شهید باکری؛ فرمانده لشکر 31 عاشورا که عاشورایی دیگر رقم زد
جنگ تحمیلی ارتش بعث علیه جمهوری اسلامی ایران شهدای زیادی از میان فرماندهان کارکشته کشورمان گرفت.
جنگ نیابتی آمریکا توسط عراق به انقلاب نوپای اسلامی ایران 31 شهریور 1359 با حمله جنگندههای این کشور آغاز شد. در این میان زن و مرد و پیر و جوان به دفاع از میهن شتافتند و به مقابلهای عظیم روی آوردند. جنگ تحمیلی ارتش بعث علیه جمهوری اسلامی ایران شهدای زیادی از میان فرماندهان کارکشته کشورمان گرفت.
مهدی باکری
مهدی باکری متولد ۱۳۳۳ خورشیدی در میاندوآب در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد؛ برادر علی باکری و حمید باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا بود. مهدی یکسال بعد از شهادت برادرش حمید باکری، در عملیات بدر به شهادت رسید و پیکر مطهرش در دجله مفقود شد.
در همان آغاز کودکی مادرش را از دست داد. وی و دوستانش نقش مهمی در برپایی تظاهرات شهر تبریز در ۱۵ خرداد ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ داشتند. همان زمان وی توسط ساواک شناسایی شد و بارها برای بازجویی و تحت نظر آزاد شد. پس از اخذ دیپلم وارد دانشگاه تبریز شد و در رشته مهندسی مکانیک شروع به تحصیل کرد. در حین تحصیل خبر شهادت برادرش، علی باکری به دست ساواک را به وی دادند. بدین ترتیب او دومین عضو خانواده خویش را نیز از دست داد.
با پیروزی انقلاب اسلامی ایران باکری نقش فعالی در سازماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت. مدتی هم شهردار ارومیه بود و مدتی هم دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. او همزمان با فعالیت در سپاه، مسئولیت شهرداری ارومیه را نیز بر عهده گرفت. با شروع جنگ ایران و عراق ازدواج کرد و بلافاصله پس از ازدواج (روز بعد از ازدواجش) عازم جبههها شد.
مهدی باکری در مدت کوتاهی مدارج ترقی را در جبهه طی کرد. در عملیات فتحالمبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف توانست در کسب پیروزی مؤثر باشد. در همان عملیات از ناحیه چشم مجروح شد. پس از بهبود به جبهه بازگشت و در عملیاتهایی چون عملیات بیتالمقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر ۱ تا چهار و عملیات خیبر در سمتهای مختلف شرکت کرد. وی در مجموعه عملیاتهای والفجر با عنوان فرمانده لشکر عاشورا در جبهه حضور داشت.
بعد از شهادت برادرش حمید و برخی از یارانش، روح در کالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود که به زودی به جمع آنان خواهد پیوست. پانزده روز قبل از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلیبن موسیالرضا(ع) خواسته بود که خداوند توفیق شهدت را نصیبش نماید. سپس خدمت حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیتالله خامنهای رسید و با گریه و اصرار و التماس درخواست کرد که برای شهادتش دعا کنند.
این فرمانده دلاور در عملیات بدر در تاریخ 25 بهمن ماه سال 1363، به خاطر شرایط حساس عملیات، طبق معمول، به خطرناکترین صحنههای کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر را در شرق دجله از نزدیک هدایت می کرد، تلاش مینمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتکهای دشمن تثبیت نماید، که در نبردی دلیرانه، براثر اصابت تیر مستقیم مزدوران عراقی، ندای حق را لبیک گفت و به لقای معشوق نایل گردید.
در عملیات خیبر به مهدی باکری خبر داده شد که برادرت به شهادت رسیده است و می خواهیم پیکرش را برگردانیم. ولی مهدی اجازه نداد و از پشت بیسیم این جمله تاریخی را به زبان آورد :"همه آنها برادران من هستند؛ اگر توانستید همه را برگردانید؛ حمید را هم بیاورید". او بعد از شهادت برادرش با خانواده تماس گرفت و به آن ها گفت:"شهادت حمید یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده است".
در حین عملیات بدر و در حالی که نیروهای عراقی با محاصره کامل سربازان تحت امر باکری در جزیره مجنون در حال زدن تیر خلاص به سربازان مجروح باقیمانده بودند، احمد کاظمی و محمود دولتی با اصرار از وی میخواهند که با عبور از دجله و پیمودن فاصله۷۰۰ متری که میان خط اول و خط دوم حمله جان خود را نجات دهد؛ ولی این درخواست هر بار با جواب منفی وی روبرو میشد تا اینکه بر اثر اصابت تیر مستقیم سربازان عراقی در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید.
پس از شهادت مهدی باکری؛ در حالی که یاران او سعی در انتقال پیکرش به وسیله قایق به عقب را داشتند، قایق هدف اصابت شلیک مستقیم آر پی جی یکی از سربازان عراقی قرار گرفت و در اروند رود غرق شد. پیکر وی و سایر سربازانش هیچگاه یافت نشد و وی همچنان مفقودالاثر میباشد.
در جریان نبرد بدر بسیاری از مسئولان لشکر عاشورا از جمله علی تجلایی، اصغر قصاب عبداللهی، اکبر جوادی، قاسم هریسی و خلیل نوبری به شهادت رسیدند.
سخنان شهید مهدی باکری قبل از شروع عملیات بدر
همه برادران تصمیم خود را گرفتهاند، ولی من به خاطر سختی عملیات تاکید میکنم شما باید مثل حضرت ابراهیم(علیه السلام) باشید که رحمت خدا شامل حالش شد، مثل او در آتش بروید. خداوند اگر مصلحت بداند به صفوف دشمن رخنه خواهید کرد. باید در حد نهایی از سلاح مقاومت استفاده کینم.
هرگاه خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شالم حال ما میگرداند. اگر از یک دسته بیست و دو نفری، یک نفر بماند باید همان یک نفر مقاومت کند و اگر فرمانده شما شهید شد نگویید فرمانده نداریم و نجنگیم که این وسوسه شیطان است. فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم، ما وسیله هستیم برای بردن شما به میدان جنگ. وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اصاعت از فرماندهی است.
تا موقعی که دستور حمله داده نشده کسی تیراندازی نکند. حتی اگر مجروح شد سکوت را رعایت کند، دندانها را به هم بفشارد و فریاد نکند. با هر رگبار سبحانالله بگویید. در عملیات خسته نشوید. بعد از هر درگیری و عملیات، شهدا و مجروحین را تخلیه کرده و با سازماندهی مجدد کار را ادامه دهید. حداکثر استفاده از وسایل را بکنید. اگر این پارو بشکند، به جای آن پاروی دیگری وجود ندارد. با همین قایقها باید عملیات بکنیم. لباس های غواصی را خوب نگهداری کنید. یک سال است دنبال این امکانات هستیم.
ارسال نظر