روزنامه «کیهان» در سرمقاله شماره امروز خود به قلم محمدهادی صحرایی نوشت:

مسلم بن عقیل پسر عمو و سفیر حسین بن علی علیهماالسلام بود به سوی مردم کوفه و ولی امر آنان تا آن زمان که امام زمانشان به کوفه رسد جمعیت انبوهی با مسلم بیعت کردند و چون پای شایعه به میان آمد چون همیشه پای سست عنصران لرزید و نماینده امام را با خبری جعلی تنها گذاردند.

خاصیت شایعه آن است که دلهای لرزان و ایمانهای لغزان را در بزنگاه‌ها متزلزل و متوقف می‌کند و اگر این شایعه از جانب موجهین و خواص باشد، مخرب‌تر و مخدرتر است. بزرگان کوفه مردم را از لشکر موهوم شام و قاروره‌های آتشینش ترساندند و ایمانشان را به ثمن بخس خریدند. اکنون نیز همین گونه است و گروهی خائف یا خائن مردم را از بمب اتم و موشک و طیاره آمریکا و انگلیس می‌ترسانند و نمی‌دانند که دیگر این ببرهای پوشالی پشمی به تن ندارند و زوری در بازویشان نمانده است.

با خیانتی که خواص کوفه کردند، مردم مسلم را تنها گذاشتند و او پس از اسارت با شیوه‌ای دردآور از بام دارالخلافه به پایین افکنده و شهید شد و دوباره دوران سیه بختی کوفیان آغاز گردید و پس از این جنایات به مرور خیر و نور و برکت از آنجا رخت بر بست و خوبی از آنجا کوچید تا آنجا که همین مردم برای کشتن سبط پیغمبر بر هم سبقت گرفتند و پس از حسین بر غارت خاندانش سرعت گرفتند.

اباعبدالله و فرزندانش را با وضعیتی مگو، به شهادت رساندند و برای درهمی تن مبارکشان را درهم کردند. در تاریکی و گناه ترک تازی کردند و کار بدشان را به بدترین وجه به انجام رساندند تا آنجا که شهره عهد شکنی و ناجوانمردی شدند و گرفتار گناه پی در پی و غفلت تو در تو، آنگونه که تنها تازیانه کلام زینب آنها را به هوش آورد و غلطهاشان را به رخشان کشید و از میان آن سیه روزان لشکر لشکر تواب و اواب به وجود آورد که در پی جبران مافات آمدند ولی چه سود که دیر بود.

از میان تبهکاری‌هایی که در بینشان بود جنایتی بود که بسیار زجر آور و درد آور بود و آن جریان شهادت کودکان مسلم بود. محمّد و ابراهیم، دو تن از فرزندان مسلم بن عقیل بودند که همراه سایر افراد خانواده‌اش در کربلا حضور داشتند. عصر عاشورا و پس از شهادت سیدالشهداء و زمانى که لشکر عمربن سعد به خیام آل‌الله حمله برد، محمّد و ابراهیم همچون سایر کودکان از ترس فرار کردند ولی در آن تاریکی راه را گم کردند و پس از مدتی توسط مزدوران عبیدالله دستگیر و به سویش آورده شدند.

او نیز دستور داد تا آنها را زندانی کنند و برآنان سخت گیرند تا تکلیفشان را مشخص کند. آنچنان در آب و نان برآنها سخت گرفتند که یکی از آنها  به دیگری گفت بهتر است روزها را روزه گیریم و شبها با وعده زندان افطار کنیم. سالی گذشت و آنها خسته شدند و درصدد آمدند که خود را معرفی کنند تا شاید کمی از این سختی رهایی یابند. به زندانبان گفتند که کیستند و او نیز از آنان عذر خواست و توبه کرد و قول آزادی داد.

شبی زندان را در گشود و گفت، شبها حرکت کنید و روزها را استراحت تا شاید فرجی یابید و سربازان شما را نیابند. آنها رفتند و فردا که خبر فرارشان پیچید زندانبان با غیرت را به دستور عبیدالله آن قدر تازیانه زدند که به شهادت رسید. و طفلان مسلم از خستگی به خانه پیرزنی که محب اهل بیت بود پناه بردند و او از آنان پذیرایی کرد.

شب هنگام، حارث داماد او که از عمال عبیدالله و از جانیان کربلا بود به خانه اش آمد و از فرار کودکان گفت‌و‌گفت که برای هر کدام آنان هزار درهم جایزه گذاشته‌اند. پس از مدتی متوجه حضور کودکان شد و بعد از آنکه قول امان به آنها داد دانست که آنها طفلان مسلمند. عهد شکست و آنها را با طناب بست و فردا به کنار فرات برد و قصد کشتن آنها کرد. التماس کردند تا که صرف نظر کند که نکرد. گفتند ما را بفروش به نوایی برس که نپذیرفت گفتند ما از خانواده پیغمبریم و ما را به عبیدالله بسپار که خود حکم کند که نپذیرفت. گفتند پس بگذار که رکعتی نماز بخوانیم و گذاشت.

آن لعین خواست سر برادر کوچک جدا کند که برادر بزرگ گفت این امانتی است که پدرم به من سپرده من نمی‌توانم او را کشته ببینم اول مرا بکش. حارث سرِ برادر بزرگ را برید و کوچک‌تر خود را در خون برادر بزرگ می‌غلتاند سپس سر برادر کوچک را جدا کرد. تن‌های کودکان را به فرات انداخت و سرها را نزد عبیدالله برد که سر بردن را رسم کوفیان کرده بود. این جنایت آن قدر هولناک بود که عبیدالله وقتی داستان را از حارث شنید دستور داد او را همانجا که سرکودکان بریده برند و گردنش بزنند. أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمین‏.(1) و این روضه همچنان باقی است ما بقی الدهر.

و این رمز ماندگار روزگار ماست که به لطف خون کودکان بی‌گناه، زودتر شمیم ماه کربلا رسد زراه و ما ناچاریم که تکلیفمان را با کاروان عاشوراییان مشخص کنیم، یا باید با حسین بود یا با یزیدیان و سکوت در اینجا تأیید یزید است و جنایاتش. نمی‌توان حسین را در گودال قتلگاه دید و ساکت ماند و اگر حسین تنها بود و ما در میان جماعت سبحه بر کف و ذکر بر لب بودیم حتماً روبه قبله شیطان نشسته ایم نه خانه خدا. و این دوگانه انبیاء و اولیاء است به جای سه گانه و تثلیث مسیحیان.

دوگانه‌ای که یا باید در لشکر خوبان بود و هابیلیان یا در لشکر شیطان و قابیلیان و سکوت تأیید ظلم است به هر شکلی که باشد. اگر امروز جنایات آل سعود را در یمن می‌بینیم و خباثت آل خلیفه را در بحرین و اگر مسلمان‌کشی کشمیر را می‌بینیم و سکوتی مرگبار بر جامعه جهانی نشسته و اگر سربریدن کودکان در سوریه را می‌بینیم و به امید کدخدا و دبیر کل بی‌خدا نشسته‌ایم پس از مرده‌ای حرکت خواسته ایم.

چند روزی است تصاویری از جنایت اخیر جانیان واقعی در فضای مجازی جامعه منتشر شده و خواب را از چشمان آزادگان گرفته و دل جوانمردان را  به درد آورده و پر غصه کرده است. هر چند که چند سالی است با وجود کدخدای جنایکار و بریتانیای خبیث و کینه کثیف سعودی، از این قبیل صحنه‌ها در خاطره مردمان کم نیست و بدتر آنچه که از داستانهای دیوان و ددان در کتب و افسانه گذشتگان بود را امروزه می‌توان در شام و عراق و یمن دید. گویی تمام تاریخ سیاه سفاکان و خون آشامان در این مقطع کوتاه چند ساله مکرر در مکرر تکرار می‌شود.

منافقین خبیث مردم کوچه و خیابان را به جرم داشتن محاسن، با اطو داغ و با دریل سرها را سوراخ می‌کردند تا شاید به مغز مردم دست یابند.

در کردستان مظلوم دشمنانی از کومله و دموکرات زنان و کودکان این قوم باغیرت را قصابی می‌کردند و در کرمانشاه قهرمان‌گرای پناهگاه «پارک شیرین» را به هواپیماهای بعثی دادند و آنها در یک آن هفتادو شش زن و کودکی را که پناه گرفته بودند به شهادت رساندند و اکنون در حلب کودکی را بی‌محابا سر می‌برند و می‌خندند.

تفاوت این جنایات در انعکاس آن در میان افکار عمومی است که با هدف ایجاد رعب و وحشت و اعتراف به سبعیت و وحشیگری خود و اربابانشان صورت می‌گیرد. کودکی را به اتهام حمایت!!! از بشار اسد می‌گیرند و شکنجه می‌کنند و در نهایت او را با چشمانی باز که به ماندگان طعنه غیرت می‌زند سر می‌برند. این رسم فرزندان مانده بر فراش یزیدیان است.

آن شغالانی که برای کودکان و زنان و مردان دست بسته ادعای شیری می‌کنند و در برابر شیران جوان شیعه و سنی مدافع حرم، کمتر و زبون‌تر از کلب و کفتارند. ای کاش دستان توانای جوانان غیور ایرانی بسته نبود تا عذاب آخرت را در دنیا به این موجودات انسان نما بنمایاند و وعده خدا را زودتر از موعد محقق کند که تیغ ما شوق به انداختن سر دارد.