از صفحه اجتماعي عمار ذابحی
حالا دين او به گردن ماست
قنوت گرفته بود كه ديدمش. چه قنوتي. انگارهمه عالم در برابرش
زانو زده اند و كوچك شده اند.
تير بار دستش گرفته بود كه ديدمش. چه عظمتي. درسته كه تير بار از
او بزرگتر بود اما وقار او تير بار را هم ذليل كرده بود.
پرسیدم: كجا مي ري؟
گفت:مي خوام دين خودم رو نسبت به اسلام و قرآن و شهدا ادا كنم ..
حالا دين او به گردن ماست
هدیه به روح بلند و ملکوتی شهدای گمنام
ارسال نظر