به گزارش از پارس به نقل از خبرگزاری فارس،زنده‌یاد سید ابوالحسن جلیلی (استاد اسبق فلسفه و رئیس دانشکده ادبیات دانشگاه تهران): در زمان ما موضوع تربیت یا به تعبیر مشهورتر تعلیم و تربیت، به قدری حائز اهمیت شده است که خاص و عام درباره آن در مجلات و روزنامه‌ها و کتاب‌ها، در تلویزیون و رادیو اظهارنظر می‌کنند و به این سبب سعی خواهم کرد در سخنان خود از مکررات ملال‌آور اجتناب کنم و تنها به نکاتی توجه کنم که گمان دارم از هر زبان شنیده شود نامکرر خواهد بود. همانطور که حدیث عشق همواره نامکرر است، داستان حقیقت نیز چنین است و منظور من از تربیت حقیقی، تربیتی است که بر پایه حقیقت استوار شده باشد.
امروز دیگر کلمه حقیقت، آن طنین با شکوه و هیبت‌انگیزی را که در گوش سقراط و یاران او داشت برای ما از دست داده است. لفظ حقیقت را غالباً به کار می‌بریم اما به معنایی که در فلسفه سقراطی مجاز نامیده می‌شود. سوفسطاییان نیز فرقی بین حقیقت و مجاز نمی‌یافتند و از این حیث شاید هیچ یک از ادوار تاریخی به اندازه دوران ما به زمان سوفسطاییان نزدیک نباشد.
در درس‌های تاریخ فلسفه، همواره احساس کرده‌ام که دانشجویان به سخنان سوفسطاییان رغبت بیشتری دارند و غالباً صادقانه اظهار کرده‌اند که دعوی سوفسطاییان بیشتر مورد پسند و مقبول خاطرشان است تا سخنان حکما.
این تمایل که بسیار عمومی است و در طبقات مختلف اجتماع، از عالم و هنرمند و روحانی و سیاست‌مدار وجود دارد، آینده انسان را سخت تهدید می‌کند. زیرا چنان که سقراط می‌گفت، سعادت در فضیلت است و فضیلت هم فقط با تذکر حقیقی در آدمی پیدا می‌شود.
حال این حقیقت چیست که امروز از نظرها غایب است و از آن جز لفظی نمانده که اغلب نابه‌جا به کار می‌رود؟ جواب این پرسش به اصطلاح سهل و ممتنع است؛ زیرا حکمای حقیقی، حقیقت را تعریف نکرده‌اند بلکه تجربه انسان را برای توجه به آن به یاری طلبیده‌اند. ممکن است گفته شود که حقیقت را از دیرباز «مطابقت فکر با واقع» تعریف کرده‌اند. لیکن باید متوجه بود که مطابقت فکر با واقع دلالت بر حقیقت نسبی می‌کند که همان مجاز است.
مثالی مطلب را روشن می‌سازد: فرضاً اگر امروز کسی فکر کند که اتم تجزیه‌ناپذیر است، چون فکر او مطابق با واقع نیست، گوییم دور از حقیقت است. ولی در قرن گذشته، تجربه‌ناپذیری اتم حقیقت تلقی می‌شد. بشر به کمک علم و تجربه، سعی می‌کند که همواره فکر خود را با واقع منطبق سازد و هرچه این مطابقت دقیق‌تر و کامل‌تر باشد، علم جلوتر و قدرت انسان در تصرف ماده بیشتر است.
اندکی تأمل معلوم می‌دارد که کلمه مطابقت در تعریف مذکور، دلالت بر رابطه‌ای می‌کند که یک طرف آن فکر است و طرف دیگر، امور جزیی است که همان موضوعات علوم مختلف باشد. پس هر وقت سخن از مطابقت فکر با واقع باشد، این رابطه یا این نسبت یا این اضافه موجود است و بنابراین حقیقت مورد نظر، حقیقت نسبی یا اضافی خواهد بود.
اما حقیقتی که در اینجا مراد است، عبارت از راز وحشت‌انگیزی است که در مقابل آن تمام روابط یا نسبت‌ها محو می‌شوند. به عبارت دیگر، ادراک حقیقت یا شاید بهتر باشد بگوییم احساس حقیقت، آن احساسی است که برای یک لحظه تمام واقعیات را از بی‌نهایت کوچک تا بی‌نهایت بزرگ در تاریکی بی‌پایان راز فرو می‌برد و احساسی جز احساس هستی، علی‌رغم نیستی، باقی نمی‌ماند.
در این لحظه انسان احساس می‌کند که کوه و صحرا، زمین و آسمان، موجودات جان‌دار و بی‌جان، طفیل هستی مطلقند یا به تشبیه افلاطون، سایه‌هایی هستند از هستی که در دل نیستی جا گرفته‌اند. آدمی بین هستی و سایه‌ها سرگردان است. این سرگردانی، نتیجه آزادی او است.این آزادی به حدی است که گاه انسان هستی را انکار می‌کند

امروز دیگر کلمه حقیقت، آن طنین با شکوه و هیبت‌انگیزی را که در گوش سقراط و یاران او داشت، برای ما از دست داده است

و دنبال سایه‌ها می‌دود. در جایی این کلام زیبا و پرمعنی را از تاگور خواندم: «سپاس خدایی را که به من آزادی داد تا او را انکار کنم».
جهل آدمی نسبت به سرنوشت خود، باعث می‌شود که از هستی مطلق، که منشأ فکر و حیات و حرکت و عشق و خیر است، روی بگرداند و سعادت خود را در جهت نیستی جستجو کند.
اما همه مانند تاگور نمی‌دانند که انکار هستی ناشی از آزادی انسان است و اگر با آنان از آزادی سخن گویند، در انکار آن اصرار می‌ورزند.
این جهل آدمی نسبت به سرنوشت خود، باعث می‌شود که از هستی مطلق، که منشأ فکر و حیات و حرکت و عشق و خیر است، روی بگرداند و سعادت خود را در جهت نیستی جستجو کند. تجربه نشان داده است ضمانت می‌کند. این عمل نیک، که یک محرک عمیق وجودی (Ontologique) دارد، کمتر به اغراض سودجویانه و جاه‌طلبانه اجتماعی آلوده می‌شود و در عین حال افراد یک جامعه در پرتوی خیری که از این طریق تحقق پیدا می‌کند به سعادت نائل می‌گردند.

علمای اهل مجاز، این طرز فکر را جز خرافات می‌دانند و معتقدند که خیر و شر امری است اجتماعی که مبنایی جز سود و زیان ندارد. سوفسطاییان زمان سقراط نیز برای خیر یا برای حقیقت، ملاکی جز نفع شخصی نمی‌شناختند و به جوانان می‌آموختند که چگونه به نام خیر یا به نام حقیقت، در جلب لذت و منفعت کوشش کنند. سوفسطاییان زمان ما می‌گویند عمل خیر، عملی است که به سود اکثریت باشد و گمان دارند که به این ترتیب سودجویی را از شائبه خودپرستی نجات داده‌اند.
حال ببینیم آنان برای تأمین چنین منظور نوع‌پرستانه‌ای چه راهی پیشنهاد می‌کنند؟ آنها می‌گویند از طریق تربیت باید افراد یک اجتماع را چنان ساخت که همواره سود اکثریت را در نظر داشته باشند. بحث در طرق تربیتی آنان اینجا منظور نیست. طریقه هرچه باشد، بالاخره مقصود این است که فرد را متناسب با هدف‌های اجتماعی بسازند. بحث ما در این است که آیا تمنای ساختن فرد متضمن تناقض نیست؟ زیرا از یک طرف فرد آدمی ذاتاً آزاد است و از طرف دیگر کسی را به میل خود ساختن با آزادی او منافات دارد.
البته کسانی که منکر آزادی فرد به معنی عمیق آن هستند، به این تناقض توجه ندارند و در نتیجه، هرچند کلمه تربیت (Education) را به کار می‌برند، در حقیقت مقصود آنان همان ساختن و به میل خود درآوردن است و کم و بیش همان چیزی را می‌خواهند که در تربیت حیوانات (Dressage) مورد نظر است. همین اشتراک لفظ تربیت در مورد انسان و حیوان، خود دلالت بر خلط مسائل می‌کند.

در هر حال، از آنجا که ذات انسان در آزاد بودن است و به قول یک فیلسوف معاصر، «انسان محکوم است به اینکه آزاد باشد»، هیچ‌وقت از این طریق (Dressage) نمی‌توان هدف‌های عالی تربیتی را متحقق ساخت. زیرا کسی که به مبانی متعالی اخلاق ارتباط ندارد، در لحظاتی که آزادی خود را حس می‌کند، معلوم نیست که به نفع اکثریت تصمیم بگیرد. البته شکی نیست که با ایجاد عادت در افراد ممکن است پاره‌ای فعال و حرکات مطلوب را در شرایط خاصی از آنها انتظار داشت ولی کسانی که صلاح و فساد جامعه به اعمال و افعالشان بستگی دارد، معمولاً در چهار دیواری عادیات نمی‌توانند محصور بمانند.