کربلایی کاظم در 27 سالگی حافظ قرآن شد و چشم برزخی داشت
من را در سن ۵۰ سالگی خدا به ایشان داد. من نوچه قرآنم. بعد از اینکه پدرم حافظ شد من به دنیا آمدم.
شاید خیلی از ما ماجرای کربلایی کاظم را جسته و گریخته شنیده باشیم. کشاورزی که زکاتش را در زمان قحطی داد و خداوند به پاداش عملش او را در حالی که بیسواد بود حافظ قرآن کریم کرد. در یک روز معمولی در قبرستان روبه روی حرم حضرت معصومه سلام الله علیه در قم به آرامگاه این شخصیت عجیب و عبرت آموز رفتیم و با پسر ارشدش که تنها بازمانده از فرزندان کربلایی کاظم بود از طرف سایت رهیافتگان وابسته به انجمن شهید ادواردو آنیلی به گفتگو نشستیم. پسرش شباهت زیادی به پدر داشت هرچند گذر زمان او را پیر و نحیف کرده بود اما با اشتیاق برایمان از پدرش و ناگفتههایی که کمتر به آن پرداخته شده گفت.
رهیافته :حاج آقا کربلایی کاظم چند تا فرزند داشتند؟
۵ پسر و یک دختر که همه مرحوم شدهاند و فقط من تنها ماندهام.
رهیافته : شما که فرزند ارشد بودید باقی مانده اید؟
بله.
رهیافته : خدا سلامتی بدهد به شما، آیا شما فرزند هم دارید ؟
بله ۸ فرزند دارم که همه فرهنگی هستند و همه دبیر هستند.
رهیافته : شغل خود شما چی بوده است ؟
من خودم هم ۵۰سال معلم بوده ام. حدود ۱۰الی ۱۲ سال مکتب داری و۳۸ سال هم آموزش پرورش بودم و همه دروس را تدریس میکردم.
رهیافته : همین جا در قم تدریس می کردید؟
در اراک، سارو در زادگاهمان و قم و الان بازنشسته قم هستم.
رهیافته : چه شد که ایشان در قم و در این آرامستان دفن شدند؟
وقتی ایشان را برای امتحان به نجف بردند. از نجف یک کفن گرفتند و در ضریح متبرک کردند و وصیت کردند هرکجا که مردم مرا به قم ببرند و به دیدن آیت الله بروجردی آمدند و شب برای نماز شب بلند میشود که از یک پله سر میخورد و سرش میشکند که به بیمارستان میبرندشان، چند روز بعد از آن فوت میکنند و بعد اینجا به خاک میسپارند.
رهیافته : در چه سالی ؟
سال ۳۶ شمسی
رهیافته : در آن زمان چند سالشان بود؟
حدود ۷۸ سال داشتند.
رهیافته : غیر از آن که پیش مراجع مختلف رفتند و ایشان را تایید کردند جایی دیگر هم ایشان را تایید کردند؟
کل مراجع در مملکت اسلامی چه در نجف، کویت، الازهرمصر، ایران، لبنان همه جا بردند. در کتابشان هم دستخط علما هست که تایید کردند که معجزه شده است و حجت خدا است.
رهیافته : چیزی که همه ما شندیدهایم این است که ایشان یک شبه حافظ قرآن شدهاند این است که در سالی که قحطی آمده بود وهیچ کس زکات نمیداد اقدام کرد به زکات دادن حافظ قرآن شد و بعد مراجع این قضیه را امتحان کردند و تایید کردند. چیز خاص دیگری هست که گفته نشده است؟
بله؛ این معجزه اتفاق اولش بود در بیداری و در خواب هم به وسیله امام زمان دعای جوشن کبیر دعای افتتاح ماه رمضان شبها و روزهای ماه رمضان به ایشان تعلیم داده بودند.
رهیافته : این اتفاق در چند سالگی اتفاق افتاد؟
در ۲۷ سالگی بود که قرآن را از حفظ شدند و در ۳۰ سالگی هم دعا را توانستند بخوانند.
رهیافته : آن موقع شما را داشتند؟
نه؛ من را در سن ۵۰ سالگی خدا به ایشان داد. من نوچه قرآنم. بعد از اینکه پدرم حافظ شد من به دنیا آمدم.
رهیافته : یعنی تا ۵۰ سالگی بچه دار نمی شدند؟
چرا تا قبل از آن ۵-۶ بچه داشتند که فوت شدند و در ۵۰سالگی با دعای امام زمان من زنده ماندم و بچههایی که بعد از من بدنیا آمدند.
رهیافته : چند سال است که اینجا خودتان ساکن شدهاید ؟
من ۴۷ سال است که اینجا ساکن هستم و بازنشسته آموزش پرورش هستم.
رهیافته : پدرتان حافظ قرآن بود خود شما هم حافظ کل قرآن هستید؟
تمام قرآن را نه، ولی حدود ۸۲ سال است با قرآن سروکار دارم و چون به صورت مستمر قرآن خواندم حفظ شدهام.
رهیافته : هر روز به اینجا می آیید؟
بله؛ این جا هر روز هستم و بعد به جاهای دیگر کشورهم که دعوت میکنند می روم وبرمی گردم.
رهیافته : به نظر شما این بحث معجزهای که در بحث زکات اتفاق افتاد چرا هنوز که هنوز است زکات مهجور مانده است ؟
کربلایی کاظم در بحث زکاتش، از اول عمرتا آخر عمر یک لقمه حرام نخورد ۳تا ویژگی داشت که آیت الله خوانساری و بروجردی میپرسیدند که اول نخوردن مال حرام، دوم دادن زکات مال که هرچیزی که از صحرا میآوردند نصف آن را به فقرا میدادند به عنوان زکات سوم خواندن ۵۱ رکعت نماز ۱۷ رکعت واجب بقیه نمازهای مستحب و عامل به قرآن و در سن ۲۷ سالگی هم به این موهبت نائل آمدند.
رهیافته : خاطره جالبی هم از ایشان دارید؟
خاطر زیاد است یک وقت یکی از دخترها که پیش ایشان قرآن میخواند وقتی برای ناهار میرود خانه نان نداشتند از زن همسایه شان نان قرض میکند و با لبنیاتی که داشتند جلوی کربلایی میگذارد که کربلایی میگوید که نان را برو به صاحبش پس بده. دختر می پرسد چرا پس بدهم، میگوید این نان حرام است و من نمیخوردم، وقتی به زن همسایه پس میدهد می گوید مهمانمان قبول نکرد و گفت این نان حرام است. زن همسایه هم شب که شوهرش میآید از او سوال میکند که این نان را از کجا آوردهای. مرد با تعجب میپرسد برای چه میپرسی؟ زن میگوید که همسایه آن را پس آورده و گفته این نان حرام است. مرد جواب میدهد که شب قمار میکردند من هم قمار کردم و۳تا نان گرفتم که یکی از آن را شب خوردیم و یکی را هم صبح و یکی دیگرهم که به همسایه دادی. یک چشمی خدا برای کربلایی کاظم گشوده بود که به همه کس نمیدهد.
رهیافته : قرآن را از آخر به اول هم می خواندند؟
بله؛ از اول به آخر و آخر به اول میخواندند وهمه چیز را به صورت نور میدید.
رهیافته : توصیه خاصی در مورد قرآن داشتند؟
بله؛ به همه میگفتند قرآن بخوانید و عمل کنید و دوستدار اهل بیت باشید تا مشکلات حل شود. ایشان با نواب صفوی هم دوست بودند و در فدائیان اسلام هم بر ضد شاه مبارزه میکردند.
رهیافته : گفتید که کربلایی کاظم در ۲۷ سالگی این کرامت نصیبشان شد. ولی چرا در سن بالا معروف شدند؟
نمیخواستند که کسی ایشان را بشناسد و میگفت برای رضای خدا چند نفر را درس میدهم و نمی خواهم شهرت پیدا بکنم و در آخر همه اطلاع پیدا کردند و علما ایشان را خواستند و امتحان کردند و دیدند و این عکسی هم که از ایشان هست یک خبرنگار به صورت پنهانی از یک عکاس میخواهد وقتی دونفر کنارهم هستیم عکس میگیرد و بعدا این عکس را به صورت تکی چاپ کردیم.
ارسال نظر