اختصاصی پارس؛
آدرس شبکههای اطلاعاتی مخفی داخل ایران را در کدام حوالی باید جست؟
اولین بار که شبکههای سریِ مورد بحث در تاریخ جمهوریاسلامی زیر ضربه جدی قرار گرفتند نتیجه پافشاریهای آیتالله خامنهای بر پیگیری پرونده قتلهای زنجیرهای بود.
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- مجید مکی- در روزهای اخیر و در پی اقدامات عجیب و تهورآمیز بنسلمان، ولیعهد سعودی، توجه خیلی از افراد به احتمال بروز درگیری نظامی مستقیم بین ایران و سعودی جلب شده است. عدهای از این مینویسند که آمریکا در پس این تحولات قرار داشته و تمایل دارد دو دولت مهم منطقه را به تقابل نظامی با یکدیگر بکشاند. اما چنین مدعایی دقیق و به اندازه کافی گویا نیست.
آن بخش از دستگاههای رسمی و اندیشکدههای آمریکایی که منافع این کشور را در نظر دارند، بننایف را به عنوان فردی در نظر گرفته بودند که بواسطه او سلطنت سعودی به نسل جدید شاهزادگان منتقل گردد. این انتخاب با در نظر داشتن بضاعت شاهزادگان سعودی معقول بود. هم از نظر سن، هم از نظر تجربه مدیریت در مناصب مهم حکومتی، هم از نظر موفقیت در ماموریتها و هم از نظر پیوند تنگاتنگ و اعتماد دوجانبه با دستگاه اطلاعاتی آمریکا، بننایف یک گزینه مناسب بود. در طرف مقابل اما، بنسلمان بیش از حد جوان بود. تا پیش از رسیدن پدرش به سلطنت فاقد هر گونه تجربه قابل توجهی بود. بزرگترین اقدامش از زمان مسئولیت، یعنی جنگ یمن، به یک فاجعه تمام عیار برای حکومت سعودی تبدیل شده است؛ از ابتدا نیز بسیاری کارشناسان چنین انتظاری داشتند. در نهایت اینکه، بنسلمان گزینه و انتخاب دستگاههای اطلاعاتی آمریکا نیز نبوده است.
چه عاملی باعث شد بدون بروز هرگونه اعتراض و مقاومت جدی از طرف آمریکا، بننایف کنار گذاشته شده و بنسلمان به ولایتعهدی برسد؟ این عامل میبایست قدرتی فراتر از قدرت دستگاههای امنیتی آمریکا داشته باشد. در بین دستگاههای رسمی قدرت در جهان، قدرتی را سراغ نداریم که بتواند تا این حد بیسروصدا تصمیم دستگاههای امنیتی آمریکا را وتو کند. بنابراین باید آن قدرت برتر را در حوزه قدرت غیررسمی جویا شد.
در جهان کنونی، کانونهای غیررسمی قدرت توانستهاند از طریق سلطه اقتصادی و شاخهزدن در دستگاههای رسمی قدرت در کشورهای مختلف جهان قدرتی بیشتر از قدرتهای رسمی بدست آورند. نفوذ این کانونها در دستگاههای رسمی اولاً به ایشان اجازه بهرهبرداری انگلی از منابع و امکانات دستگاههای رسمی قدرت را میدهد. ثانیاً توان هماهنگسازی آنها را در جهت منافع خویش به ایشان میبخشد. این دو موجب میشود قدرت این کانونها در بسیاری مسائل مهم عاملی تعیینکنندهتر از خواست دستگاههای رسمی قدرت در جهان باشند.
در خصوص برکشیده شدن بنسلمان، برخلاف تشخیص دستگاههای امنیتی آمریکا، باید امتیازاتی را دنبال کرد که کانونهای قدرت جهانی از بنسلمان دریافت کرده یا میکنند. از واگذاری آرامکو، شرکت نفت سعودی، در بازار سهام به عنوان یک اتفاق تاریخی در بازار سهام در سراتاسر جهان یاد میکنند. پشتیبان اصلی ایده واگذاری آرامکو بنسلمان است و واگذاری را به دو بانک بزرگ جهان، اچ. اس. بی. سی. و جِی. پی. مورگان، سپرده است. این دو بانک هر دو متعلق به عالیترین سطح شبکه زرسالاری جهانی هستند که سران آن یا یهودی هستند، یا اصالت یهودی دارند و یا به لطف کارگزاری و شراکت با یهودیان زرسالار رشد کردهاند. نام خاندانهای روچیلد، ساسون و مورگان، از سران این کانون مالی جهان، به لطف تحقیقات آقای عبدالله شهبازی به گوش ما ایرانیان آشنا است.
همین شبکه معظم مالی در پس پرده به قدرت رسیدن ترامپ نیز هست. پس عجیب نیست که پس از به قدرت رسیدن ترامپ، بخت بننایف با اینکه که برگزیده دستگاههای امنیتی آمریکا بود برگشت، و بنسلمان توانست با کنار زدن وی در یک قدمیِ رسیدن به سلطنت سعودی قرار گیرد. و عجیب نیست که درست همزمان با اقدامات تهورآمیز اخیر بنسلمان، ترامپ طی تماسی با وی از واگذاری سهام آرامکو در بازار بورس نیویورک استقبال کرد.
نسل قدیمیتر همین شبکه از خاندانهای زرسالار جهان در پس پرده جنگ جهانی دوم نقشآفرینی تعیینکننده داشتند. در واقع رهبران اصلی طرفین جنگ هر دو برکشیده همین خاندانهای زرسالار بودند. نقطه اشتراک وینستون چرچیل از بریتانیا و آدولف هیتلر از آلمان نازی پشتیبانی توسط همین کانونهای سیاسی-مالی شریک و همپیمان بود. روش شناخته شده ایشان برکشیدن قطبهای متضاد، ایجاد آشوب بواسطه این دو قطب و زایش نظمی نو از دل آن است. در نظمی که از دل جنگ جهانی دوم بیرون آمد و هنوز بخش اعظم آن پابرجا است آمریکا به ابرقدرتی تبدیل شد که بر تمام کشورهای غربی و بسیاری کشورهای غیرغربی هژمونی دارد و دولت اسرائیل، محور و عامل اصلی بسیاری تحولات مخرب منطقه غرب آسیا، تاسیس شد.
همزمان با اقدام تهورآمیز بنسلمان در بازداشت تعداد زیادی از شاهزادگان سعودی، دو اتفاق مهم روی داد که هر دو به نحوی به ایران مرتبط میشوند. سعد حریری، نخستوزیر لبنان، نیز توسط بنسلمان بازداشت و مجبور به استعفای از راه دور گردید که تعجب همه ناظران را در اقصی نقاط جهان به همراه داشت. همچنین عادل الجبیر، وزیر امورخارجه سعودی، حمله موشکی از یمن را «تعرض مستقیم نظامی» از سوی ایران قلمداد کرد و گفت «پادشاهی عربستان حق پاسخگویی به ایران را در زمان و شکل مناسب محفوظ میدارد». هر دو اقدام به وضوح تحریک ایران و مهمترین متحد آن، حزبالله لبنان، بودند به واکنشهایی که بتوانند سرآغازی باشند بر جنگی بزرگ در منطقه.
تغییر جغرافیای سیاسیِ منطقه غرب آسیا همواره یکی از آمال نسلهای متاخر کانونهای قدرت شبکه زرسالاری جهانی بوده است و تلاش برای درگیری نظامی بین ایران و سعودی را در این راستا میبایست دید و امکانش را ارزیابی کرد. با توجه به سبک کار این کانونها، آشوب مد نظر ایشان بدون داشتن قطب مقابل بنسلمان ممکن نیست. به عبارت دیگر، پیششرط بروز آشوب لازم برای تغییر جغرافیای سیاسی مورد نظر، از طریق جنگ بین ایران و سعودی، حضور عوامل این کانونهای قدرت جهانی در سطوح بالای قدرت در ایران و یا متحدین ایران است. بنابراین سوال اصلی اینجا است: این کانونها تا چه سطحی در هرم قدرت رسمی در ایران و متحدین کلیدیاش نفوذ دارند؟
سید حسن نصرالله، دبیرکل حزبالله لبنان، بازی سعودی را به سرعت تشخیص داد و بدون اینکه ذرهای تحریک شود و در بازی طراحی شده توسط بنسلمان وارد شود خواستار بازگشت سعد حریری به لبنان شد که کاملاً در عرف بینالمللی پذیرفته است. اگر غیر از این عمل کرده و حملات را متوجه سعد حریری کرده بود، که اظهاراتی توهینآمیز داشت، وضع درونی لبنان ملتهب میشد و جناحین قدرت در مقابل هم قرار میگرفتند. اهمیت پیشگیری از التهاب سیاسی در چنین موقعیتی زمانی روشن میشود که توجه کنیم همزمان مقامات سعودی از اسرائیل درخواست حمله به حزبالله لبنان را داشتهاند و اسرائیل این درخواست را در دست بررسی اعلام کرده بود.
واکنش طرف ایرانی به اقدامات اخیر سعودی، اما، از یک نظر نقطه مقابل واکنش طرف ایرانی به تهدیدات آمریکا برای مداخله نظامی در سوریه در ماه سپتامبر 2013 است. در آن زمان افراد عالیرتبهای از طیفهای مختلف حکومت ایران مواضعی اتخاذ کردند که نشاندهنده عزم و تصمیمی سراسری در جمهوریاسلامی بود برای بازداشتن آمریکا از حملات هوایی به سوریه. آیتالله خامنهای، مرحوم هاشمیرفسنجانی، فرمانده کل سپاه، فرمانده نیروی قدس سپاه و وزیر امورخارجه همه در اتخاذ مواضعی کم و بیش مشابه برای منصرفکردن آمریکا شریک بودند. رئیسجمهور، حسن روحانی، اما فقط زمانی همراه این موج شد که دیگر خطر مداخله مستقیم نظامی آمریکا در سوریه منتفی شده بود.
این بار، در واکنش به تحولات اخیر سعودی و به ویژه در واکنش به سخنان وزیر امورخارجه سعودی، حسن روحانی پیشگام واکنش بوده است در حالیکه دیگر مقامات جمهوریاسلامی با سکوت از کنار اظهارات تحریکآمیز عادل الجبیر گذشتند. اما واکنش روحانی، که به عنوان مثال گفته است «شاخ قلدرتر از شما را شکستیم، شما که چیزی نیستید»، نه تنها بازدارنده نیست که شدیداً تحریککننده است. در واقع روحانی، که در سپتامبر 2013 با موج مواضع بازدارنده همراهمی نکرده بود، این بار به تنهایی و جدای از دیگر مقامات نظام، پاسخ سخنان تحریکآمیز عادل الجبیر را با تحریک متقابل داده است. نکته مهم دیگر اینجا است که لحن و سخنان روحانی در تضاد صریح با خط مشی وی طی چهار سال دولت اول او است.
با توجه به ورود انفرادی روحانی به بازی تحریک متقابلی که مقامات سعودی آغاز کردهاند و جایگاه مهم وی به عنوان رئیس شورای عالی امنیت ملی، به یقین وی اولین کسی است که میبایست به عنوان مهرهای هماهنگ در پازل «نظم از درون آشوب» در منطقه غرب آسیا محک بخورد.
یکی از شبکههای اطلاعاتیِ کانون قدرتی که روش کارش به «نظم از درون آشوب» تعبیر شد و به نقش آن در برکشیدن بنسلمان اشاره کردیم، نقش مهمی در ماجرای مکفارلین داشته است که در آنجا ردِ پای بسیار مهمی از حسن روحانی برجای مانده. یکی از چهرههای شاخص ایرانی این شبکه پیش و پس از انقلاب منوچهر قربانیفر است که در ماجرای مکفارلین نقش محوری داشته.
سال 1994 میلادی روزنامهنگاری اسرائیلی متن مذاکراتی را منتشر کرد که منوچهر قربانیفر بین حسن روحانی از ایران و اَمیرام نیر از اسرائیل ترتیب داده بود. بازنشر این متن توسط رسانههای اسرائیل و رسانههای فارسیزبانِ همسو با اسرائیل درست پس از پیروزی حسن روحانی در انتخابات 1392 موجب این بدگمانی شده است که هدف از انتشار آن اختلافافکنی در ایران بوده. گرچه چنین انگیزهای در بازنشر مطلب غیرقابل انکار است ولی این استدلال نمیتواند سندیت مطلب منتشر شده در سال 1994 میلادی را زیرِ سوال ببرد. اگر مطلب از اساس جعلی بود، باید در بازه زمانی 19 ساله (1994 میلادی تا 1392 شمسی) بهرهبرداری از آن صورت میگرفت که چنین نشد.
اما مطالب مطرح شده در ملاقات ذکرشده. قربانیفر نیر را به عنوان نماینده کاخسفید معرفی میکند. روحانی سخنان خود را اینگونه آغاز میکند: «لطفاً به خاطر داشته باشید که این جلسهای خصوصی است. خیلی خصوصی. من از طرف دولتم صحبت نمیکنم. این ملاقات هیچ توجیه منطقیای ندارد. با این حال، چون به قربانیفر اعتماد دارم ملاقات با شما را پذیرفتم». نفس اعتماد روحانی به قربانیفر در سال 1986، یعنی 6 سال پس از نقشآفرینی قربانیفر به عنوان مسئول شاخه تدارکات کودتای نوژه، به اندازه کافی تعلقات سیاسی حسن روحانی را با سوالات جدی مواجه میکند. قربانیفر پس از شکست کودتای نوژه بازداشت شده و نقش وی برای مسئولین جمهوریاسلامی محرز میشود. مسئول شاخه تدارکات کودتا یکی از سران کودتا است و هیچ توجیهی برای اعتماد به چنین فردی پذیرفته نیست.
لیکن برخی اظهارات دیگر حسن روحانی در ملاقات با نیر مسئله را روشنتر میکند. روحانی میگوید «اگر شخصیت خمینی را تحلیل کنید، میدانید که یک دشمن قوی او را صد قدم عقب میبرد؛ در حالیکه یک دشمن ضعیف او را به پیشروی تحریک میکند. متاسفانه شما موضع غلطی گرفتهاید: بیش از حد با او نرم برخورد میکنید. اگر سرسختتر بودید، در موقعیت برتر قرار داشتید». یا در جای دیگر میگوید «اگر او را با قدرت نظامی خود تهدید کنید، دست شما را بوسیده و فرار خواهد کرد».
در دفاع از روحانی این فرضیه را میتوان مطرح کرد که شاید وی به زعم خود در حال فریب طرف مقابل بوده است. اما این فرضیهای بسیار ضعیف است و میتوان به راحتی رد کرد. اولاً، محتوای سخنان روحانی محدود به بیان ضدیت با رهبر فقید جمهوریاسلامی نیست بلکه ترغیب آمریکاییها به تهدید و قدرتنمایی نظامی علیه ایران را نیز شامل میشود. ترغیب آمریکا به تهدید نظامی ایران ریسک بسیار بزرگی است در مقابل چیزی که روحانی، بر فرض خیرخواهی او برای جمهوریاسلامی، امید داشته بدست آورد. به علاوه، همه میدانیم که روحانی به هیچوجه تا این حد سادهلوح نبوده و نیست که فکر کند با چند جمله بتوان آمریکاییها را فریب داد. او حتماً میدانسته که علت اعتمادِ اَمیرام نیر رایزنی و وساطتِ قربانیفر است که تضمین داده روحانی به حرفی که میزند اعتقاد دارد و بیش از اینکه با نیروهای تحت رهبری آیتالله خمینی باشد با آمریکا همدل است.
اما انگیزه روحانی از اعتماد به قربانیفر چه بوده است؟ با توجه به نقش قربانیفر در کودتای نوژه، حتماً حسن روحانی میدانسته که وی انگیزهای برای کمک به نیروهای وفادار به آیتالله خمینی ندارد. به عبارت دیگر، هم قربانیفر و هم روحانی میدانستهاند که یکی از اهداف مذاکرات تثبیت و تقویت نیروهایی درون نظام سیاسی ایران بوده است که بر علیه خطِ مشی سیاسی آیتالله خمینی هستند و روحانی به نمایندگی از این جریان وارد مذاکره با اَمیرام نیر شده است.
این در حالی است که حسن روحانی هماکنون قریب به چهل سال است خود را پیروی مرحوم آیتالله خمینی معرفی میکند و به این واسطه در هرم قدرت رسمی جمهوریاسلامی بالا رفته است. حفظ چنین نقابی طی چهل سال فقط از پس اعضای شبکههای اطلاعاتی برمیآید که در اختفا و فریب خبره هستند و ارتقاء یک عنصر معارض درون یک نظام سیاسی تا سطح ریاستجمهوری نیز بدون حمایت شبکههای مخفیِ نفوذی در آن نظامِ سیاسی ممکن نیست. اما آدرس این شبکههای اطلاعاتی مخفی را در کدام حوالی باید جست؟
قربانیفر از یک سو عضو شبکهای مافیایی است که در حوزههای سلاح، نفت و عتیقه به دلالی و قاچاق مشغول است و از سوی دیگر منبع مهم و حیاتی دستگاههای اطلاعاتی آمریکا و ایران (پیش از انقلاب و طی سالهای اولیه بعد از انقلاب) است. این شبکه یک سر در دستگاههای اطلاعاتی اسرائیل نیز دارد و به لطف تحقیقات آقای عبدالله شهبازی، یعقوب نیمرودی را از شاخه اسرائیل این شبکه میشناسیم. این شبکه دلالی و قاچاق پیش از انقلاب با سِر شاپور ریپورتر مرتبط و شریک است که با وی به عنوان گرداننده شبکههای اطلاعاتی ام. آی. سیکس بریتانیا و پایهگذار شبکههای مخفی پیمان ناتو (سوپرناتو) در ایران آشنا هستیم.
این شبکههای مخفی، پس از انقلاب ایران به شکلی دیگر، متناسب با شرایط جدید، به حیات خود ادامه دادند و توسعه یافتند. حفظ ظاهرِ معتقد به انقلاب اسلامی و پیگیری اهداف متضاد با آن مشخصه اصلی اعضای این شبکهها در شرایط پس از انقلاب بوده است. با توجه به اعتماد دوجانبه بین حسن روحانی و منوچهر قربانیفر که بالاتر بحث شد، اختفای ماهیت واقعی روحانی طی چهل سال و ارتقای وی در هرم قدرت رسمیِ جمهوریاسلامی در چهارچوب طرحها و در سایه حمایتهای همین شبکههای نوسازیشده است.(*)
گرچه این شبکهها توسط افسر سرویس اطلاعاتی بریتانیا تشکیل شدهاند و ذیل سوپرناتو دستهبندی شده و همپیمان با دستگاههای اطلاعاتی اسرائیل هستند، ولی به دلیل پیوندهای غیررسمی با عالیترین سطح شبکه زرسالاری جهانی، میبایست به آنها به عنوان کارگزار این شبکه معظم نگریست. آقای عبدالله شهبازی بر رابطه بسیار نزدیک شاپور ریپورتر با لُرد یعقوب روچیلد، رئیس نمادین خاندان یهودی زرسالار و جهانوطن روچیلد، تاکید دارند. همچنین جرج کندی یانگ، که قائممقام ام. آی. سیکس برای سالهای طولانی و رئیس مستقیم ریپورتر در تشکیل شبکههای مخفی مذکور بوده است، را در پیوند تنگاتنگ و به عنوان کارگزار عالیترین سطح شبکه زرسالاری جهانی معرفی میکنند. این همان شبکه زرسالاری جهانی است که نام دو بانک اصلیاش، یعنی اچ. اس. بی. سی. و جِی. پی. مورگان، در بحث واگذاری شرکت نفت سعودی، آرامکو، به رهبری بنسلمان ذکر شد.
به عبارت دیگر و در نهایتِ امر، حسن روحانی را میبایست به عنوان کارگزار و برکشیده همان شبکه زرسالاری جهانی در ایران در نظر داشت که با توجه به منافع بزرگ آن در تجارت سلاح و انرژیهای فسیلی و همچنین ضربه سنگینی که با پیروزی انقلاب اسلامی از هسته سیاسی اسلام خورده است میل فراوانی به تحمیل نظمی نوین بر منطقه غرب آسیا دارد که هم محل تجمیع حجم اعظم انرژیهای فسیلی است و هم کانون جغرافیایی مقاومت اسلامی. واقعی بودن چنین تمایلی را میتوان، به عنوان مثال، در تلاشهایی دید که سالهای اخیر برای بالکانیزه کردن سوریه یا استقلال کردستان عراق صورت پذیرفتهاند.
گرچه شبکه زرسالاری جهانی همواره در سطوح بالای کشورهای غربی و متحدین ایشان نفوذ قابل توجه داشته است، اما طی یک سال اخیر تحولاتی رخ دادهاند که از یک بُعدِ بسیار مهم استثنائی هستند. این تحولات حکایت از تمرکز اصلیترین کارگزاران سیاسی این شبکه به طور مستقیم بر ایران دارند که از زمان پیروزی انقلاب اسلامی ایران سابقه نداشته است.
مهمترین دولتی که در چنبره این شبکه زرسالاری جهانی قرار دارد ایالات متحده آمریکا است. تمرکز این دولت تا پیش از اتمام جنگ سرد بر اتحاد جماهیر شوروی بود. پس از آن و در دولت بوشِ پدر، تمرکز بر عراق صدام بود. سپس، دولت کلینتون آمد که تمرکزش بر کشورهای منتزع از یوگسلاوی سابق قرار داشت. دولت بوشِ پسر بر القاعده و صدام متمرکز بود. دولت اوباما علاوه بر اوکرائین، بر سوریه نیز متمرکز بود که گرچه هدف نهایی از آن تضعیف ایران بود ولی دولت وی از مواجهه مستقیم با ایران اجتناب میکرد. سخنرانی 13 مهرماه 1396 ترامپ اما حکایت از این داشت که تمرکز سیاست خارجی دولت وی بر مقابله با ایران خواهد بود.
پیوندهای ترامپ با شبکه زرسالاری جهانی در سوابق وی آشکار است. دردهه 1980 میلادی، ترامپ مدیریت مجموعه کازینوهایی را به عهده داشته است که محل پولشویی مافیای یهودی آمریکا هستند که توسط سران همین شبکه زرسالاری جهانی راهاندازی شده است. شرکت «روچیلد اینکورپوریتد»، یکی از شرکتهای همان شبکه عظیم مالی جهانوطن، ناجی ترامپ بوده است وقتی در ابتدای دهه 1990 میلادی عملاً ورشکسته بود.
با پیروزی ترامپ در انتخابات 2016 آمریکا، مهرههای جدید این شبکه عظیم مالی یکی پس از دیگری به روی صحنه آمدند. ابتدا امانوئل ماکرون، از مدیران سابق بانک روچیلد فرانسه، انتخابات ریاستجمهوری فرانسه را پیروز شد. سپس، بنسلمان موفق شد با دادن باج به همین شبکه قدرتمند در واگذاری آرامکو، پسرعموی خود بننایف را، که برگزیده و تحتِ حمایت دستگاههای امنیتی آمریکا بود، از ولایتعهدی کنار زده و خود در آستانه نشستن بر تخت پادشاهی سعودی قرار گیرد. دولت اسرائیل نیز همواره محل جولان مهرههای زرسالاران یهودی بوده است. به طور خاص اما، نتانیاهو پیوند تنگاتنگی با نئوکانهای آمریکا دارد که کارگزاران سیاسیِ عالیترین سطح شبکه زرسالاری جهانی هستند.
هر چهار نفر و وابستگانشان در ماجراجوییهای اخیر بر سر دو قطبی ایران-سعودی به شدت فعال شدهاند. اقدامات تهورآمیز اخیر بنسلمان پس از این صورت گرفت که وی با جَرِد کوشنر، داماد ترامپ، و نتانیاهو، که از سالها پیش دوست خانواده کوشنر بوده است، ملاقات کرد؛ ملاقاتی که به نظر تحلیلگر نشریه فارِن پالیسی پیشزمینه اقدامی مهم بوده است. امانوئل ماکرون، رئیسجمهور فرانسه، نیز در سخنانی که به همسویی با وزیر امورخارجه سعودی تفسیر گشت موشک پرتاب شده از یمن را ایرانی خواند و خواستار مذاکره در مورد برنامه موشکی ایران شد.
پیشتر گفته شد که سبک کار این شبکه ساخت قطبهای متضاد است و مادامی که نتوانند مهره خود را در ایران، قطب متضاد جبهه تشکیل شده از آمریکا، فرانسه، اسرائیل و سعودی، تا سطح تعیینکنندهای بالا بکشند نخواهند توانست بازیِ مدِ نظر خویش را پیش ببرند. با توجه به اینکه روحانی اولین و تنها مقام رسمیِ عالیرتبهای است که دعوت به دوقطبیسازی با سعودی را که وزیر امورخارجه سعودی آغاز کرد نه تنها لبیک گفته که سطح آن را از وزیر امورخارجه به رئیسجمهور ارتقاء داده است، و با در نظر گرفتن مطالبی که در خصوص همپیوندی روحانی با کارگزاران سِریِ شبکه زرسالاری جهانی مطرح شد، باید او را مهره اصلیِ عالیترین سطحِ کانونهای قدرت جهان دانست برای هدایت ایران به سمت قطب مقابل سعودی و تحقق طرح «نظم از درون آشوب».
اما روحانی تا چه میزان اثرگذار است؟ همه میدانیم که تصمیمگیرنده نهایی در مسائل کلان سیاست خارجی و دفاعی-نظامی رهبر جمهوریاسلامی است. مادامی که روحانی صرفاً در مقام رئیسجمهور و رئیس شورای عالی امنیت ملی حضور دارد، بعید است بتوانند به اتکای او ایران را به جنگ با سعودی ببرند. لیکن، با اتخاذ مواضعی مشابه آنچه اخیراً در پاسخ به عادل الجبیر گفت و همراهی در طرح تحریک متقابل، میتواند به حاکم شدن فضای هراس از جنگ کمک کند. فضایی که ممکن است منجر به موثر واقع شدن فشارهایی گردند که از چند ماه پیش تحت عنوان «برجام منطقهای» وارد میشوند. یعنی، عملاً این فضا موجب شود مذاکره بر سر سیاستهای دفاعی ایران، که هم برنامه موشکی و هم برنامههای برونمرزی سپاه را شامل میشود، آغاز شده و برنامه دفاعی ایران را تضعیف کنند.
با توجه به هزینه سنگین جنگ مستقم با ایران، کل ماجراجویی اخیر را میتوانیم تحت همین خط تحلیلی، یعنی عملیات روانی گسترده برای تضعیف توان دفاعی ایران، خلاصه کنیم اگر همه چیز محدود به عقلایی بود که صرفاً منافع و مصالح دولت خودشان را در نظر دارند. ولی شبکه زرسالاریِ جهانی، که مستقل از دولتها منافع و مصالح خود را دارد، در موارد متعددی مثل اشغال عراق در سال 2003، نشان داده که توان تحمیل تصمیماتی را به دولتها داراست که به وضوح برخلاف منافع و مصالح آنها میباشند. برکشیدن بنسلمان یکی از همین دست اقدامات است.
از آنجایی که مهرهچینی این شبکه عظیم و مقتدر جهانی برای آغاز جنگی جدید در منطقه تقریباً تکمیل شده و تنها نیازمند در اختیار گرفتن فرماندهی کل نیروهای مسلح ایران هستند، از میان بردن آیتالله خامنهای و نشاندن حسن روحانی به جای ایشان اقدام ناگزیر برای تکمیل فرآیند مهرهچینیِ پیش از آغاز جنگ است. این در حالی است که خیز بلند برای برکشیدن حسن روحانی به رهبری جمهوریاسلامی در آینده برداشته شده و پروژهای عظیم با این هدف در حال اجرا است.
در آستانه انتخابات ریاستجمهوری 1396 شایعاتی مطرح شد از این دست که این انتخابات به نوعی تعیینکننده رهبر آینده جمهوریاسلامی است. چهرههای حامی و نزدیک به دولت روحانی توئیتهایی با چنین مضامینی ارسال میکردند هر چند محدود و قلیل. پس از پیروزی حسن روحانی در انتخابات نیز استراتژی جدیدی برای بازسازی چهره روحانی اتخاذ شد. ارکان این استراتژی یکی تبدیل روحانی به فردی آمریکاستیز و دیگری تبدیل وی به فردی دور از اصلاحطلبان است. شایعاتی مطرح میشود از کنارگذاشتن اسحاق جهانگیری از معاون اولی. برخی چهرههای تاثیرگذار اصلاحطلب در فضای مجازی از خیانت روحانی به اصلاحطلبان ابراز نارضایتی میکنند. بیش از این، حتی موجی هماهنگ توسط روزنامههای اصلاحطلب در همین راستا شکل میگیرد. از طرف دیگر، موضوعِ ازسرگیری شرکت حسن روحانی در جلسات «جامعه روحانیت مبارز» مطرح میشود. تمام این موارد بناست از روحانی در مجلس خبرگان رهبری و محافلِ غیررسمی ولی تعیینکننده حساسیتزدایی کنند.
علاوه بر اینها، شخص حسن روحانی نیز مطالبی بیان داشته است که در مقایسه با نظرات وی طی دوره اول ریاستجمهوریاش چرخشی 180 درجهای محسوب میشود. صحبت حسن روحانی از محبوبیت مردمی سپاه و گفتن از اینکه مذاکره با آمریکا اتلاف وقت است همه از این جنس هستند. اما بازی زمانی جذابتر شد که نمایشی برای این نوسازی چهره روحانی ترتیب داده شد که بازیگران اصلیاش روسای جمهور آمریکا و فرانسه بودند. ابتدا رسانههای ایران از رد درخواست ملاقات ترامپ توسط روحانی گفتند. ادعایی که توسط وزارت امورخارجه ایران تایید و توسط کاخسفید تکذیب شد. به فاصله کوتاهی اما واشنگتنپست نوشت ترامپ از طریق امانوئل ماکرون از روحانی درخواست ملاقات کرده است. فارغ از اینکه چنین اتفاقی افتاده است یا خیر، ما شاهد تلاشی سطح بالا هستیم برای نوسازی چهره روحانی به عنوان فردی آمریکاستیز. مواضع ضدایرانی ترامپ هیچ جایی برای باور به این نمیگذارد که واقعاً خواست ملاقات با رئیسجمهور ایران را داشته است یا تصور میکرده جوابی مثبت محتمل است. امانوئل ماکرون نیز حتماً به چنین نکتهای واقف بوده است.
مجموعه شواهد بالا و نیاز شبکه زرسالاری جهانی به فتح جایگاه فرماندهی کل قوا به عنوان پیششرط آغاز جنگی تعیینکننده و نهایی در منطقه غرب آسیا به نتیجهای جز این منجر نمیشود که یکی از لوازم حفظ جان رهبر جمهوریاسلامی، در این برهه فوقالعاده حساس و سرنوشتساز منطقه، ابطال شناسنامه سیاسی حسن روحانی است به عنوان مهمترین مهرهای که قادرند از طریق وی فرماندهی نیروهای نظامی ایران را به دست گیرند.
اما آیا نظام جمهوریاسلامی ایران قادر است به چنین کاری دست زند؟ کنار رفتن حسن روحانی از قدرت به هر نحوی که صورت پذیرد و هر توجیهی که در ظاهر داشته باشد، هجمههای سنگین تبلیغاتی را برای جمهوریاسلامی ایران به همراه خواهد داشت مگر اینکه پیشاپیش با تمهیداتی این هجمههای تبلیغاتی خنثی و بیاثر گردند. کانال تلگرامی آمدنیوز اخیراً شایعهای را تحت عنوان «کودتای سپاه علیه روحانی» نشر میداد. چنین اقداماتی میتوانند شکافهای درون جامعه و بین گروههای مختلف جامعه و حکومت را تعمیق نموده و بحرانهای بزرگ در پی داشته باشند.
لیکن، کمی انعطاف و خلاقیت باطل السحر چنین تبلیغاتی است. کافی است جمهوریاسلامی موفق شود چنین اقدامی را مقبولِ چهرههای واجد محبوبیت و مرجعیت سیاسی فراگیر در گروههایی از جامعه جلوه دهد که حسن روحانی به پشتوانه رای ایشان در انتخابات پیروز شده. علیرغم اختلافات جدیِ ناشی از حوادث مرتبط با انتخابات 1388، یک همکاری این چنینی بین آیتالله خامنهای از یک طرف و آقایان میرحسین موسوی و سید محمد خاتمی از طرف دیگر غیرممکن نیست. علت این امر اصالت شخصیتی این افراد، علقههای فردی مابین ایشان و اشتراکات اعتقادیِ برآمده از تعلق خاطر به انقلاب اسلامی است. به علاوه اینکه، این نوع از همکاری نه نیازمندِ عادیسازیِ رسمی و آشکار روابط بین ایشان است و نه مستلزم عدول از مواضع مورد اختلاف. نوعی هماهنگیِ پشتصحنه که بسیاری از دوستان و دشمنان ایشان را غافلگیر کند.
در مورد سید محمد خاتمی میدانیم که وقتی پای درخواست صریح و مستقیم آیتالله خامنهای در میان باشد از چیزی فروگذار نخواهد کرد. اگر موردی هم در گذشته برخلاف این بوده عمدتاً ناشی از نگرانی ایشان از اعتبارش نزد طرفداران است که آن را به عنوان سرمایهای برای جمهوریاسلامی میداند. در این مورد اخیر، تا آنجا که به اعتبار وی نزد طرفداران مربوط میشود قاعدتاً نمیبایست دادن ضمانتهایی که خیال او و مقلدین سیاسیاش را آسوده کند کار مشکلی باشد. همین که بدانند حکومت پذیرای نتیجهای در انتخابات است که طرف پیروز در انتخابات خرداد 1396 میپسندد علیالقاعده باید کفایت کند. و البته اینکه مطمئن باشند افراد فرصتطلب و موجسواری که از همین حالا خود را به عنوان نامزد سال 1400 معرفی میکنند به ایشان تحمیل نخواهند شد و به اندازه کافی آزادی در معرفی نامزد مطلوب خود دارند.
یکی از ابزارهایی که جمهوریاسلامی برای جلب اعتماد این بخش از رایدهندگان در دست دارد رفع حصر میرحسین موسوی است. علت حصر خانگیِ وی دعوت و حمایت به اعترضات خیابانی نبوده است که اگر بود میبایست در همان ماههای ابتداییِ مابعد انتخابات 1388 صورت میپذیرفت. تصمیم به حصر موسوی زمانی گرفته شد که علیرغم گذشت یک سال از آخرین نوبت اعتراضات خیابانی و درست همزمان با اتفاقات موسوم به «بهار عربی» دعوت مجدد به اعتراضات خیابانی صورت گرفت که میتوانست در مراحل بعدی ایران را نیز به مخاطراتی مبتلا کند که برخی کشورهای منطقه دچار شدند. پافشاری به سختگیری در خصوص حصر موسوی با این استدلال که میبایست عبرتی باشد تا کسی فکر فشار به نظام از طریق اعتراضات خیابانی را نداشته باشد حداقل نسبتی با انگیزه اولیه حصر ندارد. با توجه به انگیزه اولیه حصر، علیالقاعده همکاری در خنثی کردن یک توطئه منطقهایِ به مراتب بزرگتر میتواند برای جبران آنچه به تصمیمِ حصر منجر شد کفایت کند. و برای این کار نیازی نیست حکومت رفتاری بروز دهد که به تغییر نظرش درباره اقدمات معترضین سال 1388 تعبیر شود.
شاید در تبعیتِ میرحسین موسوی از آیتالله خامنهای شک وجود داشته باشد ولی در اشتراکات بنیادین در تفکر سیاسی این دو فرد و همچنین در علاقهمندی و ارزش قائل شدن میرحسین موسوی برای شخصیت رهبر جمهوریاسلامی ایران شکی نیست. اشتراک نوع نگاه به تاریخ استعمار و ضرورت پافشاری بر استقلال کشور بین این دو نفر بیش از هر دو مسئول دیگری از نسل ایشان در جمهوریاسلامی است. همچنین است میزان اهمیتی که هر دو به ضرورت رفع شکاف طبقاتی در جامعه میدهند. علاوه بر این شاهد بودیم که در اوج بحران 1388، زمانی که محسن مخملباف مقالهای سراسر تهمت و دروغ به آیتالله خامنهای در سایت روزآنلاین منتشر کرد، میرحسین موسوی فوراً طی مصاحبهای اعلام کرد سخنگویی در خارج از کشور نداشته و تمام مواضع خود را مستقیماً و به نام خود در سایت کلمه منتشر میکند. این در حالی بود که از ماهها پیش مخملباف خود را به عنوان سخنگوی وی معرفی میکرد و موسوی ضرورتی برای تکذیب ندیده بود. علاوه بر این، زمانی که موسوی مطلع شد توطئهای شوم برای اقدامات مسلحانه در خرداد 1389 و زمینهسازی برای سرکوب و اعدام برخی معترضین در پی آن وجود دارد، از دعوت به اعتراضات خیابانی در خرداد 1389 سر باز زد که موجب عصبانیت برخی شخصیتهای اثرگذار اپوزیسیون در آن مقطع شد. همه اینها نشانههایی هستند بر ممکن بودن همکاریِ پشتپرده حتی پس از بروز اختلافات حادِ سالهای اخیر. به طور خاص، نوع نگاه میرحسین موسوی به مقوله استعمار و توطئههای استعماری زمینه خوبی برای همراه ساختن او است بویژه اگر اعتماد وی بواسطه افراد وجیه نزد دو طرف جلب شود.
البته بنا بر موارد بالا با قطعیت نمیتوان گفت که جمهوریاسلامی توان ابطال شناسنامه سیاسی حسن روحانی را دارا است. یکی از نقاط ضعف، برخی چهرههای شاخص اصلاحطلب هستند که بواسطه نزدیکی با سید محمد خاتمی به شهرت و متاسفانه وجاهت عمومی نیز دست یافتهاند. ناتوانی در مهار اینگونه افراد یا اعتماد دوباره به ایشان میتواند منجر به خروج روند اتفاقات از ریل اعتدال گردد. نقطه ضعفِ دیگر، نیروهای پرووکاتوری هستند که در طرف مقابل و از موضع دفاع از نظام با مطرح کردن مسائل جنجالی تلاش خواهند نمود آقایان موسوی یا خاتمی را به موضعگیری و پاسخ وادارند. فائق آمدن بر این نقاط ضعف میتواند تهدید بزرگ فعلی را به فرصتی بینظیر بدل کند که نه تنها برخی آسیبهای وارد شده توسط شبکههایِ سری مذکور در سال 1388 به طور نسبی برطرف گردند بلکه سر مارِ فتنه در خانه چنان قطع شود که فریاد و زاریِ والدین و بستگان او در اقصی نقاط جهان به گوش برسد.
اولین بار که شبکههای سریِ مورد بحث در تاریخ جمهوریاسلامی زیر ضربه جدی قرار گرفتند نتیجه پافشاریهای آیتالله خامنهای بر پیگیری پرونده قتلهای زنجیرهای بود. در آن زمان، ایشان ماجرا را فراتر از چند قتل دیدند و با این تعبیر که «قبای دشمن لای در گیر کرده» بر ضرورتِ کشف کل شبکه اطلاعاتی تاکید کردند. اما این بار نه با «قبای دشمن» که با عمامه، بلکه کل سر و گردن، او طرف هستیم. سطح نفوذ هم به ریاستجمهوری ارتقاء پیدا کرده است و پس از فتح چهار دوره پیاپیِ انتخابات ریاستجمهوری، به جایگاه رهبر جمهوریاسلامی و فرماندهی کل قوا طمع بردهاند. روشن است که پیشروی این هیولا تا چنین سطحی صرفاً با کنار رفتن مهمترین مهرهای که برای رهبری آینده جمهوریاسلامی در نظر گرفتهاند متوقف نخواهد شد. چه بسا این هیولای چندسر اگر موجودیت خود را در خطر ببیند قطع یکی از سرهای خود را برای حفظ حیات مابقی بدن بیدردسر بپذیرد.
ارتقای سطح نفوذ این شبکههای همپیمان تا چنین جایگاهی به این معنی است که جمهوریاسلامی در نقطه سرنوشتسازی قرار گرفته است که میبایست یا هزینههای برخورد با این هیولای چندسر را هماکنون بپذیرد یا به طور کامل توسط آن بلعیده شود. اهمیت مقطع کنونی وقتی روشنتر میشود که توجه کنیم آیتالله خامنهای در بین سران نظام جمهوریاسلامی به احتمال خیلی زیاد تنها فردی است که به وجود چنین شبکه گستردهای، و تنوع ظاهری اعضای آن، باور داشته و زمینه فکری بسیار خوبی برای پذیرش دستاوردهای مستندِ متخصصین این حوزه را در مورد میزان گستردگی و سطح نفوذ عجیب آن دارا میباشد. در نتیجه فقط در زمان رهبری ایشان است که امید به قطع سر و دست این هیولا وجود دارد و لاغیر.
ضرورت چنین کاری وقتی بیشتر عیان میشود که به نحوه بروز بحران در برخی کشورهای منطقه توجه کنیم. زمانی که بحران سوریه آغاز شد، پیوستن مقامات نظامی عالیرتبه، که سابقاً وفادار به اسد قلمداد میشدند، به «ارتش آزاد سوریه» یا فرار آنها موجب تعجب بسیار شد. بحران سوریه جز از طریق خیانت اینگونه افراد ممکن نبود. در عراق نیز سقوط موصل، که موجب فرار نیم میلیون نفر از ساکنین این شهر طی دو روز شد، حاصل جنگآوری داعش نبود. قتح موصل برای داعش طی چند ساعت و در نتیجه خیانت مقامات کشوری و لشکری که بدون ذرهای مقاومت شهر را واگذار کردند ممکن گشت. اگر زمانی بخواهند وضعیت مشابهی در ایران پدید آورند، قطعاً ضربه اصلی را خیانت کسانی خواهد زد از جنس افرادی که نقش تعیینکننده داشتند در نافرجام ماندن پروندههای مهمی چون قتلهای زنجیرهای و ترور متخصصین هستهای؛ یعنی کسانی که مهمترین پروندههای امنیتی را لاپوشانی میکنند مبادا بواسطه آن پرونده اسرار بزرگتر و مهیبتری برملا شوند. هزینههای سنگین برخورد با این هیولای مخوف را باید، نه به طور مطلق، بلکه به طور نسبی و در مقایسه با هزینههای خیانتهای این چنینی که در آینده نامحتمل نیستند در نظر گرفت.
در همان مقطع پیگیری پرونده قتلهای زنجیرهای نیز اجزای دیگر این شبکههای همپیمان با هزینهتراشی کاری کردند که اجزایِ زیرضربه نجات یافته یا حداقل روند پیگیری متوقف شود که همینطور نیز شد. از آنجایی که متهمین قتلهای زنجیرهای لایه اجرایی و گرداننده شبکههای اطلاعاتیِ شبکهای بزرگتر بودند که شاخههای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی نیز دارد، سران سیاسی شبکه بالادستْ سمت وزیر اطلاعات را، که در دوره کوتاه دری نجفآبادی از دست داده بودند، بازپسگرفته و روند پیگیری پرونده را عملاً متوقف نمودند. حالا اما در وهله اول، نه با لایه اجرایی و گردانندگان شبکههای اطلاعاتی، که با سران سیاسی آن مواجه هستیم. در صورتیکه عمده سران سیاسیِ این هیولای سری شناخته شده باشند، قطع ید سیاسی ایشان عملاً لایههای اطلاعاتی و اجرایی را به یتیمی سیاسی بدل مینماید. به طور خلاصه، تفاوتهای تعیینکننده با مقطع پیگیری پرونده قتلهای زنجیرهای دو تا هستند: اول، امکان اقدام پیشدستانه قبل از بروز بحران به جای اقدام واکنشی و از سر ناچاری؛ دوم، پیشروی از بالا به پایین به جای برخورد موضعی در لایههای میانی.
یکی از ترفندهایی که اگر مجال یابند برای مقابله به کار خواهند بست استفاده از تقابل «نهاد انتخابی» و «نهاد غیرانتخابی» است که در بخشی از افکارعمومی برجسته است. اما، خوشبختانه یا متاسفانه، سران سیاسی هیولای مورد نظر در همه نهادها اعم از قوای سهگانه و فراتر از آن، افراد رتبهبالا و ذینفوذی دارند. خلع ید یکجای این افراد اولاً این امکان را فراهم میکند که نتوانند به کمک یکدیگر بشتابند و ثانیاً ترفند تبلیغاتیِ ذکرشده را خنثی میکند. یکی دیگر از ترفندهای بکار گرفته شده در زمان رسیدگی به پرونده قتلهای زنجیرهای، اقداماتی تروریستی و ضدامنیتی بود که با هدف جاانداختن این استدلال صورت پذیرفتند که نتیجه برخورد با مقامات وزارت اطلاعات ناامن شدن کشور است. اوج این اقدمات را در شهادت علی صیادشیرازی شاهد بودیم که شانس جدی برای رسیدن به فرماندهی کل ارتش دارا بود. اگر شناخت و اعتقاد به همپیمانیِ شبکههای مخفی معارض وجود داشته باشد و به ارتباط و همزمانی حوادث ظاهراً نامرتبط توجه شود، میتوان چنین اقداماتی را از تهدید به فرصت تبدیل کرد. یعنی به جای عقبنشینی، به این اتفاقات به عنوان سرنخهای جدید و مستمسکی برای پیشروی بیشتر نگریست.
یک تفاوت مهم و تعیینکننده بین مقطع فعلی و زمان بررسی پرونده قتلهای زنجیرهای اقتدار و گستردگی شاخههای اقتصادی این شبکههای مخفی و همپیمان در زمان حاضر است. تقریباً همزمان با وقوع قتلهای زنجیرهای تحرکاتی آغاز شده بود تا زمینه فعالیتهای اقتصادی شبکه زرسالاری جهانی در ایران تهسیل گردد. یکی از تبعات این تحولات، آغاز به کار بانکهای خصوصی بود که حداقل یک پیامد بسیار مهم داشت: مالیه اقتصاد ایران به طرز شدیداً نگرانکنندهای بزرگتر از بخشهای دیگر اقتصاد ایران شد که نمود آن را در فاصله نجومی بین نقدینگی خلقشده طی سالهای مابعد 1380 و ارزش افزوده بخشهای واقعی اقتصاد ایران شاهد هستیم. به طور خلاصه، اقتصاد ایران به شدت پولی شد. با توجه به اینکه در راهاندازی بانکداری خصوصی در ایران ردِ پای همان شبکه زرسالاری جهانی دیده میشود که مورد بحث بوده است و همچنین با توجه به اینکه در نتیجه پولی شدن اقتصاد ایران راه وارد کردن نوسان و شوک به بازارهای تعیینکننده مثل بازار ارز کوتاه شده و تسهیل یافته است، یکی از راههای مقابله برای شبکههای سِری مورد بحث دستکاری این بازارها و التهابآفرینی از این طریق است. به طور مشابه، اما، اگر هوشیاری لازم وجود داشته باشد، چنین اقداماتی را میتوان به عنوان سرنخ جدید برای پیشروی در حوزه اقتصاد استفاده کرد.
* شروع بازسازی این شبکهها را میتوان سال 1356 تخمین زد که در آن نظر سرویسهای اطلاعاتی غرب به احتمال جدی پیروزی انقلاب با غلبه گرایش مذهبی و نه کمونیستی تغییر مییابد. در پی این تغییر نظر است که سیل منابع اطلاعاتیِ شبکههای مرتبط با سرویسهای غربی به سمت گروهها و محافل انقلابی بیش از پیش گشت. به عنوان مثال، در اوایل سال 1357 است که سعید امامی به عضویت انجمن اسلامی ایالت اوکلاهما درآمد در حالیکه پیش از آن عضو یک تشکیلات مارکسیستی با گرایش به مائوئیسم بود. پرونده حسن روحانی در ساواک نیز در آذر 1356 تشکیل شده است و به رغم اینکه سن او اجازه فعالیت در گروههای انقلابی را پیش از اینها میداده، قبل از این تاریخ سابقهای از همراهی وی با نیروهای انقلاب در دست نیست. وی به فاصله کوتاهی پس از این، به بهانه تحصیل، به انگلستان سفر کرده و در اردیبهشت 1357 به نوفل لوشاتو میرود و موفق میشود خود را در صف اول انقلابیون جای دهد.
ارسال نظر