به گزارش پارس نیوز، 

 بارالها، اگر از صراط المستقیم شدنمان ناامید شدی لااقل زمینه‌های اختلاس را برای ما هم فراهم کن!

زنها قبل از ازدواج ده‌ها شرط دارند اما بعدها، وقتی زنی مثلا بخاطر خسیس بودن شوهرش از او جدا می‌شود معمولا برای ازدواج مجدد فقط یک شرط دارد: خسیس نباشد!

درسیاست هم این مرض خیلی چسبیده بیخ ریش مسئولین؛ معمولا هر گروه و دار و دسته‌ای که بر سر کار می‌آیند فقط یک کار دارند و آن اینکه هر طور شده ثابت کنند کارهای گروه قبلی به درد لای جرز می‌خورند. بر همین اساس سهمیه بندی بنزین ؛ مسکن مهر؛ یارانه و ... چون جزو طرح‌های دولت قبل بودند همه‌شان بی برو برگرد خاک بر سری‌ بودند!

البته این عارضه مزمن است و سابقه‌اش برمی‌گردد به اوایل انقلاب! ما در آن زمان موظف بودیم برای رسیدن به رستگاری، هر برنامه‌ای را که شاه داشت برعکسش کنیم و با عکسش حال کنیم! هر چند 20-10 سال بعد مو به موی بیشترشان را اجرا کردیم اما این دلیل نمی‌شود که همچنان نگوییم یک طاغوت نمی‌تواند طرح درست و درمانی را بریزد و اجرایش کند! خب ما رو داریم موردی هست؟ در همین راستا طرح‌هایی مانند نیروگاه هسته‌ای؛ بهره بانکی؛ ستاره‌سازی در سینما؛ مجوز برای موسیقی پاپ و اجرای کنسرت؛ استفاده از زن در تبلیغات؛ قهرمان پروری در ورزش و نه پهلوان پروری؛ قرعه‌کشی‌ها و بخت آزمایی‌ها؛ اجرای شو و برنامه‌های سرگرمی در تلویزیون و.... مورددار شدند حتی دانشگاه‌ها هم با هدف پاکسازی، دو سال تمام تعطیل شدند! البته همانطور که گفتیم بعدها بدون هیج دلیل خاصی رفع مورد شدند!

یکی از آن چیزهایی که خیلی بد محسوب می‌شد سرمایه‌دار بودن بود یعنی بشدت هر چه تمام تر به ما تفهیم شد «کارخانه‌دار» یک فحش ناموسی است و اصولا کسی است؛ دست‌پرورده رژیم ملعون شاه که فقط حق کارگران را می‌خورد و البته تولیداتش هم، به درد عمه‌اش می‌خورد! خب با این حساب؛ تولید را پشم کردیم و تولید کننده را کشک! اما بجایش در دروازه‌ها را برای واردات چینی باز کردیم و آنها را از شیر مادر هم حلال‌تر کردیم. کارخانه‌دارهای ظالم را هم روانه کردیم و آنها هم رفتند پی کارشان و کارگرهای مظلوم‌شان هم دست‌فروش جنس چینی کردیم. البته بعدها به کوشش ماموران مهربان سد معبر این شغل را هم ول کردند و رفتند پی دله دزدی! اما بعد که به زندان افتادند در آن دانشگاه بزرگ فهمیدند در بازار آزاد می‌شود، هم جیب مردم را خالی کرد و هم به زندان نرفت که هیچ، حتی برای خود؛ سلطان هم شد! بله؛ با واسطه و چند تلفن و جابجایی و اینور و آنور کردن، درست است که حق خیلی از مردم خورده می‌شود اما بجایش نانی هم درآورده می‌شود و توسط زن و بچه‌های آقا دلال، خورده می‌شود. البته کمی بیشتر از نان مثلا در حد یک کامیون طلا .... حالا این را داشته باشید تا برویم آن روی سکه ...

یکی دیگر از چیزهایی که وقیح و قبیح محسوب می‌شد این بود که یک مسئول سر و وضعش مثل مسئولین دوران ستم شاهی آراسته بود و یا دفتر کارش کمی آبرومند بود. اسمش هم شد ساده زیستی و ارزشش هم شد صد برابر «به زیستی» و تخصص و تجربه، یعنی یک کیلو ریش می‌توانست شیرین، پشم کلاه ده دکتر متخصص را یکجا بریزاند! این ساده زیستان مخلص هم هر جا که رفتند خالصانه فاتحه آنجا را خواندند چون متاسفانه شرکت‌ها و کارخانه‌ها جوری طراحی شده‌ بودند که به پیراهن‌های سفید بر روی شلوار و یقه‌های بسته؛ جواب نمی‌دادند! اما خبر خوب اینکه مسئولین سختکوش ما نمی‌توانند بیکار بمانند و از این رو، آنها به جاهای بی دردسرتری مانند ادارات دولتی کوچ کردند جایی که فقط لازم بود مرخصی امضا کنند و کارمندان را با اهدای جوائز به انجام فرائض دعوت کنند. آنها در سخنرانی‌ها ، مادیات را چرک کف پا معرفی کردند و معنویات را پایه‌های رستگاری ... خلاصه با کلی شعار نصب شده بر روی در و دیوار کلی چیز ارزشی با ارزش، به گوش مردم فرو کردند... خودشان هم انصافا سعی کردند نخورند و با کمترین حقوق بسازند تا الگویی باشند برای آنهایی که حالا حالا‌ها با هر چیزی نمی‌سازند!

اما نقش زنان ناگهان در این برهه حساس تاریخی شکل می‌گیرد. آنها به عنوان همسران مدیرکل ؛ مدیر عامل ؛ معاون ، وکیل و وزیرشان این نکته را به شوهران شان گوشزد کردند: «برو خجالت بکش مرد ... که با اینهمه اهن و تلپ ، آه در بساط نداری اما شوهر خواهرم با پنج کلاس سواد کلی چیزهای با کلاس دارد! بدین ترتیب زمینه های اولین اختلاس‌ها را زنها زدند و آنقدر بر سر مسئولین متعهد و ایضا شوهرانشان ، درد و بلای بازارآزادی‌های خرپول را زدند که آنها هم آسته آسته ره به جاده خاکی زدند و مزه پول را به زیر دندان‌شان زدند! بدین ترتیب اولین اختلاس‌ها را همین افراد رقم زدند و بعبارتی در نهایت هم تنه به تنه باجناق های بی‌سواد و پولدارشان زدند. تا جایی که اگر مسئولی پیدا شود، نخورده باشد می‌گویند که عیب و هنرش نهفته باشد!

حالا در این مسابقه باجناق ها ما ماندیم و حوض‌مان ... آنهم حوض خالی از آب مان و خشک خشک!

ما هم فهمیدیم در این بلبشو بازار که حتی از احسان علیخانی و مهران مدیری گرفته تا یک بقال محتکر و وزیر و.کیل و ... عصا از کور می‌دزدند باید هر کس به فراخور توانایی هایی که دارد بخور بخور کند چون اگر نخورد کلاه رفته سرش و باید از گرسنگی بمیرد. با این حساب همه با هم مترصد این هستیم که اگر دستمان برسد دخل یکی را بزنیم تا قافله را نبازیم! بخاطر تفاوت فرهنگی که داریم (نه فرهنگ)در هر شغلی که هستیم آب قاطیش می‌کنیم و از جنس فیک تا خوردنی های مسموم را قالب این و آن می‌کنیم البته آنها هم کلفت ترش را قالب خودمان می‌کنند! چون این کارها اثر انگشتی ندارند زندانی و بند و بساط هم ندارند فقط بعدها کلی حسرت و پشیمانی و بدبختی و فلاکت دارند که تا آنموقع هم خدا کریم است. اینجاست که باید بگوییم: بارالها اگر احیانا و نعوذبالله از صراط المستقیم کردن مان ناامید شدی زمینه های اختلاس را برای ما هم فراهم کن چون اصلا حوصله دیدن تک‌خوری‌ها را نداریم. خلاصه اینکه ما خیلی باحالیم اما فقط برای دزدی حال داریم البته تقصیری هم نداریم چون چاره‌ای هم به جز آن نداریم. می‌گویید نه؟ یک راه پولدار شدن آبرومند را مثال بزنید و از روبیکا یک هویج جایزه بگیرید! این بود فرهنگ مان


انتهای پیام/