به گزارش پ ارس به نقل از فارس، در آستانه روز قدس امسال، یکی از مهم ترین موضوعاتی که پیرامون مساله فلسطین و آرمان صاحبان اصلی این سرزمین مطرح است، آغاز دور جدید مذاکرات بین رژیم صهیونیستی و تشکیلات خودگردان فلسطین است که ظاهرا با هدف احیای راه حل دو کشور آغاز شده است. بر اساس این راه حل که آمریکایی ها پس از پایان جنگ سرد به دنبال آن هستند، کشوری فلسطینی در کنار اسرائیل تاسیس می شود اما این تنها ظاهر ماجراست، اسرائیلی ها تاکنون هرگز به تاسیس کشوری که دارای حق واقعی حاکمیت ملی باشد، تن نداده اند و دلیلی هم وجود ندارد که تصور شود که از این پس تن می دهند.

مبنای این طرح چنین است که اسرائیل به مرزهای ۱۹۶۷ بازگردد و در برابر تضمین های امنیتی – که ظاهرا یکی از آنها عدم وجود ارتش مستقل فلسطینی است – اجازه دهد که فلسطینی ها دولتی مستقل داشته باشند. اما همان طور که پیش تر هم ذکر شد، این تنها ظاهر ماجراست.

واقعیت آن است که از همان زمان اعلامیه « لرد بالفور» ، وزیر امور خارجه بریتانیا در جریان جنگ اول جهانی، که حکایت از تاسیس وطنی برای یهودیان در سرزمین فلسطین داشت، قرار نبود اسرائیل پیش از فلسطین تاسیس شود. به عبارت دیگر، انگلوساکسون ها چندان راضی نبودند که بدون تاسیس یک موجودیت سیاسی به نام فلسطین، موجودیتی به نام اسرائیل تاسیس شود. در ضمن، از شروطی که انگلیسی ها برای یهودیان قائل شده بودند این بود که به بهانه های مذهبی، حقوق مردم بومی منطقه را ضایع نکنند.

پس از جنگ اول جهانی و فروپاشی امپراتوری عثمانی در « عهدنامه سور» ، بر طبق همان چیزی که « عهدنامه سایکس - پیکو» حکم می کرد، بریتانیایی ها توانستند در « سان رمو» قیمومیت سرزمین فلسطین را از آن خود کنند اما نکته جالب اینجاست که تا پایان جنگ جهانی دوم و علی رغم مهاجرت گسترده یهودیان به سرزمین فلسطین، موجودیتی سیاسی تحت عنوان اسرائیل تاسیس نشد. انگلیسی ها با کمک به مهاجرت یهودیان از اقصی نقاط جهان به سرزمین فلسطین، در حال آماده کردن مقدمات تاسیس اسرائیل بودند اما احتمالا نمی خواستند که تاسیس یک جانبه اسرائیل، منجر به خشم متحدان عربشان از آنها شود. انگلیسی ها به منابع انرژی اعراب نیاز داشتند و می دانستند به خشم آوردن اعراب چندان به نفع آنها نیست.

با پایان جنگ جهانی اول، ضربات مهلک ارتش آلمان نازی بلایی بر سر بریتانیا آورده بود که در عرصه بین المللی توان رقابت با ایالات متحده را نداشت و به مرور در حال محو شدن از صحنه خاورمیانه بود. مستعمرات بریتانیا و فرانسه در خاورمیانه یک به یک در حال کسب استقلال بودند و کسی دیگر برای لندن تره هم خورد نمی کرد. در همین شرایط، سرمایه داران یهودی با انتقال سرمایه های خود به ایالات متحده، لابی های قدرتمند یهودی را در این کشور تاسیس کردند که در این کشور مبتنی بر نظام سرمایه داری، به راحتی توان کسب نفوذ را داشتند.

۲ سال بعد از جنگ دوم جهانی، جنگ سرد آغاز شد و ایالات متحده نیازمند یک متحد جدی در خاورمیانه بود تا نمایندگی بلوک سرمایه داری را برعهده بگیرد، آن هم در شرایطی که روشنفکران عرب تمایلات مارکسیستی واضحی داشتند. سرانجام این آمریکا بود که با تاسیس یک جانبه اسرائیل بدون تشکیل کشور فلسطینی موافقت کرد. این آمریکا بود که در جنگ ۱۹۴۸ از صهیونیست ها در برابر ارتش های عربی حمایت کرد و این ایالات متحده بود که در جنگ ۱۹۶۷، اسرائیل را یاری داد تا تمام فلسطین و بخش های دیگری از کشورهای عربی را تصرف کند چرا که پیروزی در جنگ شش روزه، نه تنها پیروزی اسرائیل بلکه پیروزی تمام عیار بلوک غرب بر بلوک شرق در خاورمیانه و پایان توسعه طلبی های مسکو در این منطقه بود.

بنابراین، آمریکایی ها در واقع خود اسرائیل را به وجود آوردند و خود آن را به یک رژیم اشغال گر تمام عیار تبدیل کردند که نه تنها سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه را کنترل می کند، بلکه بر شئون مختلف سیاست داخلی آمریکا نیز نفوذ دارد. کار در آمریکا به جایی رسیده که نمایندگان کنگره بدون داشتن تایید لابی های صهیونیستی تقریبا نمی توانند وارد کنگره شوند. اعلام حمایت از اسرائیل از شروط حمایت سرمایه داران بزرگ آمریکا از کاندیداهای ریاست جمهوری است و هر دو حزب اصلی آمریکا، کاملا تحت نفوذ صهیونیست ها قرار دارند.

با پایان جنگ سرد، آمریکایی ها ساختار خاورمیانه را نیز به ساختاری هژمونیک بدل کردند و دیگر نیازی به یک نماینده تمام عیار در برابر بلوک شرق نداشتند. بنابراین به فکر آن افتادند که راه حل دوستان انگلیسی خود را بار دیگر زنده کنند: « کشور فلسطینی در کنار اسرائیل» . به این ترتیب، قصد داشتند مناقشه دردسرساز فلسطین – اسرائیل را حل کنند و خود را از نفرت اعراب هم نجات دهند. اما بدیهی است که دیگر برای این کارها دیر شده بود. اسرائیلی که دیگر نفوذش در آمریکا هم بیشتر از رئیس جمهور آمریکا شده است، چگونه به طرح های روسای جمهور آمریکا برای از دست دادن سرزمین هایی که در جنگ به دست آورده، تن می دهد؟ اگر چه پیمان اسلو در سال ۱۹۹۳ امضا شد و ابوعمار نیز به شکل سمبلیک اسلحه خود را به بیل کلینتون تحویل داد، اما نبرد فلسطین – اسرائیل هرگز پایان نیافت.

در دوره اول ریاست جمهوری، تقاضاهای باراک اوباما از بنیامین نتانیاهو برای توقف شهرک سازی در اراضی اشغالی ۱۹۶۷ با هدف ازسرگیری مذاکرات سازش به جایی نرسید و اکنون هم که جان کری مذاکرات سازش را دوباره راه انداخته است، ظاهرا این فلسطینی ها هستند که از شرط خود مبنی بر توقف شهرک سازی کوتاه آمده اند.

به باور صاحب این قلم، اساسا هر طرحی که به عنوان طرح سازش در منطقه مطرح شود، دست کم به سه دسته علت، با احتمال زیادی با شکست مواجه خواهد شد که ذیلا به شرح مختصر آنها پرداخته می شود:

* علل ریشه دار در جبهه آمریکایی

۱- دولت آمریکا توان اعمال فشار لازم بر اسرائیل را ندارد چرا که در این صورت با ریسک بزرگ حملات لابی ها و رسانه های صهیونیستی مواجه خواهد شد و سرمایه داران حامی خود را از دست خواهد داد؛

۲- حدود یک سوم از جمعیت آمریکا را مسیحیان صهیونیست تشکیل می دهند که در انتظار آرماگدون و ظهور مسیح هستند. اینان بنی اسرائیل را قوم برگزیده خدا می دانند و بنابراین، حقی برای فلسطینیان قائل نیستند و در نتیجه، صلح با آنها را به رسمیت نمی شناسند. در سیاست مداران نومحافظه کار آمریکایی از این قماش، کم نیستند.

* علل ریشه دار در جبهه صهیونیستی

۱- اسرائیل هیچ فشار واقعی بالای سر خود احساس نمی کند که مجبور به کوتاه آمدن باشد. تدابیر اخیر اتحادیه اروپا هم که تندترین واکنش ها علیه این رژیم بود، تنها کالاها و موسسات مناطق شهرک نشین اراضی اشغالی ۱۹۶۷ را مدنظر داشت و نه چیزی بیشتر. عموما وقتی از سیاست چماق و هویج علیه اسرائیل استفاده می شود، این رژیم هویج را بدون ترس از چماق، تصاحب می کند؛

۲- اسرائیل با مساله ای به نام شهرک ها مواجه است که برچیدن آنها تقریبا غیرممکن است و از سوی دیگر فشار شهرک نشینان نیز مانع از توافق با فلسطینی ها می شود؛

۳- یهودیان ارتدوکس ساکن فلسطین اشغالی، هرگز رئیس کابینه ای را که با فلسطینیان توافق کند، نخواهند بخشید کمااینکه « اسحاق رابین» را نبخشیدند. جرم رابین توافق با عرفات در پیمان اسلو بود.

* علل ریشه دار در جبهه فلسطینی

۱- فلسطینی ها در آنچه مذاکرات صلح خوانده می شود، نماینده واقعی ندارند. تشکیلات خودگردان آن قدر که از سوی نهادهای بین المللی تحویل گرفته می شود از سوی مردم فلسطین مورد توجه نیست و آخرین انتخابات برگزار شده در فلسطین نیز همین واقعیت را اثبات کرده است؛

۲- هنوز بخش زیادی از مردم و برخی گروه های ذی نفوذ فلسطینی نظیر حماس و جهاد اسلامی، اسرائیل را به رسمیت نمی شناسند که بخواهند توافق با آن را به رسمیت بشناسند؛

۳- مساله حق بازگشت آوارگان فلسطینی هنوز حل نشده است و اسرائیل هرگز حاضر به تن دادن به آن نشده است و بعید است که در آینده هم بشود؛

۴- هویت سیاسی فلسطینی ها دارای جنبه سلبی قدرتمند است و این جنبه سلبی ناشی از سال ها اشغال گری و ظلم صهیونیست هاست. بر این اساس، ملت فلسطین وجود خود را در نفی اسرائیل می یابد و آموزه های اسلام نیز در این مسیر یاری گر اوست؛

۵- فلسطین در این مذاکرات با اسرائیل در موضع برابر نیست ولذا قادر به کسب حقوق عادلانه نیست؛ لذا انجام شدن یا نشدن این مذاکرات نفع چندانی برای مردم فلسطین ندارد.

در مجموع، جان کری که قصد دارد با استفاده از وضعیت بحرانی منطقه هرچه سریع تر به توافق مدنظر کاخ سفید دست یابد، موانعی در پیش روی خود دارد که یکی از آنها هم برای شکست مذاکرات کافی است. هر ناظر آگاه منطقه ای، یقینا می تواند به ۱۰ علت فوق، علل دیگری برای شکست این مذاکرات بیفزاید.