حافظ ناظری: دلم میخواست فضانورد میشدم!

دولتها برای فرهنگسازی میلیاردها دلار هزینه میکنند تا تهاجم فرهنگی بر جوانهایی که آینده را میسازند، غلبه نکند. آن وقت ما که مجانی میآییم و این کارها را انجام میدهیم، تازه مانع هم میشوند!
حافظ ناظری اعتقاد دارد «ناگفته» صرفا یک کنسرت یا آلبوم نیست، بلکه یک پدیده است؛ یک پدیدهی ملیوجودش تلفیقی از سنت و مدرنیته است. پایبند و دوستدار اصالتها و حتی اصرار دارد حافظ آنها باشد اما برای حفظ این گوهرها، مدرنیته را هم به خدمت میگیرد. همین میشود که سالها آن سوی دنیا، به حفظ و گسترش موسیقی سنتی ایران فکر میکند. 15 سال در آمریکا تلاش میکند؛ چند زبان جهانی را میآموزد، هفت ساز را مینوازد، رهبری ارکستر میخواند، درس آهنگسازی را در یکی از معروفترین دانشگاههای موسیقی دنیا میخواند، روی ادبیات کار میکند. فلسفه میشناسد و با این پشتوانه، امروز میآید تا نام وطنش را در ذهن جهان ثبت کند. آن هم با موسیقیای که زبان مشترک او با هموطنان و غیرهموطنانش بوده است.
«ناگفته» منتشر شده؛ همین تیتر سه کلمهای که در یک روز چندین و چند سایت خبری آن را روی خروجیشان قرار دادند. باعث شد بسیاری از مخاطبان پیگیر موسیقی و اصطلاحا موزیک بازها از هر طریقی که میتوانستند این آلبوم جدید را به دست آورند؛ آلبومی که حافظ ناظری، فرزند شهرام ناظری، آن را منتشر کرد. بعد از انتشار آلبوم هم بازار کنسرتهای «ناگفته» داغ و داغتر شد و هر جا که نگاه میکردید بیل بوردی از این کنسرت بزرگ به چشمتان میخورد. بعد از انتشار آلبوم و برگزاری کنسرتهای مختلف، بسیاری حافظ ناظری را پدیدهی موسیقی ایران دانستند و در وصفش قلم فرسایی کردند. عدهای هم با نقد او و آثارش، صرفا او را خوانندهای که هنوز زیر سایهی هنرمند بزرگی به نام شهرام ناظری قرار دارد. برای این که بدانیم که کدام یک از این تفاسیر درست است، پس از برگزاری تورهای کنسرت حافظ در ایران و در آستانهی بازگشتش به نیویورک، پای حرفهای حافظ ناظری نشستیم تا از تجربهی «ناگفته» بگوید: از تجربهای که هزاران ایرانی در چند ماه گذشته در آن شریک بودهاند.
*بیا با ناگفتهها شروع کنیم. این چند وقت اتفاقات مختلف و خوب و بدی برای کار «ناگفته» افتاده. شما در بعضی ویدئوهایی که منتشر کردید، گفتید یک چیزهایی هست که بعداً دربارهشان حرف میزنم. حالا از همانها برایمان بگویید.
*ما کنسرتی دادیم که از دو جنبهی خیلی مهم میشود بررسیاش کرد، یکی جنبهی اجتماعی و دیگری، جنبه هنری و موسیقایی. به نظرم جنبهی اجتماعی آن خیلی جالب است به این دلیل است که ناگفته اکنون پرمخاطبترین کنسرت تاریخ موسیقی ایران شده. هیچ گاه هیچ کنسرتی در تاریخ، روند بالا رونده نداشته اما یادم میآید وقتی که ناگفته در آمریکا منتشر شد، هفتهی اول برایش خیلی عادی گذشت. هفتهی دوم وارد 15 اثر پرفروش شد. هفتهی سوم جزء هفت اثر پرفروش آمد و بعد به مرتبهی سوم رسید و همان جا ماند. من از این توقف خیلی ناراحت بودم اما زمانی که با یکی از رؤسای سونی حرف میزدم، میگفت این برای ما بهترین پیام است که یک کاری از هیچ شروع کرده و خودش دارد خودش را بالا میکشد.
*از ناگفتههایتان دربارهی اتفاقات بد هم برایمان بگویید.
به نظر من گفتن نکتههای بد، بیشتر نفاق و دوری به وجود میآورد. من تصمیم گرفته اما که بیشتر از اتحاد و یکی بودن حرف بزنم. چون فکر میکنم که اکنون قوم بزرگی چشم به من دوختهاند و من چون عاشق ایرانم، دلم نمیخواهد که باعث جدایی بشوم. حتی فکر میکنم همان فردی که آن روز آمده بود تا اجرای مرا به هم بزند، اگر یک بار در کنسرت من شرکت میکرد، برای اجرای بعدی، دست زن و بچهاش را هم میگرفت و با خودش به کنسرت میآورد، چون کنسرت ما، موسیقی عبادت است.
*از حافظ ناظری بگویید در پشت پرده تمام این اجرهایی که مردم آمدند و دیدند و لذت بردند. از سختیها و دغدغههایش که برای ارائه کردن این کار داشت.
کسانی که مرا میشناسند، میدانند آدم کمالگرایی هستم؛ آنقدر که تقریباً این ویژگی به حد یک بیماری رسیده! طبیعتاً برای فردی مثل من، کار کردن در ایران که بالاخره محدودیتهایی دارد، سخت میشود. ببینید شعار دادن خیلی ساده است، چون چند تا لغت را میگذارید کنار هم و مثلا میگویید من عاشق ایرانم یا عاشق مردم هستم اما در عملکرد آدمهاست که شما میتوانید واقعیت آنها را ببینید.
*در این مدتی که ناگفته را عرضه کردهاید، نقد و بررسیهای زیادی در مورد آن انجام شده. آیا از میان اساتید موسیقی، کسی بوده که نقد او را به عنوان یک نقد سازنده بپذیرید یا استادی بوده که شما را تشویق کرده باشد؟
متأسفانه تا به حال هیچ کس کار مرا به شکل اصولی نقد نکرده است. همهی نقدها احساسی بوده، یعنی هیچ کس به شکل علمی نیامده بگوید فلان کار را انجام بده یا انجام نده. همه خیلی احساسی صحبت کردند که من هم در ابتدا به یکی دو تا از آنها جواب دادم و دیگر هم ندادم. البته سعی کردم علمی و با سند و مدرک حرف بزنم. حاشیههای درست شده بیشتر به نظر میآمد که انگار داشتم با کارهایی که انجام میدادم، جای بعضیها را تنگ میکردم اما اینها مهم نیست تاریخ و زمان حقیقت را ثابت میکند و تا به امروز هم کرده. با این حال من دنیای تنهایی خودم را دارم که کاملا ارتباطش با بیرون قطع است و تنها دلخوشیام همان لحظهای است که میآیم و در کنار مردم میایستم و آنها صادقانه و بیریا به من عشق میدهند و این است که من هم آن طور ساده و صادق در برابرشان قرار میگیرم. این اتفاق شاید تنها لذت بیرونی من است اما در کل، وقتی در ایران هستم، هیچ ارتباطی ندارم و هیچ استادی را نمیبینم اما خوشحال میشوم اگر یک روزی یکی از استادان بالاخره بنشیند و به شکل علمی کارم را نقد کند.
*پس در واقع بزرگترین مشوق شما در ایران خود مردم بودهاند، خارج از کشور چی؟
در سیدی ناگفته، بزرگان موسیقی جهان حضور دارند. دیوید فراست که بزرگترین پرودیوسر موسیقی جهان است، پرودیوسر سیدی ناگفته است. این فرد کسی است که فقط 50 میلیون دلار بیمهی هر کدام از گوشهایش است و او را میبرند جلوی برلین فیلارمونیک که کاملترین و درجه یکترین ارکستر جهان است، مینشانند و او صدای ارکستر را درست میکند. شما در فیلم ناگفته که این بزرگان در آن صحبت کردهاند، میبینید این افراد بدون هیچ نوع ریا و حس رقابت و حسادت حرف میزنند.
*شما قطعا به جز موسیقی، علایق دیگری هم در زندگی دارید. اگر احیاناً سمت موسیقی نمیرفتید یا موسیقی حرفهی اصلیتان نبود، ممکن بود چه کار یا حرفهای را انتخاب کنید؟
کاری که واقعا از آن میترسم و البته دوست داشتم که انجام بدهم. دلم میخواست فضانورد میشدم. کلا به علم نجوم خیلی علاقه دارم. تنها چیزی که حیرانم میکند، همین است. وقتی بالا را نگاه میکنم، حس میکنم یک نیروی عجیب و غیرطبیعی آنجاست. نکتهای جالب را به شما بگویم در آلبوم ناگفته ترک دو، قطعهای هست به اسم «مادهی سیاه» میدانید که در علم ستارهشناسی، الان فیزیک کشف کرده است که 97 درصد از تمام هستی ما، سیاهی است. این سیاهی، دو قسمت دارد. یکی، مادهی سیاه و دیگری، انرژی سیاه. تا 15-10 سال پیش اصلا فیزیک نمیدانست این سیاهی چیست اما الان فهمیدهاند یک ماده است. چرا که وقتی نور به داخل آن وارد میشود، نوسان پیدا میکند. یک سیاهی که هنوز هم دقیقا نمیدانند چیست و اسرار آمیزترین چیزی است که وجود دارد. چون سه درصد آن، ستارهها و سیارهها هستند.
بعد از انتشار ناگفته، همین شش، هفت ماه پیش، یک نفر برایم فایلی فرستاده بود که نشان میدادند ناسا بعد از 35 سال توانسته برای اولین بار سفینهاش را از منظومهی شمسی بیرون بفرستد. آنها بیرون از سفینه، میکروفنی کار گذاشته بودند تا صدای بیرون راه شیری را ضبط کنند. شما اگر صداهای ضبط شده با این میکروفن را گوش کنید، خیلی تعجب خواهید کرد که بسیار شبیه به همین ترک دو، در آلبوم است و همین برای خود من، خیلی عجیب بود. آدم فکر میکند شاید اینها کدهایی هستند که در مغز تمام انسانها وجود دارد و نشان میدهد که وجود انسان بسیار پیچیدهتر از آن است که میدانیم. چون بدن ما هم خودش همانند یک کهکشان است. وقتی ذرات بدن ما را نگاه کردهاند، دریافتهاند عین یک سیاره هستیم و مقدار آهن و جیوه و چیزهایی که در بدن انسان هست، به اندازهی حجم همان موادی است که یک سیاره را تشکیل میدهد و همهی این ارتباطها وقتی بهشان فکر میکنم، مرا کاملا دیوانه میکند.
*ظاهراً خیلی روی تحریرهای آوازی ایرانی تأکید دارید.
تحریرهای آوازی ما متأسفانه در حال انقراض است. درک این مسئله برای بسیاری مشکل است که من با توان ناچیزم سعی میکنم این تحریرها را حفظ کنم. نکتهی جالب این است که تقریباً همه مرا به عنوان یک آهنگساز مدرن میشناسند اما شاید جالبترین قسمت همین کنسرتهای ناگفته، مثنوی خوانی است؛ تجربه کسب کردن من در کنار یکی از بزرگترین استادهای آواز ایرانی و 16 دقیقه با او آواز فنی بداهه خواندن فکر میکنم در این قسمت از کار ما، یک نکتهی بسیار مهم وجود دارد؛ این که همه بدانند کسی که خلاقیت ایجاد میکند، اگر اصول و اصالتها را نشناسد و کاملا به آنها اشراف نداشته باشد، خلاقیت او، به راحتی از بین میرود. مثل خیلی از هنرمندانی که در این چند وقت آمدند و فکر کردند کارهای خلاقانه انجام دادهاند اما جامعه خودش، غربال خواهد کرد. همین شدت تمرکز من روی تحریرها و کارهایی که انجام میدهم، باعث تعجب بسیاری بود. من میخواهم در کنار آن تغییر و مدرنیتی که به وجود میآورم، یکی از حافظان همین اصالت باشم.
*با توجه به این که کار شما، یک کار جهانی است. آیا آن طرف هم مثل ما این تحریرهای آوازی را درک میکنند؟
تحریر یکی از خاصترین تکنیکهای آوازی جهان است. اگر بخواهیم از موسیقی ما یک نکته اصلی بیرون بیاوریم، آن نکته، همین تحریرهاست، همینها هستند که این موسیقی را تک و منحصر به فرد میکنند. ما تحریر را با فرمهای مختلف در بعضی از فرهنگهای دیگر هم داریم. مثل مغولها یا سرخپوستها اما به این شیوهی خودمان،یک چیز خیلی یونیک و خاص است که باید واقعاً تقویبت بشود ولی متأسفانه برعکس، در حال رسیدن به دوران انقراض است. چون دیگر هیچ کدام از خوانندههای هم نسل ما انگار نه میخواهند و نه میتوانند بنشینند 10 دقیقه آواز سنتی بخوانند، دیگر کسی حوصلهی تحریر ندارد ولی من در این کنسرتها سعی کردم تا آن جا که ممکن است، به فرمهای قدیم تحریر ایران وفادار باشم و آنها را بیشتر معرفی کنم. حتی در قسمت بین الملل سیدی ناگفته و در قطعهی ناگفته، اصلا میخواستم آواز ایرانی را به عنوان یک ساز به جهان معرفی کنم تا کسی هم که در آمریکا نشسته و زبان ما را متوجه نمیشود، به واسطهی همان تحریر بتواند با این موسیقی ارتباط برقرار کند و جذب موسیقی ایران شود.
من قصد دارم اگر بشود، در اسفند ماه هم با یک تغییراتی، کنسرت ناگفته را داشته باشیم اما تصمیم اصلیام این است که در این فرصت، سیدی دوم را که چند سال است دارم روی آن کار میکنم، ضبط کنم. برای همین دارم میروم آمریکا فکر میکنم موسیقی آن آلبوم، اشتیاق خاصی را به وجود بیاورد، چون تلفیق خیلی عجیبی دارد، البته که سیدی اصلی من، سیدی سومم خواهد بود و آن هم هفت هشت سال است که ساخته شده...
*یعنی ساختید و ضبط نکردید؟
نمیتوانم ضبط کنم. آن قدر کار پیش رویم دارم و وقتی یک کار را هم میخواهم بیرون بدهم، آن قدر حساس هستم و دو میلیارد بار کنترلش میکنم که زمانم را از دست میدهم. همین قطعاتی که شما توی این کنسرتها شنیدید، همهاش مال سالها پیش است. قبلیها را کنسرت میدهم و متأسفانه اصلیها میماند. شما امروز چیزی را میشنوید که متعلق به حافظ 10 سال پیش است.
*در برنامهی خندوانه یک قراری با آقای جوان گذاشتند که بخشی از هزینهی کنسرتهای اولیهی ناگفته را به کارهای خیر اختصاص دهید، آیا این کار انجام شد؟
چندین بار در زمان کنسرتها که موقعیت خیلی خوبی بود، پیگیری کردم اما خبری نشد. این بود که خودم شخصاً اقدام کردم. من اهل این نیستم که با خدایم معامله کنم یا برای شهرت کار خیر انجام دهم. من برای دل خودم این کار را انجام میدهم و نیازی به اطلاع رسانی هم ندارم که مثلا بگویم من خوبم. یکی از اصلیترین عشقهای من در زندگی، همین بخشیدن است. اگر هم عشقی از این عالم دریافت میکنم، شاید به همین دلیل است. بنابراین کارهای خودم را انجام دادم و در آینده و برای کنسرتهای بعدی هم انجام خواهم داد و نیازی به هیچ کس نیست. فقط میخواستم با حضور آن دوستان رسمیت بیشتری پیدا کند و شاید ابعاد بزرگتری بیابد. اما زمانی که دیگر همه چیز تمام شده بود، با من تماس گرفتند که خب دیر بود.
حافظ با افسوس این ماجرا را تعریف میکند؛ ماجرایی که یکی دیگر از ناگفتههای اوست. از سیصد و خردهای هزار دلار جریمهای که مجبور به پرداختش شده، میگوید و این که در تمام دنیا وقتی چنین اتفاقی میافتد، دولت میلیونها دلار به هنرمندان کمک میکند. معتقد است این کاری که آنها در همهی کنسرتهای ناگفته انجام دادهاند، خدمتی بزرگ به دولت ایران است، چرا که هزاران جوان ایرانی با این کار، دوباره با موسیقی سنتی و اصیل آشتی کردهاند. میگوید: ما آنها را روی صندلی نشاندیم به جای این که ببرند هوا و معلق بزنند. و آنها همهی این به هوا پریدنها و تخلیهی انرژیها را توی دلشان انجام دادند و این یعنی فرهنگسازی. میگوید: دولتها برای فرهنگسازی میلیاردها دلار هزینه میکنند تا تهاجم فرهنگی بر جوانهایی که آینده را میسازند، غلبه نکند. آن وقت ما که مجانی میآییم و این کارها را انجام میدهیم، تازه مانع هم میشوند!
نتیجه این شد که در نهایت، ناگفته را با موزیسینهای وطنی روی صحنه بردند. حافظ معتقد است بهترینهای ایران را برای این کار انتخاب کرده است. بهترینهایی که دو ماه، روزی 12 ساعت سر یک کلاس درس حاضر شدند و تمرین کردند تا کنسرتهای ناگفته شکل گرفت و روی صحنه رفت.
البته کسانی که کنسرت را دیدهاند، میدانند با خود آلبوم، تفاوت زیادی دارد، چرا که برخی آثار موجود در آلبوم، اجرای زندهشان تقریباً غیرممکن بود؛ مثلا به یک گروه 130 نفره برای بیشتر قطعاتی که در ناگفته اجرا شده، احتیاج بود و امکانات دیگری که تأمین آنها در اجرای زنده امکان پذیر نبود.
از بچگی که سه تار میزدم، همیشه به محدودیتهای آن فکر میکردم و این که چطور میتوانم تکنیک این ساز را گسترش بدهم. در آلبوم مولویه، یک تک نوازی سه تار داشتم که قبل از ناگفته، همه مرا با آن تکنوازی میشناختند. مقدمهای در آن سیدی نوشتهام و نکاتی را دربارهی سهتار گفتهام که مثلا در نوازندگی تار یا سهتار معمولا ما از انگشت چهارم استفاده اصلی نمیکنیم؛ یعنی همان ابتدا 25 درصد از قابلیتهای ساز را کنار میگذاریم. یا این که سیم سوم سهتار همیشه به عنوان واخوان بوده و هیچگاه واقعا از آن استفادهی مؤثری نشده و من در آن تکنوازی برای اولین بار به عنوان یک سیم واقعی از آن استفاده کردم. یا این که فکر میکردم چرا در یک کنسرت، مدتی طولانی باید ساز را کوک کنند. همهی اینها مسائلی بود که باید حل میشد. در نتیجه ایدهی طراحی ساز حافظ در سرم پرورش پیدا کرد.
ارسال نظر