«هی یو»؛ روایت اسارت چهارماهه نویسنده در عراق
ماجرا از زمانی آغاز شد که ابوطالب برای ساخت مستندی با موضوع شرایط عراق بعد از آغاز حمله نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا به این کشور سفر کرد.
«هی یو» عنوان کتابی به قلم سعید ابوطالب و شامل خاطرات این نویسنده از حضور و اسارت چهارماهه اش در کشور عراق است.
این کتاب 296 صفحه ای که در اسفند ماه سال 1394 از سوی انتشارات سوره مهر با شمارگان 2500 جلد به چاپ رسید، با قطع رقعی و به قیمت سیزده هزار تومان به فروش می رسد.
در نگارش این کتاب به جزئیات زیبایی شناسانه زیادی توجه شده است. برای نمونه می توان از انتخاب عنوان جذاب آن و طراحی جلد بی نظیرش نام برد.
نکته جالبی که در این کتاب تامل برانگیز است، شروع روایت داستان از زندانی است که خود به همراه بیست اسیر دیگر در آن حضور دارند.
قسمتی از مقدمه کتاب:
ماجرا از زمانی آغاز شد که من برای ساخت مستندی با موضوع شرایط عراق بعد از آغاز حمله نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا در سال ۱۳۸۲ (۲۰۰۲ میلادی) به این کشور سفر کردم تا مستندی برای شبکه دو تلویزیون ایران بسازیم که اگر تمام میشد، نامش را «مرداب سرزمین افسانهها» میگذاشتیم و اما نشد. در این مأموریت محمد ناصر پورصالحی که پیش از این در سالهای دفاع مقدس کنار هم بودیم و تجربه ساخت مستند صبرا و شتیلا را با هم در لبنان داشتیم و سهیل کریمی که کمی پیش از این سفر او را میشناختم و در تولید مستند«رقص فقر» و «گزارشی از شرق» همراهیام کرده بود، حضور داشتند.
من و سهیل دهم تیرماه در مسیر کوت به حله به اسارت تفنگدارهای دریایی آمریکا درآمدیم و چهار ماه بعد آزاد شده، از مرز شلمچه توسط نیروهای انگلیسی تحویل مقامات ایران شدیم.
تابستان سال ۱۳۹۰، وقتی ساخت فیلم مستند «بنت جبیل» را در لبنان تمام کردم، فرصتی پیش آمد تا هر روز غروب روی یکی از صندلیهای چوبی منطقه روشه رو به دریا، پشت به دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB) بنشینم و خاطرات دوران اسارتم در عراق را مرور کنم و آخرین سطور آن را جایی تمام کنم که همهروزه ساکنین مسلمان و مسیحی بیروت همراه انبوه گردشگران خارجی، در ساحل مدیترانه قدم میزنند، تنها شاید به این دلیل که میان جمعیت یکی از زندانیها یا زندانبانهای کمپ فرودگاه بغداد یا کمپ بوکا در جنوب عراق را بیابم.
قسمتی از متن کتاب:
نگهبان سیاهپوست آمریکایی که در راهروی ساخته شده از سیم خاردارهای بین چادرها قدم میزند، ناگهان میایستد و حیران به آدمهای شرقی این سوی سیم خاردارها خیره میشود. از نظر او این چهل نفر که در این بعدازظهر گرم و خفقان آور بغداد زیر چادرهای تنگ و خاک گرفته، قهقهه میزنند و شاید همه آن هایی که در این اردوگاه دربندند اهالی بغداد «علی بابا» هستند. در افسانههایی که او و اغلب مردم آمریکا پیش از این درباره عراق شنیده و خواندهاند، علی بابا سردسته چهل دزد بغداد است.
این عبارت را باید اولین بار چند هفته پیش، از سرباز زن لاغراندامی که یونیفورم نظامی با آرم «نیوی» به تن داشت و در پادگان تفنگداران دریایی در دیوانیه به سلول چوبی ما سرک کشید، شنیده باشم: «آر یو علی بابا؟»
کنایه او به ما، سه نگهبان جوان داخل سلول را که رو به ما دو زندانی دست بسته اسلحهبهدست ایستاده بودند، خیلی خوش آمد: «هی علی بابا؟»
حسن، راننده عراقی هم سلولی ام، غیر از «سیگارت» این جمله را هم به انگلیسی بلد بود.
ـ «نو علی بابا، نو علی بابا. آی ام درایور.»
وقتی مستأصل این جملات را زار میزد، سرش را به دیوار چوبی سلول میکوبید. حسن واقعاً فکر میکرد، آمریکاییها ما را به این اتهام به بند کشیدهاند...
ارسال نظر