تصویر نوزادی که زار می زند و طلب آغوش می کند را احتمالا تجربه کرده اید، او می خواهد شهره شود و از کنار شهرت، امنیت (آغوش پدر و مادر) را به دست آورد، ما از همان ابتدا شهرت طلبیم، چون امنیت می خواهیم، امنیت برای ما چیزی شبیه اکسیژن است. خاصه آنکه با هنر سر و کار داشته باشیم، هنرمندی که در یاد نباشد مرده است، هنرمندان یک بار از درد فراموشی می میرند و یک بار دیگر به مرگ طبیعی.

 

باور ندارید! حافظ را که دیگر قبول دارید، همان که تفال می زنید به دیوانش، همان که گفته بود: «منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن» حافظ آنچه می خواست را شعر می کرد. او رندانه می خواست شهره عشق باشد، کالای پر طرفداری که نام حافظ را روی زبان ها می انداخت، او از چیزی می نوشت که خواست قلبی اش بود، شهرت برای حافظ خود امنیت بود.

 

شهرت برای همه ما امنیت روانی می آورد اما این امنیت بسته به نیاز های شخصی زیر شاخه های گوناگونی دارد؛ یکی شهرت می خواهد چون فکر می کند کم اعتبار است، دیگری شهرت طلب است چون گمان می کند نفوذ اجتماعی اش کم است...هرکسی از کنار شهرت چیزی طلب می کند، برخی ها هم خود خود شهرت را می خواهند (صرف دیده شدن).

 

در پرونده زیر چند نمونه از شهرت طلبان ایرانی را مرور کرده ایم، همه آن ها در نسبتی مستقیم یا غیر مستقیم با کار هنری قرار دارند، آنها همگی در موقعیت خداوندی و پادشاهی قرار می گیرند و با توجه به خودشیفتگی که دارند مخاطبان را در تولید رویا کمک می کنند، رویا فروشان اما برخی اوقات متوهم می شوند و خیال می کنند، خبری است.

 

یغما گلرویی - تانگوی آزادی در تمنای لایک

«بارونو دوست دارم هنوز چون...» یغما خالق لحظات خوش زیادی است، او به نوعی آبرومند ترین این فهرست است. شاعر و ترانه سرایی که کار خوب کم ندارد و ترجمه خوب هم به همچنین. اما داستان گلرویی از جایی شروع می شود که دغدغه های اجتماعی اش حالت کافه ای پیدا می کند، در حقیقت او نمی تواند و یا نمی خواهد عدل منطقی میان دغدغه ها و شخصیت هنری اش ایجاد کند و گاها این دغدغه ها شکل یک عکس و شعار می شود و این طور به نظر می رسد کسی دارد برای ما تیزر تبلیغاتی با محور آزادی خواهی پخش می کند.

یغما گلرویی که شعری چون «تصور کن» را برای قمیشی می سراید، به اندازه کافی منورالفکر و متعهد به نظر می رسد، دیگر نیازی نیست برای تمام زندانیان عقیدتی و سیاسی ابراز موضع کند. اصلا نیازی نیست با آثار نیچه و شوپنهاور سلفی بگیرد، تکرار مجازی آزادی خواهی که اعتبار آزاد اندیشی نمی آورد. اصلا آزادی خواهی به عمل بر می آید، نه به عکس و کپشن، آزادی امری واقعی است در ذهن پرورش پیدا می کند و در خیابان معنی می گیرد. یغما گلرویی اصرار دارد با هر که بوی مخالفت می دهد هم کاسه شود، همین می شود که گاهی فکر می کنیم او از اوین آبرو می گیرد. اصلا احضار برای او برابر با 20 سال کار هنری است، شکل شهرت طلبی گلرویی حاکی از یک اعتماد به نفس پایین است، او شهرت می خواهد چون گمان می کند چیزی نیست، یا چیز کمی است، یغما جان شما با همان ...هم بیخیال برادر.

 

بهنوش بختیاری - بختیاری در چند پست

آن چه از بختیاری در ذهن غالب ما شکل گرفته، تصویری از یک بازیگر شوخ و شنگ است که کلی آثار ریز و درشت  از سریال تا فیلم های شانه تخم مرغی در کارنامه دارد. او همیشه تیپیک بازی کرده و نخواسته اند و یا نتوانسته ( بعید است که نتواند) در حد یک کاراکتر و شخصیت ایفای نقش کند. این گونه ارائه هنری از لحاظ مالی اتفاقا خوب است و سود آور. اما پس از گذر سال ها حفره هایی ایجاد می کند، حفره ای که در این مورد خاص اسمش را می گذاریم؛ «درد جدی گرفته نشدن» یا کم اعتباری، مردم همانی را که می بینند باور می کنند و حوصله و توان تحلیل بطن آدم ها را دارند، توقعی هم نیست.

 

اما از جایی به بعد بهنوش بختیاری تصمیم می گیرد به مدد شبکه های مجازی تصویری دیگر از خودش بسازد، او شهرت دارد اما اعتبار ندارد، پس به حوزه هایی وارد می شود که معتبر جلوه کند، کار چندان دشواری هم نیست، مثلا بحث داغ برجام و توافقات هسته ای است، یک واکنش خلاف جهت میل عمومی جامعه شما را به عنوان یک سلبریتی، گل درشت تر از حالت عادی می کند و چهره متفاوتی از شما می سازد و چون متفاوت نمایی کرده اید، حوزه هم حوزه سنگینی است (دیپلماسی و اظهار نظر در رابطه با آن نیاز به سواد قابل توجهی دارد) پس به رغم مخالفت های اولیه اعتبار می خرید.

بعد به مرور با اظهار نظری دیگر مثلا در مورد یک معضل اجتماعی(ترنس ها) از علاقه مندان حوزه اجتماعی هم دلبری می کنید، حالا شما دیگر فقط «لیلون» برره نیستید! غافل از این که اعتبار بازیگری در پروژه های بزرگ به دست می آید نه اظهار نظرهای گنده مثل: نهنگ!

 

علی رضوانی - سال های دور از ادب

از محصولات متاخر صمیمی نمایی مصنوعی و البته حال متحول کن صدا و سیما، که با نگاه به الگوهای فاخری! چون کامران نجف زاده و ایمان مرآتی در حوزه ای دیگر (ورزش) تلاش دارد خلاق و کول و نمکین جلوه کند، رضوانی هم به گونه ای دیگر طالب شهرت است، ولی چون از پایه های کافی فرهنگی برخوردار نیست، حاصل شهرت طلبی اش مضحک می شود، او می خواهد مشهور باشد تا چیزی باشد که نیست، نشان دهد آدمی خلاق و موفق در کارش است و چون نیست با مواضع شهرت طلبانه همه کاستی هایش را بپوشاند.

 قبول کنید کار او در قیاس با مثلا مرآتی دشوار است، اگر مرآتی با نشستن کنار زندانیان سیاسی شهرتی بهم زد، حوزه ورزش که برای علی رضوانی نکته خاصی ندارد، مگر این که بخواهد پا روی دوقطبی استقلال و پرسپولیس بگذارد و احساسات متعصب ها را تحریک کند. او با تمسخر و بی ادبی مربی تیم رنگی پایتخت را دست می اندازد، از قضا اظهار نظرش هم شنیده می شود در حقیقت به هدفش می رسد، اما او چون فاقد سواد رسانه ای کافی است، نمی تواند پیش بینی کند که پا روی دم متعصب ها گذاشتن ممکن است در کوتاه مدت شهرت بیاورد، اما در بلند مدت گزارشگر شهرت طلب را دفن خواهد کرد. همین می شود که با هوادار جانباز تیم قرمز عکس می گیرد، یک شبه هوادار پرسپولیس می شود، دیگر هر چه بی ادبی ضمیمه گزارش هایش می کند دیده نمی شود، او خرج شد و تمام شد.

 

پرستو صالحی - منو از یاد نبرید

دنیای هنر بی رحم است؛ مادامی که دیده شوید در صدر هستید، پس ازآن اگر در برهه ای بنا به هر دلیلی از یاد بروید، دنیا تنگی اندازه تنگ ماهی می شود، حکایت خانم صالحی همین است که روزگاری در صدر بود و دیده می شد، هم در تلویزیون هم در سینما. اما سال ها گذشت، سیل ورود بازیگران جوان جایی برای امثال او نگذاشت، آن ها در حال مردن بودند، مرگ هنرمند روزی است که در یاد نباشد. اما پرستوصالحی تقلا کرد و جان نداد، او در دو بخش تلاش کرد در یادها حفظ شود، بخش اول خیلی به کار ما نمی آید، بهره بردن از دوستان رسانه ای و دست اندرکار برای کاریابی و مشغول شدن در آثار مختلف و بخش دوم که...

شهرتی که صالحی طلب می کند نوعی دلتنگی است برای روزگار خوش از دست رفته، پس باید کاری کند به هر قیمتی حتی اگر پس از دربی پایتخت و در حد یک هوادار سکونشین رقیق و لمپن باشد، او آنقدر متعصب جلوه می کند و اشک می ریزد که تلگرام و اینستاگرام فتح شود. تخریب به قیمت شهرت و بعدتر مجالی دیگر برای خود تخریبی به اوج می رسد، او حیثیت خودش را نشانه می رود و دست به یک ویران سازی لوس و سانتی مانتال و بی فایده می زند، پدرش را سوژه ماه عسل می کند همه چیز را قمار شهرتش می کند، این بار هم از غدد اشک ساز کمک می گیرد، چیزی نمی ماند، همه چیز از دست رفته جز شهرتی که بر می گردد، او دوباره در صدر است باقی اش مهم نیست.

 

حسام نواب صفوی - توهمات یک ذهن پاک

ضلع سوم مثلث عشقی های فیلم های عمدتا آبکی سینمای ایران که معمولا نیرنگ دارد و در آخر داستان دستش رو می شود و البته به عشقش هم نمی رسد، در زندگی واقعی هم چیزی شبیه به کاراکترهایش شده، نواب صفوی شهرت دارد اما صرفا یک سلبریتی است و از درجه نفوذ زیادی برخوردار نیست. او از موج شهرت بهره می گیرد تا آدم با نفوذی بشود یا حداقل این طور به نظر برسد، در این میان یک مساله در مورد نواب صفوی ویژه است، اینکه او از کمک صداوسیما و یک خبرگزاری صاحب نام بهره می برد، چون یک بازی دو سر برد است از طرفی مواضع نواب صفوی کمک رسان طیف فکری غالب در تلویزیون است و از طرف دیگر نواب صفوی به دنبال مشروعیت است، حتی از نوع کاذب آن.

پس حقوقدان سینمای ایران تصمیم می گیرد کاری کند کارستان، مثلا می رود در قلب اروپا کلی خوش می گذراند و حتی عکس هایش را هم به اشتراک می گذارد اما در بازگشت ناگهان یادش می آید که اروپا جیز است و این ایران است که در خاورمیانه مهد آرامش و امنیت است، در این باره گفت و گو می کند، گفت و گو بازنشر می شود (چندین بار و مبسوط) نواب این سلسله رفتارها را ادامه می دهد به شکلی غریب تر مثلا در مورد یک مساله دشوار و چند بعدی (استقلال بحرین) نظر می دهد، او جایگاهی می خواهد که ندارد، او شهرت را در خدمت موقعیت می خواهد اما کمی زیادی زیرک است!

 

علی اوجی - حال و هوای رفاقت در شمال شهر

 اصیل ترین شهرت طلب این فهرست؛ او شهرت را برای شهرت می خواهد. اوجی از موقعیت مالی مناسبی برخوردار است و این یعنی اینکه از موقعیت اجتماعی قابل توجهی هم برخوردار است، پس شهرت برای او جایگزین چیز دیگری نیست، در حقیقت او مسیر دوستان بالا را معکوس طی می کند. انواع موقعیت ها را دارد و صرفا شهرت ندارد، پس کار دشواری پیش رو ندارد با چند رابطه به یک خواننده می رسد. خواننده مثل هر هنرمند دیگری از یک پشتیبان مالی استقبال می کند و برایش امنیت خاطر می آورد، کم کم حضورش در تصاویر رسانه ای بیشتر و بیشتر می شود، خب طبعا رابطه ها گسترده می شود، مثلا یک گالری هنری برپا می شود در میان مدعوین افراد مطرحی از تلویزیون حضور دارند و البته باقی داستان.

شاید با خودتان بگویید خب چه ایرادی دارد؟ کسی پولش را در راه هنر خرج می کند و به شهرت برسد، هم هنر به نوایی برسد و هم علی اوجی به شهرتی، بله اشکالی ندارد یا حداقل تا اینجایش مشکلی ندارد، مساله آن جاست که این آدم بدون کارنامه به عنوان مهمان هنری به یک جنگ تلویزیونی دعوت می شود. از آرزوها و خاطراتش می گوید، بعد کم کم ما باورمان می شود که با یک هنرمند طرفیم، حتی او در شماره های ویژه نوروزی بهاریه هم می نویسد و این گونه یک آدم بدون کارنامه و رزومه هم سطح آدم هایی قرار می گیرد که سال هاست خون دل خورده اند تا به مقامی رسیده اند. بازی های رسانه ای یا نیاز های رسانه ای؟ فرقی هم می کند؟

 

پی نوشت: بودند نام های دیگری که شهرت طلب بودند، اما آنقدر دوز شهرت طلبی شان بالا بود و آنقدر زرد بودند که حتی در توصیف و تحلیل هم نمی گنجیدند، نمونه اش «محسن افشانی» که نمی شود تحلیلش کرد؛ با قبض جریمه اش عکس می گیرد و خودشیفتگی را تعریفی دوباره می کند.