پارس؛
جمهوری اسلامی، بایدها و نبایدها؛ پایگاه محدودتر اجتماعی فقها و روحانیت در سالهای اخیر
ه جمهوری اسلامی ایران نیز پیشانی شیعه در جهان شده است و مخاطرات پیرامونی این نظام بسیاری می تواند آسیب زننده به وجهه و سابقه تاریخی تشیع در آینده باشد.
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- مهدی دزفولی- جمهوری اسلامی ایران دارای یک فهم تاریخی و بار تئوریک است که از سال 1357 در کشور ما نمود داخلی و خارجی یافت و همچنان در بستر زمانی آن قرار داریم. بعد تئوریک این مفهوم تاریخی، برای قشر عوام جامعه و حتی بسیاری از نخبگان دانشگاهی و غیر دانشگاهی واجد ارزش فکری و نظریه پردازی خاصی بعضا نبوده و نیست، و صرفا برای بخش کمی از علاقمندان به این نظام سیاسی و حوزه و همچنین محققان و پژوهشگران که لزوما علاقه ای نیز به این نظام سیاسی ندارند و یا حتی از مخالفین آن هستند و برای یافتن خلل ها و فرج ها آن مشغول مطالعه و بررسی هستند ارزش پژوهش و مطالعه دارد.
مخاطب این یادداشت قاعدتا طیف عوام جامعه نیستند اما می تواند بخشی از طیف دوم باشد. در بخش اول این یادداشت تلاش می کنم به بایدهای جمهوری اسلامی در عصر حاضر اشاره کنم و در بخش دیگر به نبایدها بپردازم.
جمهوری اسلامی ایران به مفهوم اسلامیت و نوع نگاه حاکمان مسلط آن که از روحانیون فقیه شیعه اثنی عشری می باشند، سومین حکومت شیعی در طول تاریخ 1400 سال اخیر است. اولین حکومت آل بویه بود که رسما به نمادهای تشیع در ایران رسمیت داد و روز غدیر را جشن گرفتند و روز عاشورا را تعطیل اعلام کردند و در بغداد مراسم سوگواری برگزار کردند و بسیاری از بزرگان و قدمای شیعه همانند شیخ صدوق تا شیخ مفید و شریف رضی و شریف مرتضی و شیخ طوسی و ... در دوره این حکومت می زیستند.
حکومت دوم صفویه بود که رسما شیعه را درایران ترویج کرد و مذهب رسمی کشور را شیعه اثنی عشری معرفی کردند و دومین قله تشیع در ایران همین حکومت بود و باز به لطف این حکومت بزرگان و مشاهیری در تشیع همانند شیخ بهایی، میرفندرسکی، میرداماد، علامه مجلسی ، ملاصدرا و ... در عصر این حکومت زیستند و توانستند به غنای فرهنگی و هویتی و فکری شیعه کمک کنند.
سومین دوره حکومت رسمی شیعه در ایران هم در عصر جمهوری اسلامی است که تماما نظام سیاسی و اقتصادی و ... در اختیار فقها قرار گرفته است. این حکومت از دو حکومت قبلی اهمیت مضاعف تری دارد، آل بویه و صفویه صرفا خاندان هایی بودند که به دلایل سیاسی و اجتماعی به شیعه پر و بال دادند اما خود از علمای دین نبودند، اما جمهوری اسلامی در اختیار فقهایی است که حکومت را از آن خود می دانند و منحصر به یک خاندان نیز نیستند، اما منحصر به یک طیف فکری و اجتماعی می باشند.
زمینه های فکری و حکومت داری صفویه و جمهوری اسلامی اما بسیار مشابه با هم است. اگر یک حکومت شبیه به جمهوری اسلامی در تاریخ ایران موجود باشد آن صفویه است که آنان نیز خود را آب و جارو کننده حکومت مهدی موعود (عج) می دانستند و جمهوری اسلامی ایران نیز همین هدف را دنبال می کند. انقلاب مشروطیه 110 سال قبل هم مشابهت های جدی با انقلاب سال 1357 داشت اما پروژه ای ناتمام ماند. در اصل یک محور حکومت فعلی در ایران حکومت صفویه است و دیگری انقلاب مشروطه. به همین جهت نیز بازخوانی آن اتفاقات واجد اهمیت مضاعفی است.
حساسیت تاریخی کنونی این است که این نظام سیاسی داعیه دار تمامی اعقاب شیعه است و فرصت تاریخی را یافته است تا بتواند تفکر شیعه را به عنوان اقلیتی در جهان اسلام به تمامی جهان کنونی صادر کند و این فرصت مهمی است. این فرصت تاریخی اگر از بین برود و تهدید شود قطعا اسلام سیاسی و یک پشتوانه مهم تشیع در جهان از بین خواهد رفت و بعید است تاریخ بتواند جبران کند.
به علاوه اینکه جمهوری اسلامی ایران نیز پیشانی شیعه در جهان شده است و مخاطرات پیرامونی این نظام بسیاری می تواند آسیب زننده به وجهه و سابقه تاریخی تشیع در آینده باشد.
متاسفانه بسیاری از مردم جامعه طبعا به دلیل دغدغه مند نبودن تاریخی و همچنین بسیاری از مسئولین فعلی به دلیل دید تئوریک نداشتن هیچگاه از این زوایای فکری و تاریخی به شرایط کنونی نگاه نکرده و نمی کنند اما آینده می تواند با همین بی توجهی ها به گونه ای رقم بخورد که کمترین چیز قابل دفاعی از شرایط موجود به آیندگان هم نرسد.
شیعه هیچگاه به مانند امروز قدرت و توان نیافته بود. رسما بیش از 7 کشور همانند پاکستان و افغانستان و ایران و بحرین و عراق و آذربایجان و لبنان تحت تاثیر مستقیم جریان تشیع هستند و کشورهای دیگر همانند کویت و نیجریه و یمن و ... نیز با این موج تا حدودی همراهی می کنند. این در تمامی تاریخ بی سابقه است. شیعه همواره اقلیتی در جهان اسلام بوده است که به صورت زیر پوستی فعالیت می کرده، اما شرایط فعلی تغییر یافته است.
نبایدهای جمهوری اسلامی
در قسمت قبل به بایدهای جمهوری اسلامی اشاره اجمالی شد. در این بخش تلاش می کنم به نبایدها اشاره کنم.
جمهوری اسلامی در سال های اول انقلاب و جنگ تحمیلی، به دلیل شرایط خاصی که بر کشور حکمفرما بود تا حد زیادی توانست انقلابی بودن خود را حفظ کند. حضور بنیانگذار فقید انقلاب و بسیاری از رهبران اولیه انقلاب نیز باعث شد تا جو کشور تا حد زیادی انقلابی و اسلامی باقی بماند. اما با پایان جنگ و پس از چند ماه، فوت رهبری انقلاب دوران جدیدی در کشور آغاز شد. بسیاری از شعارها و سیاست ها تغییر کرد و حضور نسل جدید متولد دهه 50 در کشور باعث شد تا یک گسست نسلی و گفتمانی در کشور رخ دهد.
عدالت اجتماعی و همین طور مبارزه با فساد تا حد زیادی به حاشیه رفت و صرفا توسعه اقتصادی و پس از دوم خرداد 76 توسعه سیاسی در دستور کار قرار گرفت و همین موضوع باعث شد تا انقلاب از آرمان های ابتدایی خود دور شود.
جمهوری اسلامی اگر در دهه اول خود تا حد زیادی فقه محور بود و در فلسفه وجودی خود به فلسفه ملاصدرا در تبیین و تفسیر جهان متوسل می شد اما در دهه های بعد آمیختگی عمیقی با لیبرالیسم غربی پیدا کرد و عملا تبدیل به نظامی شد که سعی کرد صورت ظاهری را حفظ کند اما از نظر فهم و در ک اولیه تفاوت یافت.
متولدین دهه 60 و بعدها متولدین دهه 70 نیز که وارد جامعه به صورت رسمی شدند و آرام آرام نسل های گذشته انقلاب را پشت سر گذاشتند بدون آنکه با زمینه ها فکری و چرایی انقلاب اسلامی در سال 57 آشنا باشند باعث شد تا شکاف عمیق تر فکری در میان نسل جوان با نسل هایی که انقلاب کرده بودند به وجود آید.
فقها و روحانیت نیز در تمامی این سال ها پایگاه اجتماعی محدود تری یافته اند و در عوض مدرنیسم در سال های اخیر جای خود را به سنت داده است.
فراموش شدن آرمان های اولیه همانند جمهوریت برابر با اسلامیت، رفع فاصله طبقاتی و جامعه بی طبقه و یکسان، عدالت اجتماعی، مبارزه با فقر و ظلم و حمایت از مظلوم و ... باعث شده است تا اساسا انقلاب اسلامی و به طبع آن جمهوری اسلامی تا حد زیادی از معنای خود تهی شود.
اسلام نیز در سال های اخیر در تصمیم گیری های بسیاری از دولت ها جای توجه خاص و جدی نداشته است. چنانچه مشاهده می کنیم اختلاس های کلان و فسادهای اخلاقی و سیاسی کلانی در میان برخی از مسئولین رخ میدهد و خبری از رسیدگی عاجل و قاطع به آن ها نیست.
همه اینها یعنی نظام کنونی سیاسی ما با آنکه شرایط خاص و ویژه تاریخی دارد اما نتوانسته برای حیات خود تلاش جدی کند.
جمهوری اسلامی را شخصا نظامی جوان میبینم که در 39 سالگی خود قرار دارد. این نظام سیاسی همانند نظریه داروین می تواند مثل یک انسان عمر کند و فراز و نشیب هایی داشته باشد اما با شرایط کنونی به دلیل روج فسادها و توجیه نشدن مسائل برای جامعه یا امکان جوان مرگ شدن دارد یا امید به زندگی آن نمی تواند فراتر از عمر و فوت رهبران شاخص سیاسی آن برود.
تاریخ تشیع نیز نشان داده است که حکومت هایی که شیعه بوده اند و بر سر کار آمده اند نتوانسته اند حیات طولانی مدت داشته باشند. از بدو تاریخ اسلام همانند حکومت امام علی (ع) که درگیر جنگ ها و درگیری های طولانی شد تا حکومت امام حسن(ع) تا حکومت مختار ثقفی عمر کوتاهی داشتند. آل بویه و صفویه نیز با آن که عمر طولانی تری داشتند اما نسبت به حکومت های قبل و بعد از خود در طول تاریخ عمر زیادی نکردند و سر انجام منقرض شدند.
نظام های شیعی در طی تاریخ به دلیل مخالفین عمده ای که داشتند و جنگ روانی شدید علیه آنان که به راه افتاد و همچنین همراه نشدن اکثریت جامعه با آنها نتوانستند عمر طولانی کنند. حال، جمهوری اسلامی ایران نیز اگر بتواند تربیت نیرو کند، گفتمان خود را به نسل های جدید منتقل کند و با فساد اخلاقی و سیاسی مبارزه کند و جامعه را بیمه نماید می تواند آینده را هم داشته باشد و الا نمی تواند خوش بین به آینده باشد.
ارسال نظر