سازگاری عصمت با اختیار
به واسطۀ ملکه عصمت، صدور گناه و خطا با تمام اقسامش از معصوم محال است. با این حال، قدرت انجام گناه را دارد، اما هرگز هر کاری که برای او مقدور است را انجام نمیدهد.
به گزارش پارس به نقل از فارس، از جمله شبهات و چالشهای فراروی مباحث عصمت انبیای الهی و امامان شیعه: چگونگی سازگاری عصمت با اختیار آدمی است. آیا مرتکب معصیت و خطا نشدن، چه عمدی و چه سهوی، چه صغیره و چه کبیره در همه عمر
_ که مدعای اندیشمندان امامیه است _ به نوعی به معنای سلب اختیار از معصوم نیست؟ علما و حکمای اسلامی در پاسخ و تبیین عقلی و منطقی این مسئله، راهحلهایی مطرح کردهاند؛ از جمله تبیین و تحلیلی کامل و جامع از سبب و منشأ عصمت معصومین و نیز بررسی توالی فاسد پذیرش جبری بودن عصمت، همچون عدم استحقاق ثواب و فضیلت و متوجه نبودن تکالیف الهی نسبت به آنها و... .
آنچه در این نوشتار برای حل مناقشۀ عصمت و جبری انگاشتن آن از نظر میگذرانیم، تبیین کلید حل معما، یعنی بررسی ماهیت و حقیقت عصمت، برای یافتن سبب این مصونیت معصومین: است.
واژگان کلیدی
انبیا، اختیار، جبر، عصمت، قدرت، معصوم.
مقدمه
در مقولۀ حقیقت عصمت و کیفیت و سبب آن، از دیرباز چالشهای مهمی مطرح شده و حکما و متکلمان و صاحبنظران به آنها پرداخته و به آن پاسخ دادهاند. در این نوشتار به تبیین و پاسخ مسئلۀ سازگاری یا ناسازگار بودن عصمت با اختیار معصوم خواهیم پرداخت.
از آنجا که ارزش آدمی به ارادۀ آزاد و اختیار اوست و با توجه به معانی لغوی و کلامی عصمت و گستره و قلمرویی که برای آن ترسیم شده، ممکن است در نگاه نخست برای برخی اینگونه توهّم شود که عصمت موجب سلب اختیار از شخص معصوم میشود، به گونهای که از روی جبر و الزام از ارتکاب معصیت و خطا دوری میگزیند و حتی اگر بخواهد قادر بر انجام معصیت نیست. به باور برخی، جبری انگاشتن عصمت، معصومین: را به ماشین خودکاری تبدیل میکند که نه شایستۀ الگو شدن برای دیگرانند و نه سزاوار پاداش فراوان.
گروهی از منکران و مخالفان عصمت به همین شبهه تمسک جستهاند. برخی نویسندگان از آنجا که نتوانستهاند راهی برای جمع میان عصمت و اختیار بیابند، بهتر دیدهاند که اصلِ این فضیلت را انکار کنند. بر اساس این دیدگاه، اگر پیامبر معصوم باشد، در کارهایی که انجام میدهد یا از آنها دست میکشد، امتیازی بر دیگران نخواهد داشت، اما زندگی غیرمعصومانۀ پیامبر، شأن و منزلت او را بالا میبرد و نشانۀ این است که وی در جهاد اکبر و مبارزه با نفس امّاره، موفق بوده و در بیشتر اوقات، راه و هدف درست را شناخته و از آن پیروی کرده است (نک: شلبی، بیتا: ج3، 126).
برخی دیگر میپندارند که عصمت، مقام ویژۀ فرشتگان است و انسان، چون شهوت و غضب دارد و همیشه در معرض سهو و نسیان و غفلت است، نمیتواند معصوم باشد. احمد امین میگوید:
عصمت با طبیعت بشر ناهمخوان است؛ زیرا انسان، نیروی شهوانی و خشمانی دارد و اگر امیال نفسانی را از او بگیریم، انسانیتش را از او گرفتهایم و طبیعت او را مبدّل به طبیعت دیگری کردهایم. (جوادی آملی، 1381: 201)
برخی مردم گمان مىکنند انبیا و ائمه: که داراى ملکۀ عصمتاند، افعالى که از آنها سر مىزند بدون قوّۀ علمیّه و ارادۀ اختیاریّۀ آنهاست. از اینرو نباید عبادت و مجاهدت آنها را با سایر افراد قیاس نمود؛ زیرا انسانها به وسیلۀ مجاهده و مبارزه با نفس طىّ طریق خدا را مىکنند و دچار مشکلات مىگردند، ولى آنها آسودهخاطر توسط جبرئیل و سایر فرشتگان الهی راهنمایى مىشوند و بدین جهت ذاتاً طاهر و پاک بودهاند.
بنابراین هرگز نباید آنچه را که آنها همچون تبلیغ، ترویج، استقامت، مجاهده، عبودیّت و صدق انجام دادهاند، از سایر مردم توقع داشت؛ چون سنخ وجود آنها با دیگر انسانها مغایرت دارد، پس در کردار و گفتار نیز مغایر خواهند بود و در نتیجه، عصمت آنان مربوط به خود آنان نیست، بلکه مربوط به خداست که اینگونه آنها را در بین دو دست خود سیر مىدهد و آنان بدون اختیار و قوۀ علمیّۀ قلبیّه بر تحریک خدا متحرّکاند (حسینی تهرانی، 1416: ج1، 105).
اما بیتردید این پنداری باطل است و در مباحث آتی ثابت خواهیم کرد که انسان معصوم، در حالی که قدرت انجام گناه دارد و اختیار از او سلب نشده است، از معصیت دوری میکند. اساساً گوهر انسان و نفس ناطقۀ او بهگونهای آفریده شده است که آن را یاری عروج به قلّۀ شامخ عصمت است.
حاصل آنکه مناقشۀ مسئلۀ جبر و اختیار معصوم را بهطور خلاصه، میتوان اینگونه تقریر کرد:
شخص معصوم از دو حال خارج نیست: یا توانایی و قدرت بر انجام معصیت و ترک واجب را دارد یا خیر؛ اگر قدرت دارد، یا امکان وقوع گناه و ترک واجب از او هست یا امکان صدور معصیت از او نیست. اگر امکان وقوع باشد، پس او هم در حقیقت بدون هیچ تفاوت و امتیازی همچون دیگر مکلفان است، اما اگر امکان وقوع نباشد، پس توانایی او بر چیزی که وقوعش امکان ندارد، قدرت نیست. اما در صورتی که معصوم قدرت بر معصیت و ثواب نداشته باشد، پس او در ترک گناه و انجام ثواب مجبور خواهد بود و در این صورت، این ترک معصیت، هیچ فضیلت و شرافتی برای او ندارد. (رسالۀ امامت: 429)
اکنون پیش از پرداختن به حل این مناقشه، بجاست نگاهی کوتاه و اجمالی به دیدگاه اندیشمندان اهلسنت داشته باشیم.
تبیین و تحلیل دیدگاه علمای اهلسنت
دربارۀ اینکه عصمت انبیا با اختیار آنها سازگاری دار یا نه، بین اندیشهوران اهلسنت، اختلاف است. برخی از اهل تسنن، همچون اشاعره با توجه به مبانی کلامی خویش عصمت را جبری تلقی میکنند، اما اکثراً همچون علمای شیعی عصمت را اختیاری میدانند، گرچه در نوع تقریر آن اختلافاتی دیده میشود.
در هر حال رویکردمتکلمان اشعری _ که نظام اسباب و مسببات را نپذیرفتهاند و به استناد بیواسطۀ حوادث به ارادۀ الهی اعتقاد دارند _ به مسئله عصمت آن است که خداوند در انسان معصوم هیچ فعل قبیح و گناهی را خلق نمیکند، اما در عین حال قدرت ارتکاب معصیت وجود دارد. مثلاً قاضی عضدالدین ایجی عصمت را جبرانگارانه تعریف کرده است:
و هی عندنا ان لا یخلق الله فیهم ذنباً. (ایجی، 1417:ج3، 448)
نزد ما _ اشاعره _ عصمت آن است که خدا گناه را در انبیا به وجود نیاورده است.
میر سیدشریف گرگانی در شرح کلام او میگوید:
این تعریف، مقتضای اصل کلامی ماست که همۀ اشیا بدون واسطه به فاعل مختار (خداوند) استناد داده میشوند. (همو)
همچنین سعدالدین تفتازانی گفته است:
عصمت آفرینش قدرت طاعت است. (تفتازانی، 1409: ج4، 312)
او در جایی دیگر آورده است:
حقیقت عصمت این است که خداوند، گناه را در بندۀ خود نیافریند، با اینکه بر انجام گناه توانا و مختار است. (همو، 1346: 113)
فخر رازی ضمن بیان تعریف عصمت از منظر ابوالحسن اشعری، به رأی او اشاره میکند و میگوید:
العصمة القدرة علی الطاعة و بعدم القدرة علی المعصیة؛ (رازی، 1992: 167، به نقل از: سیوری حلّی، 1422: 244، این قول به اشاعره نسبت داده شده است)
عصمت، توانایی بر انجام طاعت و ناتوانی در انجام معصیت است.
البته _ چنانکه اشاره شد _ این تعاریف برخی از اشاعره، مطابق مبنای خودشان در نفی فاعلیت انسان است. آنان هر نوع فعل انسان را فعل الهی میدانند و انسان را در ارتکاب فعل فاقد نقش و تأثیر برمیشمرند. در جای خود بر این رویکرد، نقدهای بسیاری مطرح شده است.
اما برخی دیگر از فرقههای علمای اهلسنت همچون معتزله، این دیدگاه را نپذیرفتهاند. ابنابیالحدید معتزلی در شرح نهجالبلاغه مینویسد:
اکثر علمای صاحبنظر معتقدند معصوم مختار است و نسبت به انجام طاعت و ترک معصیت توانایی دارد. (معتزلی، 1404: ج7، 7)
وی در ادامه دربارۀ اعتقاد معتزله میگوید:
العصمة لطف یمتنع المکلف عند فعله من القبیح اختیاراً. (همو: 8)
فخر رازی _ از اشاعره _ اختیاری یا جبری انگاشتن عصمت انبیا را اینگونه گزارش کرده است:
گروهی از کسانی که قائل به عصمتند، معتقدند معصوم کسی است که توانایی انجام معصیت را ندارد. در مقابل جمعی دیگر معتقدند، آنها بر انجام معصیت توانایی دارند. در دستۀ اول برخی بر این عقیدهاند که: «ان المعصوم هو المختص فی بدنه أو فی نفسه بخاصیة تقتضی امتناع اقدامه علی المعاصی»، اما به دیدگاه جمعی دیگر از این دسته که پذیرفتهاند معصوم در ویژگیهای جسمی همانند انسانهای دیگر است، اما با این وجود عصمت را به قدرت و توانایی بر طاعت تفسیر کردهاند و این نظریه از ابیالحسن اشعری است.
اما دستۀ دوم، یعنی کسانی که اختیار را از معصوم سلب نکردهاند، عصمت را تفسیر کردهاند: «بأنه الامر الذی یفعله الله تعالی بالعبد، و علم انه لا یقدم مع ذلک الامر علی المعصیة بشرط ان لا ینتهی فعل ذلک الامر الی حد الالجاء». این دسته برای ابطال دو دیدگاه نخست _ که قائل به سلب اختیار از معصوم شدند _ هم به دلیل عقلی، هم نقلی تمسک جستهاند. (رازی، 1992)
فخر رازی در ادامه برای اینکه نشان دهد به نظر او عصمت امری اختیاری است، به اسباب عصمت انبیا اشاره میکند و مینویسد:
1. در نفس یا بدن، ویژگی و ملکهای است که دوری از گناه را اقتضا میکند؛
2. معصوم همواره علم به بدی و زشتی گناه و همچنین آگاهی به خوبی طاعت دارد؛
3. این علوم از طریق وحی و سخن خداوند به معصوم میرسد؛
4. هرگاه از معصوم خطایی صادر شود که از باب ترک اولیٰ یا نسیان باشد، به حال خود واگذار نمیشوند، بلکه معاقبه و متنبه میشوند و امر بر آنها سخت میشود.
پس هرگاه این امور چهارگانه باهم جمع شوند، صدور گناه از آنها معدوم و محال میشود. (همو: 167)
بنابر این، رازی معتقد است عدم وقوع معصیت از معصوم اجباری نیست و به اسباب دیگری مبتنی است.
گفتنی است اسبابی که فخررازی برای عصمت برمیشمارد، در کتب برخی علمای امامیه نیز به نوعی تبیین شده است، از جمله علامه حلی در کشف المراد (365) و فاضل مقداد در ارشاد الطالبین (301) و الوامع الالهیة (244).
در هر حال گرچه اصل مدعای رازی _ که عصمت معصومین اجباری نیست _ همرأی با ماست ، اما به نظر اندیشهوران امامیه، اگر بخواهد با آن اسبابی که برای عصمت برشمرده، اختیار معصومین را تبیین کند، خالی از اشکال نیست. خواجه نصیرالدین طوسی ذیل این سخن رازی و در نقد آن مینویسد:
اینکه رازی اسباب عصمت را در این چهار امر دانسته، دارای اشکال و ناتمام است؛ چرا که وی یکی از اسبابی را که برای عصمت مطرح ساخته وحی است، در حالی که تعداد زیادی از علما قائل به عصمت ملائکه و ائمه هستند، چنانکه معتقد به عصمت حواریین و حضرت مریم و حضرت فاطمه هستند، با این حال کسی قائل به نزول وحی به آنها نیست.
از سوی دیگر، روشن است که عصمت نمیتواند به خاطر طمع در سعادت و خوف از معصیت باشد؛ چرا که مقتضای این سخن آن است که عصمت مطابق با طبع صاحب آن (معصوم) نباشد. بلکه این عصمت با تکلف باشد. پس نیکو است که بگوییم: خداوند متعال در حق معصوم لطفی میکند که با وجود این لطف داعی و انگیزهای به ترک طاعت و ارتکاب معصیت ندارد، با اینکه بر انجام و ترک آن قدرت دارد. البته این بنا بر عقیدۀ معتزله است. یا اینکه بگوییم: «عصمت ملکهای است که با وجود آن، از شخص معصوم معصیت صادر نمیشود» و این رأی حکماست. (طوسی، 1405: 369)
همچنین علامه طباطبایی در نقد این دیدگاه میگوید:
عدهای در این میان گمان کردهاند خداوند آدمی را از معصیت بازمیدارد و منصرف میکند، اما نه از راه گرفتن اختیار و ارادهاش، بلکه از راه معارضه با ارادۀ او؛ مثل اینکه اسبابی فراهم آورد که ارادۀ آدمی از بین برود، یا ارادهای بر خلاف ارادهاش خلق کند و یا فرشتهای بفرستد تا از تأثیر ارادۀ آدمی جلوگیری نماید و یا مجرای آن را تغییر دهد و آن را به سوی غیر آن هدفی که طبعاً انسان قصد آن را میکند برگرداند... این حرفها به دلیل وجدان مردود است؛
چون ما با وجدان خود این معنا را درک میکنیم که در اعمال خیر و شر هیچ سببی که با نفس ما منازعه نماید و بر ما غالب شود وجود ندارد و تنها نفس ماست که اعمالی از روی شعور و ارادهای ناشی از شعور و خلاصه از شعور و اردهای که قائم به آن است انجام میدهد، پس هر سببی بهغیر نفس ما، چه از دلیل نقلی و چه عقلی ثابت شده مثل فرشته یا شیطان، سببهایی است طولی، نه عرضی. (طباطبایی، 1412: ج11، 163 - 164)
سازگاری عصمت با اختیار از منظر امامیه
علما و حکمای شیعی بر این باورند که عصمت معصومین با اختیار آنها هیچ تنافی ندارد و ترک گناه و خطای آنان به اجبار نیست. از اینرو در جایجای مباحث عصمت بهویژه هنگام تعریف و تبیین ماهیت عصمت، به آن اشاره کردهاند. از جمله شیخ مفید میگوید:
عصمت، تفضلی از سوی خدا بر کسی است که علم داریم به عصمت تمسک میکند؛ چرا که اعتصام کار معتصم است و این عصمت هیچگاه مانع از قدرت بر فعل قبیح نمیشود، چنانکه معصوم در انجام کار خوب مضطر نمیگردد... . (مفید، 1413: 128؛ همچنین نک: همو، 1414: 37)
سید مرتضی مینویسد:
عصمت، لطفی است که خدا به بندهاش موهبت میکند و عبد به اختیار خویش از انجام هر فعل قبیحی امتناع میورزد. (علم الهدی، 1405: ج3، 325 - 326)
خواجه نصیرالدین طوسی در یک جمله میگوید:
و لا تنافی العصمة القدرة. (طوسی، 1407: 365)
همچنین مینویسد:
ان الله فی حق صاحبها لطفاً لا یکون له مع ذلک داع الی ترک الطاعة و ارتکاب المعصیة مع قدرته علی ذلک. (همو، 1405: 369)
علامه حلی چنین میگوید:
العصمة لطف خفی یفعل الله تعالی بالمکلف بحیث لا یکون له داع الی ترک الطاعة و ارتکاب المعصیة مع قدرته علی ذلک. (حلّی، 1368: 37)
این تعاریف متکلمان عدلیه (امامیه و معتزله) از عصمت، بر پایۀ پذیرش وجوب لطف بر خداوند است که متکلمان امامیه و معتزله بر آن اتفاق نظر دارند، چنانکه فاضل مقداد گفته است:
اصحاب ما و دیگر متکلمان عدلیه در تعریف عصمت گفتهاند: عصمت لطفی است که خداوند به مکلف ارزانی میدارد، بهگونهای که صدور معصیت از وی ممتنع میگردد؛ زیرا با وجود لطف، داعی بر انجام گناه ندارد، بلکه صارف از آن در او موجود است، اگرچه بر انجام گناه توانایی دارد. [بر این اساس] صدور معصیت به لحاظ قدرت او ممکن است و به لحاظ نداشتن داعی بر گناه وجود صارف از آن، ممتنع خواهد بود. (سیوری حلّی، 1422: 243)
راهحلهای ایراد ناسازگاری عصمت با اختیار
برای حل مناقشۀ ناسازگاری عصمت با اختیار معصومین:، از دو منظر میتوان استمداد جست: یکی تبیین منطقی کامل و جامعی از سبب و منشأ عصمت آنان و دیگری بررسی توالی فاسد پذیرش جبری بودن عصمت.
الف) منشأ عصمت معصومین:
1. عصمت نوعی عدم تعلق اراده به انجام یا ترک است
حکما و بزرگان در این رویکرد تصریح دارند که اولاً، این ترک گناه و خطا از معصوم با قدرت و اختیار او منافاتی ندارد. ثانیاً، سبب و منشأ این ترک گناه، یا به سبب عدم تعلق ارادۀ معصوم نسبت به انجام گناه است، یا به جهت وجود صارف و مانعی است که خداوند به آنها لطف کرده است. ثالثاً، گرچه صدور و وقوع معصیت ذاتاً ممتنع نیست و ممکن است، اما وقوعاً در خارج ممتنع است.
توضیح اینکه امتناع و وجوب بر دو قسم اطلاق میشود:
گاهی وجوب و امتناع ذاتی است و منظور ضرورت ثبوت و ضرورت امتناع است، مانند ضرورت ثبوت زوجیت برای اربعه و ضرورت امتناع جمع بین نقیضین. این معنا از بدیهیات است و در هیچ مکان و زمانی تخلف از آن معقول نیست.
اما گاهی مراد از وجوب و امتناع، وجوب و امتناع وقوعی است، به معنای اینکه فی ذاته و بحسب نفسه ممکن است، اما با در نظر گرفتن خارج، ضروری الوقوع یا امتناع میشود؛ مانند ظلم نسبت به خداوند. بنابراین، از آن نظر که به حسب ذاتش دارای قدرت و اختیار و ارادۀ مطلق است، متمکن از ظلم است؛ اما از آن سو که در مقام خارج ظلم بر او قبیح است، ظلم کردن از او ممتنع است. پس او در حالی که قدرت بر ظلم دارد، ظلم نمیکند و در حالی که میتواند عدل را ترک کند، آن را اختیار مینماید.
بنابراین معلوم شد که وجوب شیء یا امتناع وقوعی آن شیء، منافاتی با قدرت بر آن و امکان وقوعش در خارج ندارد. پس عصمت معصومین: نیز از این دست خواهد بود؛ یعنی درست است که وقوع معاصی ممتنع است، اما این بدان معنا نیست که ذاتاً هم ممتنع باشد. صدور گناه بر معصوم در حالی که قدرت بر معصیت دارد، در خارج ممتنع است. (نک: قاضی، 1414: 104 - 106)
پس عصمت پیامبران و پیشوایان دین: ذاتی و اجباری نیست. از این رو، صدور گناه از آنان ممتنع ذاتی به شمار نمیرود؛ زیرا اگر ممتنع ذاتی و محال بالذات بود، مقدور نمیبود و اگر مقدور نمیبود، مورد تکلیف قرار نمیگرفت. (جوادی آملی، 1381: 208)
محقق طوسی در پاسخ به این ایراد و شبهه میگوید:
همانا معصوم قدرت بر انجام گناه دارد، اما هرگز آن چیزی را که مقدورش هست، انجام نمیدهد و این بدین دلیل است که امام معصوم انگیزهاش برای صدور معصیت تمام و کامل نیست، چنانکه در مورد امتناع وقوع قبایح از حکیم متعال یا در مورد عصمت انبیاء: میگوییم. پس قدرت بر چیزی که امکان وقوعش _ به خاطر وجود چیزی غیر از ذاتش _ نیست، انکار نمیشود (یعنی قدرت داشتن بر انجام چیزی را که ذاتاً ممکن است اما وقوعاً ممتنع است، نمیشود نفی و انکار کرد)؛ همانا قدرت بر چیزی که وقوعش ذاتاً ممکن نیست انکار میشود. (همو: 430)
وی در جایی دیگر تعریف عصمت را بهگونهای مطرح میکند که این ایراد (ناسازگاری عصمت با اختیار) وارد نشود. ایشان میگوید:
عصمت همان چیزی است که عبد با وجود آن قادر بر معصیت است، اما هیچگاه [مطلقاً] معاصی را اراده نمیکند و این عدم اراده یا به خاطر وجود صارف است که همان لطفی است که خدا به معصوم عنایت میکند، پس معصوم اگر خدا را معصیت نمیکند، این به خاطر عجز وی نیست، بلکه به سبب عدم تعلق اراده وی به گناه است؛ یا عدم ارادۀ معصیت، به دلیل غالب بودن صارف و مانع بر ارادۀ گناه است. پس وقوع معصیت از سوی معصوم با توجه به قدرت وی ممکن است، اما با نظر به عدم تعلق ارادۀ وی به معصیت یا وجود صارفی که غالب بر اراده است صدور گناه از وی ممتنع است. (طوسی، 1405: رسالۀ عصمت، 525)
فاضل مقداد در اینباره چنین آورده است:
صاحبنظران ما امامیه و کسانی که موافق با اصحاب ما هستند از عدلیه میگویند: عصمت لطفی است که خدا به معصوم میدهد، بهگونهای که وقوع معصیت از او ممتنع میشود، و این به دلیل منتفی شدن انگیزۀ انجام معصیت و وجود صارف و مانع در اوست، با اینکه قدرت بر انجام معصیت دارد و وقوع معصیت از او امکان دارد. پس با توجه به قدرت و تواناییاش وقوع گناه از او امکان دارد، اما با توجه به وجود مانع و نداشتن انگیزه وقوع معصیت از او ممتنع است. (سیوری حلّی، 1422: 243)
همانطور که تا صورت هر کار را تصوّر نکنیم و بدان تمایل نیابیم، سپس ارادۀ تحقّق آن را ننماییم، آن کار را انجام نمیدهیم، در انبیا نیز همینطور است؛ کارهایی که از آنها سر میزند، پس از تصوّر صورت علمیّه و میل و ارادۀ تحقق آن است.
حال اگر فرض شود صورتهایى که در ذهن برخی افراد پیدا مىشود و به آن تمایل مییابند، همواره صورتهایى خوب و پسندیده باشد، بنابراین پس از تعلّق اراده به آنها، همیشه و بهطور دوام از آنها کارى پسندیده ظهور و بروز خواهد نمود، و اگر برعکس در ذهن افرادى پیوسته صورتهاى قبیح و معصیت به وجود آمده و بدان میل و اراده کنند، پیوسته از آنها افعال قبیح صادر خواهد شد.
پیغمبران از افرادى هستند که همیشه در ذهن آنها صورتهاى خیرات و کردار نیک منعکس مىشود و بدان میل مىکنند و پس از اراده، انجام مىدهند، و چون این صورتها پشت سر هم بدون فاصله در ذهن آنها پیدا مىشود، براى آنان حصول این صور ملکه مىگردد؛ مانند ملکۀ عفت، شجاعت، سخاوت و... و این عبارت است از ملکۀ عصمت در آنها. بنابراین صدور افعال از پیامبران به وصف طاعت، همیشه و به نحو دوام،به علّت صورت علمیّۀ حسنۀ دائمیّه است، و آن همان اذعان قلبى آنان به عبودیّت است، و مراد از ملکه، همان رسوخ و عدم تغییر صورت علمیّه در نفس به شمار میرود. (نک: حسینی تهرانی، 1416: ج1، 106 - 107)
بنابراین، چنین نیست که صاحب هر کاری که انجامش واجب و ترکش ممتنع باشد، در انجام یا ترک آن مجبور باشد. پس هیچ تنافی بین اختیار شخص و واجب بودن یا ممتنع بودن آن کار نیست، وگرنه اگر چنین باشد، لازم میشود که خداوند بر ترک ظلم و فعل عدل مجبور باشد، با اینکه اختیار خداوند مطلق است و احدی همچون او چنین اختیار مطلقی ندارد. لذا عدل را ترک نمیکند و ظلم را انجام نمیدهد، مگر از روی محض اختیار و ارادۀ مطلق. بنابراین اگر معصوم هم از معاصی و خطاها مصون است و هیچگاه مرتکب گناه نمیشود، منافاتی با اختیار داشتن آنها نیست.
2. عصمت از سنخ علمی خاص است
عصمت و دوری گزیدن معصوم از گناه از آنرو با اختیار آنها ناسازگار نیست که خداوند متعال با توجه به حکمت بالغهاش به برخی انسانها موهبتی عنایت میکند و آن، اعطای علمی خاص است. این علمْ دائمی و قطعی و یقینی است و بر خلاف سایر علوم که در بازداری انسان تأثیری اکثری و غیردائمی دارند، هرگز در آن خطا و تخلفی وجود ندارد. از اینرو درمییابیم که علم انبیا و ائمۀ اطهار: به حقیقت و عواقب گناه و نافرمانی از اوامر و نواهی مولایش غیر از علم ما انسانهای عادی است.
توضیح اینکه چون انسان مختار آفریده شده، این اختیار انسان نسبت به انجام افعال و رفتار و گفتارش دارای دو رکن اساسی است: یکی علم و دیگری اراده. اگر گرفتار معصیت میشویم، از دو حال خارج نیست: یا از آنروست که به زشتی و بدی گناه آگاهی و یقین کامل نداریم، یا اینکه علم داریم، اما ارادۀ قوی و مستحکمی برای ترک آن نداریم. بیتردید تقویت هرچه بیشتر این دو عامل، موجب تنگتر شدن محدودۀ گناهان آدمی میشود. معصومین کسانی هستند که در هر دو بُعد به عالیترین درجات نایل شدهاند؛ هم از نظر شناخت چناناند که زشتی و ناپسندی هر کار بد را به چشم بصیرت میبینند، و هم به لحاظ اراده، چنان قدرتی دارند که توفان غرایز شهوانی، عنان اختیار را از کف آنان نمیرباید.
توضیح بیشتر اینکه ما انسانهای عادی، قبح و پلیدی بسیاری از کارهای زشت را پذیرفتهایم؛ از اینرو نهتنها هرگز آنها را انجام نمیدهیم، بلکه قصد انجامشان را نیز نمیکنیم. با این حال، برای این انجام ندادن و ترک آن، هرگز مجبور نیستیم. برای مثال، خوردن برخی از نجاسات حتّی به فکر هیچ عاقلی متبادر نمیشود، چه برسد به اینکه جامۀ تحقق پوشد. حال آیا میتوان گفت عصمت از چنین آلودگیهایی از روی اجبار و بدون اختیار است؟ خداوند نیز انبیاء و ائمه: را از چنان علم والا و ارادهای قوی برخوردار کرده که گویی پلیدی و کثافت و باطن گناهان را با علم حضوری میبینند، لذا هیچگاه ارادۀ ارتکاب آنها را نمیکنند.
بنابراین علم شدید و قطعی معصومین است که مانع ارتکاب گناه میشود؛ ولی این علم، موجب سلب اختیار نخواهد شد. با توجه به این علم است که ارتکاب معصیت از او محال میشود، اما محال عادی نه محال ذاتی؛ محال عادی امکان تحقق در خارج را دارد، ولی تحقق پیدا نمیکند؛ اما محال ذاتی، امکان تحقق ندارد و ذاتاً محال است.
گفتنی است شاید گفته شود که ما انسانهای عادی نیز اجمالاً به زشتی گناهان و عواقب شوم آنها آگاهیم، اما نمیتوانیم از ارتکاب آنها دوری گزینیم؛ آنچنان که برخی پزشکان به مصرف دخانیات میپردازند، در حالی که از زیانهای آن آگاهند!
در پاسخ باید گفت آنچه مانع قطعی از ارادۀ گناه میشود، صرف علم حصولی از عواقب معاصی نیست، بلکه مرتبهای بالاتر از علم است که میتوان از آن به مشاهدۀ قلبی تعبیر کرد. به عبارتی دیگر، علم معصوم به حقیقت گناه و عواقب آن، از مرحلۀ «علمالیقین» و «عینالیقین» گذر کرده و به مرحلۀ «حقالیقین» رسیده است (نک: سعیدیمهر، 1381: ج2، 73 - 74، پاورقی). افزون بر این، انسان معصوم برخلاف افراد عادی، کاملاً از بند هویٰ و شهوات رسته و عقل او فرمانروای مطلق وجودش است. لذا به وسیلۀ چنین علم قطعی و یقینی و ارادهای مستحکم میتواند معاصی را نهتنها ترک کند، بلکه هیچگاه در ذهن نپروراند.
علامه طباطبایی; دربارۀ سبب و مبدأ عصمت، تحقیق جامعی انجام داده و حاصل آن این است که مبدأ عصمت، همان علم خاص معصوم به خدای سبحان و صفات جمال و جلال اوست و این علم، حبّ بسیاری را بهدنبال دارد، بهگونهای که آن حبّ وافر، هیچ مجالی را برای چیز دیگری غیر از خدا و رضایت او در فکر و نفس معصوم به جای نمیگذارد، از این روی، هرگز خطا و گناه از آنها صادر نمیشود. وی در اینباره مینویسد:
خداوندبه ایشان (معصومین) از علم، آن مرحلهای را داده که ملکۀ عاصمه است، و ایشان را از ارتکاب گناهان و جرایم حفظ میکند و دیگر با داشتن آن ملکه، صدور گناه حتی گناه صغیره از ایشان محال میشود.
فرق عصمت و ملکۀ عدالت همین است. با اینکه هر دوی آنها از صدور و ارتکاب گناه مانع میشوند، اما از این جهت با هم فرق دارند که با ملکۀ عصمت صدور معصیت ممتنع هم میشود، ولی با عدالت ممتنع نمیشود.
این عده از پروردگار خود چیزهایی اطلاع دارند که دیگران ندارند... و نیز محبت الهی، ایشان را وامیدارد به اینکه چیزی را جز آنچه که میخواهد نخواهند و به کلی از نافرمانی او منصرف شوند. ... از جمله شواهدی که دلالت میکند بر اینکه عصمت از قبیل علم است، یکی آیهای است که خطاب به پیامبر میفرماید:
(وَلَوْلَا فَضْلُ اللهِ عَلَیْکَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَن یُضِلُّوکَ وَمَا یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَضُرُّونَکَ مِن شَیْءٍ وَأَنْزَلَ اللهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ اللهِ عَلَیْکَ عَظِیماً) (نساء: 113).
از این آیه و مانند آن چند نکته استفاده میشود: اول آنکه علمی که آن را عصمت مینامیم با سایر علوم از این جهت مغایرت دارد که این علم اثرش که همان بازداری انسان از کار زشت و واداری به کار نیک است، و این علم دائمی و قطعی است، و هرگز از آن تخلف ندارد؛ به خلاف سایر علوم که تأثیرش در بازداری انسان اکثری و غیردائمی است. ... پس معلوم میشود که علم ایشان غیر از علم ماست، هرچند از جهتی متعلق علم ایشان و ما یکی است، و آن اسماء و صفات خداست.
دوم اینکه علم مزبور، یعنی ملکۀ عصمت در عین اینکه از اثرش تخلف ندارد و اثرش قطعی و دائمی است، در عین حال طبیعت انسانی را که_ همان مختار بودن در افعال ارادی خویش است_ تغییر نداده، او را مجبور و مضطر به عصمت نمیکند. و چگونه مجبور بکند با اینکه علم، خود یکی از مبادی اختیار است، و مجرد قوی بودن علم، باعث قوی شدن اراده میشود نه اجبار! مثلاً اگر کسی که طالب سلامت است، وقتی یقین کند که فلانچیز سم کشندۀ آنی است، هر قدر هم که یقینش قوی باشد او را مجبور به اجتناب از سم نمیکند، بلکه وادارش میکند به اینکه با اختیار خود از شرب آن مایع سمّی خوداری کند. پس معصومین به اراده و اختیار خودشان از معصیت منصرف میشوند. (نک: طباطبایی، 1412: ج11، 162 - 164)
علامه در جایی دیگر، دربارۀ سبب عصمت معصومین: سخنی بسیار زیبا و کامل دارد که خلاصه آن چنین است: چیزى که عصمت به وسیلۀ آن تحقق مىیابد و شخص معصوم به وسیلۀ آن معصوم مىشود، نوعى از علم است؛ علمى است که نمىگذارد صاحبش مرتکب معصیت و خطا گردد، و به عبارتى دیگر، علمى است که مانع از ضلالت مىشود.
اکنون باید به این پرسش پاسخ داده شود که اگر علم نافع و حکمت بالغه سبب مىشود که صاحبش از وقوع در مهلکه ها و رذایل، مصون و از آلوده شدن به پلیدیهاى معاصى محفوظ باشد، باید همۀ علما چنین معصوم باشند، حال آنکه اینطور نیستند.
در پاسخ مىگوییم: آری، علم نافع و حکمت بالغه چنین اثرى دارد، همچنان که در بین رجال علم و حکمت و فضلاى اهل تقوا و دین مشاهده مىکنیم؛ و لیکن این سببیت مانند سایر اسباب موجود در این عالم مادى و طبیعى، سبب غالبى است نه دائمى.
دلیل این دائمى نبودن اثر، این است که برخى قواى شعورى گوناگون موجود در انسان باعث مىشوند آدمى از حکم بعضى دیگر غفلت کند، یا دستکم توجهاش به آن ضعیف گردد. از اینرو ریشه و علت همۀ تخلفها، برخورد و نبرد اسباب با یکدیگر و غالب شدن یک سبب بر سبب دیگر است.
از اینجا روشن مىشود که نیروی عصمت، یک سبب علمى و معمولى نیست، بلکه سببى است علمى و شعورى که هرگز مغلوب هیچ سبب دیگری نمىشود و اگر از این قبیل سببهاى شعورى معمولى بود، به یقین تخلف در آن راه مىیافت و بىاثر مىشد.
پس درمییابیم که این علم از غیر سنخ سایر علوم و ادراکات متعارفه است که از راه اکتساب و تعلم عاید مىشود. (نک: همو: ج5، 78 - 80)
آیتالله جوادی آملی نیز در اینباره مینویسد:
عصمت نزد امامیه، ملکهای است که انسان با داشتن آن، عواقب دردناک هر گناه و معصیت را با همۀ وجود احساس میکند؛ آنسان که پزشک حاذق، فرآیند یک بیماری واگیر و خطرناک و میکروبهای کشنده را در بدن میبیند و هرگز از نیمخوردۀ این بیمار نمیخورد و با او تماس مستقیم برقرار نمیکند و از وی پرهیز کامل دارد و... در جایی که انسان، دست خود را به دهان مار سمّی خطرناک و افعی کشنده نزدیک نمیکند، شخص معصوم در اثر شهود شعلههای دوزخ از تماس آن جداً خوداری میکند. او جهنم را میبیند؛ زیرا به مقام یقین رسیده است (از راه معرفت و عبادت) ( کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ* لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ) (تکاثر: 5 - 6) و چگونه میتوان از جهنم مشهود نهراسید؟ (جوادی آملی، 1381: 239)
از آنچه گذشت معلوم شد این موهبت الهیه که ما آن را نیروى عصمت مىنامیم، خود نوعى از علم و شعور است که با دیگر انواع علوم مغایرت دارد. چنانکه گفتیم، سایر علوم گاهى مغلوب دیگر قواى شعورى واقع میشوند و در کورانها مورد غفلت قرار مىگیرند، ولى این علم همیشه بر سایر قوا غالب و قاهر است و همه را به خدمت خود درمىآورد. از اینروست که صاحبش را از کل ضلالتها و خطاها حفظ مىکند.
ب) توالی فاسد جبری انگاشتن عصمت
در این باب برای حلّ شبهۀ ناسازگاری عصمت با اختیار معصومین، میتوان به این لوازم باطل تمسک جست:
1. از آنجا که انبیاء و ائمه اطهار: برای هدایت و راهنمایی مردم برانگیخته شدهاند، خداوند متعال آنها را به عنوان الگویی برای انسانها انتخاب کرده است، تا با اقتدا کردن به آنها به صراط حق و سعادت رهنمون شوند؛ چنانکه خداوند در وصف پیامبر اکرم(ص) میفرماید:
(لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ...)؛ (احزاب: 21)
قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نیکوست.
یا میفرماید:
(وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً)؛ (نساء: 69)
و کسانى که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمرۀ کسانى خواهند بود که خدا ایشان را گرامى داشته [یعنى] با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگاناند و آنان چه نیکو همدماناند.
از اینرو باید خود آنها در اطاعت از دستورات خداوند _ اعم از انجام واجبات و ترک محرمات و گناهان _ با اراده و اختیار خویش، پیشتاز باشند تا دیگر مردم با پیروی از آنان، به احکام الهی گردن نهند. حال اگر معصومین: که در انجام طاعات و ترک محرمات هیچ قدرت و اختیاری از خود نداشته باشند، دیگر نمیتوانند الگویی مناسب برای دیگر مردم باشند و آنها را به انجام معروف امر کنند و از منکرات نهی نمایند؛ چون کسی که خود نمیتواند کارهایش را با اختیار خویش انجام دهد و به اجبار معصوم است، شایسته نیست به دیگران بگوید که با اختیار و قدرت و تلاش خویش راه سعادت و کمال بپیمایید. بیتردید اگر چنین شد، دیگر فلسفۀ نبوت و ضرورت امامت بیمعنا و نقض میشود.
پس الگو و اسوه بودن پیامبر خدا و امام معصوم برای مردم، زمانی تمام و کامل، ارزشمند و مؤثر است که آنان با اراده و اختیار خویش به اوامر الهی عمل کند و دیگران را به پیروی از خویش وادارند.
2. اگر معصوم، در انجام طاعات و ترک معاصی و محرمات اختیار نداشته باشد، نسبت به اعمال خیر و طاعات و عباداتش مستحق مدح نمیشود و لایق ثواب نمیگردد. از سوی دیگر مصون بودن از گناهان و لغزشهایش هیچ ارزشی و فضیلتی برای او محسوب نمیشود؛ زیرا به اختیار خود، اوامر الهی را انجام نداده و معاصی را ترک نکرده است، بلکه به اجبار و مانع، اعمالش را انجام داده است. بنابراین از آنجا که بدون هیچگونه مجاهدت و کوششی به این مقام رسیده است، هیچیک از اعمال و کردار او ارزش و تقدسی ندارد.
در قرآن کریم، اولیای خدا و معصومین همواره مورد مدح و ستایش قرار گرفتهاند:
(وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی وَالْأَبصَارِ * إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ * وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیَارِ * وَاذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَالْیَسَعَ وَذَا الْکِفْلِ وَکُلٌّ مِنَ الْأَخْیَارِ)؛ (ص: 45 - 48)
و بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را که نیرومند و دیدهور بودند به یادآور. ما آنان را با موهبت ویژهاى _ که یادآورىِ آن سراى بود _ خالص گردانیدیم. و آنان در پیشگاه ما جدّاً از برگزیدگان نیکانند. و اسماعیل و یَسَع و ذوالکِفل را به یاد آور [که] همه از نیکانند.
یا میفرماید:
(وَلَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَى عِلْمٍ عَلَى الْعَالَمِینَ)؛ (دخان: 32)
و قطعاً آنان را دانسته بر مردم جهان ترجیح دادیم.
همچنین میفرماید:
(وَزَکَرِیَّا وَیَحْیَى وَعِیسَى وَإِلْیَاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ * وَإِسْمَـاعِیلَ وَالْیَسَعَ وَیُونُسَ وَلُوطاً وَکُلّاً فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِینَ)؛ (انعام: 85 - 86)
و زکریّا و یحیى و عیسى و الیاس را که همه از شایستگان بودند، و اسماعیل و یسع و یونس و لوط، که جملگى را بر جهانیان برترى دادیم.
علّامه حلی در ذیل جملۀ خواجه طوسی (و لا تنافی العصمة القدرة) ابتدا به تقسیمبندی دیدگاه علما در این زمینه و اسباب عصمت اشاره میکند(1)[1]، سپس مینویسد:
مصنف; رأی دوم را اختیار کرده؛ یعنی عصمت منافاتی با قدرت ندارد، بلکه معصوم توانایی بر انجام معصیت دارد، والّا برای ترک معصیت مستحق مدح نمیشود و ثوابی ندارد و در حق او عقاب و ثواب معنا ندارد و از تکلیف خارج میشود و این به اجماع و به نقل باطل است؛ چون خداوند متعال میفرماید: (قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَی إِلَیَّ). (حلّی، 1413: 365)
فاضل مقداد در تحلیل ماهیت عصمت و سازگاری آن با اختیار معصوم نوشته است:
معتقدیم، معصومین در حالی معصیت را ترک میکنند که قدرت بر انجام آن دارند، چرا که اگر توانایی نداشتند، دیگر نه مستحق مدح بودند و نه مستحق ثواب؛ زیرا در این هنگام اختیاری برای آنها نیست، چون مدح و ثواب مستحق و شایستۀ کسی است که انجام و ترک فعل برای او ممکن باشد. اما از آنجا که میبینیم به اتفاق همه علما، معصومین با وجود عصمتشان مستحق مدح و ثواب هستند، پس معلوم میشود که آنها قادر بر انجام یا ترک گناه هستند. (سیوری حلّی، 1422: 243)
3. اگر عصمت معصومین ذاتی باشد نه اختیاری، و در انجام واجبات و ترک محرمات، از خود هیچگونه قدرت و اختیاری نداشته باشند، دیگر تکلیفی بر آنها نیست و اوامر و نواهی الهی در حق آنها جاری نیست و لازم میآید که همچون فرشتگان از دایرۀ تکلیف خارج شوند و حال آنکه مسلمانان اجماع دارند که امام یا رسول، مانند دیگر افراد بشر مکلف هستند؛ چنانکه قرآن میفرماید:
(قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ)؛ (کهف: 110)
بگو: من هم مثل شما بشرى هستم و[لى] به من وحى می شود.
همچنین آیات بسیاری در قرآن وجود دارد که خداوند متعال مخاطب اوامر و نواهی خودش را به طور مستقیم متوجه انبیای الهی و پیامبر اکرم(ص) دانسته است. از جمله میفرماید:
(لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ)؛ (زمر: 65)
اگر شرک ورزى، حتماً کردارت تباه میشود و مسلّماً از زیانکاران خواهى شد.
و یا میفرماید:
(فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَلَا تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَکْظُومٌ)؛ (قلم: 48)
پس [ای پیامبر،] در [امتثال] حکم پروردگارت شکیبایى ورز، و مانند همدم ماهى [یونس] مباش؛ آنگاه که اندوهزده ندا درداد [و پروردگار خود را خواند].
در آیه به خوبی تکلیف و امر به صبر و استقامت و نهی از ناشکیبایی را متوجه شخص رسول خدا(ص) دانسته است و از فقدان مرتبۀ برین صبر در شرایط بسیار سخت حضرت یونس سخن رانده است. همچنین در قضیۀ ابلاغ مأموریت پیامبر اکرم(ص) مبنی بر تعیین جانشین خود در جریان غدیر خم میفرماید:
(یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ)؛ (مائده: 67)
اى پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ کن؛ و اگر نکنى پیامش را نرساندهاى.
روشن است اگر رسول خدا(ص) در ابلاغ وحی مجبور بود و از خود هیچ اختیاری نداشت، تهدید خداوند به اینکه اگر چنین نکردی رسالت خدا را به انجام نرساندی، بیمعنا بود. از اینرو این آیات و امثال آن تصریح میکنند که انبیای الهی بر عصیان و نافرمانی خدا توانایی دارند، هرچند صاحب ملکۀ عصمت هستند.
نتیجه
با توجه به ادله ای که بیان شد، دریافتیم که به واسطۀ ملکه عصمت، صدور گناه و خطا با تمام اقسامش از معصوم محال است. با این حال، قدرت انجام گناه را دارد، اما هرگز هر کاری که برای مقدور است را انجام نمیدهد و این از آنروست که انگیزۀ معصوم به سبب داشتن علمی ویژه، برای صدور معصیت تمام و کامل نیست، چنانکه در مورد امتناع وقوع قبایح از حکیم متعال قائلیم.
پی نوشت:
[1]. علّامه حلی تقریباً به همان تقسیمی که فخر رازی در محصل افکار المقدمین، ص167 داشته، پرداخته است.
منابع
ایجی، قاضی عضدالدین عبدالرحمن احمد، کتاب المواقف، شرح: سید شریف جرجانی، چاپ اول، بیروت، دارالجیل الاسلامی، 1417ق.
تفتازانی، سعدالدین، شرح العقائد النسفیه، بیجا، مطبعة مولوی محمد عارف، 1346ش.
___________________ ، شرح المقاصد فی علم الکلام، تحقیق و تصحیح: دکتر عبدالرحمن عمیره، چاپ اول، قم، منشورات شریف رضی، 1409ق.
جوادی آملی، عبد الله، وحی و نبوت در قرآن، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ اول، 1381ش.
حسینی تهرانی، سید محمد حسینی، امامشناسی، مشهد، انتشارات علامه طباطبایی، چاپ سوم، 1416ق.
حلّی، حسن بن یوسف بن مطهر، کشف الفوائد فی شرح قواعد العقائد، بیروت، دار الصفوة، چاپ اول، 1413ق.
_____________________________ ، الباب الحادی العشر، تحقیق: مهدی محقق، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، 1368ش.
_____________________________ ، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تحقیق: حسن حسنزاده آملی، قم، مؤسسۀ نشر الاسلامی وابسته به جامعۀ مدرسین، بیتا.
رازی، محمد بن عمر الخطیب فخرالدین، محصل افکار المتقدمین و المتأخرین، تحقیق و تعلیقه: سمیع دغیم، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1992م.
سعیدیمهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، قم، انتشارات طه، چاپ دوم، 1381ش.
سیوری حلی، جمالالدین مقداد بن عبدالله، ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، تحقیق: سید مهدی رجایی، قم، کتابخانۀ آیتالله مرعشی نجفی، 1405ق.
_________________________________________ ، الوامع الالهیة فی المباحث الکلامیة، تحقیق: سید محمدعلی قاضی طباطبایی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، 1422ق.
شریف رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح: صبحی صالح، قم، دارالاسوه، 1373ش.
شلبی، احمد، مقارنة الادیان، بیجا، ناشر الاسلام، بیتا.
طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان
ارسال نظر