تکوین اندیشه سیاسی «مجاهدین خلق»
این سازمان در جریان تدوین استراتژی، «مبارزه مسلحانه» را بعنوان ابزار سرنگونی حکومت پهلوی برگزید و بتدریج، به تأثیر از نظریات رایج در میان سازمانهای چریکی آمریکای لاتین، روش «جنگ چریکی شهری» را بعنوان نحوه عملکرد خود پذیرفت.
عبدالله شهبازی نوشت: گروه سیاسی که بعدها با نام «سازمان مجاهدین خلق ایران» شهرت یافت در سال 1344 با هدف سرنگونی رژیم پهلوی تأسیس شد. این سازمان در جریان تدوین استراتژی، «مبارزه مسلحانه» را بعنوان ابزار سرنگونی حکومت پهلوی برگزید و بتدریج، به تأثیر از نظریات رایج در میان سازمانهای چریکی آمریکای لاتین، روش «جنگ چریکی شهری» را بعنوان نحوه عملکرد خود پذیرفت.
بنیانگذاران
سازمان مجاهدین خلق در حوالی نیمه دهه 1340 ش. بر بنیاد محافلی از جوانان و دانشجویان هوادار نهضت آزادی ایران شکل گرفت. بنیانگذاران این سازمان، که در بدو تأسیس رهبری آن را به دست گرفتند، سه تن بودند: محمد حنیفنژاد، سعید محسن و عبدالرضا نیکبین رودسری. در سال 1345 اصغر بدیعزادگان وارد رهبری سازمان شد و این گروه چهار نفره تا سال 1347 به فعالیت خود ادامه داد.
محمد حنیفنژاد
محمد حنیفنژاد در سال 1317 در شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش کارمند ساده بود و معیشت خانواده را به سختی تأمین میکرد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان همام و دوره متوسطه را در دبیرستانهای منصور و فردوس به پایان برد. از دوران مدرسه به شرکت در هیئتهای مذهبی و دستههای سینهزنی علاقه داشت و این علاقه بعدها تداوم یافت.
حنیفنژاد از دوران دبیرستان به شرکت در جلسات حاج یوسف شعار پرداخت. در جلسات فوق تفسیر قرآن و مباحث فکری روز، از جمله مکاتب مادی غرب و بویژه مارکسیسم، مورد نقد و بررسی قرار میگرفت. حنیفنژاد در جلسات حاج شعار برای اولین بار با مارکسیسم، و گونهای از نقد سطحی آن، آشنا شد. او در سال 1338 به دانشگاه تهران راه یافت و در سال 1342 در رشته مهندسی ماشینآلات کشاورزی از دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران، واقع در کرج، فارغالتحصیل شد. دوره دانشجویی حنیفنژاد مصادف با فضای پرتلاطم سیاسی اواخر دهه 1330 و اوائل دهه 1340 است که به صعود دولت دکتر علی امینی، تجدید حیات جبهه ملی ایران (جبهه ملی دوم) و تأسیس نهضت آزادی ایران (اردیبهشت 1340) انجامید. حنیفنژاد در حوادث سیاسی آن روز نقش فعال ایفا کرد و نماینده دانشجویان دانشکده کشاورزی در سازمان دانشجویان جبهه ملی، عضو نهضت آزادی ایران و مسئول انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده کشاورزی شد. در این سالها، حنیفنژاد در جلسات مسجد هدایت و جلسات مذهبی مشابه، که محل تردد دانشجویان بود، شرکت میکرد. او در این جلسات با روحانیونی چون سید محمود طالقانی، مرتضی مطهری، سید محمد حسینی بهشتی، علی گلزاده غفوری، محمدتقی جعفری، سید ابوالفضل زنجانی آشنا شد و این روابط تا بدانجا گسترش یافت که برخی از ایشان را برای سخنرانی در جلسات انجمن اسلامی دعوت میکرد. او همچنین با مهدی بازرگان، یدالله سحابی، عزتالله سحابی، رحیم عطایی، عباس شیبانی و احمد علیبابایی، گردانندگان نهضت آزادی ایران، رابطه داشت. از سال 1340 تا پایان دوره دانشگاه حنیفنژاد علاوه بر مسئولیت انجمن اسلامی دانشکده کشاورزی مسئولیت شاخه نهضت آزادی در این دانشکده را نیز عهدهدار بود. در این سالها، او در چارچوب فعالیتهای انجمن اسلامی دانشجویان با سعید محسن و تراب حقشناس و سایر دانشجویان سیاسی دوست شد و در جلسات نهضت آزادی نیز شرکت میکرد. جلالالدین فارسی از جلسهای یاد میکند که در دره اوین- درکه برگزار شد و در آن فارسی، حنیفنژاد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان شرکت داشتند.
در اوائل بهمن 1341 گروهی از اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی ایران دستگیر و زندانی شدند. بسیاری از این دستگیرشدگان دانشجویان عضو جبهه ملی و تعدادی از آنان عضو نهضت آزادی بودند. حنیفنژاد و سعید محسن نیز، بعنوان فعالان دانشجویی نهضت آزادی، به زندان افتادند. حنیفنژاد پس از آزادی از زندان به تحصیل ادامه داد و پس از اتمام دوره دانشگاه به سربازی رفت. او 9 ماه دوره آموزشی سربازی را به همراه اصغر بدیعزادگان در شیراز طی کرد (در این زمان سعید محسن در جهرم سرباز بود) و دوره 9 ماهه دوم سربازی را با درجه ستوان دوم وظیفه در توپخانه اصفهان به اتمام رسانید. وی سپس در سازمان عمران دشت قزوین بعنوان مهندس ماشینآلات کشاورزی به کار پرداخت ولی پس از حدود یک سال کار فوق را رها کرد و در حوالی سال 1348 بطور تمام وقت به فعالیت سیاسی- سازمانی مشغول شد.
سعید محسن
سعید محسن در سال 1318 در یک خانواده مذهبی دارای پیشینه روحانی در زنجان به دنیا آمد. پدر بزرگ او، محمد محسن اردبیلی، از مراجع تقلید زمان خود بود. سعید محسن تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زنجان به پایان برد، برای ادامه تحصیل راهی تهران شد و در سال 1342 از دانشکده فنی دانشگاه تهران در رشته مهندسی تأسیسات فارغالتحصیل شد. سعید محسن در دوره دانشجویی، سالهای 1339-1342، به تأثیر از فضای سیاسی روز به فعالیتهای سیاسی جلب شد، در این رابطه، به دلیل عضویت در کمیته دانشجویان نهضت آزادی ایران، دو بار به زندان افتاد. اولین دستگیری او در شب اول بهمن 1340 بود؛ یعنی در شب آن روز که دانشگاه تهران صحنه اعتصاب و آشوبهای گسترده شد. هر دو زندان محسن کوتاه بود.
در این سالها، سعید محسن با روحانیون انقلابی، بویژه سید محمود طالقانی و مرتضی مطهری، و فعالان مذهبی- سیاسی غیرروحانی، بویژه مهدی بازرگان و یدالله سحابی، رابطه نزدیک برقرار کرد و پس از فوت آیتالله بروجردی در فروردین ۱۳۴۰ مقلد آیتالله خمینی بود.
سعید محسن، در کنار فعالیت سیاسی، در فعالیتهای اجتماعی نیز فعال بود؛ در جریان سیل جوادیه (زمستان 1339) به ایجاد گروههای کمکرسانی دانشجویی یاری رسانید و در جریان زلزله بوئین زهرا (قزوین) به همراه اصغر بدیعزادگان و تعداد دیگری از دانشجویان ماهها در منطقه زلزلهزده به امدادرسانی مشغول بود.
محسن پس از اتمام دوره دانشگاهی به سربازی رفت و پس از طی دوره آموزشی بعنوان افسر وظیفه به مدت 9 ماه در شهر جهرم خدمت کرد. برغم برخی ادعاها، اعزام محسن به جهرم داوطلبانه و منطبق با خواست و تلاش او بود. سعید محسن به دلیل دوستی با تراب حقشناس، که جهرمی بود، و تعدادی از دوستان دانشجوی شیرازیاش- بویژه عبدالرسول مشکینفام، حسین خوشرو و کاظم ذوالانوار- استان فارس و شهر جهرم را بعنوان محل خدمت برگزید. دوره سربازی محسن در جهرم برای سازمان مجاهدین خلق پربار بود. در این دوره، محسن با محمدحسن ابراری جهرمی، عبدالنبی معظمی جهرمی، ابراهیم آوخ و محمدعلی رحمانی جهرمی رابطه نزدیک عاطفی و فکری برقرار کرد و در سالهای بعد همین پیشینه سبب جذب افراد فوق به سازمان مجاهدین خلق شد. سعید محسن در روزهای تعطیل به شیراز میرفت، و در محافل جوانان مذهبی- سیاسی این شهر حضور مییافت. برخی از اعضای شیرازی سازمان- مانند عبدالله زرینکفش، کاظم ذوالانوار، عبدالرسول مشکینفام، علی (لطفعلی) بهپور، ناصر انتظارالمهدی، سعید شاهسوندی، مجید لغوی، مهدی و هادی محصل- در این محافل شناسایی و جذب شدند. بعدها، ارتباط فعال اعضای کادر رهبری سازمان با شیراز ادامه یافت و در این رابطه سعید محسن، حنیفنژاد و ناصر صادق سفرهایی به این شهر کردند.
سعید محسن پس از اتمام دوره سربازی به تهران بازگشت و به فعالیت سیاسی ادامه داد. در این زمان او میکوشید تا به بقایای نهضت آزادی سروسامانی دهد. محسن ابتدا در کارخانه ارج و سپس در کارخانه پروفیل سپنتا شاغل شد ولی به علت سنگینی کار از سال 1344 بعنوان متصدی تأسیسات وزارت کشور در این وزارتخانه به کار پرداخت. اشتغال در وزارت کشور تا سال 1348 ادامه یافت. در این سالها بعدازظهرها آزاد بود و میتوانست به فعالیتهای سیاسی ادامه دهد.
سعید محسن و محمد حنیفنژاد از آغاز دوره دانشجویی با یکدیگر دوست و همفکر شدند. این دو در کنار هم در فعالیتهای سیاسی دانشجویی شرکت میکردند، در جلسات مسجد هدایت حضور مییافتند و با سید محمود طالقانی، مهدی بازرگان، یدالله سحابی، عزتالله سحابی، رحیم عطایی و دیگران ارتباط داشتند. در جریان دستگیری اوائل بهمن 41، چند روز پیش از رفراندوم 6 بهمن، با هم به زندان افتادند و دوره سربازیشان نیز همزمان بود. مجموعه این روابط سبب نزدیکی هر چه بیشتر این دو شد و سرانجام مشترکاً تصمیم به تأسیس سازمان مجاهدین خلق ایران گرفتند.
حنیفنژاد دارای اتوریته، اقتدار و انضباط بود و از مختصات یک «رهبر» سیاسی و تشکیلاتی برخوردار بود. در مقابل، محسن از قدرت تحلیل و جاذبه عاطفی و روحیه همکاری بالا برخوردار بود. محسن از نظر خلاقیت فکری فروتر از حنیفنژاد بود ولی حافظهای نیرومند داشت و برخلاف حنیفنژاد از قدرت بیان بسیار خوب برخوردار بود و لذا میتوانست در مباحث مختلف مذهبی و سیاسی و اجتماعی ساعتها سخن بگوید. محسن قاطعیت و نفوذ حنیفنژاد را نداشت ولی از روحیه ایثار، فداکاری و گذشت فراوان برخوردار بود. او متواضع و صبور و مقاوم در برابر مشکلات بود. در مجموع، سعید محسن را «تابع حنیفنژاد» توصیف کردهاند.
پس از تأسیس سازمان مجاهدین خلق ایران، در زمانی که سازمان در آغاز کار خود بود و کادرهای سیاسی و فکری هنوز به تعداد کافی وجود نداشتند، سعید محسن به سختی کار میکرد. مسئولیت سیاسی سازمان بر دوش او بود و گاه در هفته 16 جلسه را اداره میکرد و به اعضا آموزش میداد.
عبدالرضا نیکبین رودسری
عبدالرضا (عبدی) نیکبین در سال 1320 در خانوادهای کارمند در مشهد به دنیا آمد، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مشهد به پایان برد، از سالهای آخر دبیرستان در جلسات کانون نشر حقایق اسلامی، که محمدتقی شریعتی آن را اداره میکرد، شرکت نمود و از این طریق به مباحث مذهبی- سیاسی علاقمند شد. سپس به تهران رفت و در رشته ریاضی دانشکده علوم دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد.
نیکبین، مانند حنیفنژاد و محسن، در دوران تحصیل در دانشگاه تهران به فعالیتهای سیاسی دانشجویی، که به تأثیر از فضای سیاسی اوائل دهه 1340 اوج گرفت، جلب شد و به دلیل تعلقات اولیه دینی پس از تشکیل نهضت آزادی ایران مدتی هوادار این سازمان بود. در یادداشتهای زندان مهدی بازرگان ضمن ذکر نام کسانی که به مناسبت درگذشت مادر او تسلیت گفتهاند از نیکبین با عنوان «غیرنهضتی» یاد شده است. این امر نشان میدهد که نیکبین عضو رسمی نهضت آزادی نبود و برخلاف حنیفنژاد و محسن با مهندس بازرگان و سایر رهبران نهضت آزادی رابطه نزدیک نداشت.
نیکبین در کوران فعالیتهای دانشجویی دانشگاه تهران با حنیفنژاد و محسن آشنا شد و این آشنایی به دوستی و همفکری عمیق انجامید. عبدی پس از دو سال تحصیلات دانشگاهی را ترک کرد و بطور تمام وقت به مطالعات نظری و سیاسی مشغول شد. پس از آزادی حنیفنژاد و محسن از زندان، از سال 1342 سه نفر فوق جلساتی برگزار میکردند و ضمن آن به تحلیل اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه و مسائل مبارزاتی میپرداختند. در این جلسات اندیشه تشکیل سازمانی مخفی و منضبط و کارآمد نضج گرفت و به تأسیس سازمان مجاهدین خلق ایران انجامید.
نیکبین گرچه با مسائل مذهبی، کم و بیش، آشنا بود و از مشهد با طلاب جوان مدارس علمیه نشست و برخاست میکرد ولی هیچگاه، بویژه در سالهای 1342- 1344، بعنوان فردی کاملاً مذهبی شناخته نمیشد. او در تهران با محافل سیاسی اسلامگرا و شخصیتهایی چون آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان آشنایی داشت ولی زاویه نگرش وی هماره بیش از آنکه دینی باشد سیاسی بود. با گذشت زمان و گسترش مطالعات نظری، ابعاد دینی اندیشههای نیکبین کاهش یافت و مبانی و مفاهیم غیردینی بر نگرش سیاسی او بطور کامل غالب شد. عبدی نیکبین در زمان تأسیس سازمان هنوز بطور کامل اعتقادات و تعلقات دینی خود را از دست نداده بود ولی در این عرصه سکوت میکرد و تأکیدش صرفاً بر ابعاد سیاسی مبارزه بود.
اندیشه و منش بنیانگذاران
در اولین نشستهای فکری، که پیامدهای آن به تکوین «ایدئولوژی» سازمان مجاهدین خلق ایران انجامید، محمد حنیفنژاد، سعید محسن، عبدی نیکبین و حسن افتخار جهرمی حضور داشتند. افتخار جهرمی اندکی بعد از این جمع کناره گرفت و ارتباط خود را با افراد فوق قطع کرد.
در نشستهای فوق، و شکلگیری بنیانهای نظری اندیشه سیاسی سازمان مجاهدین خلق، تأثیرات دو فرد حائز اهمیت است: حنیفنژاد و نیکبین.
گفتیم که حنیفنژاد از دوره دبیرستان به شرکت در جلسات حاج یوسف شعار پرداخت. بدینسان، او در نوجوانی از اعضای پرشور جریان مذهبی سلفیمآبی شد که به «شعاریون» معروف بودند. این دوره از زندگی حنیفنژاد، به دلیل تداوم اندیشه و منش سلفیمآبانه «شعاریون» در وی، حائز اهمیت است. اصالتگرایی افراطی «شعاریون» با خصال و منش اقتدارگرایانه حنیفنژاد درآمیخت و به الگوی رفتاری معینی بدل شد که در سالهای پسین الگوی رفتاری غالب در میان کادرهای سازمان، بویژه کادرهای تشکیلاتی، بشمار میرفت. همین ریشههای سَلَفی بود که سبب شد سرانجام، در دوران رهبری مسعود رجوی، مجاهدین خلق به فرقهای کالتگونه بدل شود.
این سلفیگری دینی- انقلابی با ناسیونالیسم جبهه ملی- نهضت آزادی ایران و مارکسیسم چریکی، از طریق نیکبین که در زندان در معاشرت با حسن ضیاء ظریفی با آن آشنا شده بود، آمیخته شد و بر اندیشه و عمل حنیفنژاد، و از این طریق بر سازمان مجاهدین خلق، تأثیرات ژرف بر جای نهاد.
اندیشه سیاسی و منش رفتاری حنیفنژاد دو شاخص اصلی داشت که متأثر از بسترهای پیشگفته بود: اول، عملگرایی و تقدس «مبارزه»؛ دوم، بدبینی به روحانیت متعارف و دین مرسوم و تلاش برای جایگزینی روحانیت با «پیشاهنگ» (سازمان سیاسی) و دین رایج با «دین انقلابی».
این شیوه نگرش حنیفنژاد سبب شد که با شروع نهضت امام خمینی دلبستگی فراوان به «اسلام انقلابی»، که حرکت آن آغاز شده بود، ابراز کند. حنیفنژاد اقدامات و حرکتهای انقلابی امام خمینی را بسیار مثبت تلقی میکرد و آن را سرآغاز تحولی جدید در حوزه علمیه و نهاد روحانیت میدانست. او در آن زمان بسیار میکوشید تا میان فعالیتهای سیاسی روحانیت مبارز با نهضت آزادی و انجمن اسلامی هماهنگی پدید آورد. مهمترین این اقدامات حرکت دانشجویان به قم و ملاقات ایشان با امام خمینی بود.
بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق خود را وارث تجربه «جنبشهای انقلابی» گذشته ایران میدانستند و از این منظر در بحثهای نخستین میکوشیدند علل «شکست» جنبشهای سیاسی گذشته ایران را مورد بررسی قرار دهند و بر اساس تجارب این شکستها راهکارهای نوین عرضه کنند. آنان بویژه از شکست جنبش سیاسی اوائل دهه 1340 و عملکردهای جبهه ملی دوم و نهضت آزادی ایران متأثر بودند زیرا خود در این فضا نشوونما یافته و تجربه ملموس آن را فرارو داشتند. حاصل جمعبندی اولین نشستهای فکری بنیانگذاران مجاهدین خلق را از تجربه جنبشهای سیاسی پیشین ایران به شرح زیر بیان میکنند:
1- مردم ایران، از نظر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، در بدترین وضع تاریخی خود به سر میبرند. مبارزات طولانی و فرساینده مردم، در گذشته و در حال، همه به خاطر تأمین آزادی و استقلال ایران از زیر یوغ امپریالیستها، بخصوص امپریالیسم آمریکا، و رژیم سرسپرده پهلوی بوده است.
2- به نتیجه نرسیدن مبارزات مردم در تمامی این دورهها نه به خاطر کوتاهی و عدم شرکت فعال آنها در مبارزه و فقدان فداکاری و جانبازی تودهها بلکه در اساس به دلیل ماهیت سازشکارانه و عملکردهای رفورمیستی و لیبرالی احزاب و سازمانهایی چون جبهه ملی، حزب توده و نهضت آزادی بوده است. این احزاب و نیروهای سیاسی به دلیل ماهیت و خصلت سازشکارانه خود در قبال آمریکا و رژیم پهلوی مشی رفورمیستی در پیش گرفته و میکوشیدند تا مبارزه مردم را در چارچوب قانون اساسی و مبارزات پارلمانتاریستی محدود نمایند. واکنش سران زندانی نهضت آزادی به اعلامیههای رادیکال دانشجویان و بقایای انقلابی نهضت در بیرون از زندان و تکذیب انتساب آن اعلامیهها به نهضت از موارد این گونه سازشکاری است.
3- روحانیت مبارز، به رهبری آیتالله خمینی، گرچه برخلاف این نیروها مبارزه جدیتری را علیه شاه دنبال میکند، لیکن این مبارزه، از آنجا که متکی به تشکیلات منسجم نیست و رهبری آن با زیروبم مبارزه و پیچیدگیهای آن آشنایی ندارد، نمیتواند به نتیجه مطلوب برسد. تنهایی آیتالله خمینی و عدم همراهی سایر مراجع و حوزههای مشهد و نجف با وی نشان میدهد که حرکت وی اقدامی فردی است و پشتوانه نهادین و تشکیلاتی ندارد.
4- سرکوب خونین قیام مردمی 15 خرداد و ناتوانی سازمانهایی چون جبهه ملی و نهضت آزادی در رهبری و بسیج مبارزات مردم، ثابت کرد که دوران مبارزه مسالمتآمیز در ایران به سر آمده و برای نابودی شاه و از بین بردن سلطه امپریالیسم در ایران و تأمین خواستهای برحق مردم محروم و ستمدیده ایران راهی جز مبارزه مسلحانه باقی نمانده است. از این رو باید 15 خرداد 1342 را بعنوان نقطه عطف و بمنزله پایان راهکارهای مسالمتآمیز و سرآغاز مبارزه مسلحانه با دشمن به شمار آورد.
5- یکی دیگر از عوامل شکست جنبشها و حرکتهای سیاسی پیشین در ایران «حرفهای» و «علمی» نبودن مبارزه بوده است. در گذشته بارها شاهد بودیم که افرادی در موضع رهبری سازمانهای سیاسی و مبارزات مردم قرار میگرفتند که صلاحیت و پیچیدگی لازم را برای این کار نداشتند؛ و مهمتر اینکه این افراد مبارزه را مسئله اصلی زندگی خود نمیدیدند بلکه بعنوان مسئلهای فرعی و حاشیهای در کنار سایر مسائل مورد توجه قرار میدادند.
6- مبارزه با رژیم شاه و امپریالیسم آمریکا گرچه توسط تودههای محروم صورت میگیرد، و هماره آنها هستند که در این مبارزه نقش اصلی را ایفا میکنند، اما صِرف این فداکاری و از خود گذشتگی نمیتواند تأمینکننده پیروزی باشد. این مبارزات زمانی منجر به رهایی مردم از زیر بار ستم و سلطه رژیم شاه و اربابان آمریکاییاش خواهد شد که سازمانی منضبط و آهنین، متشکل از افرادی مسلمان و مؤمن و فداکار که حاضر به مبارزه حرفهای باشند، رهبری آن را به دست گیرند. دوره جمعهای محفلی و تشکیلات بیدروپیکر گذشته سپری شده. تجارب انقلابهای پیروزمند در روسیه و چین و کوبا و الجزایر نشان داده که جز با چنین تشکیلاتی نمیتوان مبارزه را به پیروزی رساند. تجارب انقلابی جهانی مبتنی بر «اصول لایتغیر علمی» است که آن را «علم مبارزه» میدانیم.
در تحلیل فوق تأثیرپذیری از مارکسیسم- لنینیسم چشمگیر است. بنیانگذاران مجاهدین خلق برغم رقابت «ایدئولوژیک» ناشی از خاستگاه و تعلقات دینی با مارکسیسم عملاً مبانی غیرفلسفی مارکسیسم را پذیرفته بودند و زمانی که از «اصول لایتغیر علم مبارزه» سخن میگفتند منظورشان اصول مبارزاتی مارکسیسم لنینی بود. بندهای 5 و 6 متأثر از نظرات لنین درباره «حزب طراز نوین» است که بویژه در «رساله چه باید کرد؟» (1902) او مطرح شد و در بنیاد حزب بلشویک روسیه قرار گرفت و سپس به اصول تشکیلاتی احزاب کمونیست در سراسر جهان بدل گردید.
آغاز فعالیت
در شهریور 1344 حنیفنژاد، محسن و نیکبین تصمیم به ایجاد سازمانی گرفتند که واجد مختصات فوق باشد، بعنوان «پیشاهنگ» جنبش انقلابی رهبری مبارزه مردم را به دست گیرد، در دوران افول جنبشهای مردمی به نیابت از آنان مبارزه کند و ایشان را به تکاپوی سیاسی برانگیزاند. این سازمان هنوز فاقد نام بود.
پس از تشکیل هسته مرکزی سه نفره فوق، آنان با مسئولان انجمنهای اسلامی دانشکدههای مختلف در تهران و شهرستانها و نیروهای جوان و تحصیلکرده نهضت آزادی تماس گرفتند و، بدون اعلام تأسیس سازمان، خواستند افرادی را برای شرکت در برخی کلاسهای ویژه آموزش سیاسی- ایدئولوژیک به ایشان معرفی کنند. برای شناسایی و معرفی این افراد چند ویژگی عنوان شد: ۱- اعتقاد به اسلام، ۲- ایمن بودن از نظر امنیتی، ۳- انضباطپذیری، ۴- عدم وابستگی به مظاهر زندگی، ۵- حساس بودن به وضع نابسامان جامع و محرومیتهای اجتماعی، ۶- داشتن سرشت پیکارجویانه و آمادگی برای ایثار در مبارزه.
تلقی بنیانگذاران سازمان از «ایثار انقلابی» ذوب شدن در سازمان و عدم هرگونه تقید به زندگی متعارف بود. این برداشت حتی از «انقلابی حرفهای» لنینی فراتر میرفت و عضو سازمان را شبیه به اعضای فرقههای افراطی و آنارشیست، مانند پیروان میخائیل باکونین، میکرد که در حد پرستش، همچون فرقه دینی، مطیع سازمان سیاسی خود بودند و میکوشیدند «فردیت» خویش را در «جمع» مستحیل کنند. این خصیصه نیز در دوران رهبری رجوی به اوج رسید.
در پی این تلاش، تعداد قابل توجهی از دانشجویان شناسایی و بتدریج در کلاسهای سه چهار نفره متشکل شدند. کلاسهای آموزشی فوق هفتهای یک بار تشکیل شد. برخی از این افراد، حتی تا مدتها پس از اتمام کلاسها، از وجود سازمان اطلاع نداشتند. آنان تصور میکردند که کلاسهای فوق، مانند کلاسهای مشابه که در گذشته وجود داشت، صرفاً برای آموزش سیاسی و تدریس متون اسلامی، قرآن و نهجالبلاغه، است. با گذشت زمان و طی دورههای اولیه آموزشی به برخی از این افراد تأسیس سازمانی با مختصات پیشگفته اطلاع داده میشد و آنان را عضو سازمان میکردند.
«ایدئولوژی سازمان»
اندیشه سیاسی سازمان بر بنیاد تأثیرپذیری از مارکسیسم، در عین تقابل با آن، شکل گرفت. در آن زمان مارکسیسم بعنوان «ایدئولوژی» جامع و «علمی» و «دانش انقلاب اجتماعی» مطرح میشد. بنیانگذاران سازمان، در رقابت با جوانان مارکسیست همنسل خود، تصور میکردند که باید از «ایدئولوژی برتر» برخوردار باشند. بدینسان، مفهوم «ایدئولوژی»، بعنوان چارچوب نظری که باید تفکر سیاسی و اجتماعی اعضای سازمان را شکل میداد، مورد قبول بنیانگذاران سازمان قرار گرفت و اندیشه سیاسی حاکم بر سازمان در قالبهای خاصی طبقهبندی و مدون شد که «ایدئولوژی سازمان» نامیده میشد. گفته میشد این «ایدئولوژی» جامعتر، علمیتر و انقلابیتر از مارکسیسم است؛ نقاط ضعف و خلاءهای مارکسیسم، بویژه فقدان «معنویت» در آن، را مرتفع ساخته و ایدئولوژی تکاملیافتهتری را فراروی انقلابیون ایرانی قرار داده است. همانگونه که «وحدت ایدئولوژیک»، یعنی برخورداری از نگرش سیاسی واحد بر بنیاد قالبهای فکری واحد، اصل بنیادین در تشکیل حزب لنینی بود، عضویت در سازمان نیز منوط به پذیرش «ایدئولوژی سازمان» انگاشته میشد و هدف از آموزشهای ایدئولوژیک «هماهنگی و انطباق فرد با معیارها و اصول ایدئولوژیک سازمان و احراز وحدت ایدئولوژیک» عنوان میگردید.
متون ایدئولوژیک سازمان در مرحله اول عبارت بود از قرآن و نهجالبلاغه.
آموزش قرآن با استفاده از ترجمه محمدکاظم معزی انجام میگرفت. ابتدا برخی از سورهها، و در درجه اول سوره «توبه»، برای تفسیر تعیین میشد. در پایان هر جلسه چند آیه در نظر گرفته میشد تا اعضای حوزه در طول هفته درباره آن فکر یا مطالعه کنند. در جلسه بعد آیات فوق مورد بحث و تفسیر قرار میگرفت.
آموزش نهجالبلاغه با استفاده از ترجمه فیضالاسلام بود. در کلاسهای اولیه سازمان برخی از خطبههای حضرت علی (ع)، از جمله وصیت امام به فرزندانش در هنگام شهادت و نامه به عثمان بن حنیف (والی بصره) و فرمان به مالک اشتر، مورد بحث و تفسیر قرار گرفت. این مباحث بعداً به صورت جزوه در درون سازمان تکثیر شد.
در کلاسهای سازمان تفسیرهای خاصی از قرآن و نهجالبلاغه عرضه میشد که رنگ و بوی «انقلابی» داشت و در واقع متأثر از مارکسیسم بود. با نمونهای از اینگونه تفاسیر بعداً آشنا خواهیم شد.
مرحله بعد در کلاسهای آموزشی بنیانگذاران، آشنایی با تاریخ اسلام و نظرات اندیشمندان مسلمان بود. کتب مهدی بازرگان و سید محمود طالقانی و یدالله سحابی از متون آموزشی سازمان بود. این متون باید فرد را با مبانی ایدئولوژی بنام «اسلام انقلابی» آشنا میکرد. از میان کتب مهدی بازرگان «راه طی شده» بیشتر مورد توجه بنیانگذاران بود و تدریس آن پیش از کتب دیگر آغاز میشد.
آخرین مرحله در آموزشهای ایدئولوژیک آشنایی با «متدولوژی» (روششناسی) بود. بنیانگذاران سازمان دیالکتیک را، طبق روایت مارکسیستی آن، بعنوان تنها «روش علمی شناخت» پذیرفته و اصول مارکسیستی دیالکتیک را «اصول شناسایی دینامیک» مینامیدند. بر این اساس، در کلاسهای آموزشی، بر اساس برخی منابع ابتدایی مارکسیستی- مانند «اصول مقدماتی فلسفه» ژرژ پولیتسر، «ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی» استالین و «مقالات فلسفی» مائو- روش شناخت دیالکتیکی آموزش داده میشد. در پایان دوره آموزشهای ایدئولوژیک، فرد باید به «سلاح ایدئولوژی اسلام انقلابی» مبتنی بر «روش دیالکتیک» مجهز میشد. مفاد این آموزشها بعداً در جزوه شناخت گرد آمد و در دو سطح در درون سازمان تکثیر شد.
دومین دوره در آموزشهای اولیه کادرهای سازمان، آموزشهای سیاسی- اجتماعی بود که باید «علم مبارزه» را به فرد میآموخت. در این دوره فرد با تجارب مبارزات و انقلابهای سایر کشورها، تجارب مبارزات گذاشته ایران و دانش سیاسی آشنا میشد و مواضع سیاسی و استراتژی سازمان را فرامیگرفت.
در این دوره، ابتدا جزوه دستنوشتهای (حدود 40 صفحه) آموزش داده میشد. این جزوه را حنیفنژاد و محسن مشترکاً تهیه کرده و مضمون آن متأثر از «راه طی شده» مهدی بازرگان بود؛ سپس «چهار مقاله فلسفی» مائوتسه تونگ. در کتاب فوق مقالات «درباره عمل» و «تضاد» مورد تأکید بود. آنگاه نوبت به جزوه «مبارزه چیست؟» میرسید.
«مبارزه چیست؟» مهمترین متن سیاسی سازمان در دوران تأسیس و تکوین آن بشمار میرود بویژه از این منظر که چارچوب نگرش و رفتار سیاسی اعضاء را در دوران پسین شکل داد. این جزوه بر بنیاد بحثهای گذشته سه بنیانگذار سازمان در سال 1344 تدوین شد. متن جزوه را نیکبین نوشت و سپس حنیفنژاد و محسن احیاناً اصلاحاتی کردند.
در جزوه فوق وضع جامعه ایران قبل و بعد از قیام 15 خرداد 1342 تحلیل شده و سپس این پرسش مطرح میشود که در شرایط کنونی چه باید کرد؟ و در پاسخ به این پرسش ضرورت مبارزه مسلحانه عنوان میشود.
در کنار برنامه آموزش سیاسی فوق برنامه مطالعاتی اعضا نیز جریان داشت. مسئول کلاس (حوزه) فهرستی از کتابها را برای مطالعه و بحث و بررسی به اعضا عرضه میکرد. برخی از این کتابها باید فرد را با تاریخ معاصر ایران و نقش امپریالیسم آشنا میکرد.
سومین دوره در آموزشهای اولیه سازمان آموزشهای اقتصادی بود. این دوره آموزشی با هدف آشنا کردن فرد با مفاهیم و مباحث اقتصادی و نظامهای اقتصادی مختلف، شناخت وضع اقتصادی جامعه ایران و سیر تطور تاریخی آن و رسیدن به الگویی از نظام اقتصادی مطلوب سازمان انجام میگرفت. در این زمینه نیز بنیانگذاران سازمان مفاهیم بنیادین اقتصاد سیاسی مارکسیستی را پذیرفته بودند، طبق الگوی ماتریالیسم تاریخی سیر تطور جامعه بشری را از کمونهای اولیه به نظامهای بردهداری، فئودالی و سرمایهداری میدیدند، ولی میکوشیدند به جای «سوسیالیسم» نظام اقتصادی آرمانی دیگری، بعنوان نظامی بدیع و کامل، عرضه کنند. این نظام اقتصادی آرمانی آمیزهای از سوسیالیسم مارکسیستی بود که بر آن جامه «اسلامی» پوشیده و بزعم بنیانگذاران سازمان کاستیهای آن را زدوده بودند.
چهارمین و آخرین مرحله از دوره آموزشی، آموزشهای تشکیلاتی و امنیتی بود. در این زمینه نیز بنیانگذاران سازمان متأثر از آموزشها و تجارب سازمانهای مارکسیستی بودند و اصول لنینی فعالیت مخفی را به کار گرفتند. اصول حزبی لنینی- مانند سانترالیسم دمکراتیک، رهبری جمعی و مسئولیت فردی، انتقاد و انتقاد از خود- عیناً در آموزشهای سازمان به کار گرفته شد.
علاوه بر آموزشهای تئوریک به اعضای سازمان آموزشهای عملی نیز داده شد، شامل: کوهنوردی، جامعهگردی و خودسازی.
جدا شدن نیکبین از سازمان
سازماندهی و آموزش محافل فوق تا سال 1346 ادامه یافت و به آن الگویی از سازمان متمرکز و مخفی، که مد نظر بنیانگذاران بود، نزدیک شد. حوزههای معدود اولیه گسترش یافت، سطح آموزش ارتقاء پیدا کرد و کادرهایی برای تصدی مسئولیت حوزههای جدید برگزیده شدند. در سال 1345 هسته سه نفره بنیانگذاران سازمان اصغر بدیعزادگان را، که همدوره دانشگاه و دوست صمیمی سعید محسن بود، بعنوان عضو جدید مرکزیت سازمان برگزید. بدیعزادگان قبلاً مسئولیت تعدادی از کلاسهای آموزشی را به عهده داشت. از این زمان تا اواسط سال 1347 مرکزیت سازمان عبارت بودند از محمد حنیفنژاد، سعید محسن، عبدی نیکبین و اصغر بدیعزادگان.
در اواسط سال 1347 عبدی نیکبین از سازمان جدا شد. او برای همیشه از فعالیت سیاسی کناره گرفت. اعضای بلندپایه سازمان درباره علت جدایی نیکبین عوامل مختلفی را عنوان کردهاند: ضعف انگیزه مبارزاتی و دلبستگی به زندگی عادی، ازدواج و تشکیل خانواده، تغییر ایدئولوژی از اسلام به مارکسیسم و بیماری صرع.
روشن نیست آیا علت واقعی جدایی نیکبین از سازمان، چنانکه در اینگونه موارد عنوان میشد، «از میان رفتن انگیزه مبارزه» و «ضعفهای شخصیتی» و «خصلتهای خرده بورژوایی» بود یا تعمیق دانش او؟ شاید نیکبین در پیامد مطالعات مارکسیستی خود به این نتیجه رسید که تروریسم، حتی با عنوان «تروریسم انقلابی»، روشی نادرست و ناکارآمد است. مارکسیسم- لنینیسم در دوران تکوین نظری خود، هم در زمان مارکس و انگلس و هم در زمان لنین، در چالش با جریانهای متعدد آنارشیستی قرار داشت که راه «تروریسم انقلابی» را برگزیده و در دستور کار خود قرار داده بودند. مارکس، انگلس و لنین اینگونه از تروریسم را، با عناوینی چون «بلانکیسم» و «آوانتوریسم خرده بورژوایی»، نفی میکردند و در مقابل بر گسترش فعالیت تبلیغی و ترویجی حزب طبقه کارگر تأکید مینمودند. محتمل است که نیکبین در تداوم بررسی گسترده خود در متون دست اول مارکسیستی (آثار مارکس، انگلس و لنین) سازمان در شرف تکوین را نمونهای تمام عیار از گروههای مخفی توطئهگر آنارشیستی و بلانکیستی یافته، مخالفت خود را با روشهای توطئهگرانه- تروریستی مبارزه، که در اوائل دهه 1960 میلادی در میان جوانان و دانشجویان انقلابی سراسر جهان جاذبه فراوان یافته و حنیفنژاد و محسن نیز مجذوب آن بودند، بیان کرده و سرانجام از سازمان گسسته است.
در منابع سازمان مجاهدین خلق تا مدتها نامی از نیکبین نبود و تنها از حنیفنژاد و محسن و بدیعزادگان بعنوان سه بنیانگذار سازمان نام برده میشد. نخستین بار در بیانیه «اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران» (شهریور 1354)، بدون ذکر نام، ماجرای نیکبین بعنوان «کناره گرفتن یکی از اعضای مرکزی سازمان از فعالیتهای انقلابی و رو آوردنش به «زندگی خردهبورژوایی» مطرح شد. در «شرح تأسیس و تاریخچه وقایع سازمان مجاهدین خلق ایران از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۰» (تهران، 1358)، که مأخذ رسمی سازمان مجاهدین خلق در زمینه فعالیتهای اولیه آن بشمار میرود، کنارهگیری داوطلبانه نیکبین از مرکزیت سازمان «کنار گذاردن» او عنوان شده است.
کتاب اول ایدئولوژی: شناخت
اولین کتاب ایدئولوژیک سازمان جزوهای بنام «متدولوژی» بود که بعدها به «شناخت» معروف شد و به این نام شهرت یافت. مسئولیت تدوین این رساله با حسین روحانی بود که در زمان نگارش جزوه فوق (1347) بیست و هفت ساله بود. او این رساله را در حدود 60 صفحه فراهم آورد و در سال 1349 حنیفنژاد آن را ویرایش کرد و تعلیقاتی مستند به قرآن و نهجالبلاغه بر آن افزود. از اینرو، گاه تدوین «شناخت» به حنیفنژاد نسبت داده میشود.
آنچه در «شناخت» بیان شده منطبق است با مفاد درسنامههای ساده شده و همهفهم مارکسیستی (ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی) که در زمان تدوین رساله فوق ترجمه فارسی تعدادی از آنها وجود داشت و ممنوعیت و پیگرد شدید ساواک برای اینگونه کتب «ضاله» و «ممنوعه» در میان جوانان و دانشجویان جاذبه ایجاد کرده بود.
آنچه را جزوه «شناخت» بعنوان «ارکان شناسایی علمی» ذکر میکند (عینیت، قابل شناخت بودن، و مونیسم یا نظم و یکپارچگی و پیوستگی درونی هستی)، و بر اساس آن فلاسفه و انسانها به دو گروه «ایدهآلیست» و «رئالیست» تقسیم میشوند، از مباحث اولیه ماتریالیسم دیالکتیک اخذ شده با این تفاوت که در درسنامههای مارکسیستی، بر اساس تمایز در نگرش به جهان مادی، انسانها به دو گروه «ایدهآلیست» و «ماتریالیست» تقسیم میشوند. سازمان در جزوه فوق تنها واژه «رئالیسم» را جایگزین «ماتریالیسم» کرده و از نگرش مونیستی مفهوم دینی «توحید» را استنتاج نموده است. این تغییر واژه ضرورت داشت زیرا در فرهنگ سیاسی ایران «ماتریالیسم» نه به معنای باور به عینیت جهان مادی مستقل از ذهن انسان بلکه به معنی انکار ماوراءالطبیعه و خداوند فهمیده میشد. مارکسیستها خود را «ماتریالیست» به معنی «آتهئیست» (ملحد) میخواندند و بنیانگذاران سازمان با به کار بردن واژه «رئالیسم» (واقعگرایی) تمایز خود را با ماتریالیستهای آتهئیست بیان کردند.
جزوه «شناخت» سپس روش دیالکتیک را، آنگونه که مارکسیسم عرضه میکند، بعنوان تنها «روش شناسایی علمی» میشناساند ولی آن را نه دیالکتیک بلکه «روش دینامیک» (شناخت پویا در مقابل شناخت غیرپویا و جامد) مینامد.
بکارگیری معادل «روش دینامیک»، به جای «روش دیالکتیک» نیز، چون بکارگیری «رئالیسم» به جای «ماتریالیسم»، ظاهراً با انگیزه اعلام استقلال «ایدئولوژیک» سازمان و متمایز کردن آن از مارکسیسم صورت گرفت. کاربرد واژه «دینامیک» به جای «دیالکتیک» و قرار دادن آن در برابر «روش جامد» در کتاب «دیالکتیک طبیعت و تاریخ: دینامیسم، جهش، تضاد» اثر انور خامهای، از مارکسیستهای قدیمی عضو «گروه ۵۳ نفر»، نیز مشاهده میشود که سالها پیش نوشته شده و بنظر میرسد از منابع تدوین جزوه «شناخت» بوده است. در سال 1354 مرکزیت سازمان، به رهبری تقی شهرام، که اینک تعلق خود به مارکسیسم را رسماً اعلام میکرد، مطالب مطروحه در جزوه «شناخت» را «اسلوب شناخت التقاطی» و «شیوه برخورد غیرصادقانه با قضایای فلسفه علمی و مفاهیم شناخته شده اسلوب شناخت دیالکتیکی» خواند.
اندکی بعد بنیانگذاران سازمان دریافتند که مفهوم «دیالکتیک» الزاماً مفهومی مارکسیستی نیست، و کاربرد غیرمارکسیستی گسترده دارد، و لذا در جزوه «راه انبیا، راه بشر» (کتاب سوم ایدئولوژی) آن را به کار بردند و از «منطق خدشهناپذیر دیالکتیک» سخن گفتند.
معهذا، برداشت بنیانگذاران سازمان از نگرش دیالکتیکی ناظر به دیالکتیک به معنای عام آن نیست بلکه دیالکتیک مارکسیستی را مدنظر دارد؛ آن هم به ابتداییترین شکلی که در درسنامههای ساده و همهفهم مارکسیستی، مانند «اصول مقدماتی فلسفه» ژرژ پولیتسر، عرضه شده است. در این چارچوب، اصول چهارگانه دیالکتیک مارکسیستی (حرکت، تأثیر متقابل، تضاد، جهش یا گذار از تغییرات کمی به کیفی) بعنوان «اصول شناسایی دینامیک» بیان میشود.
در جزوه «شناخت»، برای نشان دادن چگونگی عملکرد اصول دیالکتیک در جامعه بشری، خلاصهای از نگرش تاریخی مارکسیستی، موسوم به «ماتریالیسم تاریخی» (بدون ذکر این عنوان)، عرضه شده است.
در سالهای بعد رساله «شناخت»، بسته به نوع مخاطب، در سه سطح در دسترس اعضا و هواداران قرار گرفت: این جزوههای سهگانه «شناخت قشر یک»، «شناخت قشر دو» و «شناخت قشر سه» نامیده میشد. «شناخت قشر یک» متن کامل کتاب بهمراه تمامی تعلیقات حنیفنژاد بر آن بود. این متن در اختیار اعضایی قرار میگرفت که برای پذیرش مارکسیسم بعنوان «علم مبارزه» توجیه و به مشی بنیانگذاران کاملاً وفادار بودند و مطالعه کتاب فوق نمیتوانست در آنان کمترین شبهه و تردید ایجاد کند. در «شناخت قشر دو» بخشهای محدودی از کتاب حذف شده بود. این متن در اختیار هوادارانی قرار میگرفت که ایدئولوژی و استراتژی سازمان را قبول داشتند ولی هنوز مصلحت نبود در جریان برخی مباحث قرار گیرند. «شناخت قشر سه» متن سانسور شده کتاب بود. این متن در اختیار آن گروه از هواداران و علاقمندان به سازمان قرار میگرفت که تعلقات دینی قوی و دیدگاههای نقادانه علیه مارکسیسم داشتند. سازمان اینگونه افراد را «فرد وابسته» مینامید یعنی کسی که «استراتژی و سانترالیسم را، که وسیله فعلیت یافتن ایدئولوژی است، قبول دارد ولی ایدئولوژی، به معنی اخص فلسفی آن، را هنوز بطور کامل نپذیرفته است.»
کتاب دوم ایدئولوژی: تکامل
پس از «شناخت»، سازمان مجاهدین خلق تدوین دومین کتاب ایدئولوژیک خود را بنام «تکامل» آغاز کرد. نگارش این جزوه (1347) به علی میهندوست، عضو «گروه ایدئولوژی»، محول شد. او در آن زمان 24 ساله بود. جزوه فوق نیز پس از تصحیح نهایی در درون سازمان بعنوان بخشی از «آموزش ایدئولوژیک سازمان» منتشر شد.
«تکامل» در مبحث پیدایش جهان و تکامل ماده متأثر از آثار نویسندگان مارکسیست است که یکی از جامعترین آنها اندکی پس از جزوه «تکامل» در سال ۱۳۴۹ به فارسی ترجمه و در ایران منتشر شد: «حیات: طبیعت، منشاء و تکامل آن» اثر اُپارین، زیستشناس شوروی. این نگرش تأویلی ماتریالیستی از حیات به دست میدهد بعنوان محصول تطور ماده از بسیط به بغرنج، و تکامل بعنوان پیچیدهتر شدن ساختار ماده عنوان میشود. جزوه «تکامل» همین دیدگاه را عرضه میکند و عدم مغایرت آن را با اعتقاد به خداوند نشان میدهد.
در مبحث تکامل انسان، جزوه «شناخت» بطور عمده متأثر از «قرآن مجید و تکامل موجودات زنده» (۱۳۴۴) و «خلقت انسان» (۱۳۴۶) یدالله سحابی است. سحابی در کتب فوق کوشیده تا با استناد به قرآن کریم نظریه تکامل داروین را تأویل کند و عدم تعارض داروینیسم را با اسلام به اثبات رساند. دیدگاه سحابی تداوم تلاشی بود که هم در غرب مسیحی و هم در سرزمینهای اسلامی از سوی برخی متفکران دیندار برای آشتی دادن داروینیسم با دین صورت میگرفت.
کتاب سوم ایدئولوژی: راه انبیا، راه بشر
«راه انبیا، راه بشر» (۱۳۴۸) بعنوان سومین محصول ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق شناخته میشود. در این جزوه هماهنگی و یگانگی راه انبیا و راه بشر و تفکیکناپذیری این دو تشریح و نقش و رسالت انبیا با استناد به قرآن کریم و نهجالبلاغه بیان شده است. این جزوه را محمد حنیفنژاد نگاشته که در آن زمان ۳۱ ساله بود.
حنیفنژاد در این رساله به شدت از مارکسیسم متأثر است. او میکوشد تعلقات دینی خود را با آموزههای مارکسیستی منطبق کند و تعارض میان این دو را بهر روی حل کند. او تأویلی مارکسیستی از پدیده «پیامبری» و «وحی» به دست میدهد؛ «وحی» را نوعی «جهش» در سیر جبری تکامل میخواند و دیدگاه تکاملی معاصر و انطباق آن بر تاریخ جامعه بشری، یعنی ماتریالیسم تاریخی مارکس، را دلیلی بر اعجاز قرآن مییابد. او از این تفسیر دلبخواه خود چنان شگفتزده میشود که مارکسیستهای ناباور به دین و قرآن و اسلام را مورد عتاب قرار میدهد و نپذیرفتن «وحی» از سوی ایشان را بیاعتنایی به منطق مارکسیستی، یا به تعبیر او «پشت کردن به منطق خدشهناپذیر دیالکتیک»، میخواند.
حنیفنژاد تصور میکند که نتیجه منطقی ژرفکاوی در مارکسیسم، بعنوان «مکتب انقلابی عصر حاضر» و «علم مبارزه»، باورمندی به «وحی» و دینداری است؛ و این دستاورد بزرگ او و دوستانش است که توانستند سرانجام «علم مبارزه» را به نتیجه محتوم آن برسانند و کاستیهای بنیادین ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی مارکس و انگلس را، که همان عدم اعتقاد به خداوند بود، مرتفع سازند. به عبارت دیگر، همانگونه که مارکس مدعی بود دیالکتیک هگلی را «که تاکنون بر سر ایستاده بود» با حذف پیرایههای ایدهآلیستی «بر پا استوار ساخته است»، حنیفنژاد نیز گمان میبرد که دیالکتیک مارکسیستی را، با افزودن اعتقاد به خداوند و وحی، بر پایههای راستین خود مستقر کرده است. مارکسیسم، بعنوان «دانش مبارزه»، با باورهای عمیق دوران نوجوانی حنیفنژاد به اسلام چنان عجین شده که در کتاب خود مکرر به منابع مارکسیستی ارجاع میدهد. مثلاً آنجا که مینویسد: «بدون آشنایی با فرهنگ انقلابی عصر حاضر درک عظمت آیات قرآن هیچ ممکن نیست»، بلافاصله میافزاید: «در اینجا حتماً کتب زیر را بخوانید: 1- کتابچه سرخ مائو، 2- امپریالیسم و کلیه مرتجعین ببر کاغذی هستند [اثر مائو]، 3- دو نوع همزیستی مسالمتآمیز به کلی متضاد [اثر مائو].»
بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق در سیر تکوین نظری خود، علاوه بر ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی، اقتصاد سیاسی مارکسیستی را نیز بعنوان بنیان نگرش اقتصادی خود پذیرفتند لیکن، به شیوه گذشته، آن را با مفاهیم اسلامی پیوند زدند. مبنای علقه و سرانجام آمیزش فکری فوق جاذبه ادعاهای اقتصاد سیاسی مارکسیستی دال بر کشف «علمی» ریشههای بیعدالتی اجتماعی، اثبات اجتناب ناپذیری انقلاب اجتماعی (براندازی نظم موجود)، و ارائه راهکار برای استقرار جامعه فارغ از استثمار انسان از انسان (سوسیالیسم) بود.
فرجام سازمان و ظهور کالت رجوی
هر چند انگیزه بنیانگذاران سازمان از تدوین جزوههای آموزش ایدئولوژیک مقابله با مارکسیسم، از طریق ارائه اسلام بعنوان ایدئولوژی «انقلابیتر» و «علمیتر»، بود ولی تناقضات ناشی از تلفیق مارکسیسم با اسلام و شیفتگی به مارکسیسم بمثابه «علم مبارزه» تأثیرات خود را بر جای نهاد و سرانجام به انتشار «بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران» (مهر ۱۳۵۴) انجامید.
رهبری سازمان از آذر ۱۳۵۴ آماج حملات سخت از سوی اعضا و هواداران مسلمان قرار گرفت و سرانجام، در زمان اوجگیری انقلاب اسلامی، در مهر ۱۳۵۷، «م. ل.» (مخفف «مارکسیست لنینیست») را به نام خود افزود و به «بخش منشعب از سازمان مجاهدین خلق ایران» موسوم شد. در این زمان، پائیز ۱۳۵۷، مجاهدین مارکسیست شده به سه گروه منشعب شدند: «اتحاد مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر»، «نبرد در راه رهایی طبقه کارگر» و «پیکار در راه آزادی طبقه کارگر». «پیکار»، که اکثر اعضای مارکسیست شده و چهرههای سرشناس سازمان را در بر میگرفت، در ۱۶ آذر ۱۳۵۷ با صدور اطلاعیهای اعلام موجودیت کرد. در رأس این سازمان برخی اعضای قدیمی و رده بالای سازمان «مجاهدین»، مانند حسین روحانی و علیرضا سپاسی آشتیانی و تراب حقشناس، جای داشتند.
بدینسان، در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، نام «سازمان مجاهدین خلق ایران» در اختیار آن بخش از اعضای سازمان قرار گرفت که مسعود رجوی در رأس ایشان جای داشت. مسعود رجوی و موسی خیابانی و سایر افراد اصلی این بخش از سازمان زندانی بودند و همچنان خود را وفادار به «ایدئولوژی بنیانگذاران سازمان» معرفی میکردند. بر این پایه بود که رجوی، در سالهای ۱۳۵۷- ۱۳۶۰، در فضای برخاسته از پیروزی انقلاب، توانست بار دیگر «سازمان مجاهدین خلق» را بازسازی و آن را به فرقهای بدل کند با تمامی مختصاتی که برای «کالت» برمیشمرند: فرقه به شدت سازمانیافته و بسته و متمرکز تابع رهبر یا رهبری با دعاوی شِبهدینی.
ارسال نظر