رمان «فقط با یک گره» منتشر شد
رمان «فقط با یک گره» که درباره زندگی یک نوجوان افغانی است، به قلم محمد میلانی توسط انتشارات بوتیمار منتشر و راهی بازار نشر شد.
به گزارش پارس به نقل از مهر، رمان «فقط با یک گره» نوشته محمد میلانی برگرفته از داستان واقعی زندگی یک نوجوان افغان، به تازگی توسط موسسه انتشارات بوتیمار منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب ششمین عنوان از مجموعه «ایستگاه رمان» است که این ناشر منتشر می کند.
داستان این رمان درباره پسربچه ای افغان به نام اسماعیل است که یک خانواده مذهبی بزرگ شده و برای تحقق رویای زندگی بهتر، به تهران مهاجرت می کند. سختی ها و دردهایی که مردم درددیده افغان برای مهاجرت به ایران و تهران بر خود هموار می کنند، از جمله مسائلی است که در این رمان به تصویر کشیده می شود.
هجرتی که مردم جنگ زده افغانستان در مهاجرت دارند،مفهومی ورای گذر از مرزها و سرزمین ها دارد که در کتاب مورد نظر نیز همین تصویر از آن، ارائه می شود. در کتاب «فقط با یک گره» اتفاقات و وقایعی که برای مهاجرین افغان رخ می دهد، به وضوح به تصویر کشیده شده است.
رمان «فقط با یک گره» در ۷ فصل نوشته شده است.
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
دیگر چیزی نگفتم. نمی دانستم کجا بروم به دنبال شمایل بگردم. چرا به من نگفته و تنها رفته بود؛ نمی دانم. سه نفر دیگر با فاصله از بقیه، تازه رسیدند. یکی از آن ها پای چپش را خم کرده بود و روی پای راستش راه می رفت. دو نفر زیر بغلش را گرفته بودند و به سختی او را می آوردند. دیگر همه آمده و در تنگه جمع شده بودند. آسمان که روشن تر می شد؛ باز چیزهای دیگری را می دیدم. فهمیدم که چند لحظه پیش اشتباه کرده بودم. پشت سرم تپه بود و جلوی چشمم دشتی که تا چشم کار می کرد وسعت داشت. هیچ چیزی در آن نبود تا چشم آدم متوجه اش شود یا به آن خیره بماند. این دشت وسیع هر چه هوا روشن تر می شد، گویی وسیع تر می شد. پیرمردی در کنار یکی از تخته سنگ ها ایستاده بود و نماز می خواند. حدس زدم شاید با خودش آب داشته باشد. یا از جایی آب پیدا کرده باشد. ولی هیچ ظرفی در کنارش نبود. شاید تیمم کرده بود. ناامید شده بودم. ناامید به این طرف و آن طرف می رفتم. از میان و یا کنار همسفرها رد می شدم. زیاد به آن ها اعتنا نمی کردم. بعضی ها دراز کشیده بودند. عده ای شال های شان را به دور خودشان بسته بودند و در آن ها خودشان را از سرمای هوا مخفی کرده بودند. فقط چشمان شان را می شد دید...
این رمان با ۳۸۰ صفحه، شمارگان ۵۰۰ نسخه و قیمت ۲۲۰ هزار ریال منتشر شده است.
ارسال نظر