پايگاه خبري تحليلي «پارس»- حميدرضا صدر( نويسنده و كارشناس فوتبال)

استراليا 2 - ايران 2/ استاديوم كريكت ملبورن، هشتم آذر ۱۳۷۶

ظهر چهارشنبه. آخرين منزل براي صعود. پس از تمرين نيم‌ساعته روز پيش زير بادي تند. آخرين فرصت براي انتخاب‌شدن. پس از تساوي يك- يك در تهران برابر استراليا. پس از تيره‌شدن افق پيش‌رو. با اين وصف به خود تسلي داده‌ايد كه از مهلكه رهايي يافته‌ايد. به همين تساوي دلخوش كرده‌ايد و ته دلتان آن را مسير اميد خوانده‌ايد. مي‌گوييد نسيم اميد راهش را از گوشه‌اي پيدا خواهد كرد. نسيم. نسيم. نسيم... از روزنه‌اي. روزنه. روزنه. روزنه...

 

ملبورن. آخرين ايستگاه. آخرين. آخرين. آخرين... ابرهاي سرخ‌رنگ به انتظار مركب خورشيد، در كنار افق صف خواهند كشيد. خورشيد. خورشيد. خورشيد...

 

 مي‌گويند تصور هميشه بر پايه اميد شكل مي‌گيرد و تا وقتي احساس مي‌كنيد، اميدوار هم هستيد. شما اميدواريد.

 

به صفحه تلويزيون زل زده‌ايد. خيره شده‌ايد و زمزمه مي‌كنيد «ما هم مردماني هستيم». مردماني هستيم. مردماني... مي‌گوييد شايد آن بالا كسي دوستتان داشته باشد. شايد آن بالا كسي نگاهتان كند. شايد، شايد، شايد...

 

آغازي بد و نوميدكننده‌تر از آنچه تصور مي‌كرديد. نيمه‌نخست بازي به آنها تعلق دارد. ويدوكا و كيول مهار‌ناپذير هستند. لازاريديس و رابي اسليتر از چپ و راست نفوذ مي‌كنند و ويدمار از ميانه ميدان. شما را محاصره كرده‌اند و از هر سوراخي مي‌تازند. مهدي پاشازاده توپ را با شوت كيول كه از فاصله‌اي نزديك نواخته‌شده با ضربه سر از روي خط برمي‌گرداند، ولي سرانجام كيول توپ را وارد دروازه عابدزاده مي‌كند. نيمه‌اول به پايان رسيده. بوسنيچ در نيمه‌نخست حتي يك‌بار هم مجبور به واكنش نشده، ايستاده و نظاره‌گر يكه‌تازي هم‌تيمي‌هايش بوده. نيمه‌اي بدون زده‌شدن حتي يك جرقه. بدون بازشدن روزنه‌اي براي نجات.

 

بازيكنان به رختكن مي‌روند. بعدها فاش خواهد شد مربي برزيلي به بازيكنان گفته «برويد و بازي خودتان را انجام دهيد. برويد و غريزي بازي كنيد». بازيكنان به ميدان باز مي‌گردند. بازي خودشان را انجام مي‌دهند و ويدمار بلافاصله پس از شروع نيمه‌دوم گل بعدي را مي‌زند. گل دوم را...

 

نشسته‌ايد و مي‌پرسيد چرا كسي توانايي‌اش را به رخ نمي‌كشد؟ چرا كسي دلش برايتان نمي‌سوزد؟ چرا قدرتش را به رخ نمي‌كشد؟ نشسته‌ايد و در اين لحظات آخرين احساساتتان را رو مي‌كنيد؟ نشسته‌ايد و تلخ‌ترين لبخند دنيا را تحويل اطرافيانتان مي‌دهيد تا مبادا گمان كنند دنيا به آخر رسيده. تا مبادا تصور كنند هميشه شكست در خانه‌تان را مي‌كوبد. زمزمه مي‌كنيد و زمزمه. تكرار و تكرار. پس كي آرامتان مي‌كنند؟ از كجايش را نمي‌دانيد. نه نمي‌دانيد...

 

به نظر مي‌رسد سرانجام به پايان راه رسيده‌ايد. پايان راه. پايان راه. پايان راه... ولي ناگهان، ناگهان، ناگهان حادثه‌اي رخ مي‌دهد كه غيرمستقيم بر سرنوشت كلي بازي تاثير خواهد گذاشت. حادثه‌اي به كلي پرت (گاهي حوادث فوتبال آدم را به ريشخند مي‌گيرند. مي‌توان به اين حوادث گفت «حوادث پرت فوتبال»). با استراليايي‌ها كه حرف بزنيد كشورشان را عاري از اوباشگري توصيف مي‌كنند و به آن پز هم مي‌دهند، ولي اينجا سروكله يك اوباش پيدا مي‌شود. مردي كه پس از به‌ثمررسيدن گل دوم استراليا، درون زمين مي‌دود. مي‌دود و به سوي دروازه

 

احمدرضا عابدزاده هجوم مي‌آورد. پا به دروازه مي‌گذارد و از تور آويزان مي‌شود. بي‌دليل و پرت تور را پاره مي‌كند و بازي را متوقف. اين توقف ناگهاني همه‌چيز را دگرگون مي‌كند. بي‌اعتنا به سيستم. به تركيب. به همه‌چيز. اين توقف آغازگر قصه‌اي ديگر است.

 

در فوتبال گاهي شالوده و ريشه پيروزي‌هاي بسيار بسيار بزرگ، از حوادث بسيار پرت و بي‌دليل سرچشمه مي‌گيرند. در فوتبال هر حادثه كوچكي، هر برخورد كوچكي ممكن است همان ضربه سرنوشت‌ساز باشد. همان ضربه‌اي كه تيم را هدايت كند. همان ضربه‌اي كه تيم را در مسير اصلي قرار دهد. گاهي آن ضربه، كوچك‌ترين ضربه است، نه بزرگ‌ترين. پرت‌ترين حادثه است، نه اصلي‌ترين.  آن پرت‌ترين حادثه به بازيكنان سرگيجه‌گرفته فرصتي براي نفس تازه‌كردن‌ مي‌دهد. فرصتي براي شايد ارزيابي دوباره. عابدزاده خود را گرم مي‌كند. براي دروازه‌باني كه دوگل خورده و تيمش در حال حذف‌شدن است با اطوار گرم مي‌كند. مي‌خندد و در نمي‌يابيد با چه احساس و رويكردي سرخوشي مي‌كند. عابدزاده خونسرد است. عابدزاده كاپيتان است. با آرامشش مي‌گويد ارتفاع به خودي خود وحشتناك نيست، بلكه سقوط از ارتفاع وحشتناك است و هنوز سقوط نكرده‌ايد. مي‌گويد تن بايد دل داشته باشد و پوست، مغز. تيم با رويكرد مثبتي بازي را آغاز مي‌كند. دوباره. كسي چه مي‌داند شايد ابرها در كارند، بادها، مه، خورشيد و فلك تا شما راهي فرانسه شويد. راهي جام‌جهاني. آن حركات عابدزاده بيش از همه واكنش‌هايش درون دروازه، بيش از شيرجه‌ها و مهارهايش در خاطره‌ها خواهد ماند. بدل مي‌شوند به يكي از لحظات تاريخي فوتبال ايران. چيزي متعلق به او. خود او.

 

دقايق سپري مي‌شوند. 19 دقيقه باقي مانده. فقط 19 دقيقه. 19 دقيقه براي رسيدن به پايان راه طولاني و شكنجه‌بار. خداداد عزيزي در دقيقه 71 وارد محوطه جريمه مي‌شود. در موقعيتي مشكوك به آفسايد. پاس. كريم باقري دروازه بوسنيچ را باز مي‌كند. گلي بسيار ساده: يك- يك. گرماي اميد در روزگار سخت. جوشش خون در عروق. سرانجام يك جرقه. يك روزنه. ته‌رنگي از اميد. خوشبختانه استراليايي‌ها نمي‌دانند نبايد برابر تيمي كه ناتوان به نظر مي‌رسد لاف زد، نمي‌دانند در هر استخوان مغزي است و در هر پيراهن، مردي.

 

چهاردقيقه بعد، آن حادثه رخ مي‌دهد. آن حادثه باورنكردني. علي دايي ناگهان پاس عمقي به قلب خط‌دفاعي جلو تاخته استراليا ارسال مي‌كند. عزيزي از فاصله بين مدافعان استراليا به سوي دروازه مي‌تازد. فرصت را قاپ مي‌زند. مي‌ربايد. كسي بين عزيزي و بوسنيچ نيست. عزيزي و بوسنيچ. پسر خراساني و دروازه‌بان استراليايي. مهاجم شما و دروازه‌بان آنها. رودرروي هم. مثل يك دوئل. نفس‌هاي حبس‌شده در سينه. شما و آنها. شما و استراليا‌يي‌ها.‌تري ونبلز و ويرا... جواد خياباني طي آن لحظات نفسگير تاريخي‌ترين گزارش تلويزيوني‌اش را ثبت مي‌كند. توصيف به لب رسيدن جان را.

 

بعدها بارها آن صحنه‌ها را خواهيد ديد و باز هم از بيم آن كه عزيزي دروازه را باز نكند به خود خواهيد لرزيد. نفس‌ها حبس خواهند شد. حبس. حبس...

 

عزيزي به سوي بوسنيچ مي‌تازد. بوسنيچ را دريبل نمي‌كند و با بغل پا، توپ را آرام از كنار دست‌هايش درون دروازه مي‌فرستد. ضربه‌اي خوش‌نشين. 2 - 2. بوسنيچ روي زمين مي‌ماند. تسليم شده و درمانده. بهت‌زده و ميخكوب. حيران و بازي‌خورده. سرگردان در برزخ هوشياري و ناهوشياري. با چهره‌اي نمايانگر قفل‌شدن ذهن و كاهش توانايي در پاسخ‌دادن به حوادث رخ‌داده (به تعبير پزشكان نوعي كماي سطحي). استراليايي‌ها هرگز عزيزي را فراموش نخواهند كرد. او را نخواهند بخشيد. هرگز. هيچ‌وقت. عزيزي پشت دروازه مي‌دود و به سوي ايراني‌هاي روي سكوها مي‌رود. آنهايي كه سر به آسمان مي‌سايند. مثل اينجا. در تهران. در هر جايي در ايران. از ته هر خياباني، از پيچ هر كوچه‌اي، از پشت هر ديواري، از درون هر خانه‌اي، از گوشه هر اتاقي فرياد شادي به گوش مي‌رسد. كسي خفته نيست. همه در حوضچه اكنون آب تني مي‌كنند. همه پي فضايي مي‌گردند. لب بامي، سركوهي. براي فريادكشيدن. فرياد. فرياد. فرياد...

 

ساندرو پل. هشت‌دقيقه وقت تلف‌شده. 480 ثانيه... ثانيه‌ها كه به كندي جلو مي‌روند را مي‌شماريد. دقايق را. هشت. هفت. شش. پنج. چهار. سه. دو. يك... ساندرو پل. سوت پايان. همه در كوي و برزن‌ها. همه در خيابان‌ها. پايكوبي. جشن. تبريك. بوق‌زدن‌ها. بغل‌كردن‌‌ها. آه كه چقدر مي‌خواهيد بر شادي تكيه كنيد و با همه وجود به ستايش از آن بپردازيد. شادي. شادي. شادي... شادي پس از عذاب. شادي پس از شكنجه. شادي پس از جان كندن. شادي پس از صبر. دستيابي به آرزوي جمعي چقدر شعف‌انگيز است. آرزو. آرزو. آرزو...

برگرفته از كتاب «پسري روي سكوها»