ماجرای فرار دیکتاتور پیشین ایران
۲۵ سال پیش از وقوع انقلاب اسلامی، دیکتاتور پیشین ایران در تنشی با نخست وزیر وقت از ایران گریخته و نظام پادشاهی در آستانه تبدیل به جمهوری قرار گرفته بود، فرایندی که با کودتای ۲۸ مرداد ناکام ماند.
از مرداد 1332 به عنوان یکی از نقاط عطف تاریخ معاصر ایران نام برده می شود، مقطعی که در آن محمد رضا شاه پهلوی با کودتایی بر علیه دولت وقتِ دکتر محمد مصدق، ضمن عزل نیروهای ملی، با تغییر مشی عمیق به تثبیت جایگاه خویش در راس هرم سیاسی ایران مبادرت ورزید.
سال های پس از شهریور 1320 ( پس از عزل رضا شاه از سلطنت)، به دلیل جوانی شاه، حضور نیروهای بیگانه در ایران وعوامل متعدد دیگری، زمینه برای فعالیت آزادانه جریان های مختلف در سطح کشور فراهم شده بود. از دهه بیست شمسی به عنوان تنها دهه حکومت پهلوی ها نام برده می شود که در آن اندک مجالی برای عرض اندام گروه های و جریان های سیاسی متعدد مهیا بوده است. حزب توده به عنوان قدیمی ترین و تشکیلاتی ترین حزب تاریخ ایران، در این دهه در قدرتمندترین جایگاه ممکن خویش قرار داشته است. نیروهای مذهبی اعم از روحانیون سنتی از قبیل آیت الله بروجردی، روحانیون سیاسی هم چون آیت الله کاشانی و روحانیون انقلابی نظیر نواب صفوی نیز هم چون سایرین آزادانه به حیات سیاسی شان ادامه داده اند. جریان های لیبرال، ملی، چپ و... نیز بدون کمترین مزاحمتی به کادر سازی پرداخته اند.
فضای نسبتا باز سیاسی زمینه مناسبی را برای ملی شدن صنعت نفت در خلال گفتگوها و مصوبات مجلس شورای اسلامی فراهم می آورد. جریان های ملی و مذهبی دست در دست یکدیگر در پی اعمال دقیق قوانین مشروطه در مقطع زمانی فوق برآمده اند، قوانینی که به دلیل سیاست های رضا خانی در خلال دو دهه پیشینش صرفا جز نام، چیزی از مشروطه برجای نگذارده است. چنین فضایی است که نهایتا به قدرت گیری دکتر محمد مصدق به عنوان نخست وزیر ایران منتهی می شود، فرایندی که مع الاسف و با اشتباهات متعدد دوام چندانی نداشته و در کوتاه زمانی به سرکوب و سرنگونی تمامی جناح های ایرانی توسط دستگاه حاکمه منجر می گردد.
درست 63 سال پیش در چنین مقطعی فرصت مناسبی برای رهایی از جایگاه فراقانونی محمد رضا پهلوی فراهم آمده بود، رخدادی که به فرار شاه از ایران منتهی شده و متاسفانه به دلیل عدم وحدت موجود در میان جریان های ملی و مذهبی و در ادامه اشتباه های پی در پی دکتر مصدق به بازگشت دیکتاتوری پهلوی در کمتر از چند روز از گذر کودتایی نظامی منجر شد، امری که زمینه تداوم ربع قرن دیکتاتوری مشت آهنین محمد رضا را تا انقلاب 57 منجر شد. در این وجیزه بر آنیم به شکلی گذرا به رخدادهای منتهی به فرار کوتاه مدت شاه به خارج از کشور اشاره نماییم.
از زمان اکتشاف نفت برای اولین بار در جهان توسط بریتانیایی ها در مسجد سلیمان خورستان تا به امروز، طلای سیاه زمینه ی فراهم آوری بسیاری از جدال های داخلی در ایران و تنش های نظامی در گیتی را فراهم آورده است. در سال ۱۲۸۰ قراردادی توسط دربار به امضا رسید که به قرارداد دارسی معروف شد و به مدت نیم قرن، فصلی از تسلط انگلیس برحیات سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی ایران گشود. قرارداد دارسی به شکلی دیگر در سال ۱۳۱۲ تمدید شد و در مدتی کوتاه، انحصارات کشورهای مرکز با دست اندازی به منابع کشورهای پیرامون به تمرکز تولید و تراکم سرمایه دست یافتند و به مبارزه برای به دست آوردن بازار کار و کالا و سرمایه پرداختند و جنگ جهانی دوم با چنین اهدافی آغاز شد. از واپسین سالهای جنگ جهانی دوم بدان سو بود که منافع اساساً نامشروع بریتانیا در ایران در روندی تدریجی ولی مداوم از سوی مردم کشور از قشرها مختلف مورد تعرض و انتقاد قرار گرفته و چند سال بعد و در واپسین روزهای دهه ۱۳۲۰ش منجر به ملی شدن صنعت نفت ایران شد که خود البته تحولات سیاسی – اقتصادی قابل توجه و سخت اثرگذار و تعیین کنندهای را به دنبال آورد. آنچه بود همزمان با شکل گیری اعتراضات گسترده مردمی که از سوی بسیاری از گروههای سیاسی و نیز نمایندگانی از مجلس شورای ملی حمایت میشد، انگلیسیان جهت حفظ و تحکیم موقعیت خود در سر پلهای نفتی ایران بر آن شدند با اعطای برخی امتیازات محدود بر اعتراضات پایان دهند. مهمترین این اقدامات قرارداد گس-گلشائیان بود که به لایحه الحاقی نفت نیز مشهور شدهاست و دولت حاجیعلی رزمآرا تلاش فراوان کرد تا بلکه مجلس شورای ملی آن را تصویب کند. اما به رغم تمام فشارها و تهدیدهایی که وجود داشت مجلس شورای ملی آن را رد کرد. مدت کوتاهی پس از آن کمیسیون مخصوص نفت مجلس شورای ملی طرح ملی شدن صنعت نفت ایران در سراسر کشور را به نمایندگان پیشنهاد کرد که پس از کش و قوسهای متعدد در داخل و خارج از مجلس و بالاخص مدت کوتاهی پس از آن که رزم آرا نخست وزیر وقت در روز چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ از سوی خلیل طهماسبی از اعضای جمعیت فدائیان اسلام هدف گلوله قرار گرفته و به قتل رسید مورد توجه جدی نمایندگان قرار گرفت. تصویر فوق رزم آرا را در کنار محمد رضا شاه پهلوی نشان می دهد.
سرانجام در ۱۸ اسفند ۱۳۲۹ و در پی ترور رزمآرا نخستوزیر شد. او هنگام قتل رزمآرا، وزیر دربار و نخستین کسی بود که شاه برای تعیین جانشینی رزمآرا با وی مشورت کرد. او نیز پاسخ داد: تنها کسی که در این شرایط میتواند، مملکت را اداره کند، دکتر مصدق است و اگر خود او حاضر به قبول مسوولیت نخستوزیری نشود، باید در تعیین نخستوزیر آینده با وی مشورت شود. شاه، خود علاء را برای مذاکره درباره تعیین جانشین رزمآرا نزد دکتر مصدق فرستاد و او ضمن گفتوگو با مصدق، آمادگی شاه را برای برگزیدن وی برای نخستوزیری بازگو کرد، ولی مصدق که در آن هنگام، آمادگی پذیرش این مسوولیت را نداشت، خودِ علاء را برای احراز این سمت پیشنهاد کرد. روز 21 اسفند ماه 1329 بود که حسین علاء با رای تمایل دو مجلس از طرف محمدرضا شاه فرمان نخستوزیری را گرفت. موضوع قرارداد الحاقی که در دولتهای منصور و رزمآرا ناتمام مانده بود، در دولت علاء نیز پیگیری و از مباحث اختلافبرانگیز شد. کمیسیون نفت میخواست ملی شدن نفت را پیش ببرد، اما ناآرامیهای کارگران در خوزستان کار را سخت کرد. مجلس شورای ملی سرانجام قانون ملی کردن نفت را تصویب کرد و مجلس سنا نیز در ۲۹ اسفند همان سال آن را به تصویب رساند.
حسین علاء یک و ماه و نیم بیشتر تاب نیاورد؛ در اردیبهشت ۱۳۳۰ که استعفا داد، شاه، سیدضیاءالدین طباطبایی را به کاخ فراخواند تا حکم نخستوزیریاش را صادر کند و منتظر اجرای دستورش به سردار فاخر حکمت، رییس مجلس شورای ملی برای اخذ رای تمایل نمایندگان به نخستوزیری سیدضیاءالدین بود که حکمت شتابان و هراسان به دربار بازگشت و خبر آورد مجلسیان به محمد مصدق رای تمایل دادهاند. خبر به مصدق رسیده بود که «علت استعفای نخستوزیر [حسین علاء] را که از بعضی نمایندگان سوال کردم، یکی از دوستان گفت حضرات که مقصود انگلیسیها بودند، چنین تصور کردهاند از این نخستوزیر و امثال او کاری ساخته نیست و میخواهند آقای سیدضیاءالدین طباطبایی را که هماکنون به حضور شاهنشاه آمده و به انتظار رای تمایل در آنجا نشسته است، وارد کار کنند.» و هراس دوباره به آن چنان که مصدق می گوید از این بود که: «تصدی آقای سیدضیاءالدین سبب خواهد شد که همان بگیر و ببند کودتای سال ۱۲۹۹ تجدید شود»، پس جمال امامی که چند روز پیش از ترور رزمآرا (قبل از نخستوزیری علاء) پیغام شاه را به مصدق رسانده بود که نخستوزیری را بپذیرد و جواب رد شنیده بود، پس از استعفای علاء در مجلس باز به مصدق تعارف زد و این بار به قول مصدق «هیچ تصور نمیکرد برای قبول کار حاضر شوم، اسمی از من برد که بلاتامل موافقت کردم و این پیشامد سبب شد که نمایندگان از محظور درآیند و همه به اتفاق کف بزنند و به من تبریک بگویند. موافقت من هم روی این نظر بود که طرح نمایندگان راجع به ملی شدن صنعت نفت از بین نرود و در مجلس تصویب شود. چنانچه آقای سیدضیاءالدین نخستوزیر میشد، دیگر مجلس نمیگذاشت تا من بتوانم موضوع را تعقیب کنم. مرا هم با عدهای توقیف و یا تبعید میکرد. به طور خلاصه مملکت را قرق میکرد تا از هیچ کجا و هیچ کس، صدایی بلند نشود و او کار خود را به اتمام رساند. چنانچه شخص دیگری هم متصدی این مقام میشد، باز هم من نمیتوانستم صنعت نفت را ملی کنم.». تصویر فوق مصدق را در کنار حسین علاء نشان می دهد.
روی کار آمدن محمد مصدق را می توان از تلخ ترین حوادث در طول 37 سال حکومت محمد رضا شاه پهلوی دانست. محمد رضا شاه پهلوی اساسا از قدرت گیری نخست وزیرهای استخوان دار از جمله قوام السلطنه، علی امینی، محمد مصدق و... هراس داشت و همواره در پی تثبیت شخصیت هایی هم چون هویدا در این سمت می بود تا بدون نگرانی به ترک تازی خود در تمامی امور سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ادامه دهد. تصویر فوق محمدرضا پهلوی، شاه ایران و ثریا اسفندیاری، همسر دوم او را در شهر هامبورگ آلمان نشان می دهد. سفر با قطار بسوی شهر بن، پایتخت سابق جمهوری فدرال آلمان. تاریخ: ۲۷ فوریه ۱۹۵۵ صورت می گیرد.
دکتر محمد مصدق و یارانش احمد ملکی (مدیر روزنامه ستاره)، دکتر محمدحسن کاویانی، دکتر کریم سنجابی، مهندس احمد زیرکزاده، عباس خلیلی (مدیر روزنامه اقدام)، عمیدی نوری (مدیر روزنامه داد)، دکتر سید علی شایگان، شمس الدین امیرعلائی، سید محمود نریمان، ارسلان خلعتبری، ابوالحسن حائریزاده، حسین مکی، مظفر بقائی، عبدالقدیر آزاد، جلالی نایینی (مدیر روزنامه کشور) و دکتر حسین فاطمی، (هنگام کودتای ۲۸ مرداد از این گروه فقط ۳ یا ۴ نفر با مصدق بودند. بقیه یا کنار رفتند و یا آشکارا علیه جنبش ملی ایران قیام کردند و به کودتا پیوستند) در سال 1328 اقدام به پایهگذاری جبهه ملی ایران کردند. گسترش فعالیتهای سیاسی پس از شهریور ۱۳۲۰ سبب گسترش مبارزات مردم و به ویژه توجه آنان به وضع قرارداد نفت شده بود. مصدق در مجلس و بیرون از آن این جنبش را که به «نهضت ملی شدن نفت» معروف شد، هدایت میکرد. آیت الله کاشانی و جناح مذهبی موجود در ایران نیز سرخورده از اقدامات پهلوی و در راستای مقابله با استعمار به حمایت از نهضت ملی شدن نفت پرداختند. تصویر فوق دکتر مصدق را در کنار غلامحسین صدیقی نشان می دهد.
از آن پس دوران مشقت محمدرضا شاه پهلوی شروع شد. مصدق یک بار برای گرفتن فرمان نخستوزیری و یکی دو بار هم در یک ماهه اول نخستوزیریاش به طور تشریفاتی به ملاقات شاه رفت و دیگر به بهانه کسالت نرفت. از آن پس رابط شاه و مصدق، نخستوزیر پیشین حسین علاء بود که در سمت وزیر دربار هر روز صبح با چمدان حاوی نامههای مختلف به دیدار مصدق میرفت، حتی وقتی سفیر امریکا میخواست با نخستوزیر ملاقات کند، مصدق از او دعوت میکرد در جلسه شرکت کند. علاء هر روز راس ساعت معینی (۱۰ صبح) پیاده از کاخ نزد مصدق میرفت (کاخ و منزل مصدق خیلی نزدیک بود، حدود ۳۰۰ قدم). آنچه که محمدرضا شاه میخواست علاء یادداشت میکرد و به مصدق میگفت و آنچه که مصدق تصویب میکرد انجام میشد. البته اگر محمدرضا شاه بر مواردی اصرار داشت، علاء با خواهش به مصدق به طور حتم تصویب آن را میگرفت. تصویر فوق مصدق و علاء را در یک ضیافت دیپلماتیک نشان می دهد.
مصدق بلافاصله پس از نخست وزیری اجرای خلع ید از انگلیسیها را در دستور کار قرار داد؛ و هیئتی به ریاست مهدی بازرگان و با حضور حسین مکی را به این منظور به آبادان فرستاد. بیرون راندن شرکت انگلیسی باعث اعتراض دولت بریتانیا شد. با شکایت دولت انگلیس از دولت ایران در شورای امنیت سازمان ملل، مصدق به نیویورک رفت و به دفاع از حقوق ایران پرداخت. نتیجه به نفع ایران شد و شورای امنیت ادله ایران که این منازعه بین دولت ایران و یک شرکت بازرگانی است و نه منازعهای میان دو دولت که در صلاحیت شورای امنیت باشد، را پذیرفت. در سال بعد مصدق به دادگاه لاهه رفت تا در آنجا به شکایت شرکت انگلیسی پاسخ دهد. در آن جا نیز دادگاه بینالمللی که در راس آن یک قاضی انگلیسی به نام سر آرنولد مک نایر بود شکایت بریتانیا را وارد ندانست و مصدق در احقاق حق ملت ایران به پیروزی دست یافت. وکالت ایران در این پرونده را دکتر هانری رولن رئیس سابق مجلس سنای بلژیک بر عهده گرفت و برای این کار از دولت ایران دستمزدی دریافت نکرد. دکتر حسین علیآبادی از دانشکده حقوق دانشگاه تهران نیز وی را در این کار همراهی میکرد. نطقهای دفاعیه ایران در این دادگاه به زبان فرانسوی توسط مصدق ایراد شد. وی در راه بازگشت به ایران به مصر رفت و مورد استقبال نخست وزیر ضد استعمار آن زمان مصر موسوم به نحاس پاشا قرار گرفت. تصویر فوق مصدق را در دیدار با هری ترومن در کاخ سفید نشان می دهد.
انتخابات دوره هفدهم مجلس با درگیری همراه بوده و به تشنج کشیده شد. کار بجایی رسید که پس از انتخاب ۸۰ نماینده، مصدق به دلیل دخالت ارتش و دربار با وجود دستور عدم دخالت ارتش مجبور شد دستور توقف انتخابات حوزههای باقیمانده را صادر کرد. بدین ترتیب، در مجلس هفدهم، نمایندهای از بسیاری از شهرهای بزرگ مانند شیراز و اصفهان و مشهد و کل خوزستان و بخشهایی از مازندران و کردستان و همدان و لرستان حضور نداشت و کرسی ۵۵ نماینده خالی مانده بود. مصدق بعد از بازگشت از لاهه به تهران، در ۱۹ تیر از مجلس شورای ملی تقاضای رای اعتماد کرد و با ۵۲ رأی موافق، ۳ مخالف و ۱۰ رای ممتنع مأمور تشکیل کابینه شد. مجلس سنا در ابراز تمایل به او تعلل ورزید و سرانجام با وساطت شاه که حمایت گسترده افکار عمومی و شخصیتها را از مصدق میدید، سناتورها به اکراه در ۱۸ تیرماه تشکیل جلسه داده و از میان ۳۶ سناتور حاضر، فقط ۱۴ نفر به مصدق رأی دادند و ۱۹ نفر رأی سفید (ممتنع) دادند و یک نفر هم به فضلالله زاهدی رأی داد. به این ترتیب، مصدق اکثریت مطلق را در مجلس سنا کسب نکرد و قاعدتاً میبایست کنار رود؛ ولی شاه به سناتورها پیغام داد که مخالفت نکنند. سناتورها نیز بدون آنکه تشکیل جلسه بدهند به مصدق اطلاع دادند که در موقع اخذ رأی اعتماد اکثریت آرا را خواهد داشت. تصویر فوق گفتگوی مصدق با آریل هریمن فرستاده ویژه ترومن رئیس جمهور امریکا برای میانجی گری در قضیه ملی شدن نفت در 24 تیرماه 1330 را نشان می دهد.
باآغاز به کار دور جدید مجلس در تیرماه ۱۳۳۱ مصدق از شاه درخواست کرد تا وزیر جنگ را او برگزیند و پیشنهاد کرد که خود او همزمان وزارت جنگ را نیز بر عهده بگیرد. شاه در جواب مصدق که در خواست وزارت جنگ را کرده بود میگوید: «پس بفرمایید که من چمدان خود را ببندم و از این مملکت بروم.» .استدلال مصدق برای تصدی وزارت جنگ این بود که: تا دخالت دربار در آن کم شود و کارها در صلاح مملکت پیشرفت کند... چون ستاد ارتش زیر نظر ملوکانه قرار گرفته هر امری که میفرمودند اجرا میشد ولی دولت که مسوول بود کاری نمیتوانست بکند و نمیکرد. مذاکرات مصدق و شاه در این مورد به جایی نرسید و مصدق در ۲۵ تیرماه ۱۳۳۱ از مقام خود استعفا کرد. متن کناره گیری مصدق از نخست وزیری: «پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی. چون در نتیجه تجربیاتی که در دولت سابق به دست آمده پیشرفت کار در این موقع حساس ایجاب میکند که پست وزارت جنگ را فدوی شخصاً عهده دار بشود و این کار مورد تصویب شاهانه واقع نشد، البته بهتر آن است که دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملاً مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند با وضع فعلی ممکن نیست مبارزهای را که ملت ایران شروع کرده پیروزمندانه خاتمه دهد. فدوی - دکتر محمد مصدق» .پس از اعلام تمایل مجلس به قوام، شاه، فرمان نخست وزیری او را صادر کرد. قوام که از همان آغاز با مخالفت سرسختانه مجلسیان روبهرو شده بود، از شاه تقاضا کرد مجلس را منحل کند، اما شاه موافقت نکرد. قوام نیز با صدور بیانیه شدیدالحنی نخستوزیری خود را آغاز کرد. بیانیه او بر «جدایی دین از سیاست» تأکید کرده و دربارهٔ «ارتجاع سیاه مذهبی» هشدار میداد و چنین پایان میافت: «کشتیبان را سیاستی دگر آمد». این بیانیه در حقیقت باعث گردید که همه نیروهای سیاسی از جبهه ملی و حزب توده تا فداییان اسلام در یک جبههای واحد برای کناره گیری قوام گرد هم آیند. حزب توده که در عین غیرقانونی اعلام شدنش از چند سال پیش، بزرگترین حزب و تشکیلات ایران بود از این زمان به شکل علنی فعالیتش را آغاز کرد. همچین اسلامگرایان به جهت اشاره قوام به «جدایی دین از سیاست» در اعلامیهاش، به شدیدترین شکل به رویارویی با او پرداختند. رهبران مذهبی و در راس آنها سید ابوالقاسم کاشانی بازارها را به تعطیلی کشانده و اخطار کردند که اگر قوام بر سر کار بماند، حکم جهاد میدهند.
با تهدید آیت الله کاشانی، در سیام تیرماه بازار تعطیل شد و مردم به خیابانها ریختند و خواستار سرنگونی قوام السلطنه شدند. به دستور شاه مردم به گلوله بسته شدند و عدهای کشته شدند. شاه، وزیر دربار خود را نزد کاشانی فرستاد تا با تطمیع و دادن امتیاز ایشان را به سکوت وادار کند؛ اما کاشانی به وزیر دربار گفت: «اگر بی درنگ دکتر مصدق بر سر کار باز نگردد، شخصاً به خیابان رفته و مبارزه مردم را مستقیماً متوجه دربار میکنم.» مردم ایران که از برکناری دکتر مصدق خشمگین بودند، در پی چهار روز تظاهرات در حمایت از دکتر مصدق، که به کشته شدن ۱۸۰ نفر در سراسر ایران انجامید، موفق به ساقط کردن دولت قوام السلطنه گردیدند. در روز ۳۰ تیر نیروهای ارتش که به دستور شاه به خیابانهای تهران و اطراف مجلس آمده بودند برای سرکوبی تظاهرات مردم به آنان شلیک کردند. با ادامه تظاهرات و کوششها و اعتراضات نمایندگان طرفدار دکتر مصدق در مجلس و دیدار عدهای از آنها با شاه، تیراندازی قطع شد. شاه ناچار دوباره به نخستوزیری دکتر مصدق رضایت داد. از کشتگان ۳۰ تیر آماری در دست نیست. بیشتر آنان در گورستان ابن بابویه تهران دفن شدند. دکتر مصدق نیز وصیت کرده بود که در کنار آنان دفن شود ولی با مخالفت شاه این کار انجام نشد. مجلس بعد از قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و احیای دولت مصدق، عنوان شهید راه وطن را برای انها تصویب کرد و برای انان درگورستان ابن بابویه تهران محوطه ای ترتیب داد. در این محوطه ۲۵ قبر وجود دارد.
در بهمن ۱۳۳۱ علا وزیر دربار طی دیداری به اطلاع مصدق میرساند که محمدرضا پهلوی برای انجام معالجه ایران را به سمت یک کشور خارجی ترک میکند و این موضوع محرمانهاست. در صبح روز ۹ اسفند قرار میشود که مصدق به همراه وزرا برای امور مربوط به تشریفات به دربار بروند. مصدق که به درخواست شاه برای خداحافظی دربار رفته بود، در بازگشت با تظاهراتی از طرف هواداران شاه بر ضد او شکل گرفت مواجه میشود که توطئهای هدایت شده توسط شاه برای به قتل رساندن او بود. ماجرا از این قرار بود که شاه بظاهر به مصدق اطلاع میدهد که عازم مسافرت خارج از کشور است و تنها ایشان از این موضوع اطلاع دارند و لازم است که برای خداحافظی نخست وزیر و وزراء به حضور شاه آمده تا صحبت نمایند. در هنگام مذاکرات مصدق با شاه سفیر آمریکا هندرسن چندین بار از مصدق (از طریق پیغام تلفنی) میخواهد که از کاخ خارج شده و به منزلش برگردد تا با او مذاکراتی را انجام دهد که این امر رخ نمیدهد. طرفداران شاه به هدایت سید محمد بهبهانی، شعبان جعفری (شعبان بی مخ) و تعدادی از افسران اخراجی ارتش و اراذل و اوباش در جلوی کاخ حضور پیدا کرده و پس از اینکه مصدق بجای درب اصلی از درب دیگری خارج میشود به هدایت شاپور حمید رضا به خانه وی حمله میکنند که مصدق از خانه خود به منزل پسرش دکتر غلامحسین مصدق و از آن جا به ستاد ارتش رفته و اقدامهای لازم برای مقابله با این شورش را انجام میدهد. این عمل شاه باعث قطع ارتباط مصدق با دربار شد به گونهای که دیگر شاه و مصدق یکدیگر را ندیدند. تصویر فوق حامیان دکتر مصدق را نشان می دهد که پس از این واقعه تصویر بزرگ او را در تجمعی مقابل مجلس بالا می برند. اسفند 1331.
مشکلات خارجی، چالش های داخلی و ایجاد شکاف میان نیروهای ملی و مذهبی توام با توطئه چینی های گاه و بیگاه دولت های اجنتی زمینه تفرقه و شکاف فزاینده را به مرور میان حامیان دکتر محمد مصدق فراهم می آورد. بازداشت نواب صفوی نمونه ای از اقدامات نادرست مصدق در طول زمامداری اش محسوب می شود. شهید نواب که پیشتر و در نامه ای به مصدق (قبل از عهده داری سمت نخست وزیری) مینویسد و میفرماید که در صورتی که مصدق اعتقاد به این پیدا کرد که فرزندان اسلام می توانند دشمنان را سرکوب کنند ما او را همراهی می کنیم نهایتا به زندان راه پیدا کرده و به مرور بر میزان شکاف های داخلی افزوده می شود.
در حالی که مصدق سرگرم اقدامات لازم و ضروری برای بقای خود بود، دولت های انگلستان و آمریکا با ایادی دربار پهلوی، دست به هم داده، نقشه سرنگونی حکومت را طراحی و آماده اجرا کرده بودند. در روز 22 مرداد 1332، محمدرضا پهلوی، به طور محرمانه دکتر محمد مصدق را از نخست وزیری عزل کرد و سرلشکر زاهدی را به نخست وزیری برگزید. این تصمیم بر اساس توصیه دولت های آمریکا و انگلیس انجام شد، زیرا دولت مصدق با حمایت مردم، نفتِ ایران را ملی کرده بود که عملی مخالف منافع استعماری به شمار میرفت.
سرهنگ نصیری فرمانده واحد گارد سلطنتی نامه شاه مبنی بر عزل دکتر محمد مصدق از نخست وزیری ایران را 3 روز پس از امضاء شدن، در ساعت 2 بامداد 16 اوت سال 1953 (25 مرداد سال 1332 خورشیدی) به خانه او واقع در خیابان کاخ (خیابان فلسطین جنوبی) رسانید که توسط ماموران محافظ خانه دستگیر و بازداشت شد و چند ساعت بعد، شاه پس از اطلاع از ماجرا، با همسر خود ثریا از طریق فرودگاه کلاردشت با هواپیمای اختصاصی که خاتمی افسر نیروی هوایی (بعدا شوهر فاطمه، خواهر شاه) خلبانی آن را برعهده داشت به صورت فرار از کشور خارج شد و به بغداد رفت، زیرا که واحد گارد او خلع سلاح، و دستور احضار سرلشکر بازنشسته فضل الله زاهدی (که شاه با نقض قانون اساسی به او حکم نخست وزیری داده بود) و جمع دیگری داده شده بود و کار جمع آوری عکسهای شاه از ادارات دولتی هم آغاز گردیده بود. مطابق قانون اساسی، مجلس باید نخست وزیر تعیین می کرد، نه شاه. بنابر این عمل شاه غیرقانونی اعلام و کودتا تلقی شده بود. تصویر فوق نصیری را نشان می دهد.
دکتر فاطمی وزیر امور خارجه وقت خروج بدون اطلاع شاه از کشور را «فرار» او اعلام و به ملت گزارش کرد که این عمل شاه به منزله استعفای او است. دکتر فاطمی سپس به نمایندگی های ایران در کشورهای دیگر دستور داد که سراغ شاه نروند زیرا که وی یک فراری است و سمتی ندارد. در حالیکه ظاهرا توطئه علیه دولت خنثی شده است دکتر حسین فاطمی وزیرخارجه در میتینگ جبهه ملی سخنرانی کرده و فریاد "مرگ بر شاه" سر میدهد.
در پی اعلام خروج شاه از کشور، مردم به خیابان ها ریختند و مجسمه های او و رضا شاه را پایین آوردند. گروهی از مردم نیز در گوشه و کنار از جمله میدان بهارستان تشکیل اجتماع داده و خواستار برقراری نظام جمهوری و لغو سلطنت شدند. در همین روز کاخ های سلطنتی مهر و موم شد و برنامه دعا به جان شاه در پادگان ها لغو گردید. تصویر فوق ساقط کردن مجسمه رضاشاه پهلوی توسط حامیان دکتر مصدق در میدان سپه تهران را نشان می دهد.
نقشه کودتا با همکاری بریتانیا و آمریکا طرح شد و پس از چندبار تجدید نظر و مشورت با عناصر اصلی به تصویب رسید. نقشی که برای شاه در نظر گرفته شده بود امضای فرمان عزل مصدق و نیز امضای فرمان نصب سرلشکر زاهدی به نخستوزیری بود. اشرف پهلوی که به درخواست مصدق به خارج از کشور رفته بود با مقامات آمریکائی و انگلیسی در سوئیس دیداری داشت و سپس با استفاده از نام خانوادگی شوهرش به ایران بازگشت و در مدت کوتاهی که فرصت داشت شاه را در جریان طرح کودتا گذاشت و با آشکار شدن حضورش دوباره ناچار به خروج از کشور شد. شاه پس از تردیدهای اولیه به امضای فرمانها رضایت داد. بعدها روشن شد که شاه در واقع دو ورقه سفید را امضا کرده بود تا کودتاگران آنچه لازم است بر بالای امضای او بنویسند. شاه باتوجه به عجله و ترسی که داشت، در ذیل تاریخ امضای فرامین خود به جای کلمه مردادماه، مردادماه را نوشته بود و روز ۲۳ نیز دارای غلط خوردگی ناشی از تغییر زمان اعلام فرمان توسط نویسنده میباشد امری که باعث گردید نصرتالله خازنی رئیس دفتر دکتر مصدق در خاطراتش و خود دکتر مصدق در دادگاه به عنوان نشانهای از سفید امضاء بودن فرمان دانسته و آن را جعلی بدانند.
کودتائی که شایسته نام (کودتا) باشد برای ۲۵ مرداد برنامهریزی شده بود که از تمام ویژگیهای یک کودتای کلاسیک برخوردار بود. این کودتا، از ماهها قبل به دقت تدارک دیده شده بود. در ابتدای امر توسط انگلیسها تحت عنوان عملیات چکمه به رهبری وود هاوس سرجاسوس انگلیسی، تدارک دیده شده و پس از پیوستن آمریکا به نقشه کودتا و دخالت سیا، تحت عنوان عملیات آژاکس، مشترکاً روی آن کارشد. سپس درایران با عوامل کودتا مورد بررسی دقیق زمینی قرارگرفت و بدست گارد شاهنشاهی مجهز به تانک و مسلسل و درخفا برای نیمههای شب ۲۴ به ۲۵ مرداد برنامهریزی شده بود. قراربود با انجام آن درنیمه شب، سحرگاه مردم تهران و شهرستانها با حکومت نظامی و دولت سرلشکر زاهدی، سر از خواب بلند کنند. بنابر برخی منابع، افسران سازمان نظامی حزب توده ایران که عضو گارد شاهنشاهی بودند خبر این کودتا را از طریق شبکه حزبی به حزب توده ایران میرسانند و گفته می شود که سرهنگ مبشری دبیر سازمان نظامی حزب توده ایران، با جزئیات از طریق تلفن طرح کودتا را به آگاهی دکترمصدق میرساند و این چنین کودتا خنثی میشود. ماجرا را و جزئیات تلفن سرهنگ مبشری، را دکتر مصدق بارها دردادگاه شرح میدهد.
نامه برکناری دکتر مصدق و نامه انتصاب سرلشکر بازنشسته زاهدی به نخست وزیری که هر دو مغایر قانون اساسی بود، به اصرار خارجی و به صورت محرمانه امضاء شده بود و مردم از آن آگاه نبودند. قانون اساسی آن زمان، برکناری نخست وزیر را در دست مجلس شورای ملی و پس از رای عدم اعتماد مجلس به او قرارداده بود و انتصاب نخست وزیر تازه نیز باید پس از ابراز تمایل مجلس به فرد مشخص صورت می گرفت. نظام حکومتی ایران بر پایه قانون اساسی سابق، نظامی «پارلمانی» بود. بنابراین برکناری دکتر مصدق مخصوصا پس از کناره گیری بسیاری از نمایندگان مجلس و تایید انحلال آن دوره مجلس (دوره هفدهم) در رفراندوم، عملی مغایر قانون اساسی بود و شاه با امضای برکناری نخست وزیر قانونی مرتکب نقض قانون اساسی و کودتا (براندازی دولت منتخب مردم) شده بود و قاعدتا خودش باید برکنار و مجازات می شد.
تحولات فوق در حالی صورت می گرفت که به مرور زمان میان جناح ملی و مذهبی شکافی فزاینده ایجاد شده بوده و همین امر زمینه اختلاف بین آیت الله کاشانی و محمد مصدق را فراهم آورده بود. آیت الله کاشانی تلاش می نماید در ساعات منتهی به کودتا، مصدق را نسبت به وقوع آن آگاه نماید، امری که متاسفانه موفق به آن نمی گردد. متن نامه تاریخی فوق بدین شرح می باشد:
حضرت نخست وزیر معظم جناب آقای دکتر مصدق دام اقباله
«گرچه امکانی برای عرایضم باقی نمانده است ولی صلاح دین و ملت برای این خادم اسلام بالاتر از احساسات شخصی است…. خودتان بهتر از هر کسی میدانید که تمام هم و غمم در نگهداری دولت جنابعالی است که خودتان به بقای آن مایل نیستید از تجربیات روی کار آمدن قوام و لجبازیهای اخیر بر من مسلم است که میخواهید مانند سیام تیر کذائی یکبار دیگر ملت را تنها گذاشته و قهرمانانه بروید. حرف اینجانب را درخصوص اصرارم در عدم اجرای رفراندم نشنیدید مرا لکه حیض کردید خانهام را سنگ باران و یاران و فرزندانم را زندانی فرمودید و مجلس را که ترس داشتید شما را ببرد بستید حالا نه مجلسی هست و نه تکیه گاهی برای این ملت گذاشتهاید. زاهدی را که من با زحمت در مجلس تحت نظر و قابل کنترل نگه داشته بودم با لطایف الحیل خارج کردید و حالا همانطور که واضح بود درصدد به اصطلاح کودتا است.
اگر نقشه شما نیست که مانند سی ام تیرماه عقب نشینی کنید و به ظاهر قهرمان بمانید… همان طور که گفتم آمریکا ما را در گرفتن نفت از انگلیسیها کمک کرد حالا به صورت ملی و دنیاپسندی میخواهد به دست جنابعالی این ثروت ما را به چنگ آورد و اگر واقعاً با دیپلماسی نمیخواهید کنار بروید این نامه من سندی است در تاریخ ملت ایران که من شما را با وجود همه بدیهای خصوصیتان نسبت به خودم از وقوع حتمی یک کودتا توسط زاهدی که مطابق با نقشههای خود شماست آگاه کردم که فردا جای هیچ گونه عذری نباشد اگر براستی در این فکر اشتباه میکند با اظهار تمایل شما…. سید مصطفی و ناصر خان قشقایی را برای مذاکره، خدمت میفرستم.
سیدابوالقاسم کاشانی»
دکتر مصدق در پاسخ نامه آیت الله کاشانی نوشت:
«۲۷ مرداد ماه مرقومه حضرت آقا توسط آقای حسن سالمی زیارت شد اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم. والسلام. دکتر محمد مصدق.»
26 مرداد 1332 و در اوج فعالیت انگلستان و آمریکا برای براندازی حکومت دکتر مصدق، تماس هایی با فرماندهان لشکرهای استان ها برای لشکرکشی احتمالی به تهران - در صورت شکست طرح کودتا - آغاز شده بود. در اصفهان، اردشیر زاهدی از جانب پدرش با پاره ای از افسران لشکر اصفهان تماس گرفته بود و معاون لشکر به او وعده اعزام نیرو به تهران داده بود. در کرمانشاه نیز سرهنگ بختیار (بعدا سپهبد) فرمانده تیپ محل دعوت زاهدی برای لشکرکشی به تهران را پذیرفته و به واحدهای این تیپ آماده باش داده بود. در این میان خبر رسید که شاه و ثریا از بغداد به رم (پایتخت ایتالیا) رفته اند تا در آنجا منتظر کار باشند. ملاقات فضل الله زاهدی با لویی هندرسن (سمت راست) سفیر امریکا، ویلیام وارنی و نورمن پل.
در 27 مرداد 1332 خیابان های تهران پس از چند روز تظاهرات صدها هزار نفری نسبتا خلوت بود. زیرا شب پیش از آن، "لوی هندرسون" سفیر آمریکا که از خارج به تهران بازگشته بود به دیدار دکتر مصدق که در منزل بود شتافته بود و به او متذکر شده بود که تظاهر کنندگان اتباع آمریکا را آشکارا تهدید می کنند و اگر تظاهرات [ضد شاه و ضد استعمار و سلطه] ادامه یابد دولت آمریکا ایران را "منطقه ناامن" اعلام خواهد کرد و اتباع خود را از اینجا خارج خواهد ساخت. با این که دکتر مصدق متوجه طرح نقشه بر ضد خود بود، از مردم خواست که از تظاهرات دست بردارند و به ماموران انتظامی هم دستور داد که مانع ادامه تظاهرات شوند و این همان وضعیتی بود که طراحان نقشه براندازی آرزوی آن را داشتند.
کارشناسانی که بعدا در این زمینه کتاب ها نوشته اند متذکر شده اند که اگر کارگران دو کارخانه هم در خیابانها بودند، توطئه 28 مرداد نمی توانست به این آسانی به نتیجه برسد - دکتر مصدق در صفحه 182 خاطرات خود نوشته است که هندرسون مانند "گریدی" سفیر سابق آمریکا در تهران بی نظر نبود و به همین سبب "ایدن" مقام انگلیسی در کتابش از او سپاسگزاری کرده است. همان ایدنی که نوشته است جنبش مصدق نفوذ ما را در خاورمیانه متزلزل کرده و ادامه حکومت او بر ایران برای انگلستان بسیار ناگوار است.
استیو نی ال تاریخدان آمریکایی در تالیف 368 صفحه ای خود "هری و آیک Harry & Ike" ترومن و آیزنهاور را از لحاظ تشابه و تضاد در سیاست و اندیشه و سلیقه بررسی کرده و در آن قسمت که مربوط به براندازی دکتر مصدق است چنین نوشته است: اختلاف نظر ترومن و آیزنهاور بر سر حذف دکتر مصدق زیاد بود. ترومن (از حزب دمکرات) زیر فشار انگلیسی ها که می خواستند دولت دکتر مصدق بر هر ترتیب حتی با لشرکشی برکنار شود نمی رفت، اما آیزنهاور (از حزب جمهوری خواه) از همان آغاز زمامداری در ژانویه 1953 در این براندازی تسلیم نظر انگلیسی ها شد. ترومن بارها به انگلیسی ها گفته بود که برانداختن دولتی که برگزیده مردم و محبوب آنان است قضیه ای نیست که به فراموشی سپرده شود و روزگاری پاسخ آن را با بهای سنگین باید داد، زیرا که "تاریخ" و حافظه مردم را نمی توان پاک کرد. تصویر فوق محمدرضا پهلوی را در لحظه دریافت خبر موفقیت زاهدی در رم نشان می دهد.
سرانجام در 28 مرداد کودتایی است که با طرح و حمایت مالی و اجرائی سازمان مخفی اطلاعات بریتانیا و آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا، سیا و با همراهی ارتش شاهنشاهی ایران، بر ضدّ دولت محمد مصدق در مرداد ۱۳۳۲ به انجام رسید. در آمریکا از آن به نام عملیات آژاکس نیز یاد میشود. در شصتمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، آرشیو امنیت ملی آمریکا اسنادی را منتشر کرد که ضمن نشان دادنِ نقش سازمان سیا در رهبری اقدام فوق، آن را بخشی از فعالیت سیاست خارجی آمریکا به شمار آورد. از ساعات اولیه صبح ۲۸ مرداد جمعیتی از سمت جنوب به سمت مرکز شهر تهران به راه افتادند. با شروع تظاهرات، گروههایی از مردم نیز تحت تأثیر این جوّ به صف شعاردهندگان علیه مصدق پیوستند و از سوی دیگر، نظامیانی که با دریافت پول به شرکت در کودتا رضایت داده بودند، همراه جمعیت شدند. اسناد منتشر شده در آمریکا نشان میدهد که در همین زمان، بیشتر مقامهای ارشد نظامی و حتی خود فضلالله زاهدی مخفی شده یا به آمریکاییها پناه برده بودند.
روز 28 مرداد اوباش وفادار به محمد رضا شاه پهلوی به سرکردگی شعبان جعفری به خیابان ها آمده و با ضرب و شتم مردم و هواداران دولت مصدق زمینه ورود محمد رضا شاه پهلوی را به تهران فراهم می آورند. تصویر فوق شعبان بی مخ و دارو دسته اش را در جلوی منزل دکتر مصدق نشان می دهد. به واقع شاهان پهلوی به کمک لمپنیسم توانستند فرایند دموکراسی خواهی را در ایران سالیان درازی به تعویق بیندازند. شماری از آگاهان به کودتا با ارائه اسناد و شواهدی اثبات کرده اند که جعفری در روز پیش از کودتا پول هنگفتی را از دول بریتانیا و ایالات متحده دریافت نموده است. در این میان البته شعبان جعفری ادعایی دیگر را مطرح کرده و با وجود عکس های متعدد، مدعی است که در روز 28 مرداد تا حوالی ظهر در زندان بوده و بنابراین مداخله ای در کودتا نداشته است!
سازمان های اطلاعاتی کودتاچیان 28 مرداد توانستند با هزینه های سنگین مالی و با کمک نظامی ها، اوباش، لمپن ها و در برابر چشمان حیرت زده مردمی که نمی دانستند چه دارد برسرشان می آید ، دولت دکتر محمد مصدق را سرنگون کنند. هجوم و سرکوب اوباش محدود به عموم مردم نبوده و اراذل به ضرب و شتم مقام های وقت نیز پرداختند. مادلین آلبرایت وزیر خارجه وقت ایالات متحده آمریکا در دوره زمام داری بیل کلینتون اولین مقام یانکی ها بود که پس از دهه ها به مداخله دولتش در کودتای 28 مرداد اعتراف نمود. تصویر فوق عکسی را که گفته می شود از لحظه ورود نیروهای مسلح ارتش به خانه دکتر مصدق گرفته شده است نشان می دهد.
در 28 مرداد چاقوکشان و اوباشان درباری به سرکردگی شعبان جعفری و طیب حاج رضائی و رمضان یخی ، سبزه میدان و خیابان ارک را اشغال کردند. این عده که به چوب و چماق و چاقو و طبانچه مسلح بودند، ضمن شعار زنده باد شاه، به گروههای سی چهل نفری تقسیم شدند و هر دسته به یکی از وزارتخانه ها، بانک ها و ادارات حول و حوش بازار و میدان ارک هجوم بردند ، عکس های شاه را که آماده داشتند به سر در اماکن مزبور نصب کردندو سپس بطرف میدان سپه و خیابان های مرکزی به راه افتادند. تصویر متعلق به روز 28 مرداد می باشد. روسپی ها نیز در کنار اوباش نقش بسزایی در حمایت از شاه معدوم در 28 مرداد ایفا نمودند. سکینه قاسمی ملقب به پری بلنده و پروین غفاری از جمله روسپیان حامی سلطنت محسوب می شدند. پری بلنده یکی از روسپیان و مدیران شهر نو بود،که بعد از انقلاب اسلامی دستگیر و در ۲۱ تیر ۱۳۵۸ به جرم فساد فی الارض اعدام شد. پروین غفاری نیز دختر میزا حسن غفاری همدانی یکی از کارمندان مجلس شورای ملی بود،شایعات بسیاری مبنی بر این که او معشوقه شاه است بر سر زبان ها بود وی کتابی نیز تحت عنوان تا سیاهی در باره روابط خود با شاه نوشت که این کتاب همانند خاطرات فردوست توسط سلطنت طلب ها رد شده است. ملکه اعتضادی از دیگر گردانندگان مراکز فحشا در شهر نو در کنار سایر اوباش به خیابان ها آمده و به حمایت از محمد رضا شاه پهلوی می پردازد. ملکه اعتضادی که معشوقه افسران اسم و رسم دار ارتش شاه بود بعدها نیز به دلیل مشارکت در کودتای 28 مرداد در نزدیکی منزل مصدق که در حمله به آن شرکت داشت به وی چندصد متر زمین اعطا شد.همچنین وی یکی از سهامداران بانک ایران و ژاپن شد و پیش از انقلاب به اسرائیل رفت و تا کمی قبل زنده بود.
از نخستین دقایق صبح روز ۲۹ مرداد ۱۳۳۲ مأمورین فرمانداری نظامی، رکن دوم و اداره کل شهربانی دست به بازداشت عده زیادی از همکاران محمد مصدق، اعضاء جبهه ملی، نمایندگان مستعفی و روزنامهنگاران و اعضاء حزب توده زدند. از طرف سرلشکر فضلالله زاهدی اعلامیهای صادر و متذکر شد «در حفظ جان دکتر مصدق از هیچ گونه اقدامی کوتاهی نخواهد شد. از این رو مقتضی است ظرف ۲۴ ساعت خود را به شهربانی معرفی نماید. » زاهدی فرمانده کودتا به محمدرضا شاه تلگرافی زد و از وی خواست تا به ایران بازگردد، شاه نیز در جواب فضلالله زاهدی اعلام کرد بی درنگ به ایران بازمیگردد. در روز ۲۹ مرداد ۱۳۳۲ در تمام شهرهای ایران حکومت نظامی برقرار شد. همچنین در این روز عده زیادی از افسران که از عوامل کودتا بودند ترفیع درجه پیدا کردند از جمله سرهنگ نعمتالله نصیری، سرهنگ تیمور بختیار و سرهنگ عباس فرزانگان درجه سرتیپی گرفتند. پس از کودتا به دستور فرمانداری نظامی از انتشار روزنامههای حامی مصدق و حزب توده جلوگیری شد. تصویر فوق پاک کردن دیوارها از شعارهای ضد شاه و امریکا به دستور زاهدی را نشان می دهد. در این عکس مرد شعار یانکی به خانه برگرد را پاک می کند.
پس از کودتا سرلشکر زاهدی امور دولت را در دست گرفت. دکتر مصدق در روز ۲۹ مرداد خود را به زاهدی تسلیم کرد و بازداشت شد. فرمانداری نظامی به ریاست سرتیپ تیمور بختیار به تعقیب و دستگیری و شکنجه مخالفان پرداخت.[۲۲] مذاکرات نفت با شرکت نفت ایران و انگلیس و چند شرکت آمریکائی و اروپائی شروع شد که در آخر به قرارداد کنسرسیوم منجر شد. کمکهای مالی آمریکا به دولت ایران رسید و در تقویت حکومت تازه مؤثر افتاد. تصویر فوق استقبال از شاه پس از بازگشت به ایران را نشان می دهد.
شاه بر خلاف قانون که محاکمه نخست وزیر را تنها توسط دیوان عالی کشور مجاز میشمرد، محمد مصدق را در دادگاه نظامی محاکمه و به سه سال حبس مجرد (انفرادی) محکوم کرد. در جریان برگزاری دادگاه تظاهرات مردمی در شهرهای مختلف کشور در دفاع از وی سرکوب شد. وی پس از پایان زندان به روستای احمدآباد تبعید شد. شاه پس از مرگ وی گفت: «زنده و مردهاش در احمدآباد» و بدین ترتیب در دفن وی در قبرستان ابن بابویه جلوگیری شد. محمد مصدق در روزهای آخر عمر خود در این باره میگوید: کمونیسم را بهانه کردهاند که نفت ما را ۱۰۰ سال دیگر هم غارت کنند. دادگاه نظامی مرا به سه سال حبس مجرد محکوم کرد که در زندان لشکر ۲ زرهی آن را تحمل کردم. روز ۱۲ مرداد ۱۳۳۵ که مدت آن خاتمه یافت به جای اینکه آزاد شوم به احمدآباد تبعید شدم و عدهای سرباز و گروهبان مأمور حفاظت من شدند. اکنون که سال ۱۳۳۹ خورشیدی هنوز تمام نشده مواظب من هستند و من محبوسم و چون اجازه نمیدهند بدون اسکورت به خارج [قلعه] بروم در این قلعه ماندهام و با این وضعیت میسازم تا عمرم به سر آید و از این زندگی خلاصی یابم.
دکتر فاطمی (وزیر امور خارجه دولت مصدق) و کسی که پیشنهاد اولیه ملی شدن صنعت نفت را ارائه کرده بود نیز توسط دادگاه نظامی به اعدام محکوم و در حالیکه بیمار بود تیرباران شد. امیرمختار کریم پور شیرازی مدیر روزنامه شورش که از شاه و بستگانش انتقاد کرده بود نیز در زندان لشکر دو زرهی (محل حبس و شکنجه زندانیان سیاسی پس از کودتا) زنده به آتش کشیده و کشته شد. سرهنگ سخایی رئیس شهربانی کرمان توسط وابستگان بقایی کشته شد. از میان یاران مصدق، فقط دکتر فاطمی اعدام شد. او خواهان تشکیل جمهوری گردیده و پس از کودتا در یکی از مخفیگاههای حزب توده پنهان شد و از اتحاد میان حزب توده و جبهه ملی دفاع میکرد. حزب توده با رفتاری بهشدت خشونتآمیز روبهرو شد. بین سالهای ۱۳۳۲ و ۱۳۳۵ رژیم، ۱۱ تن از اعضای این حزب را در زندان به قتل رساند، ۳۱ نفر از آنها را اعدام کرد، ۵۲ نفر دیگر را گرچه به اعدام محکوم نمود بعدها آنرا به حبس ابد کاهش داد، ۹۲ نفر را به حبس ابد محکوم کرد که عمدتاً زمانی آزاد شدند و ۱۰۰ نفر را نیز به حبس از ۱ تا ۱۵ سال محکوم ساخت. بهطور کلی، رفتار رژیم ایران با جبهه ملی ملایم ولی با حزب توده بسیار خشن بود. مصدق و بیشتر وزرای کابینه و افسران نظامی مورد اعتماد وی با احکام حبس درحدود سه سال مواجه شدند. دادگاه شدیداً سیاسی مصدق باعث دردسر زیادی برای رژیم شد؛ بهجای آنکه دادگاه نظامی او را محاکمه نماید، مصدق دادگاه را به محاکمه کشید.
بعد از کودتای 28 مرداد و محکومیت مصدق به 3سال زندان، دوران تبعید او شروع شد. مصدق به زادگاهش، احمد آباد رفت و تا آخر عمر همانجا تحت نظارت نیروهای نظامی ماند. تا وقتی که سرطان او را از پا درآورد و علی رغم وصیتش برای دفن شدن در کنار کشتهشدگان ۳۰ تیر در «آرامگاه ابنبابویه»، پیکرش در یکی از اتاق های خانه او به خاک سپرده شد.
مصدق در شهریور44 در جواب نامه ای که دختر دائی اش برای تسلیت گویی مرگ زهرا، همسر دکتر مصدق به او فرستاده بود، نوشت: «بسیار از این مصیبت رنج میکشم. چون که متجاوز از ۶۴ سال همسر عزیزم با من زندگی کرد و هر پیشامد که برایم رسید تحمل نمود و با من دارای یک فکر و یک عقیده بود و هر وقت که احمدآباد میآمد مرا تسلی میداد در من تاثیر بسیار میکرد و آرزویم این بود که قبل از او من از این دنیا بروم و اکنون برخلاف میل، من ماندهام و او رفته است و چارهای ندارم غیر از اینکه از خدا بخواهم که مرا هم هر چه زودتر ببرد و از این زندگی رقتبار خلاص شوم. اکنون در حدود ده سال است که از این قلعه نتوانستهام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر شدهام... گاه میشود که در روز چند کلمه هم صحبت نمیکنم... این است وضع زندگی اشخاصی که یک عقیدهای دارند و تسلیم هوا و هوس دیگران نمیشوند.»
اگرچه نارضایتی از حکومت پهلوی ریشه در سال های پیش از دهه 50 دارد، اما اوج قیام مردمی و آغاز آن را به سال 1356 نسبت می دهند. تشدید اعتراض های مردمی در سراسر ایران و سیاست مشت آهنین ارتش و گارد شاهنشاهی در برابر معترضین نهایتا به خروج محمد رضا شاه از کشور در 26 دی ماه 1357 منجر گردید. محمد رضا بر این باور بود که تعیین بختیار به عنوان نخست وزیر می تواند زمینه فروکش کردن بحران در ایران فراهم آورده و خروجش به مانند فرار سال 1332 مجددا به بازگشتش منجر شود. شاه در حین خروج از کشور این گونه عنوان داشت: «من برای معالجه و استراحت می روم». خروج محمد رضا شاه از کشور با استقبال عموم ایرانیان مواجه شده و موجب برپایی جشن و پایکوبی در سراسر کشور شد. خروج شاه بیش از پیش انقلابیون را به خاتمه دادن به سلطنت در کشورشان و احیای حکومت مبتنی بر جمهوریت و اسلامیت تشویق ترغیب نمود. محمدرضا پهلوی پس از خروج از کشور در ۲۶ دی ۱۳۵۷ به مصر رفت و در اسوان مورد استقبال رسمی انور سادات رئیس جمهور وقت مصر قرار گرفت. خروجی که گویا بر خلاف دفعه ی پیشین امکانی برای بازگشت شاه وجود نداشت.
از دوم بهمن 1357 محمد رضا شاه پهلوی مدتی را در مراکش مهمان ملک حسن دوم پادشاه این کشور بود تا این که با فشار دولت انقلابی ایران و ملاحظات سیاسی دولت مراکش، مجبور به ترک مراکش شد. اهمیت ژئوپلتیک و وزن سیاسی بالای ایران در معادلات جهانی موجب شده بود که سایر کشورها حتی متحدین سابق محمد رضا شاه پهلوی در پذیرش یا اعطای اقامت به وی با دیده تردید بنگرند چرا که این امر می توانست روابط کشور فوق را با دولت انقلابی حاکم بر ایران تیره نماید. با این حال محمد رضا با ویزای گردشگری مراکش را به سوی کشور کوچک باهاما ترک می نماید. عدم اقامت به شاه پیشین ایران از سوی بریتانیا، محمد رضا را در اوج استیصال به سوی مکزیک می کشاند. وخامت حال محمد رضا نشات گرفته از بیماری مهلکش (سرطان غدد لنفاوی) و تحقیر پی در پی او از سوی متحدین سابقش ضربات روحی جبران ناپذیری بر دیکتاتور مخلوع ایران وارد می نماید.
با تشدید بیماری شاه در مکزیک وی جهت ادامه درمان عازم آمریکا می شود. محمد رضا شاه در تاریخ 30 مهر 1358 وارد آمریکا می شود. در مورد اقامت در مکزیک فرح دیبا این گونه مینویسد: «اقامت در مکزیک برای محمد رضا زجرآور بود زیرا او باید هر هفته شیمیدرمانی میشد اما ما در ویلای گل سرخ روزهای دلچسبی داشتیم. در کوئر ناواکا چند تن از دوستان آمریکایی شاه به ملاقاتش میآمدند: هنری کیسینجر، جرالد فورد، ریچارد نیکسون، فرانک سیناترا، دیوید رکفلر، الیزابت تیلور...........» فرح دیبا در توصیف وضعیت آشفته و آوارگی شان این گونه می گوید: «دنیا طوری با ما رفتار میکند که گویی بزرگترین جنایت کاران روی زمین هستیم. رفتاری که با ما میشد و از محلی به محل دیگر پرتاب میشدیم وحشتناک بود.» فرح با ناراحتی در خاطرات خود می نویسد که هیچ مقام آمریکایی به استقبال آن ها در فردوگاه نیامده است. وی می نویسد: «محمد رضا در آن حال نزار و رنگ پریده که تب شدید هم آزارش میداد گفت: ببینید روزگار با ما چه کرد؟ در همین امریکا ترومن، اف کندی و کارتر به استقبال من میآمدند و فرش قرمز زیر پایم پهن میکردند».
ورود شاه به آمریکا با خشم ملت ایران روبرو می شود. دانشجویان تهرانی در اعتراض به پذیرش دیکتاتور ایران در آمریکا به سفارت این کشور حمله نموده و آن را تصرف می نمایند. گروگانگیری دیپلمات های آمریکایی در تهران موجب تشدید فشارها بر شاه شده و موجب خروج وی از آمریکا می گردد. روزنامه نیویورک تایمز وضعیت شاه را به هلندی سرگردانی تشبیه می کند که به دنبال پهلو گرفتن می گردد. به واقع هیچ یک از هم پیمانان و دوستان سابق شاه حتی پادشاه اردن که از کمک های هنگفت شاه دائما برخوردار بود با پذیرش او در کشورشان موافقت نکردند. نارضایتی فزاینده از وضعیت زندگی، نهایتا شاه را مجاب ساخت تا با خانواده به تنها مامن امن خود یعنی مصر رجعت نماید. دوستی قدیمی شاه با انور سادات و دشمنی سادات با جمهوری اسلامی از دلایل پذیرش شاه از سوی مصر قلمداد می شود.
شاه بر خلاف معمول که با اشتیاق خبرنگاران خارجی را می پذیرفت در قاهره به انزوا گرایید و از پذیرفتن خبرنگاران و مصاحبه کردن پرهیز می کرد بنا به قول محمود طلوعی نویسنده کتاب پدر و پسر پرهیز و انزوای شاه جنبه مراعات حال میزبانش انور سادات را هم داشت. تااین که در اویل خرداد 1359 خانم کاترین گراهام مدیر موسسه مطبوعاتی واشنگتن پست و یکی از خبرنگاران معروف امریکایی تقاضای مصاحبه با شاه را می کنند. تقاضایی که مورد قبول واقع شده و آخرین مصاحبه شاه پیش از مرگش محسوب می شود. خبرنگار آمریکایی در توصیف احوال شاه چنین می گوید: «شاه که در پی آخرین عمل جراحی بر روی او، بسیار لاغر و رنجور می نمود، جامه خوش دوختی بر تن داشت اما بر اثر لاغری زیادش، گشاد و بیقواره به تنش زار می زد.... شاه نزدیک به دو ساعت، به پرسش های من و خانم «گریم» پاسخ داد... او در گفته هایش، بخصوص هنگام یاد کردن از برنامه های بلند پروازانه یی که برای کشورش (ایران ) داشت، پی در پی آه می کشید و افسوس خطاهای گذشته را می خورد....». به باور شاه، انگلیسیها همراه با شرکتهای نفتی و «روحانیون مرتجع»، عملاً انقلاب اسلامی را به تلافی دفاع او از اوپک و آرمان فلسطینیها طراحی کرده بودند. هم فلسطینیها و هم اسرائیلیها از شنیدن چنین سخنانی شگفت زده میشدند! سرانجام محمدرضاشاه پهلوی بامداد روز پنجم مرداد ماه ۱۳۵۹ در پی بیست و چهار ساعت دست و پنجه نرم کردن با مرگ، دستخوش تبی تند و سوزان شد و در اغماء درگذشت.
ارسال نظر