پارس بررسی می کند:
کلان روایتها و قهرمانان پوشالی/ تأملاتی پیرامون آسیب شناسی و نقد عملکرد اصولگرایان در انتخابات
مردم ایران، علی رغم علم بر ناکارآمدی دولت روحانی، باز هم به او رای دادند، چون طرح کارآمدی یا ناکارآمدی نمیتوانست بر اضطرابهای آنان از فراگیر شدن دوگانه جنگ و صلح غلبه کند. هر چه قدر هم که بیکاری و شکاف طبقاتی آزاردهنده باشد، آزاردهنده تر از جنگ و خفقان نیست.
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- طاهره حبیبی- در این یادداشت در پی آن هستم که فارغ از بحث های سیاسی رایج و با تمرکز بر محتوا و پیام حضور آقای رییسی در انتخابات، دریچه ای باز کنم به علل شکست ایشان. همچنین خواهم کوشید با توجه به این علل، راهکارهایی برای خروج از وضعیت فعلی ارائه دهم.
نگارنده برای درک صحنه انتخابات ریاست جمهوری در ایران و علل پیروزی یا شکست نامزدها، به چهار تجربه انتخاباتی اخیر رجوع میکنم، یعنی از سال 1384 و پیروزی محمود احمدی نژاد در انتخابات نهم. تمرکز بر این چهار انتخابات از آن روست که تجربه شخصیم از مشارکت در انتخابات به آن دوره باز میگردد، اما تصور میکنم نتیجه ای که بدان رسیدم قابل تعمیم به انتخابات سال 76 و پس از آن هم هست.
سال 84، صحنه انتخابات در یک سو هاشمی رفسنجانی را داشت و در سوی دیگر هفت نامزد دیگر را که از لحاظ سابقه و وزن سیاسی هیچ یک بر دیگری برتری قابل توجه نداشت (با در نظر نگرفتن سابقه کروبی در ریاست قوه مقننه). چه شد که از میان آن نامزدها محمود احمدی نژاد به دور دوم رفت، و چه شد که علی رغم بیزاری اصلاح طلبان و کارگزاران از او و بی میلی اصولگرایان به او، پیروز نهایی انتخابات شد؟ با توجه به پیامی که احمدی نژاد در آن انتخابات به مخاطبانش منتقل میکرد، من رمز پیروزی او را داشتن یک کلان روایت منسجم میدانم که در آن جایگاه قهرمان و دشمن هم مشخص بود. احمدی نژاد بر خلاف سایر نامزدها، به جای تحلیل شرایط موجود و مشخص کردن نسبتش با آن، به ارائه تصویری کلان از کلیت نظام جمهوری اسلامی و جا دادن تمام تاریخ جمهوری اسلامی در این تصویر پرداخت. تصویری که یک سوی آن مدیران اشرافی و جدا از درد مردم قرار داشتند، و سوی دیگرش مدیرانی مردمی و بیزار از خوی اشرافی. ارجاع تاریخی احمدی نژاد برای مدیران دسته دوم، شهید رجایی بود و ارجاعش به مدیران دسته اول، همان مطرح ترین نامزد موجود در انتخابات، هاشمی، بود. روایت احمدی نژاد هم میتوانست از فرط کلان بودنش تمام تاریخ جمهوری اسلامی را درون خود جای دهد، و هم جایگاه خیر و شر را به خوبی تبیین کند. بنابراین انتخاب او فقط انتخاب رییس جمهور برای یک دوره نبود، هدفی که سایر کاندیدها داشتند، بلکه انتخاب تغییری کلان در مدیریت کشور و در تاریخ جمهوری اسلامی بود.
سال 88 باز هم احمدی نژاد همین کلان روایت را مطرح کرد، اما این بار با ذکر جزئیات بیشتر از فساد طبقه مدیران اشرافی و با جا انداختن رقیبش در همان موضعی که برای شر داستان تعبیه کرده بود؛ با این سخن که او نماینده آقای هاشمی است و این رقابت باز هم رقابت با هاشمی است. در واقع، در برابر تمام انتقادهایی که رقیب احمدی نژاد از عملکرد چهارساله او داشت، احمدی نژاد تبیینی کلان و بلند مدت از مشکلات موجود داشت که به گذشته و به مدیریت 16 ساله اشرافیت بازمیگشت.
سال 92 بازهم صحنه انتخابات شاهد حضور کاندیدهای متکثر بود که برای موفقیت خودشان عموما به نقد دوران هشت ساله احمدی¬ نژاد و ارائه راهکارهایی برای بهبود شرایط میپرداختند. هرچند دو قطبی مذاکره یا مقاومت، از همان مناظره اول شروع شده بود، اما وزن ولایتی و روحانی در این دو قطبی به یک اندازه بود، و قالی باف هم موضعی متفاوت از جلیلی داشت. چرا روحانی توانست نماینده مذاکره شود و همزمان هم در دو قطبی مذاکره و مقاومت، و هم در دو قطبی کارآمدی و ناکارآمدی که قالی باف آن را مطرح کرده بود، پیروز شود. اینجا هم به نظر میرسد، روحانی تنها کسی بود که توانست روایتی کلان از کل جمهوری اسلامی و تاریخ آن ارائه دهد. او با تقسیم مسئولان جمهوری به دو گروه حقوقدان و سرهنگ، تصویری از جایگاه خیر و شر را جا انداخت که قالی باف و جلیلی، علی رغم تمام تفاوتهایشان، در یک جایگاه قرار میگرفتند. سرهنگهایی که در داخل سیاست حذف و سرکوب را در پیش میگیرند، و در خارج سیاست تهاجم و تقابل را که هر دو به ضرر منافع مردم است. با این کلان روایت، او دیگر نماینده تغییر از دولت احمدی نژاد به یک دولت غیراحمدی نژادی نبود، ادعایی که سایر نامزدها هم داشتند، بلکه نماینده تغییر از سالها سیاست نظامی و تنشزا به سیاستی تساهل گرا و گفتگو محور بود.
سال 96 بازهم شاهد تکرار همین کلان روایت روحانی بودیم که این بار تشدید یافته بود و به دوگانه جنگ و صلح تبدیل شده بود. تکرار اتهامات گازانبری به قالیباف، و اتهام قاضی بودن و دستگیر و اعدام کردن به رییسی، فقط برای اثبات کلان روایتش بود و جا انداختن رقیبش در موضع شر. در واقع مخاطبان اگر به وجدانشان رجوع میکردند، تایید میکردند که قاضی و وکیل هر دو بر اساس یک حقوق عمل میکنند و دوگانه میان اینها دوگانه واقعی نیست. اما آنچه در انتخاباتها در ایران موثر است، رجوع به عقل و وجدان نیست، بلکه دریافت کلان روایت و پذیرش آن به عنوان تنها روایت موجود است. قالیباف و رییسی به عنوان نمایندگان نفی روحانی، تنها به انتقاد از عملکرد او میپرداختند، کاری که رقیب احمدی نژاد در 88 میکرد، و این انتقادها نمیتوانست خلا یک روایت کلان را برای مردم پر کند. هرچند قالیباف با طرح دعوای 4 درصد و 96 درصد به این کلان روایت نزدیک شد، اما به علت بومی نبودن این روایت، در طرح آن هیچ توفیقی نیافت و شاید بتوان گفت به ضررش نیز تمام شد. قالیباف و رییسی باید با کلان روایت روحانی و دوگانه جنگ و صلح مبارزه میکردند، اما تمرکز روی شعارهایی چون رسیدگی به محرومین و اشتغال، باعث شد به راحتی درون تصویری که روحانی از آنها میساخت قرار گیرند و بعدتر با تکرار همان شعارها توسط خود روحانی، همان مزیت شان را هم از دست بدهند. کلان روایت جنگ و صلح، در روزهای آخر تبلیغات بسیار پررنگ شد، و متاسفانه دست و پا زدن قالیباف و رییسی برای خروج از آن، منجر به فرورفتن بیشتر در نقش نماینده خشونت طلبی و سرکوب شد (اینکه رییسی برای رهایی از دوگانه، به سابقه قضایی خود افتخار کرد و قالیباف به سابقه نظامیش). این دو نفر ندانستند که پذیرش روایت رقیب، یعنی تن دادن به شکست و توانایی لازم برای درهم ریختن این روایت را نداشتند.
اکنون، با توجه به اهمیت نقش کلان روایتها در انتخابات ریاست جمهوری در ایران، میتوان تحلیل کرد که چرا قالیباف، علی رغم سالها تجربه مدیریتی سه بار در انتخابات شکست خورد، و چرا رییسی با تمرکز روی محرومین و نیازهای آنان نتوانست تمام رای آنان را از آن خود کند. کلان روایتهایی که نامزدهای پیروز در چهار دوره اخیر ارائه داده اند، مبتنی بر دوگانه گرایی مطلق بوده است. خیر و شر و سپید و سیاه مطلق. در این دوگانه گرایی، اولین قربانی حقیقتی است که به این قالب تنگ درنمیآید. مردم ایران، علی رغم علم بر ناکارآمدی دولت روحانی، باز هم به او رای دادند، چون طرح کارآمدی یا ناکارآمدی نمیتوانست بر اضطرابهای آنان از فراگیر شدن دوگانه جنگ و صلح غلبه کند. هر چه قدر هم که بیکاری و شکاف طبقاتی آزاردهنده باشد، آزاردهنده تر از جنگ و خفقان نیست. در کلان روایتها، ادعای اساسی هیچ وقت اثبات نمیشود. کما اینکه روحانی خودش در سال 91 گفته بود آمریکا، به هیچ وقت قصد حمله به ایران نداشته و اگر هم قصد داشته مربوط میشود به دوران بوش در آمریکا و خاتمی در ایران. یعنی اگر سایه جنگ بر سر ما بوده، در زمان همان دولتی بوده با ادعای گفتگوی تمدن ها تمام سویه های آمریکاستیزانه جمهوری اسلامی را خنثی کرده بود. این بار هم روحانی هیچ سند و مدرکی برای جدی بودن گزینه جنگ مطرح نکرد. در مورد خفقان داخلی هم باز بدون سند و مدرک به ذکر عبارات سخیفی مثل دیوار کشیدن در پیاده رو پرداخت. اما اینها هیچ کدام اهمیت ندارد برای مخاطبی که افسون کلان روایت بر او اثر کرده است. از همین رو، قهرمان کلان روایت قهرمانی است پوشالی. احمدی نژاد علی رغم اینکه خود را قهرمان کلان روایت مبارزه با فساد اشراف معرفی کرد، نتوانست قدم جدی در اصلاح ساختارهای فسادزا بردارد. همین طور که به عنوان مخالف روحانی، اطمینان دارم سیاستهای روحانی نه تنها سایه جنگ را دور نمیکند، بلکه با تمرکز و توجه به دولتهایی بسیار دورتر از ایران، موجبات گستاخی دشمنی مثل سعودی را در نزدیکی مرزهایمان فراهم میآورد. همین طور که رفتار او نسبت به منقدین و در خشونت طلب نامیدنشان در اولین روز پیروزی، مصداق عینی خشونت است. و البته ذکر هیچ کدام از این نکات نمیتوانست در پیروزی کلان روایت جنگ و صلح خللی وارد کند.
حال باید پرسید نسبت و موضع گیری جریان انقلابی، با این کلان روایت ها چیست؟ آیا جریان انقلابی قادر است خود به خلق کلان روایت دست بزند؟ آیا ابتنای کلان روایت بر دوگانه ها و بر ادعای اثبات نشده، مخالف روح حقیقت جویی نیست؟ و یا اینکه باید به دنبال راهی بر هم زدن بازی کلان روایتها در انتخابات آتی باشیم؟ انشالله در یادداشت بعدی میکوشم به این پرسشها بپردازم.
عالی بود