قول پنهانی مصدق به جامعه بهائیان در سفر به آمریکا
سفر محمد مصدق به آمریکا، از سر فصلهای شاخص اولین دوره از نخست وزیری اوست. تاریخ نگاران معمولا این سفر را به دلیل ایراد سخنرانی 18 مهر 1330مصدق در شورای امنیت، دارای اهمیت قلمداد می کنند.
سفر محمد مصدق به آمریکا، از سر فصلهای شاخص اولین دوره از نخست وزیری اوست. تاریخ نگاران معمولا این سفر را به دلیل ایراد سخنرانی 18 مهر 1330مصدق در شورای امنیت، دارای اهمیت قلمداد می کنند.
در این مقال اما، نگاه ما به رویدادی است که عمدتا از سوی تاریخ پژوهان یا علاقمندان مورد غفلت یا تغافل قرار گرفته و آن ملاقات دکتر مصدق در 26 مهرماه 1330 با نمایندگان محفل بهائیان آمریکا، در سالروز میلاد سیدعلی محمدباب در شیراز است.
گزارش این دیدار به رغم اصرار مصدق بر مخفی ماندن آن، در «بی گناهان» تالیف محمد تقی افنان صص 215 تا 218 به چاپ رسید و اخیرا بهرام چوبینه نیز آن را در «دکتر محمد مصدق و بهائیان» صص44تا50 آورده است.
مصدق در این دیدار، از آنچه رفتار خلاف قانون با بهائیان می خواند، ابراز تاسف و در اظهار نظری شگفت انگیز، اینگونه قضایا را به رهبران مذهبی که تحت تاثیر کمونیست ها هستند، منتسب میکند! و نهایتا قول می دهد که تا آنجا که می تواند، از کمک به بهائیان دریغ نکند.
او در پایان این دیدار از نمایندگان محفل بهائیان آمریکا می خواهد که بر کاغذ مارک دار محفل خویش، به او شکوائیه ای بنویسند تا وی در بازگشت به ایران، پیگیر مفاد آن شود. مصدق در این دیدار اصرار دارد که قول پنهانی او به این افراد، مکتوم بماند و گرنه او نخواهد توانست به نفع آنان کاری انجام دهد.
هرچند که ممکن است عده ای که لایه های گوناگون رفتار مصدق را نمی شناسند و متاثر از دعاوی پوچ حقوق بشریِ برخی رسانه های داخل و خارج هستند، رفتار او را در راستای صیانت از حقوق اقلیت ها قلمداد کنند،اما نظری بر تظاهرات دینی مصدق،بی اساس بودن این انگاره را اثبات می کند.
مصدق در یکی از جلسات علنی مجلس درسال 1330، با صراحت اذعان داشت که :«یک پیر مرد نورانی به خواب من آمد و گفت: برو و نفت را ملی کن!». این اظهار نظر که در دوران خود بهت بسیاری از رسانه ها و محافل را بر انگیخت، نوعی بهره برداری از احساسات دینی جامعه قلمداد شد.
او در دادگاه نیز، پس از آنکه از سوی دادستان به بی دینی متهم شد، رگ گردن بر افروخت و خود را مسلمانی معتقد و کاملا ملتزم معرفی کرد! حال سوال اینجاست که فردی که در مواقع لزوم همه گونه تظاهرات دینی انجام می دهد و حتی دعوی ارتباط با ماوراء دارد، چگونه به مسلکی که در صدد نسخ اسلام و به شهادت اسناد در تمامی ادوار حیات خویش به کار جاسوسی برای بیگانگان بوده و از سوی آنان تغذیه مالی امنیتی شده و می شود، قول مساعدت می دهد؟ آیا باید این رفتار را به لاقیدی دینی او نسبت داد یا تلاشی برای جلب نظر مضاعف آمریکایی ها برای کمک به دولت خویش؟ این رفتار به هردلیل که انجام گرفته باشد،نقطه ابهامی در کارنامه اوست و محلی برای بحث و فحص تاریخ پژوهان نهضت ملی. آنچه در این مقال پیش روی شماست،نخست متن گزارش محفل بهائیان آمریکا از دیدار با مصدق است و سپس تحلیل ها و روایاتی است در تائیید مضمون و محتوای آن.امید آنکه پژوهندگان تاریخ نهضت ملی را مفید ومقبول افتد.
متن گزارش محفل بهائیان آمریکا از دیدار نمایندگان خویش با دکتر محمد مصدق
آنچه در این فصل پیش روی شماست، گزارش نمایندگان محفل بهائیان آمریکا از دیدار با محمد مصدق است که بعدها محمدتفی افنان در کتاب «بی گناهان»، آن را منتشر ساخت. متن این روایت بی نیاز از هرگونه توضیح است:
ساعت[ ملاقات]: 11 صبح جمعه، 19اکتبر1951[ جمعه26 مهرماه1330] روز تولّد حضرت علی. محل[ملاقات]: اتاق نخستوزیر در هتل ریستزتاور، خیابان پارک، خیابان پنجاه و هفتم، نیویورک.
گزارش: نهایت دقّت به عمل آمد تا مصاحبه[ گفتوگو] در موقعیتی انجام پذیرد که برای اظهارات خود، حدّاکثر آزادی را داشته باشیم. بنابراین موضوع وقت برای ما حائز اهمیّت بود. همراه دکتر فضلیمیلانی شرفیاب شدیم.
نمایندگان محفل روحانی ملّی، آقای بورا کاولین[bora kawlin] و دکتر[ فضلی] میلانی بودند. دکتر[ حسین] نواب، وزیرمختار ایران در هلند، ما را پذیرفت و به نخستوزیر معرّفی کرد.
دکتر[ سیّد علی] شایگان، عضو مجلس شورای ملّی ایران و معاون شورای نفتی و همچنین دختر نخست وزیرحضور داشتند. دختر نخستوزیر و دکتر نواب با عدّهای از عکّاسان که وسایل خود را آماده میکردند، مشغول صحبت بودند.
بدین ترتیب مصاحبه[ گفتوگو و ملاقات] با دکتر مصدّق نخستوزیر در شرایط بسیار خوبی انجام گرفت. دکتر مصدّق، انگلیسی صحبت نمیکرد. از دکتر[ فضلی] میلانی خواهش کرد که مترجم باشد. این موضوع به ما کمک به سزایی کرد که توانستیم، نه تنها مطالب خود را بیان کنیم، بلکه جوهر کلام را به خوبی تفهیم کردیم. دکتر شایکان بسیار خوب انگلیسی حرف میزد، فقط گوش میداد و به ندرت در مصاحبه[ گفتوگوهای] ما شرکت میکرد.
به نخستوزیر گفتم: « مفتخرم که از طرف مخفل روحانی ملّی و سلامتی شما را مسئلت نمایم». او از این بیانات اظهار تشکّر نمود و اظهار داشت:« خوش وقت است و این خیرمقدم را میپذیرد». بعد به ایشان گفتم: « بهائیان آمریکا که علاقه خاصّی به رفاه و آسایش ملّت ایران و ترقّی و پیشرفت کشورشان دارند، نه فقط به این سبب است که کشور ایران زادگاه دیانت جهانی بهائی است، بلکه موطن عدّهی کثیری از برادران بهائی ما است.» سپس گفتم:« در تمام دنیا بهائیان ایرانی تا آنجا که برایشان مقدور و میسّر باشد، صادقانه به نفع کشور[ ایران] خدمت میکنند و یک حکومت عادل را خدمتگزار حقیقی خداوند میدانند. بهائیان ابداً در امور سیاسی دخالت نمیکنند. فکر اصلی و آرزوی قلبی آنها این است که انصاف و عدالت برای تمام افراد وجود داشته باشد. آنها تا حدّ امکان پشتیبان حقیقی دولت عادل هستند».
نخستوزیر با دقّت به سخنان من توجّه میکرد. گفت:« در ایران موازنهی دوستانه بیشتری نسبت به بهائیان در مقایسه با سایر اقلیّتها وجود دارد». من گفتم:« بهائیان آمریکا از تعقیب و اذیّت و آزار بهائیان در ایران نگرانند». نخستوزیر سئوال کرد که: « آیا موضوع خاصّی را در نظر دارم؟».پاسخ دادم:« مدارک بسیاری درباره این وقایع در اختیار داریم».پس از شنیدن این مطالب با تأسّف گفت:« این قضایا را رهبران دینی که تحت نفوذ بعضی از نهضتهای سیاسی مانند کمونیستها هستند، موجب شدهاند».
نخستوزیر گفت، دولت او نظر سوئی علیه بهائیان ندارد و امیدوار است، به همانگونه که در تمام دنیا دین آزاد است، در ایران هم همانطور باشد.
نخستوزیر اظهار داشت:« تعقیب و ستمهای وارده بر بهائیان مربوط به زمان گذشته است و امیدوارم است، دیگر در آتیه تکرار نشود» و قول داد، تا آنجا که بتواند، از کمک بهائیان دریغ ننماید و از هر فرصتی برای اجرای عدالت استفاده کند. از احساسات دوستانه او عمیقاً تشکر نموده و گفتم: « بهائیان برای سلامتی شما دعا میکنند». پاسخ داد: «من برای موفقّیت اشخاصی که افکار عالی و نظر خوب برای ایران دارند، دعا میکنم».اظهار تأسّف کردم. هدیهای که محفل امریکا برای ایشان تهیّه کرده بودند، هنوز نرسیده، به محض اینکه برسد، ارسال خواهم داشت.
در ضمن مقالهای که در مجلّهی لایف در تمجید دیانت بهائی نوشته شده بود، به ضمیمه رونوشت برنامهی صلح بهائی[را] به ایشان نشان دادم.
دکتر شایگان اظهار علاقهی خاصّی به مقاله مزبور نمود. من هم مجلّه را به او هدیه دادم. روح این ملاقات رسمی بسیار دوستانه بود، زیرا هیچ عجله و شتابی در کار نبود و فرصت کافی داشتیم، تا آنچه حائز اهمیت است، بیان نماییم. دکتر میلانی و من هر دو احساس کردیم که دکتر مصدّق در بیانات و نیّت خود صادق است. او در موقع خداحافظی شخصاً تا درب اتاق ما را مشایعت کرد و دست ما را با گرمیفشرد.
عصر جمعه به دکتر میلانی تلفن کردند که به آپارتمان دکتر مصدّق برود. چون هدیه محفل ملّی آمریکا رسیده بود. به دکتر میلانی دادم، تا آن را همراه ببرد. دکتر میلانی ابتدای ورود هدیه را به دکتر مصدّق تقدیم کرد.
نخستوزیر بینهایت خوشحال شد که یک آلبوم چرمی زیبا حاوی عکسهای داخلی و نمای خارجی معبد [ بهائیان در شهر شیکاگو] آمریکا و گزارش پیوست آن را که حاکی از مظالم و ستمهای بسیاری بر بهائیان ایران بود، به ایشان تسلیم کرد.
دکتر مصدّق گفت: « از بازداشت بهائیان یزد اطلّاع دارد، چون تیمسار سرلشکر علائی او را ملاقات کرده و به او گزارش دادهاند که با بهائیان با عدالت رفتار نمیشود». نخستوزیر اظهار داشت که: « مایل است در ایران به بهائیان کمک کند، امّا نامه محفل ملّی آمریکا که حاکی از توسعه و نفوذ دیانت بهائی است، مورد علاقه او نیست. آنچه او احتیاج دارد، این است که روی کاغذ مارکدار محفل ملّی، یک نامه رسمی بنویسیم و برای کمک به برادران بهائی ما که در ایران در معرض اذیّت و آزار قرار دارند، دادخواهی کنیم و ذیل آن نامه را مهر و امضاء نماییم، تا ایشان بتوانند، برای کمک به بهائیان ایران، مورد استفاده قرار دهد». حتّی نخستوزیر با صراحت گفت: « در آخر این نامهی رسمی بنویسید: « جای بسی شگفتی است. در کشوری که دارای تمدّن باستانی و قانون اساسی است و تمام افراد در برابر قانون دارای حقوق مساوی هستند. متأسّفانه با بهائیان خلاف قانون رفتار میشود.» نخستوزیر تأکید کرد که این موضوع باید کاملاً محرمانه بماند، وگرنه دست او بسته خواهد شد.
نخستوزیر از دکتر[ فضلی] میلانی سئوال کرد و تعداد محصلین بهائی را در آمریکا جویا شد. دکتر میلانی پاسخ داد، تعداد آنها قلیل است، در حدود10 الی15 نفر میباشند. دکتر میلانی و من از پیدا شدن چنان فرصتی گرانبها که همزمان با سالگرد تولّد حضرت اعلی[ سیّد علیمحّمد باب] بود، بینهایت شاکر و امیدواریم که این پیش آمد طلیعهی دوران اجرای عدالت و آزادی برای برادران بهائی ما در ایران باشد.
تحلیل بهرام چوبینه از دیدار مصدق با نمایندگان محفل بهائیان آمریکا
بهرام چوبینه در «دکتر محمد مصدق و بهائیان» پس از درج گزارش محفل بهائیان آمریکا از دیدار با نخست وزیر ودر تحلیل آن آورده است:
برمبنای گزارش بهائیان آمریکا،« ملاقات رسمی» نخستوزیر ایران دکتر محمّد مصدّق در فضای «بسیار دوستانه» انجام گرفته است. دکتر محمّد مصدّق به درستی میداند که «ستمهای وارده بر بهائیان» به دوران نخستوزیری او مربوط نمیشود و « امیدوار است» در آینده این ستم و آزار« تکرار نشود» و به بهائیان« قول» میدهد، « تا آنجا که بتواند از کمک به بهائیان دریغ ننماید و از هر فرصتی برای اجرای عدالت استفاده» نماید. دکتر مصدّق به تصدیق نماینده بهائیان آمریکا« در بیانات و نیّت خود صادق است» او نخستوزیر یک کشور مسلمان، ولی از همه مهمتر نخستوزیر یک کشور مشروطه با قانون اساسی مدوّن است.
بهائیان آمریکا که « از تعقیب و اذیّت و آزار بهائیان در ایران نگرانند»، اکنون خوشحالند از اینکه فرصتی به دست آوردهاند، تا اضطراب و دادخواهی خود را با شخص نخستوزیر ایران، که آن زمان محبوبیت و اشتهار جهانی داشت، در میان گذارند. ظاهراً آنان اشارهای به بهائیان زندانی در یزد و ماجرای قتلهای ابرقو میکنند و دکتر مصدّق در پاسخ آنان میگوید:« از بازداشت بهائیان یزد مطلّع هستم»، زیرا یکی از بهائیان ایران تیمسار سرلشکر علائی او را ملاقات کرده و به او گزارش دادهاند که با بهائیان با عدالت رفتار نمیشود.
خواندنی آنکه نمایندهی بهائیان آمریکا در گزارش خود تأیید و تأکید میکند که دکتر مصدّق صادقانه به آنان پیشنهاد داده است، نامهای رسمی به او بنویسند و بلافاصله، بیپرده و روشن گوشزد میکند، که مبادا نامهای که حاوی تبلیغات دین بهائی باشد و یا « حاکی از توسعه و نفوذ دیانت بهائی»، برای او بنویسند، زیرا چنین نامهای به تصدیق نمایندگان بهائیان آمریکا مورد علاقهی او نیست. آنچه او احتیاج دارد، این است..« برای کمک به برادران بهائی ما که در ایران در معرض اذیّت و آزار قرار دارند، دادخواهی کنیم و ذیل آن نامه را مهر و امضاء نماییم، تا ایشان بتوانند، برای کمک به بهائیان ایران، مورد استفاده قرار دهند.»
دکتر محمّد مصدّق، رهبر نهضت ملّی ایران، آن چنان صمیمی و صادق است که علّت و انگیزهی توصیههای خود را در کمال روشنی بیان میکند و به نمایندگان بهائیان یاد میدهد چه جملاتی را در« روی کاعذ مارکدار محفل ملّی[ بهائیان آمریکا]» و به صورت« یک نامه رسمی» برای« دادخواهی» به او بنویسند و به آنان گوشزد میکند در آخر این نامه رسمی بنویسید: « جای بسی شگفتی است، در کشوری که دارای تمدّن باستانی و قانون اساسی است و تمام افراد در برابر قانون دارای حقوق مساوی هستند، متأسّفانه با بهائیان خلاف قانون رفتار میشود».
نمایندگان بهائیان آمریکا در آخر خوشنود از یکرنگی و صمیمیت دکتر مصدّق « از احساسات دوستانه او عمیقاً تشکّر نموده»، به دکتر محمّد مصدّق میگویند: «بهائیان برای سلامتی شما دعا میکنند». این گفتوگو و دادخواهی در چنین فضایی از صفا و صمیمیت پایان میگیرد و نمایندگان بهائیان آمریکا با احساسی امیدوار به آینده با دکتر محمّد مصدّق نخستوزیر ایران وداع میکنند و خواندنی آنکه ایشان نخستوزیر ایران، بهائیان را «در موقع خداحافظی شخصاً تا درب اتاق ... مشایعت کرد و دست ...[ آنان] را با گرمی فشرد».
نامهای که به توصیه دکتر محمّد مصدّق بر« روی کاعذ مارکدار محفل ملّی» آمریکا میباید نوشته میشد، سه روز بعد به سفارت ایران در واشنگتن رسانده شد. در این نامه بهائیان شرح مشروحی از« بهائیستیزی» و قتلعام بهائیان در سراسر ایران در سالهای دهه بیست میدهند و نخستوزیر ایران را به دادخواهی میطلبند.
این نامه تنها یک« دادخواهی» نیست، بلکه گزارشی است سراسر غمبار علیه دولت و جامعهای که حقوق فردی و اجتماعی اقلیّتهای دینی و قومی را نادیده میگیرد.
روایت حجت الاسلام والمسلمین محمدتقی فلسفی از رویکرد مصدق به بهائیان ایران
خطیب نامدار معاصر مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمد تقی فلسفی درخاطرات خویش،روایتی از دیدار با دکتر محمد مصدق در موضوع بهائیان را نقل کرده است که با روح گفته های او در آمریکا،تطابق کامل دارد وگرایش مذهبی و سیاسی او در برابر این نحله را کاملا روشن می سازد: بعد از اینکه مصدق نخست وزیر شد، در همان سال اول نخستوزیری، دو بار با وقت قبلی به ملاقات او رفتم. بار اول روزی بود که من [به همراه چند تن از علما] به منزل دکتر مصدق در خیابان کاخ -فلسطین کنونی- رفتیم. او روی تخت خواب دراز کشیده و زیر پتو بود و ما هم روی صندلی نشسته بودیم. مصدق با تعجب گفت: «شما هر روز برای نماز به مسجد میروید؟» گویی آن طور که باید و شاید، چندان از کم و کیف برگزاری نماز جماعت در مساجد کشور وقوف و آگاهی نداشت، زیرا این جمله پرسشی را دکتر مصدق به صورت جدّی در حضور خود من گفت.
عجیب تر از این استعجاب، قضیه ای است که در دومین ملاقاتم با دکتر مصدق، بین من و او اتفاق افتاد. موضوع از این قرار بود که بهاییها در شهرستانها مسئله ساز شده بودند و قدرت نمایی میکردند.
به امر حضرت آیت الله العظمی آقای بروجردی وقت ملاقات گرفتم و نزد او رفتم. مانند همان دفعه قبل، او روی تخت خواب و زیر پتو خوابیده بود. پیام آقای بروجردی را به ایشان رساندم و گفتم: «شما رئیس دولت اسلامی ایران هستید و الآن بهایی ها در شهرستان ها فعال هستند و مشکلاتی را برای مردم مسلمان ایجاد کرده اند؛ لذا مرتباً نامه هایی از آنان [یعنی از مردم مسلمان] به عنوان شکایت به آیت الله بروجردی می رسد. ایشان لازم دانستند که شما در این باره اقدامی بفرمایید».
دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبت من به گونه تمسخر آمیزی، قاه قاه و با صدای بلند خندید. گفت: «آقای فلسفی از نظر من مسلمان و بهایی فرقی ندارند؛ همه از یک ملت و ایرانی هستند!». این پاسخ برای من بسیار شگفت آور بود زیرا اگر سؤال میکرد فرق بین بهایی و مسلمان چیست؟ برای او توضیح میدادم. اما با آن خنده تمسخر آمیز و موهن دیگر جایی برای صحبت کردن و توضیح دادن باقی نماند. لذا سکوت کردم و موقعی که به محضر آیت الله بروجردی رسیدم و این جمله را گفتم، ایشان نیز به حالت بهت و تحیّر پیام وی را اسماع کرد.
ارسال نظر