محمدعلی فلکی از رزمندگان و فرماندهان لشکر10 سیدالشهدا(ع) در خاطره‌ای از عملیات کربلای5 به روایت تسلیم شدن یک افسر عراقی اشاره می‌کند. ماجرای اسارت این افسر عراقی را مرور می‌کنیم.

 

«در عملیات کربلای5 مسئول تطبیق آتش ادوات و توپخانه بودم و بر حسب تدبیر و روش فرماندهی سردار علی فضلی فرمانده وقت لشکر10 سیدالشهدا(ع) معمولاً می‌­بایست در جایی باشم که ایشان بودند. لذا در سنگر فرماندهی ادوات کمتر بودم و بیشتر امورات اجرایی به عهده­ برادر شاه محمدی که معاون دوم تیپ و برادر تاجیک، جانشین تیپ بود واگذار می‌شد.

 

تاجیک در عملیات کربلای یک مجروح شده و یک پایش را از دست داده بود. تازه از بیمارستان مرخص شده بود و با کمک دو عصا راه می‌­رفت. با آن حال و با توجه به نیاز به مراقبت­‌های پزشکی و مداوا، داوطلبانه به منطقه آمده بود. برادر محمد ایلخانی‌زاده هم امورات هماهنگی و ستاد و برادر جواد توکلی معاون ایشان و برادر علیرضا آهاری مسئولیت عملیات تیپ را به عهده داشتند.  

 

منطقه­ عملیاتی کربلای 5، بسیار کوچک و مراحل اولیه عملیات محدود به یک پنج ضلعی بود. شمال این پنج  ضلعی آب گرفتگی مصنوعی به عمق حداکثر یک­ و نیم متر تا منطقه کوشک و منطقه عملیاتی رمضان قرار داشت. یک خاکریز بلند و عریض و قطور، دیوار شمالی  پنج  ضلعی بود. قطر این خاکریز بیش از سه متر و ارتفاع آن حدود دو متر بود. مواضع پدافندی این  محور، سنگرهای دیده­‌بانی، تیر بار و سنگرهای مهمات عراقی­‌ها در دل همین خاکریز تعبیه شده بود.

 

سنگر فرماندهی تیپ، قبل از عملیات، در مجاور جاده­ اصلی شلمچه بود. بعد از تصرف پنج ضلعی  و ادامه نبرد در مجاور کانال ماهی، تصمیم گرفتم  که سنگر فرماندهی را به داخل پنج ضلعی انتقال دهم.سنگر فرماندهی ما فاصله مناسبی با قبضه­‌ها داشت، ولی برای سهولت در کار و دسترسی نزدیکتر و سریعتر به خط مقدم تصمیم گرفتیم که سنگر تعجیلی فرماندهی ادوات (پاسگاه فرماندهی)  را به داخل ببریم و کماکان سنگر قبلی را به جهت فاصله مناسب و ایمنی بیشتر در مقابل حملات هوایی و توپخان‌ه­ای دشمن حفظ کنیم.

 

فرماندهی لشکر هم سنگر خود را به داخل پنج ضلعی و درون نونی اول، داخل یک نفر بر زرهی­ام 113 قرار داده بودند. برادر شاه محمدی، برادر ایلخانی‌زاده  و برادر آهاری مأمور پیدا کردن سنگر مناسبی برای  فرماندهی شدند. روز بیست ­ودوم یا بیست­ وسوم دی ماه بود. این برادران سنگری را برای مقر فرماندهی پیشنهاد دادند. رفتم و سنگر پیشنهادی را دیدم. سنگر مورد نظر محل استقرار توپ چهار لول بود و سنگر سمت راست محل نگهداری مهمات با سقف محکم و یک سنگر استراحت هم در سمت چپ بود که جنازه­ سه تن از سربازان عراقی کف سنگر  افتاده بود. سنگر محل مناسبی برای استقرار پاسگاه فرماندهی بود.

 

به دوستان گفتم که سه جنازه را بیرون ببرند و به خاطر بوی تعفن و شرایط بهداشتی از این سنگر  فعلاْ تا ضد عفونی نشده استفاده نکنند و محل نگهداری مهمات را به عنوان استراحتگاه نفرات تجهیز کنند. جیپ میول فرماندهی که بیسم­‌های مربوطه در آن تعبیه شده بود را هم به محل مورد نظر انتقال دادند.

 

سر بچه‌ها شلوغ بود و به خاطر حجم کارها و لزوم هدایت و اجرای آتش عملیات و رفت و آمدهای متعدد به خط مقدم و قرارگاه، دوستانی که در این پاسگاه فرماندهی حضور داشتند حدود دو روز به جنازه­‌ها دست نزدند و در کنار آنها با فاصله یکی دو متری حضور داشتند و به امورات خودشان می‌­پرداختند. بعد از ظهر دومین یا سومین روز استقرار در این مکان بود که از قرار معلوم برادر تاجیک یا جواد توکلی  به چند نفر از بچه‌­ها می­‌گویند که این جنازه­‌ها را از سنگر بیرون برده و دفن کنند تا بوی تعفن اذیتشان نکند. برادران از جمله  برادر بسیجی مرحوم محمود کیایی (اخوی برادر عباس کیایی) در تکاپوی انتقال اجساد بودند که ناگهان یکی از جنازه­‌ها با پای خودش از سنگر بیرون آمده و تسلیم می­‌شود.

 

دوستان با تعجب و حیرت متوجه می­‌شوند که یکی از این سه جنازه زنده و اصلاً مجروح هم نشده است. با استقرار پاسگاه فرماندهی و جیپ فرماندهی و رفت و آمدهای متعدد برادران به این سنگر، نفر عراقی گیر افتاده و از ترس تیر باران و به این امید که عراقی­‌ها مجدداً رزمندگان را عقب زده و این محل دست بعثی‌ها می‌­افتد، خودش را به مردن زده  بود. جالب اینکه در طول این چهار پنج روزی که از تصرف مواضع گذشته بود، با آب قمقمه­ آن دو جنازه و مواد غذایی باقی مانده، خودش را زنده نگهداشته و بعد از اینکه از بازگشت عراقی­‌ها ناامید می‌­شود خودش را به برادران تسلیم می­‌کند.