به گزارش پارس به نقل از فارس، یکى از اقدامات سیاسى امام رضا علیه‌السلام، در فضاى ایجادشده، تربیت شاگردان، گسترش تشیع و تبیین اندیشه و رفتار سیاسى شیعه در برابر حاکمیت ظالم و تبیین مسأله امامت و ولایت بود.

 

مواضع سیاسى امام رضا علیه السلام در مسئله ولایت و حاکمیت

امام رضا علیه السلام با توجه به وضعیت سیاسى موجود، علاوه بر مبارزه سیاسى با حاکمیت با روش هاى مختلف، به تبیین اندیشه سیاسى شیعه مى پرداختند. ازجمله محورهاى این رفتار و اندیشه، نقد روش سیاسى در انتخاب خلیفه و عملکرد خلفا، تأکید بر الهى بودن منصب امامت و مقابله با تبلیغات ضد علوى بود.

الف. نقد روش سیاسى در انتخاب خلیفه و عملکرد خلفا

از دیدگاه ائمه اطهار علیهم السلام، روش سیاسى انتخاب خلیفه و پیشواى جامعه اسلامى صحیح نبود. پیروان مکتب خلفا که مشروعیت خلیفه را به قریشى بودن آن مى دانستند، با برنامه اى از پیش تعیین شده به غصب خلافت پرداختند.

امیرالمؤمنین على علیه السلام با اشاره به استدلال آنان فرمودند: به درخت استدلال کردند، ولى میوه آن را ضایع کردند (نهج البلاغه، بى تا، خ 67). امام رضا علیه السلام نیز بعد از بیان این مطلب که هرکسى نمى تواند امام را تعیین کند، مى فرمایند: امامت در خاندان قریش، در هاشم و عترت از آل رسول صلى الله علیه و آله است (طبرسى، 1403ق، ج 2، ص 436). ایشان علاوه بر نقد روش انتخاب خلیفه، به نقد عملکرد آنان نیز مى پرداختند. براى نمونه، ایشان به فقیهان و متکلمان سنى فرمودند: شما یک تن از میان خود انتخاب کنید که او از طرف شما با من گفت وگو کند، که هرچه بر او لازم آید بر تمام شما نیز لازم آمده باشد. ایشان نیز از بین حاضران مردى به نام یحیى بن ضحّاک سمرقندى را برگزیدند که در خراسان همانندى نداشت. حضرت به او فرمود: از هرچه مى خواهى سؤال کن. او گفت: راجع به مسئله امامت مى پرسم؛ شما چگونه ادعاى امامت مى کنید براى کسى که امامت نکرد، و رها مى کنید کسى را که امامت کرد و مردم هم به امامت او رضایت دادند؟

امام رضا علیه السلام فرمود: اى یحیى! نظرت درباره کسى که تصدیق کننده فردى است که او خود را تکذیب کرده، و آنکه تکذیب کننده کسى است که خود را راستگو مى داند، چیست؟ بگو ببینم کدام یک از این دو درست کارند و به حقیقت رسیده اند، و کدام یک از آن دو باطل و خطاکارند؟ یحیى ساکت ماند. مأمون به او گفت: پاسخ بده. گفت: اى امیرالمؤمنین مرا از پاسخ این پرسش معاف بفرمایید. مأمون گفت: اى ابوالحسن مقصود خود را از این پرسش براى ما بیان فرمایید. امام علیه السلام فرمود: یحیى چاره اى ندارد جز اینکه از رهبران خود خبر دهد که کدام یک خود را تکذیب کردند و کدام یک تصدیق کردند؟ و اگر فکر مى کند که آنان تکذیب کردند، پس کذّاب شایسته امامت نیست، و اگر مى پندارد که ایشان تصدیق کردند، پس، از جمله ایشان اوّلى است که گفته است: من بر شما ولایت یافتم ولى بهترین شما نیستم، و آنکه پس از وى بود درباره اش گوید که بیعت با خلیفه اوّل اشتباه و خطا بود، هر که بمانند این کار را پس از آن تکرار کند او را بکشید. ... چگونه امامت چنین فردى براى دیگران مورد قبول باشد و وضع او این باشد؟ آن گاه خود او روى منبر گفت: من را شیطانى است که بر من عارض مى شود؛ هرگاه او از طریق مستقیم من را به کجى کشانید، شما مردم مرا به راه راست درآورید؛ هرگاه خطایى از من سر زد، من را راهنمایى کنید. بنابراین، اینان بنا بر گفته خودشان امام نیستند، چه صادق باشند چه کاذب! یحیى دیگر هیچ پاسخى براى گفتن نداشت. این مناظره امام، مأمون را نیز شگفت زده کرد و گفت: اى ابوالحسن! در روى زمین کسى نیست که این گونه نیکو سخن گوید جز شخص شما! (همان، ص 439ـ440).

ب. الهى بودن منصب امامت

مهم ترین مسئله اى که موجب انشعاب و جدایى دو گروه شیعه و سنى شده است، تفاوت دیدگاه آنان در مسئله امامت و جانشینى رسول خدا صلى الله علیه و آله است. شیعه امامت را امرى الهى مى داند که پیامبر تنها مأمور ابلاغ آن از سوى خدا بوده است. درحالى که اهل سنت منشأ خلافت را انتخاب مردم مى دانند؛ به عبارت دیگر، تعیین خلیفه تکلیف فقهى مردم است؛ همان گونه که ادعا مى شود در انتخاب خلفاى سه گانه اول انجام شد.

امام رضا علیه السلام در تبیین الهى بودن منصب امامت در مسجد جامع مرو فرمودند: ... مگر مردم مقام و منزلت امامت را در میان امت مى دانند تا روا باشد که به اختیار و انتخاب ایشان واگذار شود؟ همانا امامت قدرش والاتر و شأنش بزرگ تر و منزلتش عالى تر و مکانش منیع تر و عمقش بیش از آن است که مردم با عقل خود به آن رسند یا با آرائشان آن را دریابند و یا به انتخاب خود امامى منصوب کنند. همانا امامت مقامى است که خداى ـ عزوجل ـ بعد از رتبه نبوت به ابراهیم خلیل اختصاص داده و به آن فضیلت مشرفش ساخته و نامش را بلند و استوار کرده و فرموده: "همانا من تو را امام مردم گردانیدم" (بقره: 124). ابراهیم خلیل از نهایت شادى اش به آن مقام، عرض کرد: "از فرزندان من هم؟" خداى تبارک و تعالى فرمود: "پیمان و فرمان من به ستمکاران نمى رسد" (همان). پس این آیه امامت را براى ستمگران تا روز قیامت باطل ساخت و در میان برگزیدگان گذاشت. سپس خداى تعالى ابراهیم علیه السلام را شرافت داد و امامت را در فرزندان برگزیده و پاکش قرار داد و فرمود: "و اسحق و یعقوب را اضافه به او بخشیدیم و همه را شایسته کردیم و ایشان را امام و پیشوا قرار دادیم تا به فرمان ما رهبرى کنند و انجام کارهاى نیک و گزاردن نماز و دادن زکات را به ایشان وحى کردیم. آنان پرستندگان ما بودند" (انبیاء: 72). پس امامت همیشه در فرزندان او بود در دوران متوالى و از یکدیگر ارث مى بردند تا خداى تعالى آن را به پیامبر ما به ارث داد و خود او ـ جل وتعالى ـ فرمود: "همانا سزاوارترین مردم به ابراهیم پیروان او و این پیامبر و اهل ایمانند و خدا ولى مؤمنان است" (آل عمران: 68). پس امامت مخصوص آن حضرت گشت و او به فرمان خداى تعالى و طبق آنچه خدا واجب ساخته بود، آن را به گردن على علیه السلام نهاد و سپس در میان فرزندان برگزیده او که خدا به آنان علم و ایمان داده جارى گشت(کلینى،1407ق،ج1،ص199ـ200).

ج. نفى حکومت ظالم

براى اثبات ولایت و حکومت امامان شیعه، اساسا به روایات اثباتى توجه مى شود. به عبارت دیگر، روایاتى که به صراحت بیان مى کنند حاکمیت از وظایف امامان شیعه علیهم السلام است مورد توجه قرار مى گیرد. اما گاهى براى اثبات این موضوع، از روایات سلبى نیز مى توان استفاده کرد. در این روایات، از سپردن حاکمیت به ظالم نهى شده است؛ زیرا کار آن جز فساد بهره اى ندارد. امام رضا علیه السلام نیز در موقعیت هاى مختلف با روش هاى مختلف به نفى حکومت ظلم و برقرارى حکومت عدل مى پرداختند. تبیین امام علیه السلام از حاکم ظالم به گونه اى است که وجود و استقرار این نوع حاکمیت را مایه فساد علم مى داند؛ چنان که مى فرمایند: هرگاه حاکمان مردم دروغ بگویند باران نمى بارد، و هرگاه سلطانى ستم کند، حکومت خوار مى گردد (مجلسى، 1403ق، ج 70، ص 373). نیز ابوالصلت هروى گوید: از امام رضا علیه السلام شنیدم مى فرمود: هرگاه ظالمى پس از ظالمى به حکومت برسد حق نصف مى گردد، و اگر عادلى پس از عادلى والى شود حق به اعتدال مى رسد، و هرگاه عادلى پس از ظالمى حاکم شود حق راحت مى گردد (عطاردى، 1406ق، ج 1، ص 288).

د. مبارزه با افکار و تبلیغات ضدشیعى

یکى از اتفاقات عقیدتى و سیاسى عصر حضور ائمه اطهار علیهم السلام، رشد و نمو فرقه هاى کلامى و سیاسى بود، که با هدف تخریب چهره اعتقادى شیعه و امامانشان و یا تقویت دستگاه خلافت شکل مى گرفت. غلات یکى از این گروه ها بودند که امام رضا علیه السلام ضرورت مبارزه با آنان را واجب دانسته و نسبت به رفتار و اندیشه آنان عکس العمل نشان مى دادند. ایشان به اسحاق بن موسى فرمود: اى اسحاق! به من خبر رسیده که مردم (اهل سنت) مى گویند: ما عقیده داریم که مردم برده ما هستند؟ نه، سوگند به خویشى و قرابتى که با پیامبر صلى الله علیه و آله دارم، نه من هرگز این سخن گفته ام و نه از پدرانم شنیده ام و نه به من خبر رسیده که یکى از آنان گفته باشد؛ ولى من مى گویم مردم بنده (عبید) ما هستند در اینکه اطاعت ما بر آنان واجب است و در اطاعت فرمانبر مایند و در دین پیرو ما هستند؛ هرکس حاضر است، به غایبان برساند (کلینى، 1407ق، ج 1، ص 187).

بعد از شهادت امام موسى کاظم علیه السلام در سال 183ق برخى از اصحاب ایشان شهادت امام را انکار کرده، قایل به مهدویت وى شدند. تصور اکثر توقف کنندگان این بود که امام از زندان خارج و از انظار غایب گشته است و روزى به عنوان قائم ظهور خواهد کرد. عده اى دیگر از واقفیه، رحلت امام را پذیرفتند، ولى وى را همان قائم و مهدى مى دانستند که در آینده رجعت و ظهور خواهد کرد (علم الهدى، 1413ق، ص 313). علت به وجود آمدن این فرقه را حب مال عده اى از وکلاى امام موسى کاظم علیه السلام دانسته اند. آنان که اموال زیادى از بیت المال در دست داشتند، از فرصت شهادت امام استفاده کردند و از پرداخت آن به امام رضا علیه السلامبه عنوان جانشین مشروع امام کاظم علیه السلام امتناع ورزیدند. امام رضا علیه السلام براى هدایت این گروه به مناظره با آنها پرداخت و عده اى را هم با معجزه هدایت کرد (ر.ک: صدوق، 1378ق، ج 2). امام رضا علیه السلامعلاوه بر تبیین عقاید درست اسلام، به ابطال عقاید منحرفان عقیدتى و سیاسى جامعه مى پرداختند. بخشى از این فعالیت صرف پاسخ گویى به کسانى بود که علیه امام و شیعیان جوسازى کرده و قصد تخریب آنان را داشتند. بخش دیگر تلاش امام در جهت بیان انحراف فرقه هاى منحرف عقیدتى بود که قصد تخریب جامعه اسلامى را داشتند. امام علیه السلام گاهى با روش مناظره و یا روش هاى دیگر به ابطال عقاید این گروه ها مى پرداختند. چنان که ایشان در گفت وگو با ثنویان درباره توحید در خالقیت و ربوبیت به بحث پرداخت و انحراف عقیده آنان را گوشزد کردند (صدوق، 1398ق، ص 263). همچنین در گفت وگو با مأمون، درباره تناسخ مى فرمایند: کسانى که قایل به تناسخ هستند کافرند و بهشت و جهنم را تکذیب مى کنند (صدوق، 1378ق، ج 2، ص 218).

ه . شیوه نگه دارى مملکت

شیوه نگه دارى از مملکت، نیازمند اشراف بر اوضاع سیاسى و اجتماعى است. امام رضا علیه السلام به عنوان حاکم حقیقى جامعه اسلامى با درک درست این وضعیت و شرایط، گاهى با ارائه نظر به مأمون و عوامل وى، شیوه نگه دارى از مملکت را به آنان آموزش مى دادند. چنان که روزى فضل بن سهل ذوالرّیاستین [رئیس لشکر و وزیر کشور ]وارد دارالخلافه شد، و به مأمون گفت: در فلان مرز، فلان مرد تُرک را امیر آنجا کردم. مأمون، سکوت کرد. امام رضا علیه السلام فرمود: خداوند براى امام مسلمانان و خلیفه پروردگار جهانیان، که مجرى امور دین است، روا نداشته که قسمتى از مرز مملکت اسلامى را تحت فرمان یکى از اسیران همان قسمت مرزى، قرار دهد؛ زیرا (او اهل آنجاست) و هر دلى به وطن خود میل دارد، و بر همشهریان خود مهربان است، و مصالح آنها را دوست دارد، گرچه آن مصالح، مخالف دین آنها باشد [به عبارت روشن تر، عدم صلاحیت او براى فرماندارى، به این دلیل است که او طبعا مى خواهد آنچه همشهریانش خواستند ـ گرچه برخلاف دین باشد ـ انجام دهد، درصورتى که میزان در امور، رعایت موازین دین است؛ بنابراین، صلاح نیست که او فرماندار آن قسمت مرزى باشد.] مأمون این سخن را آنچنان پذیرفت که گفت: این سخن را با آب طلا بنویسند (ابن حاتم شامى،1420ق،ص 683).

5. ولایتعهدى امام رضا علیه السلام

طرح مسئله خلافت و ولایتعهدى امام رضا علیه السلام از سوى مأمون ناشى از وضعیت و شرایط سیاسى موجود بود؛ شرایطى که در آن بحران مشروعیت خلفاى عباسى، ظهور قیام هاى علوى، گسترش تشیع و تلاش هاى علمى و سیاسى امام رضا علیه السلام به عنوان عواملى اساسى، نقش فراوانى در طرح آن داشتند. بنابراین، لازم است این بحث از دو منظر مطرح شود: اول آنکه، هدف مأمون از ایجاد این جریان چه بود؟ چرا مأمون بعد از شکست قیام هاى علوى امام رضا علیه السلام را به مرو برد؟ دوم آنکه، موضع امام رضا علیه السلام نسبت به این امر چه بود؟

تجربه تاریخى نشان داده که علویان به سبب عقاید کلامى و سیاسى خود، هیچ گاه حاکمیت غیرفاطمى را مشروع نمى دانند و به دنبال شکست به تجدید سازمان دهى مى پردازند. پس خطر کاملاً قطع نمى شد. چنان که بعد از امامت امام رضا علیه السلام، عده اى از زیدیه پس از طرح ولایتعهدى امام رضا علیه السلام امامت آن حضرت را قبول کردند اگرچه اقدام آنان دلایل مادى داشت (نوبختى، بى تا، ص 95). نیز خود عباسیان با شعار الرضا من آل محمد صلى الله علیه و آله و دعوت به کتاب و سنت، بر بنى امیه پیروز شدند. همچنین با توجه به تیرگى بین عباسیان بغداد و ایران، استفاده از علویان با قدرت بخشى به امام علیه السلام، زمینه همراهى آنها با مأمون را فراهم مى کرد. و از همه مهم تر، تثبیت حاکمیت مأمون ازجمله مواردى است که مأمون را ترغیب مى کرد تا بعد از شکست علویان، تصمیم به انتقال امام رضا علیه السلام به مرو نماید.

مأمون از این پیشنهاد ولایتعهدى چند هدف را دنبال مى کرد:

1. منصرف کردن امام از دعوت به امامت خود و درنتیجه، سوق دادن دعوت امام به نفع حکومت عباسیان (همان، ص 170).

2. اعتراف به شایستگى عباسیان براى خلافت و مشروعیت بخشیدن به حکومت بنى عباس (همان).

3. بى اعتبار کردن امام رضا علیه السلام در نظر شیفتگان ایشان (همان).

4. ترس از اقدامات امام رضا علیه السلام و عدم توانایى مقابله با اقدامات ایشان و شیعیان (همان). مأمون با این کار مى خواست امام را تحت کنترل خود نیز درآورد؛ ازاین رو، مراقبان زیادى براى حضرت گماشت تا اقدامات ایشان را کنترل کنند (جعفریان، 1384، ص 235).

5. جلوگیرى از ایجاد شکاف در بین عباسیان (صدوق، 1378ق، ج 2، ص 169).

6. ابوصلت هروى در تعلیل اقدام مأمون مى گوید: ولایتعهدى را به امام واگذاشت تا به مردم نشان دهد که او دنیاخواه است و بدین ترتیب، موقعیت معنوى خود را پیش آنها از دست بدهد (همان، ص 239).

7. خلافت عباسى با شعار الرضا من آل محمد صلى الله علیه و آله روى کار آمده بود؛ ازاین رو، با سپردن ولایتعهدى به امام رضا علیه السلام، در پى فریب مردم بود که شعار خود را تحقق بخشیده اند (همان، ص 284).

8. مأمون با این کار خود مى خواست شورش علویان علیه حکومت خود را خنثا کند، چنان که در نامه خود به ابراهیم بن موسى، برادر امام رضا علیه السلام، نوشت: فکر نمى کنم بعد از واگذارى ولایتعهدى به امام رضا علیه السلام، کسى از آل ابى طالب از من بترسد (ابوالفرج اصفهانى، بى تا، ص 500).

اقدامات امام رضا علیه السلام

امام رضا علیه السلام از همان ابتداى مطرح شدن درخواست مأمون براى رفتن به مرو، از هر فرصتى استفاده کردند تا به همه نشان دهند که با اجبار به این سفر مى روند و با مسئله خلافت و ولایتعهدى مخالف هستند. در ذیل، به برخى از اقدامات آن حضرت اشاره مى شود:

1. ایشان براى وداع، به کنار قبر جد گرامى شان رسول خدا صلى الله علیه و آله رفتند و چندین بار با قبر جدشان وداع کردند و با صداى بلند به گریه پرداختند (صدوق، 1378ق، ج 2، ص 217). این رفتار حاکى از اجبارى بودن سفر امام بود.

2. امام رضا علیه السلام به مُخَوَّل سیستانى که براى بدرقه خدمت حضرت رسیده بود فرمود: مرا خوب بنگر، من از کنار جدم دور مى شوم و در غربت جان مى سپارم و در کنار هارون دفن مى شوم (همان).

3. حضرت به این هم بسنده نکردند و به خانواده خود فرمود: هنگام خروج از مدینه گرد او آمده و براى او گریه کنند و فرمود: من دیگر به میان خانواده ام برنخواهم گشت (مجلسى، 1403ق،ج49،ص 117).

4. در طول مسیر، در شهر نیشابور امام در حدیث سلسله الذهب به مشروعیت ولایت خدا و مشروعیت حکومت ائمه اطهار علیهم السلامپرداختند. در این حدیث امام فرمودند: لا اله الا اللّه دژ من است، هر کس در دژ من وارد شود، از عذاب من در امان خواهد بود. پس از آنکه مرکب امام به حرکت درآمد، حضرت سر از کجاوه بیرون آورد و فرمود: البته شروطى دارد و من از شروط آن هستم (صدوق، 1398ق، ص 25).

5. هنگام ورود امام علیه السلام به مرو، مأمون خلافت را به امام علیه السلامعرضه کرد، ولى حضرت به شدت از قبول آن امتناع کرد (ابوالفرج اصفهانى، بى تا، ص 454) و این مخالفت بیش از دو ماه طول کشید (مجلسى، 1403ق، ج 49، ص 134). پس از اصرارهاى مأمون، حضرت در جواب او فرمود: اگر خلافت براى توست، حق ندارى لباسى را که خداوند به تن تو کرده در بیاورى و به تن من کنى، و اگر این خلافت از آن تو نیست، حق ندارى که آن را به من ببخشى (همان، ص 129). وقتى مأمون این امتناع حضرت را دید او را مجبور کرد که ولایتعهدى را قبول کند و حضرت وقتى رد کردند، با خشونت گفت: عمربن خطاب وقتى از دنیا مى رفت شورا را در میان شش نفر قرار داد که یکى از آنها امیرالمؤمنین على علیه السلام بود و چنین توصیه کرد که هرکس مخالفت کند گردنش زده شود!... شما هم باید پیشنهاد مرا بپذیرى؛ زیرا من چاره اى جز این نمى بینم.

6. حضرت زمانى که در مرو بودند و مردى از شیعیان خویش را دیدند که از قضیه ولایتعهدى خوشحال هستند، او را فراخواندند و به او فرمودند: دل به این کار مبند و به آن خشنود مباش که دوامى ندارد (فتال نیشابورى، 1375، ج 1، ص 226).

7. امام رضا علیه السلام در بیان جبرى بودن سفرشان به ریان بن صلت فرمودند: خداوند بر ناخرسندى من از این امر آگاه است. من بین پذیرفتن ولایتعهدى و قتل مخیر شدم. و ناچار به حکم ضرورت و پس از اجبار و اکراه آن را پذیرفتم (صدوق، 1378ق، ج 2، ص 15).

8. امام رضا علیه السلام براى نشان دادن جایگاه حقیقى خود، هنگامى که مأمون اصرار داشت تا نماز عید فطر را ایشان بخواند ـ و آن حضرت امتناع مى کرد ـ در آخرین بار فرمودند: اگر وى مرا عفو نمى دارد، من براى نماز همانند رسول خدا صلى الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام خارج خواهم شد. اما مأمون که دانست با این کار، جایگاه خاندان رسالت براى مردم بیشتر روشن مى شود، امام را از اقامه نماز بازگرداند (مفید، 1413ق، ج 2، ص 264).

9. از دیگر تلاش هاى امام در مقابل مأمون، عدم دخالت در امور مملکتى بود. چنان که امام رضا علیه السلام نقل مى کند که مأمون به من گفت: یا اباالحسن! خوب است یک نفر از کسانى را که به آنها اعتماد دارى معرفى کنى تا فرماندار فلان شهر کنم؛ زیرا وضع آنجا در هم پاشیده. من گفتم: اگر تو به شرایط من وفا کنى من هم شرط تو را وفا مى کنم. مگر من ولایتعهدى را نپذیرفتم به شرط اینکه امر و نهى نکنم و عزل و نصب ننمایم و کسى را فرماندار و کسى را برکنار ننمایم (صدوق، 1378ق، ج 2، ص 166).

10. در گزارش دیگرى، حسن بن موسى نقل کرده است: اصحاب ما از امام رضا علیه السلام نقل کرده اند که شخصى به آن حضرت گفت: خداوند کارت را راست بیاورد، چگونه شما این امر را پذیرفته و خود را در کنار مأمون رساندید؟! امام به او فرمود: اى مرد! بگو بدانم آیا وصىّ بالاتر است یا نبىّ و پیامبر؟ مرد گفت: پیامبر. حضرت پرسید: مسلمان بالاتر است یا مشرک؟ مرد پاسخ گفت: البته مسلمان. امام فرمود: به درستى که عزیز مصر مشرک بود و یوسف علیه السلام پیامبر بود، و اکنون مأمون مسلمان است، و من نیز وصىّ هستم نه پیامبر، و یوسف از عزیز خواست که او را امیر غلّه کند؛ آنجاکه گفت: مرا امیر و رئیس کشاورزى کن، و من مجبور بر این کار گشتم (همان، ص 139).

11. امام رضا علیه السلام در پشت سند ولایتعهدى با درایت تمام به این نکته اشاره نمود که مأمون حق ما را از آنچه جاهل بود، شناخت. ایشان در ادامه به این نکته نیز اشاره کردند اگرچه در جامعه گواهى شده است که این کار به سرانجام نمى رسد، اما به ناچار این امر را پذیرفته است (اربلى، 1381ق، ج 2، ص 857).

12. بر پایه همین روش، شرط امام براى پذیرش این مسئولیت به گونه اى بود که در عین حفظ جان، عدم دخالت خود را در امور کشورى و لشکرى اعلام داشتند. بنابراین، امام فرمودند: من به این شرط ولایتعهدى تو را مى پذیرم که هرگز فرمانى صادر نکنم و هیچ حکمى و فتوایى ندهم و هیچ قضاوتى انجام ندهم و هیچ کس را نصب و عزل نکنم (مفید، 1413ق، ج 2، ص 259).

امام رضا علیه السلام از کوچک ترین فرصتى استفاده مى کرد تا به عدم رضایت خویش از این سفر و پذیرش مقام خلافت و ولایتعهدى اشاره کند. به نظر مى رسد ایشان از این اقدام چندین هدف داشت. از مهم ترین اهداف امام مى توان به این موارد اشاره کرد:

1. عدم مشروعیت خلافت بنى عباس و ظالم بودن این حکومت؛

2. مشروعیت خلافت و ولایت ائمه اطهار علیهم السلام و الهى بودن این مقام؛

3. توجه مردم به تفکر درباره مصداق و مفهوم امام جامعه؛

4. نقد روش سیاسى در انتخاب خلیفه؛

5. بنابراین، قیام هاى علویان نیز اگر از این وضعیت برخوردار باشد و به دست صاحب آن نباشد از اعتبار ساقط است.

نتیجه گیرى

1. فضاى سیاسى حاکم در عصر هارون بر پایه سخت گیرى به شیعیان، قیام هاى علوى و شهادت امام کاظم علیه السلام، باعث گردید تا نگاه عامه مردم به دستگاه خلافت نگاهى بغض آلود گردد. این اقدامات خشم زیاد علویان از دستگاه عباسى را در پى داشت. از دیگر سو، علاوه بر شیعیان، مردم عامه نیز براى خاندان رسالت احترامى ویژه قایل بودند. ازاین رو، این فضا باعث شد تا در زمان مأمون مقدارى از تنش سیاسى نسبت به شیعیان و علویان کاسته شود.

2. یکى از اقدامات سیاسى امام رضا علیه السلام، در فضاى ایجادشده، تربیت شاگردان، گسترش تشیع و تبیین اندیشه و رفتار سیاسى شیعه در برابر حاکمیت ظالم و تبیین مسئله امامت و ولایت بود. ایشان با هدف روشن کردن جایگاه و معنا مفهوم امامت به مشروعیت این مقام براى خلافت پرداختند. لازمه طبیعى پرداختن به این موضوع، تبیین عدم مشروعیت خلافت بنى عباس بود.

3. امام در برابر قیام هاى علویان در شرایط خاص آن دوره هیچ یک از آنها را تأیید ننمودند و در مقابل آنان موضع گیرى کردند.

4. مهم ترین نتیجه اقدامات سیاسى امام، برون رفت شیعه براى مدتى کوتاه از فضاى سیاسى تقیه، تبیین اندیشه سیاسى امام و گسترش تشیع بود.

 

منابع

نهج البلاغة، بى تا، تحقیق صبحى صالح، قم، دارالهجرة.

آقابخشى، على، 1379، فرهنگ علوم سیاسى، تهران، چاپار.

ابن حاتم شامى، جمال الدین یوسف، 1420ق، الدرالنظیم فى مناقب الأئمة، قم، جامعه مدرسین.

ابن کثیر دمشقى، اسماعیل بن عمر، 1407ق، البدایة و النهایة، بیروت، دارالفکر.

اربلى، على بن عیسى، 1381ق، کشف الغمة فى معرفه الأئمة، تبریز، بنى هاشمى.

اصفهانى، ابوالفرج على بن الحسین، بى تا، مقاتل الطالبیین، تحقیق سیداحمد صقر، بیروت، دارالمعرفة.

بشیریه، حسین، 1376، تاریخ اندیشه سیاسى در قرن 20، تهران، نى.

جعفریان، رسول، 1384، حیات فکرى و سیاسى امامان شیعه، چ هشتم، قم، انصاریان.

حضرمى، محمدبن بحر، 1419ق، حدائق الأنوار و مطالع الأسرار فى سیرة النبى المختار، جده، دارالمنهاج.

سیوطى، جلال الدین، بى تا، تاریخ الخلفاء، بیروت، مطابع معتوق اخوان.

صدوق، محمدبن على، 1398ق، التوحید، قم، جامعه مدرسین.

ـــــ ، 1378ق، عیون أخبار الرضا علیه السلام، تهران، جهان.

ـــــ ، 1405ق، کمال الدین و تمام النعمه، قم، النشر الاسلامى.

طباطبائى، سیدمحمدحسین، بى تا، المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوى همدانى، قم، جامعه مدرسین.

طبرسى، احمدبن على، 1403ق، الإحتجاج، مشهد، مرتضى.

طبرى، محمدبن جریر، 1387ق، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، ط. الثانیه، بیروت، دارالتراث.

عاملى، جعفرمرتضى، 1416ق، الحیاة السیاسیة للإمام الرضا علیه السلام، چ سوم، قم، جامعه مدرسین.

عطاردى قوچانى، عزیزاللّه، 1406ق، مسند الإمام الرضا، مشهد، آستان قدس رضوى.

علم الهدى، سیدمرتضى، 1413ق، الفصول المختارة، قم، المؤتمر العالمى للشیخ المفید.

فتال نیشابورى، محمدبن احمد، 1375، روضه الواعظین و بصیره المتعظین، قم، رضى.

کشى، محمدبن عمر، 1363، رجال کشى، تصحیح مهدى رجایى، قم، مؤسسة آل البیت علیهم السلام.

لیثى، سمیرة مختار، 1978م، جهاد الشیعة، چ دوم، بیروت، دارالجیل.

مجلسى، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، چ دوم، بیروت، دار إحیاءالتراث العربى.

مسعودى، حسین بن على، 1409ق، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، چ دوم، قم، دارالهجره.

ـــــ ، 1426ق، إثبات الوصیة، چ سوم، قم، انصاریان.

مفید، محمدبن محمدبن نعمان، 1413ق، الإرشاد فى معرفة حجج الله على العباد، قم، کنگره شیخ مفید.

نجاشى، احمدبن على، 1416ق، رجال نجاشى، چ پنجم، قم، جامعه مدرسین.

نوبختى، ابومحمدحسن بن موسى، بى تا، فرق الشیعه، تعلیق سیدمحمدصادق بحرالعلوم، نجف اشرف، بى نا.

یعقوبى، احمدبن ابى یعقوب، بى تا، تاریخ یعقوبى، بیروت، دارصادر.

 

محمد فرمهینى فراهانى: دانشجوى کارشناسى ارشد تاریخ تشیع مؤسسه امام رضا (ع).

محمدجواد یاورى سرتختى: دانشجوى دکترى تاریخ تشیع مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس‌سره.

معرفت - سال بیست و سوم ـ شماره 196