از صفحه عمار ذابحی
با غیظ نگاهش می کنم
مگه تو دیده ای......
با غیظ نگاهش می کنم .
می گویم: اخوی ! به کارت برس.
می گوید: مگه غیر اینه؟ ما این جا داریم عرق می ریزیم تو این گرما؛ آقا فرمانده لشکر نشسته تو سنگر فرماندهی، هی دستور می دن.
تحملم تمام می شود. داد می زنم: من خودم بلدم قایق برانم ها. گفته باشم، یه کم دیگه حرف بزنی، همین جا پرتت می کنم توی آب، با همین یه دستت تا اون ور اروند شنا کنی. اصلا ببینم تو اصلا تا حالا حسین خرازی رو دیده ای که پشت سرش لغز می خونی؟ »
می خندد، می خندد و می گوید : مگه تو دیده ای......
هدیه به روح بلند شهید حسین خرازی
ارسال نظر