علیرضا اسطوره شد و نماد امید
علیرضا اسطوره شد و نماد امید، پشتکار و اراده و مهمتر از آن امیدآفرین برای همه جوانان دفنشده در تاریکی ناامیدی و این کاری بود که هیچکس قادر به انجامش نشد. نه مردان و زنان سیاست و مدیران جامعه، نه متخصصان پنددهنده، نه متخصصان روانشناسی و جامعهشناسی و کارآفرینان که هرچه کردند و هرچه کاشتند، جز یأس باری نداشت.
علیرضا یک اسطوره است. اسطورهای برای این نسل و همه نسلهای بعد. نماد توانایی، امید، تلاش و فروتنی راستین و شاید آخرین خوشنشین المپ اسطورهها. این را در همه این روزها در نگاه پرغرور و قامت استوار اما رنجور از فقر پسرکی میبینم که کیسههای بزرگ زبالههای بازیافتی را به دوش میکشد.
این را در لبخند پسرک جوانی میبینیم که با لباس سبز، جاروی دستهبلندش را مانند عصایی با امید و غرور به زمین میکشد تا شهر را از پلشتیها پاکیزه کند؛ بدون هیچ احساس حقارتی و بدون آنکه چشم به زمین دوخته باشد، از شرم رفتگربودن.
علیرضا الگوست؛ نه به اعتبار درخشیدنش در بازیهای جام جهانی، نه به این دلیل که اجازه نداد یکی از نامآورترین ستارههای اکنون فوتبال دروازه ایران را باز کند و نه به این اعتبار که با دستهای بلندش و با پرشهای قهرمانانهاش شادمانی و غرور را در سراسر ایران به پرواز درآورد. او باید از تاریکترین لجههای گمشده در اعماق فقر بیرون میآمد و نامش را بر آسمان افتخار حک میکرد و کرد. او نه شیر گرگ خورد و نه پر سیمرغ بر قنداقه کودکیاش آویخته بود. او شایستگی اسطورهشدن را در ژرفای وجودش داشت. او باید گرسنگی میکشید که کشید. باید طعم هلاهل فقر را میچشید که چشید.
باید شب را در خیابانهای تلخ و تنها زیر آسمان دودگرفته شهر میخوابید که خوابید و باید امید میداشت که داشت و به شکلی جادویی بیش از آنچه باید، داشت و اینگونه بود که از اعماق آمد و تا فراتر از اوج پرید. خیلیها مثل علیرضا در بستر فقر زاده شدند. خیلیها شب را با رؤیای تکهای نان صبح کردند و خیلیها از بستر فقر برآمدند و به نان و نام و پست و مقام رسیدند؛ اما آنها نه علیرضا بیرانوند بودند و نه میتوانستند باشند.
آسمان رؤیاهای آنها کوتاه بود به اندازه نان و نام که به آن رسیدند و برای رسیدن به بلندای نام و نان و بالارفتن از پلکانی که آنها را به بام بلند ثروت میبرد. از خودشان گریختند و در پی اصل و نسب تازه تا دوردست تاریخ هم رفتند تا شجرهای بیابند و خود را به آن بیاویزند و به اسمی و رسمی دیگر شناخته شوند، اما اسطوره نشدند.
آنها هم مثل علیرضا از اعماق فقر بیرون آمدند؛ اما از عمق تاریکی نه! او نه خودش را، نه ریشههایش را و نه حقیقت زندگیاش را از یاد نبرد؛ حتی آنوقت که بهعنوان یک فوتبالیست نام و نشانی پیدا کرد؛ پیش از هر کاری و پیش از آنکه سر و ظاهر را عوض کند و پیش از آنکه موهایش را پس کلهاش ببندد و لباس برند بپوشد و بر خودرویی سوار شود که خلایق تحسینش کنند، با غرور پشت تریبونی که رو به افکار عمومی داشت، ایستاد و صریح و صادق خودش را معرفی کرد: علیرضا بیرانوندم، در فقر بزرگ شدهام و کارگری کردهام. خیابانها را جارو کردهام و در همان خیابانها خوابیدهام. ارادتمند شما، بچه اعماق، بچه شما، علیرضا بیرانوند.
علیرضا نمیخواست به نمایش و اطوار فروتنی کند و با غرور و صداقت از خودش گفت و از رؤیاهایش و از امیدهایی که میرفت تا به بار بنشیند و نشست تا آنجاکه ملتی با افتخار نامش را فریاد کشیدند و به افتخارش از جا برخاستند و به پاس تلخیهایی که او تحمل کرده بود تا رنگ شادی و غرور را به چهره مردمی که غبار رنج و تحقیر چهرهشان را کبود کرده بود، برگرداند، برایش هورا کشیدند و علیرضا اسطوره شد و نماد امید، پشتکار و اراده و مهمتر از آن امیدآفرین برای همه جوانان دفنشده در تاریکی ناامیدی و این کاری بود که در همه سالهای رفته هیچکس قادر به انجامش نشد. نه مردان و زنان سیاست و مدیران جامعه، نه متخصصان پنددهنده، نه متخصصان روانشناسی و جامعهشناسی و کارآفرینان که هرچه کردند و هرچه کاشتند، جز یأس باری نداشت؛ اما علیرضا بیرانوند معجزه کرد. با زندگیاش، با روایتهای صادقانهاش و با پروازهایش در برابر دروازه تیم ایران در بازیهای جهانی و پروازی بلندتر از آن تا آسمان رؤیاهایش. امروز بسیاری از نوجوانان و جوانان و کودکان کار در سرزمین من و شاید سرزمینهای دیگر به یُمن حضور بیرانوند دریافتهاند که میتوانند و میشود پرید تا بالاتر از اوج پرواز. بسیاری از آنها بار سنگین ناامیدی را زمین گذاشتهاند و شاد و چالاک پرپر میزنند تا برسند به لحظه پرواز بلند و این روح امید را همه ما به علیرضا بیرانوند مدیونیم و کاش او پیش از اینها ظهور کرده بود؛ پیش از آنکه ناامیدی قربانی بگیرد و بسیاری دیگر زیر بار رنج و تحقیر، کمرشان بشکند.
انتهای پیام/
ارسال نظر