از آن در اتاق‌های در بسته و بدون نظارت مردم صورت می‌گیرد. در بسیاری از موارد حتی مسابقه‌ای در سیاست رخ نمی‌دهد تا مورد قضاوت قرار گیرد. به همین دلیل در این‌گونه سیاست‌ها می‌توان گنجشک را رنگ کرد و به جای قناری به مردم غالب کرد ولی در ورزش چنین امری امکان‌پذیر نیست.

 

در نتیجه وقتی که مردم نسبت به ورزش حساسیت داشته باشند، متولیان امور را مجبور می‌کنند که بهترین مربیان را با اختیارات کافی استخدام کنند تا نتایج آنها موردرضایت مردم باشد. در این مورد مردم نیز واجد آگاهی‌های لازم هستند و می‌توانند تا حدودی سرِه را از ناسرِه تشخیص دهند یا حداقل این‌که جانب یکی از گرایش‌های تخصصی را بگیرند. ولی در سیاست عکس این رخ می‌دهد. اگرچه سیاست با منافع، زندگی و مرگ مردم سر و کار بیشتری دارد، ولی در مقایسه با ورزش آگاهی‌های تخصصی کمتری درباره آن وجود دارد و هر کس و ناکسی می‌تواند مدعی سرآمدی و موفقیت شود. به همین دلیل است که بهترین برنامه تلویزیونی ایران نیز ورزشی است و هیچ برنامه سیاسی که به گَردِ آن هم برسد، تولید نشده است. 

 

به میزانی که بتوانیم فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی جامعه خود را با معیارهای پیش‌گفته در ورزش به‌ویژه فوتبال نزدیک کنیم، می‌توانیم امیدوار باشیم که در آینده وضع سیاست، فرهنگ و اجتماع ما نیز در مسیر وضع کنونی ورزش والیبال ایران قرار گیرد. از این‌رو اگر شعار «زنده‌باد فوتبال» را سر دهیم نه تنها بیراه نخواهد بود، بلکه این شعار می‌تواند پایه‌ای اساسی برای شعارهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی باشد. می‌توان گفت پیش به‌ سوی فوتبالی کردن سیاست، فرهنگ، اقتصاد و اجتماع!