به گزارش پارس به نقل از فارس، «مصطفی میرزائیان» از هنرمندان نقاش و محقق عرصه هنر است که بر اساس دغدغه خود پیرامون توجه به هنر بومی و آسیب‌های هنر غرب‌زده طی چند قرن گذشته در کشورمان یادداشتی را در اختیار خبرگزاری فارس گذاشته است. این یادداشت را در ادامه می‌خوانیم:

به باور بسیاری از هنرمندان راستین تاریخ، «هنر» جستجوی احساس فردی و نمود آن است؛ احساسی که از پیوست‌شان، مکاتب، سبک‌ها (کلاسیک، رئالیسم و....) و هویت تاریخی ملت‌ها ساخته می‌شود. چرا که تاریخ تمدن از نمود، پیوست تجارب هنری و بیان احساس شخصی شکل گرفته است.

از آنجا که مردمی را بدون مظاهر هنری نمی‌توان یافت، ملتی که احساس فردی و جمعی‌اش را خود بروز ندهد، لاجرم مصرف‌کننده احساس فردی و جمعی دیگر ملل خواهد شد. شاید «تقلید تجارب هنری» شاخصی مهم در شناخت هویت فرهنگی ملت‌ها باشد. شاخصی که می‌تواند رشد یا رکود در دیگر بخش‌ها، سیاسی، اقتصادی و... را نشان دهد. 

هنر نقاشی و ملحقات آن در محدوده 150 ساله این سرزمین، شور بختانه یا مقلدی است بی چون و چرا یا با اندکی تغییر، نماینده احساسات دست مالی شده ایست تحت نام تجدد و روشنفکری.

نقاشی، دربارِ بیگانه با خود و شیفته بیرون

نقاش و نقاشی در بازه زمانی پیش گفته یا میل شاهان و درباریان را نقش زده است یا اثری تجملی و اغلب عاری از کارکرد تعالی بخش اجتماعی است. از اواخر  سلسله صفویه تا پهلوی دوم که مصادف می‌شود با تکاپوی برجسته فرح پهلوی و برخی شبه روشنفکران هنری، مقطع در خور توجهی است که وابستگی احساس هنری نقاشی را نشان می‌دهد. از رئالیسم کپی شده غفاری‌ها (عمو و عموزاده) تا مدرنیسم جکسن پالک و مکتب هیجانی نیویورکی وارداتی، امپرسیونیست و کوبیسم وارداتی گوگن مانه و پیکاسوها و ماری‌گریت تا حراجی‌های وابسته به مبانی فکری و خط و ربط هنر اقتصادی تجاری کریستی‌ها نمونه‌های عینی غیرقابل انکاریست از وابستگی به محتوا و فرم هنر نقاشی در ایران.

اگر تأسیس مدرسه صنایع مستظرفه، هنر کده، دانشکده هنرهای زیبا و موزه‌های معاصر را آغاز جداشدگی از نقاشی سنتی، مینیاتور و پیوستن به هنر جهان غرب و شرق است، هنر نقاشی در مقطع پهلوی دوم با ظهور موج هنرمندان تحصیل کرد غرب و تحت تاثیر آموزه‌های آنان، به مراتب هم وابسته‌تر از هنر دوره صنیع الملک و و فلان درباری فرانسه و ایتالیا و اتریش رفته است هم سیستماتیک و وسیعتر از قبل، مانع از بروز احساس هنری فردی و جمعی در جغرافیای تاریخی فرهنگی و ملی ایران می‌شود.

 فرح پهلوی پیش قراول جریان نو ظهور هنری است که با ارتباط با دنیای غرب (بیشتر فرانسه و آمریکا)، همچون ارتباط اواخر صفویه و شاهان قجر که ناصر الدین شاه  شیفته ترینشان در تقلید از غرب است، بخشی از تجربه هنری غرب را وارد ایران می‌کنند که نه زمینه‌های اجتماعی اقتصادی‌اش را می‌شناسند نه نسبتی که با تاریخ و فرهنگ ایران برقرار ساخته را در می‌یابند. از این رو هنر در این دو مقطع سنتی تا حکومت مدرن شده پهلوی از بدنه و توده مردم بریده، نهایت در محافل  روشنفکران وابسته به بلوک‌های سیاسی اقتصادی زمانه از این گالری و محفل به آن نشست دانشگاهی باز تولید می‌شود.

ملکه و روشنفکران هنری مدرن، ادامه هنر درباری و وارداتی شاهان دیروز

فرح پهلوی که خود دانش‌آموخته هنر است و کم و بیش با هنر آشناست با مشاهده مظاهر هنری غرب در سفرهایش بر خلاف زنان سنتی شاهان صفوی و قاجار که در پستوی کاخ‌ها پنهانند، نهایت دعوایشان با امیر کبیر است و دستش همه جوره برای  مراودات واردات هنری باز است.

 او به راهنمایی برخی کارشناسان و برخی واسطه‌های هنری که همیشه در همه  دوره‌های هنری نقش هدایتگری صاحبان درت و ثروت را بر عهده دارند و اغلب طلبکار از مردم و قدرت هستند، بیش از یک دهه اقدام به خرید بخشی از آثار هنر غربی و... می‌کند که شوربختانه به زمانه تولد و رشد هنر هیجانی و مکتب نیویورکی و برخی  تجارب هنری آن زمان برخورد کرده است. او نیز همچون جبه‌دارها، محمد زمان‌ها، کمال‌الملک‌ها، عموهایش و وارثین مسئولیت هنر وارداتی را بر عهده می‌گیرند. هنر وارداتی اگر با غفاری‌ها و ما قبلشان که با مشاهده هنر رئالیسم غربی شیفته تقلید  می‌شود و نهایت به نقاشی عکاسی‌واره تنزل می‌کند تا نوع مدرنش که پهلوی و روشنفکران هنری‌اش به هنری برخورده است که جکسون پالک و گوگن و مانه‌و رنه ماگریت از آن می‌زند بیرون هر دو یک به یک راه رفته‌اند جدایی زمینه‌های اجتماعی تاریخی ایران از قابلیت‌های هنری. هنری که بعدها نسل هنرمند به خصوص جوان‌ترها به رنگ مالیدن و رنگ افشانی یا تقلید کور از امپرسیونیسم و کوبیسم به عنوان هنر راستین و حقیقی دچار نوعی توهم هنری می‌شود و بر زمین و زمان‌اش مردمش فخر و مباهات بسیار دارد کسانی که از عوامل خود باختگی و وارداتی شدند هنرند بعد از تحولاتی که دستشان را از منابع و فرصت‌ها کوتاه کرده است محفل  هنری خودشان را خانقاه فرض می‌کنند و یکی پدر فلان اتفاق هنری می‌شود و دیگری مبدأ فلان هنر وارداتی و وابسته.

 هنر نقاشی با تقلید رئالیسم شاهان و فرنگیان صفویه و قاجار در هنرستان‌ها و هنرکده‌ها به آموزش روشی سنتی مبادرت می‌ورزند که نهایت هنر‌مند می‌شود کپی کش و مقلدی محض از طبیعت یا بدل به نسلی شیفته در هنری می‌شود که هم اینک برخی از آثار خریداری شده در گنجینه‌های هنری موزه هنرهای معاصر و از فرح پهلوی تا به امروز همه تکرار و تقلید تجارب هنری وارد شده‌اند. گاه تقلیدهای هنری شوربختانه در حد یک تراژدی هنری برجسته می‌شود.

تصادف با هنر موجود در غرب و شرق تعیین کننده هویت هنری زمانه ما می‌شود تا جایی که بی‌شک اگر زمانه قاجاریه و پهلوی مصادف می‌شد با ظهور هنرمندان نیورئالیسم یا هم زمان می‌گشت با تولد هنر رومانتیسم یا هنر یونانیان ماقبل ظهور مسیح جامعه هنری ایران دانشکده‌ها موزه‌ها و گالری‌های تهران و شهرهای بزرگ نماینده بی‌چون و چرای آن تجارب می‌شدند.

آثار امپرسیونیست‌ها خریده می‌شود و فهمیده نمی‌شود. هنر هیجانی ابتیاع می‌شود اگر چه ساده و سهل است اما هویت تاریخی هنری را از ملتی می‌ستاند معتادش به تقلید می‌کند همچون دوره‌ای که مستشاران اقتصادی کمپانی هند شرقی و نمایندگان تجاری از دیر باز کالای هنری خود را وارد این تاریخ و سرزمین کرده‌اند، نقاشی ایرانی در پهلوی دوم احساس تجربه شده دیگران را بازخوانی می‌کند اما فهمیده نمی‌شود.

متأسفانه در فقدان درک مبانی هنر و چرایی ظهور و دگرگونی‌هایش، آن دسته از هنرمندان تحصیل کرده غرب و جوان که سخت منتقد دوره نقاشی شاهان صفویه و قاجارند و بر صنیع‌الملک‌ها و برادرزاده‌اش کمال‌الملک خرده می‌گیرند که کپی‌گر هنر رئالیسم سنتی غربی‌اند در واقع بر روح بر باد شدگی احساس هنری از راه وابستگی هنری به بیرون ایرادی و اعتراضی ندارند که تنها به نوع مکتب هنری که در زمان قاجاریه وارد شده معترض‌اند. آنها معترض‌اند چرا زودتر از زمان لازم جامعه هنری ایران با دست‌آوردهای هنری غرب و مکاتب نو و تازه‌اش آشنا نشده است. از این رو کمال‌الملک و اساتید تحصیل کرده غرب اگر چه همچون خودشان مقلدند اما سنتی محسوب و مانع رشد و تجدد هنری ایران محسوب شده‌اند.

موزه هنرهای معاصری که تقلید می‌شود

 آثار جمع آوری شده توسط فرح پهلوی و روشنفکران متمایل به هنر غرب که هم‌اینک در گنجینه موزه هنر های معاصر انبار شده است، بعد از چند دهه باید در جایی به نمایش گذاشته شود!

از آنجا که هنر در غرب دارای ملحقاتی‌ست و موزه و گالری و سالن بخشی از آن ملحقات است، سنگ بنای موزه هنرهای معاصر به تقلید از غرب گذاشته می‌شود. تنها دلیل رونق هنر مدرن از نوع هیجانی و کوبیستی، نه ارتباط آزاد هنرمندان با هنر غرب بلکه ارتباط و خواست شه‌بانو و اقلیت دارای قدرتی است که ابزار مناسب ترویج هنری را در اختیار دارند. فرض کنیم ایران و قدرت سیاسی‌اش همسو با بلوک شرق بود یا وابسته اقتصادی سیاسی قدرت هند و چین یا هر سرزمینی می‌بود قطعاً آثار هنری آن دیار را وارد می‌کردند. بی‌شک کشوری که محتاج واردات پیچ و مهره و ماشین و گندم و تخم مرغ باشد  هنر و احساس‌ش را خود تولید و تجربه نخواهد کرد.

بی‌سبب نیست که به جای بررسی آثار بی‌شمار و متنوع تاریخ هنر، ناگهان موزه هنرهای معاصر و محافل هنری تهران و چند شهر بزرگ به تریبون تبلیغ و ترویج احساس هنری مکتب نیویورکی و جکسون پالک، گوگن، رنوار، پیکاسو، ماگریت، ارنست، وارهول، لِویت، و جاکومتی بدل می‌شود. آثاری که روند تکوینشان را نمی‌بینیم و تقلیدوار، نمودهای بصریشان توسط نقاشان ایرانی را با تغییراتی در اندازه و شکل و نوع مواد مصرفی می‌بینیم تکراری که تا امروز در سطح گالری‌ها و محافل هنری در حال بسط و گسترش است.

در کنار این موج بزرگ و قدرتمند، بودند جریان‌های کم جان جوان هنری که متمایل می‌شوند به واردات هنر از کشورهای وابسته به بلوک شرق آن زمان که به دلیل نداشتن ابزار لازم سیاسی اقتصادی نتوانست در تاریخ هنر معاصر چندان خودی نشان دهد.

هنر نقاشی غیر ملی معلق شده در هوای غرب و شرق

هنر نقاشی تحت نظر شاهان قاجاریه و صفویه چه آنجا که شاه جوان فرنگ رفته و تحصیل‌کرده و طبقه متوسط نو ظهور، فرزندان و زن و بچه و روشنفکرانش را در معادلات اجتماعی هنری وارد کرده، چندان به داشته‌های تاریخی، بومی و سنتی‌اش نظری ندارد. از این رو در امتداد وابستگی هنری قرار می‌گیرند و یک خط طولی قابل  نقدی ارایه می‌دهند از شاهان قداره بسته به کمر دربار تا روشنفکر کت و شلواری و کرواتی شده.

جریان منتقد و جوان هنری نه نقدی اصلاحی برداشته‌های هنری‌اش وارد می‌کند تا کم و کاستی‌هایش را بزداید نه ریشه‌های هنری تمدن خودش و نسبتش با هنر جهانی که وارد کرده را جستجو می‌کند. یا به تمامی بر هنر دیروزش انگ و داغ سنتی می‌زند و جبهه بیهوده «سنت و تجدد» را در جامعه می‌گشاید یا خسته از  سیطره تحمیلی مکاتب مینیاتور شاهان به استقبال هنر وارداتی غربی و شرقی از این مکتب به آن مکتب و تجربه هنری سرگردان است.

چرایی این بی‌میلی نقد و ارزیابی وضعیت هنر نقاشی و یافتن پاسخ‌های احتمالی‌اش ،موضوعی است که نیاز بررسی مستقل دارد. اما هر چه هست نشان از  وابستگی و تقلید هنری در سطحی وسیع‌تر از دوره قاجاریه و صفویه دارد.

دامن زدن بر جدایی جامعه و مؤمنین

در فضای موجود با ارزیابی هنری، هنر نقاشی نه بومی است و نه ملی. چه در ساخت مواد و مصالح و ابزار چه در یافتن موضوع و محتوایش. از این رو نمی‌تواند دیالوگی خردمندانه با روح ایمانی جامعه برقرار کند مانع قهر و قعر جامعه و مؤمنین با هنر و خودش نمی‌گردد. شاید هیچ کتابی را نتوان یافت که به قدر و اندازه قرآن بر زیبایی، هندسه، ریاضی بصری هویت سایه‌ها، مشاهده، نگاه کردن درست، یافتن نور و سایه و شخصیت سایه‌ها رنگ‌ها و قدرها و اندازه‌ها و صورتگری و خلاقیت اشاره روشن کرده باشد.

علاوه بر ابن تجارب ماقبل صنیع المالک‌ها نشان می‌دهد که نقاش و نقاشی ایرانی می‌توانست هم زمان با رشد علوم فیزیک، هندسه و شیمی رشد داخلی یابد عمق و پرسپکتیو را وارد تجربه هنری‌اش سازد و نه اقدامی شایسته از سمت جریان نو طلب هنری دیده می‌شود نه حرکتی مدون از سوی هنرمندان موحدگرای مؤمن در ارایه مبانی هنری که توحید و ایمان را نفی نکند و مختصاتی از هنری ارایه دهند که در سطح نظری محض و شعاری باقی نماند. در مقابل جریان وابسته به هنر وارداتی به واسطه در اختیار داشتن ابزار، ثروت، قدرت و روابط، دانسته یا ندانسته، چهره‌‌ای غیر ایمانی، غیر ملی و گاه متضاد با باورهای دینی از خود ارائه دهد.

کافی‌ست جامعه ایمانی و مؤمن بداند زن شاه کشور، تابلوی فلان فیلسوف همجنس باز را با سرمایه ملتی خریده است و آن رفتار شتابان و بی‌حساب و کتاب و رفتارهایی که در اواخر سلطنت پهلوی دوم در جشن هنر شیراز موجب گردید تا بخشی از نیرو و سرمایه مادی و معنوی جامعه به نقاش و نقاشی و هنرهای تجسمی با دیده تردید و شک بنگرد و امروزه نیز بر نفی و محوشان اقدام نماید.

هنر نقاشی درباری که جز بیان عیش و نوش و شمایل کشی درباریان، کارکردی نداشت جایی برای آشتی جامعه ایمانی و رهبران دینی باقی نمی‌نهد. بزرگترین جفای رفته بر هنر راستین نقاشی که می‌تواند تعالی بخشی عمومی را برای جامعه به ارمغان آورد، ناشی از همین ابزاری شدنش  به دست صاحبات قدرت و ثروت است.

هنر نقاشی سنتی، نام و نشان و هویتش متعلق به پایتخت شاهان و درباریان است.  از این رو ایمان رایج در زمانه و مکانش را بد بین به خود می سازد وسندی محکم به دست  مومنی می دهد که در صدر اسلام پرده های حاکمان بت پرست وشاهان وسلاطین را بیاد دارند .

جریان روشنفکر هم بی‌آنکه محیط و زمینه‌های اجتماعی‌اش را ارزیابی کند به خیل  منتقدین سطحی و شعاری سنت‌ها و باور مردم می‌پیوندد و از این رهگذر شکل و شمایلی برای خودش می‌سازد که جدایی‌اش از جامعه را عیان می‌کند.  قشر روشنفکرنو ظهور هنری، در حلقه‌های نخستش به دربار وصل می‌شود یا نسبی یا سببی یا فکری و استخدامی، تابعی است از میل و اراده آنها.

متأسفانه تاریخ ایران در یکصد سال اخیر نشان داده است، اقلیتی که دست‌شان به قدرت و ابزار می‌رسیده بی‌آنکه به نتایج تصمیم هنری خود و نسبتی که با جامعه و نیروهای متعدد اجتماعی‌اش برقرار می‌سازد تدبر کند، بر طبل واردات و حراجی و الگوبرداری از فلان بی‌ینال و کریستی و حراجی کوبیده است. طبلی که اگر چه امروز صدایش به خوبی شنیده نمی‌شود اما همانند کوبشی که از ما قبل صنیع‌الملک‌ها شروع شد و تا به امروز ادامه یافت آن زمان که برای نقاشی فلان هنرمند کپی کار هوراها می‌کشیدند و مدح، ثنا و یادمان‌ها برپا کردند تا به امروز که اغلب داشته‌های مادی و معنوی‌مان در نقاشی وارداتی است کسی ندانست کپی کردن در هنر در هر اندازه و شکلی، جز بر باد دادگی احساس فردی و ملی نتیجه‌ای نخواهد داشت. طبلی که فردا صدایش را خواهیم شنید را امروز بشنویم.