امام کاظم در عصری می‌زیست که خلفا و فرمانروایانی که باید الگوی تقوا باشند و در راه دین و تعالی جامعه دینی بکوشند، در فساد «هزار و یک شب» بغداد غرق شده و به بزرگ‌ترین عامل سیاهی و تباهی جامعه تبدیل شده بودند.

 

امام موسی بن جعفر (ع) هفتمین امام شیعیان در هفتم صفر سال ۱۲۸ هجری قمری در روستای ابواء (بین مکه و مدینه) متولد شدند. پدر بزرگوار ایشان ششمین پیشوای تشیع، امام صادق (ع) و مادر گرامی‌شان حمیده مصفّاه که از زنان معظمه و مکرمه آن زمان بوده است.

 

در بیان مقام و منزلت این بانوی مکرمه به همین روایت بسنده می‌کنیم که امام صادق (علیه السلام) در مورد ایشان فرمودند: حمیده تصفیه شده از هر دنس و ناخالصی است، همانند شمش طلا، ملائکه پیوسته او را حراست و پاسبانی می‌نمودند تا به من رسید.

 

امام موسی بن جعفر (علیه السلام) در دامن پاک و مطهر چنین مادری رشد و نموّ یافت و دوران کودکی را تحت تعلیم و تربیت پدری همچون امام جعفر صادق (ع) سپری کرد و تا سن ۲۰ سالگی از محضر آن فیض عظیم الهی بهره‌مند شد.

 

تا اینکه در سال ۱۴۸ که امام صادق (ع) به دست منصور سفاک به شهادت رسیدند بار سنگین امامت و رهبری امت اسلامی از جانب خداوند بر دوش امام موسی کاظم (ع) نهاده شد.

 

مشهور‌ترین لقب امام هفتم شیعیان «کاظم»، است آن هم به جهت حلم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه، معروف‌ترین کنیه‌اش ابوالحسن. نقش نگین انگشتری‌اش جمله «حسبی الله» بوده است. به جهت کثرت زهد و عبادتش معروف به (العبد الصالح) مشهور شد و در میان شیعیان به «باب الحوائج» معروف است.

 

همچنین منتسب شدن امام موسی کاظم (ع) در میان اهل سنت نیز به صفت باب الحوائجی نه تنها نشان از کرامات و فضایل حضرت دارد؛ بلکه دلیل واضح و آشکاری است که امام حبل الله است و رابطه بین خدا و مردم است. مردم با چنگ زدن به ریسمان امامت نه تنها مشکلات دنیوی خود را حل می‌کنند، بلکه سبب رستگاری و فلاحت آن‌ها در آخرت نیز می‌شود.

 

اما سیاست‌های قدرت طلبانه امویان و عباسیان به علاوه ناآگاهی و کسالت مردم همیشه زمینه‌ای می‌شد تا مردم نتوانند از فیوضات امام استفاده کنند و غاصبان اموی و عباسی در این راه از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کردند. اما شهرت و محبوبیت امام موسی کاظم (ع) را نیز می‌توان از معجزات امامت آن حضرت دانست که با وجود تمام تبلیغات مسموم به این جایگاه رسیدند.

 

نمونه‌هایی از مبارزات کلامی امام موسی کاظم (ع)

 

در ذیل نمونه‌هایی از مبارزات فرهنگی امام کاظم (ع) را در برابر بعضی از مکاتب و مسلک‌های فکری عصر امامت آن حضرت ذکر می‌کنیم.

 

ملحدان

 

تفکر الحادی‌گری و زندقه از دوران حکومت امویان و توسط بعضی از خلفای اموی در میان مسلمانان مطرح شد و در عصر عباسیان ابعاد گسترده‌تر و داعیان بیشتری پیدا کرد. الحاد، شاخه‌های مختلفی دارد از قبیل انکار آفریدگار، اعتقاد نداشتن به یک یا چند صفت از صفات ثبوتیّه یا سلبیّه خداوند، ایمان نداشتن به پیامبران الهی و انکار معاد عنوان فراگیر همه آن‌ها انکار ضروری دین است.

 

معروف‌ترین عناصر دعوت کننده به الحاد در عصر امام کاظم (ع) عبارت بودند از: یزدان بن باذان، بشّار بن برد، صالح بن عبدالقدوس، ابن مقفّع، ابن ابی العوجاء، و مطیع بن ایاس. اینان با القای شبهات گمراه کننده در زمینه مسائل اعتقادی، اصول و مبانی اعتقادات مردم را سست و متزلزل می‌کردند و آنان را به انحراف می‌کشاندند.

 

امام کاظم (ع) در برابر این گروه بی‌دین به دفاع از آیین توحید برخاست و شبهات آنان را پاسخ گفت که به دو مورد آن اشاره می‌کنیم.

 

*نفی حرکت برای خداوند: از جمله اعتقادات سخیف زندقیان اثبات حرکت برای خداوند بود. آنان با استناد به روایت جعلیِ نقل شده توسط ابوهریره معتقد بودند خداوند هر شب در ثلث باقیمانده از شب به آسمان دنیا فرود می‌آید و از بندگانش می‌خواهد که او را بخوانند تا اجابت کند و از او درخواست آمرزش کنند تا آن‌ها را بیامرزد.

 

لازمه پذیرفتن چنین روایتی اعتقاد به جسم بودن و حرکت پروردگار است.

 

امام کاظم (ع) به مبارزه با این تفکر پرداخت و در مقام پاسخگویی از آن فرمود: (خداوند هیچگاه به آسمان زمین) فرود نمی‌آید، و (اصولا) نیازی به فرود آمدن ندارد. در نگاه او دوری و نزدیکی مساوی است. نه نزدیکی برای او دور است و نه دوری برای او نزدیک. او محتاج به چیزی نیست و همه به او نیازمندند....

 

اما این گفته که خداوند فرود می‌آید! گفته کسانی است که خداوند را به نقص و زیادت وصف می‌کنند. هر متحرکی نیازمند محرکی است تا آن را به حرکت درآورد یا به کمک آن به حرکت درآید. کسی که چنین گمان‌هایی نسبت به خدا داشته باشد دچار هلاکت شده است.

 

در توصیف خداوند از صفاتی که او را به نقص و زیادت، تحریک و تحرک، انتقال و فرود آمدن، برخاستن و نشستن محدود می‌کند بپرهیزید. خداوند بالا‌تر و بر‌تر از وصف‌های وصف کنندگان است.

 

امام (ع) در این بیان مستدل و منطقی اعتقاد قائلین به جسمانیت و حرکت خدا را نفی و عقیده درست اسلامی را بیان کرده است.

 

*نفی جسمانیّت از خدا: یکی از اعتقادات ملحدان اعتقاد به جسم بودن پروردگار است. هشام بن حکم پیش از راهیابی به حق چنین اعتقادی داشت. وقتی نظریه او به استحضار امام کاظم (ع) رسید در ردّ آن فرمودند: کدام بهتان و سخن باطلی بزرگ‌تر از گفتار کسانی است که آفریدگار موجودات را به جسم بودن، یا صورت داشتن، یا مخلوق و محدود بودن و اعضا و جوارح داشتن توصیف کند؟ خداوند از همه این اوصاف بر‌تر و منزه است.

 

مرجئه

 

مرجئه از جمله گروه‌های فکری بودند که در عصر امام کاظم (ع) فعّالیت داشتند. آنان بنا به دلایلی که به احتمال قوی جنبه سیاسی نیز داشته است معتقد بودند ایمان یک باور قلبی است و عمل، جزو آن نیست؛ از این رو تاثیری در تشدید یا تضعیف آن ندارد. و چون باور ذهنی امری بسیط و امر آن دایر بین وجود و عدم است، دچار شدت و ضعف نمی‌شود. انسان یا باور دارد یا ندارد.

 

بر مبنای این اعتقاد، انجام اعمال زشت و خلاف شرع یک فرد مسلمان دلیل بر بی‌ایمانی وی نخواهد بود. طبیعی است که چنین عقیده‌ای از سوی زمامداران اموی و عباسی که سعی می‌کردند برای حفظ موقعیّت تاج و تخت خود تنها نام اسلام و مسلمانی را یدک بکشند و در عمل هیچ گونه پایبندی بدان نداشتند، مورد حمایت و جانبداری قرار گیرد.

امامان معصوم (ع) که پیدایش و گسترش این تفکر انحرافی را خطری بزرگ برای سلامتی فکری و معنوی جامعه اسلامی می‌دانستند همواره بر روی جنبه‌های قلبی و عملی ایمان تاکید می‌ورزیدند.

 

امام کاظم (ع) همچون دیگر امامان (ع) در برابر این اعتقاد نادرست ایستاد و آن را باطل شمرد. زمانی که از آن حضرت در این رابطه سوال شد. فرمود: اِنَّ الاْیمانَ حالاتٌ وَ دَرَجاتٌ وَ طَبَقاتٌ وَ مَنازِلُ فَمِنْهُ التّامُّ تَمامُهُ وَ مِنْهُ النّاقِصُ الْمُنْتَهی نُقْصانُهُ وَ مِنْهُ الزّائِدُ الرّاجِحُ زِیادَتُهُ..

 

ایمان دارای حالات، درجات و مراتب و منازلی است. بعضی از مراتب آن، تام و در ‌نهایت تامی است. بعضی نیز ناقص و در ‌نهایت نقصان است. بعضی مراتب هم (نسبت به مراتب دیگر) رجحان و افزونی دارد.

 

امام (ع) در این سخن ارزنده برای ایمان سه مرتبه اساسی قائل شده است.

مرتبه تام و کامل که اختصاص به انبیا و اولیای الهی دارد.

مرتبه نازل و ناقص که پایین‌ترین حدّ ایمان است و مرتبه پایین‌تر از آن کفر خواهد بود.

و مرتبه بین این دو حدّ کامل و ناقص که خود به لحاظ کمیّت و کیفیّت دارای مراتب فراوان و غیرقابل شمارش است و بدین ترتیب نظریه مرجئه را که برای ایمان بیش از یک مرتبه قائل نیستند، باطل کرد.

 

جبریان

 

اعتقاد به جبر ریشه در دوران جاهلیت دارد. قرآن از قول مشرکان نقل می‌کند: لَوْ شاءَ اللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْئٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْئٍ. اگر خدا می‌خواست، نه ما و نه پدران ما، غیر او را پرستش نمی‌کردیم و چیزی را بدون اجازه او حرام نمی‌ساختیم.

 

پس از ظهور اسلام، اندیشه جبری‌گری توسط معاویه که افکارش متاثر از افکار جاهلی و نیز برخی از آرای یهودیان در ارتباط با جبر بود ترویج شد.

خلفای پس از او نیز که گسترش این فکر را در راستای منویات سیاسی خود می‌دیدند از آن جانبداری کردند؛ زیرا اعتقاد به جبر می‌توانست خلفا را در تحکیم قدرتشان یاری داده، انحرافات و جنایات آنان را توجیه کند. ضمن آنکه این اثر را نیز داشت که مردم را از اعتراض نسبت به خطاهای حاکمان بازمی‌داشت.

 

جبریان برای اثبات نظریّه خود به ظواهر بعضی آیات و روایات استناد می‌کردند. از جمله این روایت نبوی که می‌فرماید: اَلشَّقِیُّ مَنْ شَقِیَ فی بَطْنِ اُمِّه وَ السَّعیدُ مَنْ سَعِدَ فی بَطْنِ اُمِّه «بدبخت کسی است که در رحم مادر گرفتار شقاوت شود و خوشبخت کسی است که در شکم مادر سعادتمند باشد.»

 

امام کاظم (ع) که می‌دید قائلین به جبر این حدیث را دستاویز قرار داده‌اند به تبیین معنای واقعی آن پرداخت و فرمود:

منظور این است که انسان بدبخت کسی است که وقتی در رحم مادرش می‌باشد خداوند می‌داند که او (پس از تولد) کردار اشقیا را دارد و انسان خوشبخت کسی است که وقتی در شکم مادرش است خداوند می‌داند که او (پس از به دنیا آمدن) کردار سعادتمندان و نیکبختان را انجام خواهد داد.

پیشوای هفتم (ع) با این تفسیر روشن از کلام رسول خدا (ص) به پیروان خود آموخت که علم خداوند به سعادت یا شقاوت فردی، موجب جبر و سلب اختیار از او نمی‌شود؛ بلکه هر کس با اختیار خود می‌تواند راه آینده و سرنوشت خویش را انتخاب کند.

 

شهادت حضرت

 

امام موسی کاظم علیه السلام در بیست و پنجم رجب سال 183 هجری قمری در پنجاه و پنج سالگی با دستور هارون و با خرمای زهرآلوده به شهادت رسیدند.

 

سعی فراوان دستگاه حکومتی هارون برای مخفی نگه‌داشتن شهادت امام علیه السلام و تلاش گسترده آنان برای عادی جلوه‌دادن مرگ حضرت، نشانهٔ پایگاه رفیع اجتماعی امام و وحشت عباسیان از اوست.

 

پیکر مطهر امام موسی بن جعفر(ع) پس از تحمّل سال‌ها زندان به‌طور معجزه‌آسایی توسط فرزندش علی بن موسی الرضا علیه السلام غسل داده شد و در مقابر قریش در مدینة السلام «در حاشیه بغداد» دفن شد. مزار شریفش مورد توجه عموم قرار گرفت و سال‌ها بعد نوه بزرگوارش حضرت امام جواد علیه السلام در کنارش دفن شد و شیعیان دلباختهٔ آن‌ها شهر کاظمین را در کنار تربت پاکشان تأسیس نمودند.

 

از امام موسی بن جعفر دریای بیکرانی از معارف اسلام در توحید و نبوت و امامت و معاد، و احکام و آداب تربیتی اخلاقی در قالب هزاران حدیث کوتاه و بلند و شاگردان عالم عامل و سیره عملی ارزشمند در میدان‌های مختلف و نسلی پاک و بابرکت به یادگار مانده است.

 

احادیثی گهربار از حضرت

 

همانا برای خداوند بر مردم دو حجّت است، حجّت آشکار و حجّت پنهان، امّا حجّت آشکار عبارت است از: رسولان و پیامبران و امامان؛ و حجّت پنهانی عبارت است از عقول مردمان.

 

هر که خود را از ریختن آبروی مردم نگه دارد، خدا در روز قیامت از لغزشش می‌گذرد، و هر که خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند در روز قیامت خشمش را از او باز دارد.

 

همانا که عاقل دروغ نمی‌گوید، گرچه طبق میل و خواسته او باشد.

 

از کبر و خودخواهی بپرهیز، که هر کسی در دلش به اندازه دانه‌ای کبر باشد، داخل بهشت نمی‌شود.

 

کمک کردنت به ناتوان از بهترین صدقه است.

 

بهترین عبادت بعد از شناخت خداوند، انتظار فَرَج و گشایش است.

 

از ما نیست کسی که هر روز حساب خود را نکند، پس اگر کار نیکی کرده است از خدا زیادی آن را بخواهد، و اگر در آن کار بدی کرده، از خدا آمرزش طلب کرده و به سوی او توبه نماید.