اختصاصی پارس؛
خطبه خواندنی هاشمی رفسنجانی در مورد وضعیت جنسی زنان در غرب/ زن را بصورت مانکن در ویترین میگذارند برای نمایش لباس زیر+ فیلم و صوت
اگر زنها یک ذره شعور داشتند، همین نقطه کافی بود که علیه این آزادی شورش کنند. آیا آزادی زن این است؟!
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- بدحجابی و مقابله با بدحجابان، امر به معروف زنان و خوانندگان، ماجرای ورود زنان به ورزشگاهها از جمله مسیلی است که در دو سال اخیر به طور جدی از سوی آیت الله هاشمی رفسنجانی و جریان مورد حمایت ایشان در رسانه ها و تریبون های عمومی مطرح می شود. وی در سخنرانی در شانزدهم اردیبهشت ماه با اشاره به اینکه «نباید زنان زیبارو را از میدان به در کنیم» می گوید: رهبری هم راضی نیستند که در سال فرهنگ ما دنبال این باشیم که کسانی که خوب میخوانند را از میدان به در کنیم و یا خانمهایی که قیافه زیبایی دارند را نگذاریم ظاهر شوند... قشر زیادی از جامعه سنتی ما در مسائل فرهنگی فقط به مساله زن، حجاب و آرایش زن توجه میکند و این مسال دغدغه اصلی آنها است در حالی که شاید فقط یک هزارم فرهنگ این چنین مسائلی باشد...ما اکنون باید با جزم اندیشی مقابله کنیم. رهبری در دورانی که من رئیس جمهور بودم به تهاجم فرهنگی اشاره کرد، اما پس از آن که عدهای به سراغ حجاب بانوان رفتند رهبری گفتند که منظور ایشان از تهاجم فرهنگی چیزی دیگری بوده است»
همچنین وی در در مراسم اختتامیه «همایش بزرگداشت بانوی انقلاب اسلامی، خانم خدیجه ثقفی» در 23 فروردین می گوید:«اگر میبینید خشک مقدسها و دلواپسها گاهی اذیت میکنند اینان همان کسانی هستند که امام را هم اذیت میکردند. اما همین گروه به وجود چند زن بیحجاب در خیابان میپردازند، اما نمیگویند ظلمها چه میشود؟! زندانها چه میشود؟! سرکوبها چه میشود؟! و حق مردم خوردنها چه میشود؟!.. البته که توجه به فروع دین جزو واجبات است و حجاب زنان و نوع پوششان در جامعه دارای اهمیت است اما نباید بقیه مسائل از جمله ظلمها، زندانهای بیجا، سرکوب ها و حقوق ضایع شده مردم را فراموش کنیم.»
به گزارش پارس، فارغ از اینکه امروز آیت الله هاشمی رفسنجانی چه موضعی راجع به حجاب زن و غرب و رابطه با کشورهای غربی دارند تلاش داریم یکی از نماز جمعه های وی را بازخوانی نماییم.
آیت الله هاشمی رفسنجانی در طول تاریخ انقلاب نمازجمعه های تاریخی بسیاری داشته اند. یکی از این سخنرانی ها سخنرانی بود که در 25 آبان سال 1363 در اوج جنگ تحمیلی ایراد کرد. به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «پارس»، در ابتدا به بخش هایی از این نمازجمعه تاریخی اشاره می شود و درادامه متن کامل خطبه اول و دوم آن می آید و در پایان صوت و فیلم این نمازجمعه به صورت دانلود آمده است:
* آقایانی که به کشورهای غربی رفته اند، میبینند که نسل آنجا به چه بلایی دچار هستند. خانمهایی که فکر میکنند به نام آزادی و...، این حرفها زده میشود، چه میکنند؟
* وقتی که غرب، جنس زن را به صورت مانکن در ویترین فروشگاهها میگذارد تا زیرپوش، سینه بند و شورت را نمایش دهد، آیا این ارزش و آزادی زن است؟!
* زن برای معرفی کردن «کُرست» خلق شده که مانکن بکنند؟
* اگر زنها یک ذره شعور داشتند، همین نقطه کافی بود که علیه این آزادی شورش کنند. آیا آزادی زن این است؟!
* آنهایی که به کشورهای اروپایی رفتهاند، خانمهای لخت و عور را در ویترینها دیدهاند که اصلاً آنها را به عنوان فواحش، برای مردم مطرح میکنند.
* در کشورهای اسکاندیناوی مثل سوئد، دانمارک و نروژ،اصلاً، روی فروش دخترهای جوانشان و عرضه کردن خانمهایشان، به عنوان یک مرکز تأمین ارز کشور تکیه کرده اند و وقتی در مجلس آنها، برای جلوگیری از این کار بحث میشود، مخالفین میگویند نه! این منبع تأمین ارز ماست و جوانها به خاطر همین به اینجا میآیند!
*خانمها در این کشورها به سنگ آهن، مس و فرش تبدیل شده اند که باید برای تأمین ارز به کار روند. آنها را به وسیله تهیه ارز، تبدیل کردهاند و به طور حساب شده، در لب دریاهای شمال کشورهای اروپایی و دریای مدیترانه، اینها، به عنوان منابع عظیم ارز هستند و تعبیر خود اروپاییها این است که اگر نفت کشورهای اسلامی در ریگزارهایشان ارز تأمین میکند، دختران ما در سواحل دریاها، برای ما تأمین ارز میکنند! یعنی دختر اروپایی، امروز معادل نفت عربستان سعودی به حساب میآید. حالا این خانمها که نسبت به حجاب، بی تفاوتند، خیال میکنند الگویشان اینها هستند.
* متأسفانه در ایران ما هم بعضی از کسانی که تحصیل کرده بودند، مراکز دانشگاهی، استادهای دانشگاهها، فرنگ رفته ها و اینهایی که باید جلو بیفتند و استقلال کشور راتأمین کنند، مروّج همین گونه چیزها شده اند.
* درزمان شاه وقتی که میخواست از خانه بیرون بیاید، هر چه امکان آرایش وجود داشت، به شکل خود میریخت، چون میخواست به خیابان برود! از سر تا پا عوض میشد و وقتی که به خانه بر میگشت، این عوارض را بیرون میریخت و فقط مثل یک عفریت از همه چیز خالی میشد و تنها چیزی که از خودش داشت، یک ناخن دراز، مثل چنگال گربه بود که مجبور بود آن را در کیسه بکند تا بدن شوهرش را سوراخ نکند! این، صحنهای نیست که من بخواهم داستان آن را بگویم؛ این، واقعیت زنی بود که بر این ملت، تحمیل کرده بودند.
* من در یکی از مجلات خواندم، در مورد دانمارک که یکی از کانونهای جذب توریست به این نام است - و آزادترین نوع روابط زن و مرد را به خاطر جذب توریست و ارز، به نمایش میگذارند - عکسی را دیدم که دختر خانمها، تظاهرات وسیعی راه انداخته بودند و در خیابانهای کپنهاک راه افتاده بودند و پلاکاردهایی حمل میکردند که: «ما از این آزادی که به ما دادهاید متنفریم. زینت ما را به ما برگردانید. ما ترجیح میدهیم در آشپزخانه باشیم تا در کافهها. به جای این مغازه های عرضه مسایل جنسی، برای مردم کتاب عرضه کنید».
* دیدم برادرمان حجتالاسلام والمسلمین جناب آقای جوادی آملی، سخنرانی میکردند و میگفتند که ایشان زمانی که از اروپا برمیگشتند، وقتی که هواپیمایشان به نزدیکی های مرز ایران رسید، شخصی بلند شد و گفت: بابا، رسیدیم به فضای جمهوری اسلامی، روسریهایتان را سر کنید!. شاید آنها، این را برای خودشان یک نوع مسخره تلقی میکنند؛ اما این، بزرگترین افتخار است، این سند ترقی و اساس فهم ماست که در همان نقطه آغاز تهاجم غربیها که برای پوچ کردن جامعه ما به کار میبرند - پنجه در پنجه اینها انداختهایم و ان شاءاللَّه - خانمهای ما آن قدر شعور پیدا خواهند کرد که وسیله اعمال سلطه اجانب در کشورشان نشوند
* حادثه دیگری که در این هفته داشتیم، وفات والد محترم برادر عزیزمان حجتالاسلام و المسلمین جناب آقای امامی کاشانی، عضو و سخنگوی شورای محترم نگهبان است. پدر ایشان را بنده خوب به خاطر دارم. در دوران مبارزه، کمکهای ذیقیمتی به مبارزه میکردند. ما این مصیبت را به برادر ارجمندمان و خانواده محترمشان تسلیت عرض میکنیم و برای ایشان هم از خداوند، بقای عمر و موفقیت مسألت داریم.
* حضرت ابا عبداللَّه(ع) دیدند که با رسیدن حکومت به یزید - یزیدی که سوابقش را همه میدانند که چه عنصری بود؛ اصل و وجودش از رابطه نامشروع مادرش با یکی از خدمتکاران خانه به وجود آمده بود و رویّه تربیت و افکار وی را هم همه میدانند - چیزی به سر اسلام آمد که دیگر، حضرت ابا عبداللَّه(ع) ناچار بودند حرکتی بکنند تا این جریان را بشکنند.
* هزار نفر مرد جنگی را هم، همراه شمر و خولی و زجر بن قیس و عده دیگری از سران فرستاد و گفت که اینها را حرکت بدهید. مسیر را هم مشخص کرد، «وَ اَمَرَهُمْ اَنْ یَشْهَروهُمْ فی کُلِّ بَلَدٍ یَدْخُلوُنَها» و دستور داد هر جایی که وارد میشوید، اینها را عریان کنید. حالا منظور از «عریان کردن آنها» چه باشد، بی چادر باشند، بی حجاب باشند، در محمل نباشند، به هر حال گفت اینها را در مقابل مردم نمایش دهید. این سیاست یزید بود که با مشورت با شام این کار را کرد.
متن کامل خطبه های نمازجمعه آیت الله هاشمی رفسنجانی در 25 آبان سال 1363
خطبه اول بِسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ العالَمینَ وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی آلِهِ الأَئِمةِ الْمَعْصوُمینَ. أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ «وَ لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خیْرٌ» در بحثهای گذشته، گفتیم که نژادپرستان غربی با شعارهای عوام فریبانه، میخواهند حرکت زشت نژادپرستی و اذلال نژادهای غیر سفید را به اسم تمدن، علم، آزادی و امثال اینها بپوشانند. چند مورد از جنایاتشان را در رابطه با برده داری، استعمار رسمی، استعمار نو، هجوم با نیروهای نظامی، به زنجیر کشیدن ملتها از راه دادن وام و استعباد مردم از طریق قراردادهای استعماری، در خطبه های گذشته، تشریح کردیم. در این خطبه، به تشریح یکی از مهمترین توطئه استعمارگران که در مسیر حرکت به زنجیر کشیدن ملتها و حفظ سلطه نژاد آرین، بر نژادهای زرد و سیاه و سرخ و سایر مردم دنیا به کار رفته است، میپردازم. این توطئه، از مهمترین جنایات دنیای غرب و استکبار جهانی نسبت به مردم گرفتار و اسیر زنجیرهاست که با اینکه سابقه تاریخی دارد، مسأله روز و درد فعلی ملتهاست. این توطئه، در رابطه با تلاش استکبار در جهت تخریب فرهنگ و معنویات ملتها و از بین بردن ارزشهای حاکم بر آنها و در نتیجه، خالی کردن مردم از لحاظ پایه معنوی و ارزشهای اصلی انسانیت است. مهم این است که این توطئه از قبل طراحی شده است و به عنوان یک حرکت طبیعی که پیش میآید، نیست.
استعمارگران در محاسباتشان به این نتیجه رسیدند که تمام کارهای دیگرشان از قبیل دادن وامها، امضای قراردادها، استعمار رسمی، به کار گرفتن نیروهای نظامی و جاسوسی و حاکم کردن افراد وابسته به خود در کشورهای دیگر، ممکن است[t1] در پناه فرهنگ و ارزشهای معنوی ملتهای تحت ستم، آسیب پذیر باشد و اگر روزی، مردم براساس معنویاتشان ایستادگی کنند، میتوانند استکبار را خلع سلاح کنند. لذا استعمارگران دقیقاً برنامهریزی کردند تا پایه یک حرکت مردمی را که براساس معنویات و ارزشهای آنها بنا میشود، از دست مردم بگیرند و ریشه این گونه حرکتها را بخشکانند. بنابراین هجوم بسیار حساب شدهای را به معنویات و ارزشهای روحی، نفسانی و بومی مردم شروع کردند و این هجوم سابقه طولانی دارد و امروز هم وسیعتر از روزهای اول، هنوز ادامه دارد، که باید ملت ما این را خوب بداند. نکتهای که شاید برای شما جالب باشد، این است که نقطه حاد این درگیری که امروز بین جمهوری اسلامی و استکبار شرق و غرب پیش آمده است، در رابطه با موضوع مذکور است. برای اینکه شاید در این قرن اخیر، انقلاب اسلامی ایران، انقلاب منحصر به فردی است که بر روی ارزشهای معنوی، آسمانی و مکتب الهی، با تمام تأکیدات، تکیه دارد و درست بر شاهرگ استکبار زده و در حال گرفتن آن حربه اساسی استکبار است. مقداری از ریشه صف بندی شدیدی که در مقابل جمهوری اسلامی میشود، به دلیل همین موضوع است.
ما در ابعاد نظامی، سیاسی، اقتصادی و....، با استکبار، پنجه در پنجه انداختهایم، اما این مسایل برای آنها زودگذر است و فکر میکنند که اهمیت زیادی ندارد و قابل گذشت است. آنچه که برای آنها قابل گذشت نیست، آن است که امروز در خطبهها مطرح میکنم، که این موضوع دارای دوبخش اخلاقیات و سواد و علم و تکنیک است که سعی خواهم کرد در دو خطبه، آنها را مورد بحث قرار بدهم. در این خطبه، به قسمت اخلاقیات میپردازم. البته استکبار، این حربه را جدیداً استخدام نکرده است و از گذشته هم تجربه دارد و با آن تجربه کار میکند.
شما حتماً شنیدهاید که در اوایل پیروزی اسلام در قرن اول، وقتی مسلمانان به طرف غرب و اروپا رفتند و موفق به عبور از جبل الطارق و تصرف اسپانیا شدند، در اندلس، حکومت اسلامی تشکیل دادند. حکومت اسلامی در اندلس، مایه حرکت بسیار عظیمی در جنوب اروپا شد و موفق گردید در آن منطقه، جای پایی برای اسلام باز کرده و این مکتب را در اروپا مطرح کند. اروپاییها برای بازپس گرفتن اندلس، کارهای زیادی انجام دادند. یکی از کارهایی که مسیحیها انجام دادند، این بود که به معنویات مسلمانان اندلس، هجوم آوردند و به نام تجارت آزاد، مشروبات الکلی وارد کردند و دختران زیبای اروپایی را استخدام کردند و به محافل عمومی، پارکها، کتابخانهها، دانشگاهها و سایر محافل مردم اندلس - که آن روزها مرفه زندگی میکردند - آوردند و در همه جا در اختیار جوانان قرار دادند و از طریق ضربه زدن به اخلاق مسلمانان، موفق به تضعیف پایه تعصبات اسلامی در آنجا شدند و بعد هم اندلس را از دست مسلمانان خارج کردند. حتی مینویسند که یک کشیش، یک تاکستان وسیعی از انگور تهیه کرد و آن را وقف نمود و در وقف نامه خود نوشت: «از محصول این باغ، فقط شراب تهیه شود و در اختیار جوانان مسلمان قرار گیرد«. تا این حد، آنها حساب شده کار کردند تا در نتیجه موفق شدند. وقتی انسان، تاریخ جنگهای صلیبی را هم میخواند، میبیند که نقاط نفوذ صلیبیها در فلسطین - در آن قرنی که درگیری وجود داشت - همیشه آن نقاط ضعف اخلاقی مسلمانان بود. هرجا که مسلمانان از نظر اخلاقی ضعیفتر بودند، تهاجم صلیبیها موفقتر صورت میگرفت. اصولاً دنیای غرب از نظر اخلاقی نقطه ضعف داشته است. همیشه در میان غربیها، یک حرکت اخلاقی با عنوان حفظ عفت اخلاقی، ضعیف بوده و دائماً این نقطه ضعف وجود داشته است. صدور بیتقوایی، فسق و فجور و ضعف اخلاقی از غرب، مسألهای است که از گذشته وجود داشته و در قرون جدید توسعه پیدا کرده است. حتی اگر یادتان باشد، من در تشریح جنگ «تبوک» هم گفتم که یکی از بهانههای منافقین - که از شرکت در جنگ خودداری میکردند - این بود که میگفتند اگر ما به طرف غرب برویم، خانمهای زیبای غربی ما را فاسد میکنند! در دوره اخیر، این حرکت، حرکت حساب شده و برنامهریزی شدهای است که وزارت مستعمرات کشورهای استعماری، در مورد آن برنامه دارند و روی برنامه عمل میکنند.
بعد از «رنسانس» که در اروپا پیش آمد و بعد از آنکه مسیحیت در اروپا، به خاطر جنایاتش در میان محافل مترقی و قشر متجدد، منفور شد، استعمارگران این مسأله را به عنوان تنفر از ادیان، کلی و عمومی کردند و از طریق مراوداتی که داشتند، این مسأله را به سایر نقاط جهان هم صادر کردند. استعمارگران برای رسیدن به مقصدشان در ابتدا جهت سست کردن پایههای فکری و اعتقادی ملل کشورهای مستقل، تلاش میکنند. آنها را مطالعه میکنند، تا ببینند پایههای فکری مردم را چه چیزهایی تشکیل میدهد و مایه اتحاد آنها چیست و به همان نقاط هجوم میبرند. اگر طرف، هندو باشد، به هندوییسم میتازند. اگر بودایی باشد، به بودیسم میتازند. اگر مسیحی باشد، به مسیحیت میتازند. و اگر مسلمان باشد، همینطور عمل میکنند. مسأله اصلی، این است. و باید اینجا تأکید کنم که تهاجم اصلی استکبار، علیه دنیای اسلام است. آنها خطر را در مسیحیت نمیبینند. در بودیسم، هندوییسم و مکاتبی از این قبیل نیز خطر یک حرکت جدی در مقابل استعمار نمیبینند؛ چرا که، در محتوای آن مکاتب، چنین مایهای وجود ندارد. یهودیت هم که غرق درهمان مادیات است و صهیونیسم - همکار اصلی استکبار - در این جریان است. و خطر اصلی برای آنها، دنیای اسلام است که متکی به بیش از یک میلیارد انسان با دریایی از معارف است. این، مورد هجوم آنهاست. غربیها در کتب خود، اسلام را به عنوان این شمشیر، مورد حمله قرار میدهند تا از این طریق، افکار مسلمانانی را که طالب آزادی هستند، سست کنند.
آنها مسأله حقوق زنان، حجاب، عروبت و امثال اینها را به عنوان حربهای برای تضعیف افکار مسلمانان و جوانان مطرح میکنند؛ زیرا اگر پایه اعتقادی مردم تضعیف شود، دیگر روبنای اخلاقی خیلی ماندنی نیست. لذا این کار را به شدت ادامه میدهند. آن داستان معرف پارلمان انگلیس را میدانید که وزیری در پارلمان، به طور علنی اعتراف کرد که: »تا این قرآن بر مسلمانان حکومت میکند، پایههای حکومت مادر میان آنها سست خواهد بود». این، بروزی از آن طرز تفکر است که در زبان رسمیترین مقام سیاست خارجی و در پارلمان انگلستان، مطرح میشود. از حرکات استعمارگران است که به طرف عقاید جوانان هجوم برند و این مسأله خود، ابزار فراوان دارد که مستشرقین غربی هم یکی از ابزار این کار هستند. اینها به اخلاقیات و عواطف مردم هجوم میبرند و حتی - به قول خودشان - در جامعهای که هنوز افکار آن متزلزل نشده است، از طریق روبنا و فاسد کردن جوانان و ایجاد فسق و فجور، جامعه را متزلزل میکنند. آنها از ابزار فراوانی برای رسیدن به اهدافشان استفاده میکنند؛ فیلمها، داستانها، روزنامهها، تئاترها و مجامع تفریحی فراوانی که در دنیا وجود دارد، از قبیل لب دریاها، کازینوها، قمارخانهها و...، تماماً سوغاتهای غربیهاست. غربیها هستندکه اینها را باب کردند. اینها همه زنجیرهایی هستند که به پای مردم میبندند. اینها همه سوهانهایی هستند که رشته اتصال جامعه را پاره میکنند.
یکی از چیزهایی که اینها تشخیص دادند که در دنیای شرق، پایگاه وحدت است، مسأله خانواده است. هجومی که غربیها، برای تضعیف خانواده و متزلزل کردن این پایگاه اساسی اخلاقی و مایه اصلی تحکیم روابط اجتماعی کردند، داستان غم انگیزی دارد و قابل مطالعه است. این حرفهایی که میزنم، فهرست است تا ذهن جوانها را آشنا کنم که دنبال این مسایل بروند و ببینند چه بلایی از این طریق به سرشان میآید. اینها در روانشناسی اجتماعی و جامعه شناسی خود، به این نتیجه رسیدند که بهترین دروازه ورود افکار ضد اسلامی، ضد اخلاقی و نابود کردن معنویات اجتماع، این است که از طریق طبقه خانمها و زنها وارد شوند و از زن به عنوان یک وسیلهای برای اجرای منویات شوم استکبار و رسیدن به قساوت بارترین صحنههای خشن در زندگی استفاده کنند. خودشان را هم الگو قرار دادند، که عرض کردم آنجا اصلاً امیدی به معنویات به این معنی وجود ندارد. تهاجمی از این طریق شروع کردند که آثارش را در سراسر دنیای اسلامی میبینیم که به صورت یک بلای خانمانسوز در آمده است که من نمیدانم ریشه کن کردن این مسأله، چه زمانی خواهد بود.
غربیها خودشان را پشت یک ماسک فریبنده - به عنوان تساوی حقوق زن و مرد، آزادی زن و مبارزه با مرد سالاری - مخفی کردند که تمام اینها شعارهایی است که آدم قبول میکند. و کاری به سر ملل آوردند که خدا میداند چقدر باید این ملتها تلاش بکنند تا بتوانند خودشان را از این لجنزاری که برایشان درست کردهاند، نجات بدهند. اصلاً زن را در منجلابی انداختهاند که بیرون آوردنش به این آسانی مقدور نیست و مردها را هم در همین منجلاب غرق کردهاند و شرایطی درست کردهاند که شما گوشههایش را میبینید. در کشورهای اروپایی، وقتی که آدم قدری دقت میکند، میبیند جوری آنجا را برای قشر رفاه طلب دنیا، تحصیل کردهها، تکنیسینها، متخصصین، پولدارها، زمامدارها، رؤسا و شخصیتها قبله کردهاند که همه به نحوی به کشورهای غربی بروند، چرا که آنجا، جایی برای عیش و نوششان است و لذاتشان را آنجا مییابند. برای گول زدن کسانی که مایهای از تفکر دارند، چیزی به نام فلسفه «فروید»، در دنیا مطرح کردند و به آن دامن زدند. این فلسفه، فلسفه لذتپرستی است که همه چیز را روی غریزه جنسی میگرداند. غربیها به چنین فلسفهای، پایه روانی و عاطفی هم دادند و این چنین، آن را در دنیا رواج دادند. ما که امروز مبارزه با پانصد سال جنایات غرب را شروع کردهایم، میفهمیم که این چه دره عمیقی است که ملتها را در آن ساقط کردهاند. در اساسنامه صهیونیسم هم، این مطلب گنجانده شده است: «تضعیف روحیه جوانان جهان سوم و به خصوص کشورهای اسلامی از طریق سکس».
متأسفانه، کمونیسم هم، به دامن این جریان شوم افتاده است. البته کمونیسم، در آن قسمت اول - یعنی سست کردن پایههای عقیدتی - ضربهاش را شدیدتر از غربیها میزند و در این جهت، اینها مشترکند. کمونیستها اصلاً با نفی معنویت و منحصر کردن همه زندگی انسان در ماده و آثار آن، نفی روح و آخرت، قیامت و غیب و...، آن تیپ از جوانهایی را که میخواهند علیه این مکاتب طغیان کنند، در باتلاق میریزد و غرب هم آنها را از این طرف، پوسیده میکند. کار کمونیسم، از این جهت خطرناکتر است. اما کمونیسم، دنباله جهان غرب حرکت کرده است و این قضیه غرق انسان در مادیات، پیش از کمونیسم سابقه دارد. مادیگری، از خود غربیها سرچشمه گرفته و بعد از آنجا رفته به روسیه و از اینجا اوج گرفته است. اینها، کمونیستها پایه اعتقادات معنوی را میزنند و آنها، غربیها هم، این طوری برخورد میکنند. در آن بحثهایی که قبلاً کردیم، گفتیم دانشگاهها، آزمایشگاههای بزرگ آنجاست. بچههای با استعداد و کسانی که بخواهند در رشتههای خوب درس بخوانند باید آنجا بروند - البته اخیراً دانشگاههایی در کشورهای جهان سوم، تأسیس شده است - مغزهای مهم همه کشورهای دنیا، باید به آنجا بروند. آنجا که رفتند، در سراسر زندگیشان، در دانشگاهها، کافهها، کابارهها، خیابانها و...، با این جنایت انسان کش - که افکار اینها را مادی و شهوتی و گرفتار سکس و جنس مخالف بار میآورد و به کشورها، آلوده باز میگرداند - بمباران میشوند. آقایانی که به کشورهای غربی رفتهاند، میبینند که نسل آنجا به چه بلایی دچار هستند. خانمهایی که فکر میکنند به نام آزادی و...، این حرفها زده میشود، چه میکنند؟
وقتی که غرب، جنس زن را به صورت مانکن در ویترین فروشگاهها میگذارد تا زیرپوش، سینه بند و شورت را نمایش دهد، آیا این ارزش و آزادی زن است؟! زن برای معرفی کردن «کُرست» خلق شده که مانکن بکنند؟ اگر زنها یک ذره شعور داشتند، همین نقطه کافی بود که علیه این آزادی شورش کنند. آیا آزادی زن این است؟! آنهایی که به کشورهای اروپایی رفتهاند، خانمهای لخت و عور را در ویترینها دیدهاند که اصلاً آنها را به عنوان فواحش، برای مردم مطرح میکنند. در کشورهای اسکاندیناوی مثل سوئد، دانمارک و نروژ،اصلاً، روی فروش دخترهای جوانشان و عرضه کردن خانمهایشان، به عنوان یک مرکز تأمین ارز کشور تکیه کردهاند و وقتی در مجلس آنها، برای جلوگیری از این کار بحث میشود، مخالفین میگویند نه! این منبع تأمین ارز ماست و جوانها به خاطر همین به اینجا میآیند! خانمها در این کشورها به سنگ آهن، مس و فرش تبدیل شدهاند که باید برای تأمین ارز به کار روند. آنها را به وسیله تهیه ارز، تبدیل کردهاند و به طور حساب شده، در لب دریاهای شمال کشورهای اروپایی و دریای مدیترانه، اینها، به عنوان منابع عظیم ارز هستند و تعبیر خود اروپاییها این است که اگر نفت کشورهای اسلامی در ریگزارهایشان ارز تأمین میکند، دختران ما در سواحل دریاها، برای ما تأمین ارز میکنند! یعنی دختر اروپایی، امروز معادل نفت عربستان سعودی به حساب میآید. حالا این خانمها که نسبت به حجاب، بی تفاوتند، خیال میکنند الگویشان اینها هستند. تیپ هنرمندها در فیلمهای غربی - که این قدر رویشان تبلیغ میشود و آنها را به عنوان شخصیت زن در میآورند - این طوری است. دنیای غرب، این کارها را میکند. او از این ناحیه، استفاده میکند و همینها را به کشورهای جهان سوم و اسلامی میفرستد که مردم و ملت را تا حدودی آلوده بکند تا اینها در مقابل توطئههای ناجوانمردانه آنها نتوانند از خودشان ابراز وجود کنند. متأسفانه در ایران ما هم بعضی از کسانی که تحصیل کرده بودند، مراکز دانشگاهی، استادهای دانشگاهها، فرنگ رفتهها و اینهایی که باید جلو بیفتند و استقلال کشور راتأمین کنند، مروّج همین گونه چیزها شدهاند.
چه بلایی که در زمان شاه، از همین ناحیه به سر این ملت مظلوم آمد! در همین دانشگاه، در گوشه و کنار زمین چمنی که شما نشستهاید و به خطبه نماز جمعه گوش میدهید، چه صحنههایی درست کرده بودند. چنین صحنههایی، در دانشگاهی که برای کسب علم و استقلال علمی درست شده بود! کلاس درسشان کجا بود؟ صحنههای گذشته را کمی در فکر خود بیاورید. زن را در ایران به چه چیزی تبدیل کرده بودند! در خانه که همه زیباییها، لطافت، ظرافت و محبت زن باید برای شوهر و زندگیش باشد و داخل خانه را روشن بکند، فراموش کرده بودند و در خیابانها انداخته بودند. به جای اینکه زن، چراغ خانه باشد، چراغ لذت پرستان و ولگردهای اطراف پارکها و لب دریاها، کافهها و کابارهها شده بود. قیافه زنهای دوران شاه را - آن بدها را عرض میکنم - مجسم کنید، چه بودند؟ وقتی که میخواست از خانه بیرون بیاید، هر چه امکان آرایش وجود داشت، به شکل خود میریخت، چون میخواست به خیابان برود! از سر تا پا عوض میشد و وقتی که به خانه بر میگشت، این عوارض را بیرون میریخت و فقط مثل یک عفریت از همه چیز خالی میشد و تنها چیزی که از خودش داشت، یک ناخن دراز، مثل چنگال گربه بود که مجبور بود آن را در کیسه بکند تا بدن شوهرش را سوراخ نکند! این، صحنهای نیست که من بخواهم داستان آن را بگویم؛ این، واقعیت زنی بود که بر این ملت، تحمیل کرده بودند.
خانمها! مخصوصاً شما تحصیل کردهها! خانم معلمها! خانم دکترها! و خانمهایی که در رشتههای دیگر درس خواندهاید! خوب بدانید که اینها شخصیت زن را عوض کردند، چیز دیگری درست کردند و همه ابزار را به کار بردند تا این وسیله تحکیم خانواده را به وسیله نابودی خانواده تبدیل کنند. آیا خانمی که الان مجسم کردم، خانواده را حفظ میکند؟! نیازهای بچهاش را تأمین میکند؟! این زن فقط میتواند ولگرد خیابان را راضی کند. غربیها، این تیپها را جلوی پای ما گذاشتند. الان علیه خودشان، طغیان است.
من در یکی از مجلات خواندم، در مورد دانمارک که یکی از کانونهای جذب توریست به این نام است - و آزادترین نوع روابط زن و مرد را به خاطر جذب توریست و ارز، به نمایش میگذارند - عکسی را دیدم که دختر خانمها، تظاهرات وسیعی راه انداخته بودند و در خیابانهای کپنهاک راه افتاده بودند و پلاکاردهایی حمل میکردند که: «ما از این آزادی که به ما دادهاید متنفریم. زینت ما را به ما برگردانید. ما ترجیح میدهیم در آشپزخانه باشیم تا در کافهها. به جای این مغازههای عرضه مسایل جنسی، برای مردم کتاب عرضه کنید». شعارهای این طوری مطرح کرده بودند. خانمهایی که در آن لانه فساد زندگی میکردند، دارند متوجه میشوند که چه کلاهی به سرشان رفته است. حالا ما اینجا، باید با خانمهای مسلمانمان بحث کنیم و هر روز استدلال کنیم که حجاب را مراعات کنید! من نمیدانم، چه از این بلیه سنگینی که به سر دنیای اسلام و جهان سوم آمده است، بدتر است؟.
آدم به آفریقای سیاه هم که میرود (آنجایی که الان شش میلیون حبشی در اتیوپی، از گرسنگی رنج میبرند) یک عده از این رقاصهها و ستارهها (منتها اسمش را ستاره سیاه گذاشتهاند) هستند و مردم را منحرف میکنند. در آمریکا، اروپا و مراکز دیگر هم، همین سیاهها را بردهاند و به ستاره آنجا تبدیل کردهاند. به هر حال، آن قسمت محزون کننده ترش، قسمت جهل و بیسوادی است که معنویات و سواد را در ما کشتند. خلاصه حرفم این است که یکی از کارهای بسیار خطرناکی که دنیای استکبار، برای ادامه استکبار و سلطه استعماری خودش، به سر این مردم آورده است، همین مسأله گرفتن معنویات و اخلاقیات و متزلزل کردن خانوادهها و تبدیل قشر خانمها - که باید وسیله استحکام جامعه و خانه و لطافت زندگی باشند - به کالاهای مخرب و وسیله ادامه سلطه اجانب است. خوشبختانه جمهوری اسلامی تنها انقلابی است که در این مسأله حساسیت نشان میدهد و به این معنی، افتخار هم میکند.
دیدم برادرمان حجتالاسلام والمسلمین جناب آقای جوادی آملی، سخنرانی میکردند و میگفتند که ایشان زمانی که از اروپا برمیگشتند، وقتی که هواپیمایشان به نزدیکیهای مرز ایران رسید، شخصی بلند شد و گفت: بابا، رسیدیم به فضای جمهوری اسلامی، روسریهایتان را سر کنید!. شاید آنها، این را برای خودشان یک نوع مسخره تلقی میکنند؛ اما این، بزرگترین افتخار است، این سند ترقی و اساس فهم ماست که در همان نقطه آغاز تهاجم غربیها که برای پوچ کردن جامعه ما به کار میبرند - پنجه در پنجه اینها انداختهایم و ان شاءاللَّه - خانمهای ما آن قدر شعور پیدا خواهند کرد که وسیله اعمال سلطه اجانب در کشورشان نشوند اگر ما روی تقوا تأکید میکنیم، به خصوص در مورد تقوای عام است که در این قسمت، بیشتر از جاهای دیگر تکیه داریم. تقوا، در مسایل جنسی، در روابط خانوادگی و اجتماعی و مخصوصاً تقوایی که پایه استحکام کشورتان و پایه ترقی، استقلال و سلب قدرت تهاجم استکبار جهانی است مربوط به شماست. جوانها! این افتخار را حفظ کنید.
من خواهش میکنم به این صحبتها - که خیلی هم مختصر بود - توجه کنید، اگر دیدید از لحاظ استدلال، ضعیف است، به بنده اطلاع دهید. ولی من فکر میکنم، آنهایی که کمی فکر کنند، میفهمند که برای مبارزه با دشمنانشان، بهتر این است که عفت، حیا و حدودی را که خداوند در همان حد خواسته است، رعایت کنند. ما از شما نخواستهایم که در چاقچور بگردید و روبند بزنید تا بیرون را نبینید. از شما نخواستهایم که در جامعه ظاهر نشوید، درس نخوانید، تفریح نکنید، مسافرت نروید، رانندگی نکنید و در ادارات نروید. هیچ یک از اینها را نخواستهایم؛ مثل مردها، در همه کارها - به غیر از یکی، دو مورد که آن هم، محبتی است که اسلام به خاطر مسؤولیتی که در خانه دارید، به شما کرده و جنگ را از دوش شما برداشته است - می توانید شرکت کنید، ولی مواظب باشید و این نکته را خوب بفهمید. أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم/ »بِسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم/ قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ/ اَللَّهُ الصَّمَدُ/ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یوُلَدْ/ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَدٌ».
خطبه دوم
بِسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم اَلْحَمْدُللَّهِ رَبِّ العالَمینَ وَالصّلوةُ وَ السَّلامُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلی عَلِیٍّ أَمیرِالْمُؤْمنینَ وَ عَلی الصِّدیقة الطاهِرة وَ عَلی سِبْطِیِ الرَّحْمَةِ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدِبْنِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ موُسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدِبْنِ عَلِیٍّ وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ الْخَلَفِ الْهادِی الْمَهْدی(عج).
خطبه دوم در مورد مسایلی است که از مناسبتهای هفته و روز است. به چند مطلب کوچک اشاره میکنم چون بحث اصلی من به مناسبت اربعین حسینی و درباره مسایل مربوط به آن است. اولین مناسبت هفته که مربوط به دیروز است، سالگرد رحلت استاد عظیم، آیتاللَّه علامه طباطبایی است. ما خودمان را مرهون تعلیمات ایشان میدانیم، و باید از زحماتی که در فلسفه و فقه و به خصوص در تفسیر قرآن کریم، متحمل شدهاند و از نتایج فراوانی که به این ملت عظیم و دنیای اسلام، تقدیم کردهاند، قدردانی کنیم. شادی روان شریفشان را از خداوند میخواهیم و برای خانواده محترمشان از خداوند اجر و صبر تقاضا داریم.
حادثه دیگری که در این هفته داشتیم، وفات والد محترم برادر عزیزمان حجتالاسلام و المسلمین جناب آقای امامی کاشانی، عضو و سخنگوی شورای محترم نگهبان است. پدر ایشان را بنده خوب به خاطر دارم. در دوران مبارزه، کمکهای ذیقیمتی به مبارزه میکردند. ما این مصیبت را به برادر ارجمندمان و خانواده محترمشان تسلیت عرض میکنیم و برای ایشان هم از خداوند، بقای عمر و موفقیت مسألت داریم.
مسأله دیگری که در این هفته داریم و مهم هم هست، خبرهایی است که هنوز تأیید نشده، ولی رسیده است که کویتیها موافقت کردهاند، سه جزیره خود مخصوصاً جزیره «بوبیان»- را در دوران جنگ، در اختیار عراقیها به قیمت حل مسایل مرزیشان بگذارند. من زیاد روی این مسأله بحث نمیکنم و فقط با یک اشاره از آن میگذرم. ما طرفدار مناقشات مرزی بین کشورهای اسلامی نیستیم. خوب است همه صلح کنند و با هم خوب باشند و دعوا نداشته باشند. ولی فقط اشارهای به حاکمان کویت میکنم که با آتش، بازی نکنند. اینکه قطعهای از خاکشان را در اختیار کشوری که با ما در حال جنگ است بگذارند، ما نمیتوانیم از آن به سادگی بگذریم. همین حالا، من به کویتیها و کشورهای عضو شورای همکاری و دیگران اعلام میکنم: اگر فردا، ما این جزیره را از دست عراق گرفتیم، کویت دیگر حقی بر ادعای ارضی نسبت به آنجا نخواهد داشت. از برادران رزمنده عراقیمان هم - مخصوصاً مجلس اعلای انقلاب - انتظار داریم که رسماً اعلام کنند اگر کویت در این قرارداد، چیزی به عراق داد، زمانی که حکومت مردمی در عراق به وجود آمد، آنها دیگر حقی برای کویت در آنجا قایل نخواهند شد و این چیزی است که خودشان در حال جنگ دادهاند. و بدانند که تحویل جزیره و امثال اینها، سرنوشت جنگ را عوض نمیکند. مسایل باید از جای دیگری حل شود. اینها نیست.
مسأله دیگری هم که در سطح آفریقاست و مهم است، در خطبه عربی برای آفریقاییها و برادران عرب زبانمان خواهم گفت. فقط به شما، همین قدر میگویم که در کنفرانس سازمان وحدت آفریقا، مسأله بسیار خوبی پیش آمد که آن، پذیرش پولیساریو و صحرا به عنوان یک کشور مستقل، به عضویت سازمان وحدت آفریقا بود که گام بسیار مؤثری بود. منتها یک اثر بسیار بهتری هم داشت و آن، رسوایی شاه حسن بود. وقتی که شاه حسن دید کنفرانس سازمان وحدت آفریقا، پولیساریو را به عضویت پذیرفت - با اینکه خودش را بنیانگذار این کنفرانس میدانست - قهر کرد و به زئیر بیرون رفت و بهتر که بیرون رفت با این عمل نشان داد که چقدر خودخواه است. وقتی سازمانی با 50 عضو، با چنین مسألهای موافقت میکند، آنهایی که طرفدار وحدت آفریقا هستند، میخواهند این طوری سازمان را متلاشی کنند. این هم از پیشامدهای خوب این هفته بود که -ان شاءاللَّه - این رویّه ادامه پیدا کند.
و اما مسأله مهم هفته گذشته برای جامعه ما، مسأله اربعین بود که پریروز، ملت ما با شرکت وسیع و حضور در مراسم عزاداری سراسر کشور، نسبت به حضرت ابا عبداللَّه و خاندان محترمشان، ادای احترام کردند. مناسب میدانم حالا که یک تناسبی برای ما پیش آمده است، کمی این مسأله را - به عنوان آثار تبلیغی و موفقیتهای فرهنگی حادثه کربلا - و نقشی را که خانواده محترم ابا عبداللَّه(ع) و مخصوصاً حضرت زینب(س)، این قهرمان تاریخ در این مقطع، داشته است، روشن کنم. البته میدانم که باز نمیتوانم حق مطلب را در این مدت کوتاه ادا کنم، ولی مقداری توضیح میدهم. اصل مسأله را بارها گفتهایم و گفتهاند و همه میدانید که حادثه کربلا، یک حادثه ممتازی است که دو طرف، یعنی طرف حق و باطل، هر چه امکان داشتند، به میدان کشیدند تا در این مقطع خاص تاریخی - که آن موقع پیش آمده بود - کار نهاییشان را انجام دهند. حضرت ابا عبداللَّه(ع) دیدند که با رسیدن حکومت به یزید - یزیدی که سوابقش را همه میدانند که چه عنصری بود؛ اصل و وجودش از رابطه نامشروع مادرش با یکی از خدمتکاران خانه به وجود آمده بود و رویّه تربیت و افکار وی را هم همه میدانند - چیزی به سر اسلام آمد که دیگر، حضرت ابا عبداللَّه(ع) ناچار بودند حرکتی بکنند تا این جریان را بشکنند. معاویه، با همه شرارتهایی که داشت، به دلیل سوابقی که داشت، ملاحظاتی میکرد. اما یزید عنصری بود که پذیرش حکومتش و عدم طغیان و انقلاب در برابر او، به معنی نابودی اسلام بود. مصداق همان جملهای که وقتی با حضرت ابا عبداللَّه(ع) صحبت کردند، فرمودند: «باید فاتحه اسلام را بخوانید» یعنی اگر حرکتی در برابر یزید انجام نشود، اساس اسلام از بین رفته است. امام حسین(ع) باید در آن جوی که مسلمانان بعد از گذشت 60 سال از عمر اسلام، به این زودی این اندازه تخدیر شدهاند که حکومتی مثل حکومت یزید را تحمل میکنند، حرکتی میکردند تا این جو را به هم بزنند، دیگر هر چه و به هر قیمت که میخواهد، باشد. دیگر بحث نیست که خون میدهند، بچه شیرخواره میدهند یا دختران پیغمبر، سر برهنه در خیابان، گردانده میشوند. هر چه میخواهد بشود؛ برای اینکه وقتی بنا باشد اساس اسلام، مورد هتک قرار بگیرد، دیگر چیزی نیست که بتواند مانع از جهاد شود، هیچ نوع تقیهای نیست.
یادتان است، وقتی امام در زمان شاه، نهضتشان را شروع کردند، جملهای فرمودند که برای علمای دیگر - که این مسایل را خوب متوجه نمیشدند - قبولش سنگین بود. امام فرمودند: «تقیه در این مقطع، حرام است، وَلَوْ بَلَغَ ما بَلَغَ«. خیلی حرف بزرگی بود که امام آن موقع فرمودند؛ برای اینکه احساس کرده بودند که رژیم شاه و داستان سلطه آمریکا، کشور را به جایی میبرد که دیگر اسلام در ایران نباشد. خوب! اگر آن موقع، عدهای زندان بروند، شکنجه بشوند، در خیابان کشته شوند، یا به دختران مردم هتک حرمت شود - که بعضیها، اعتراض میکردند که بابا! دختر مردم را هتک حرمت میکنند - اینها دیگر مسأله نیست. وقتی که قضیه به اینجا کشید، حرف آخر این است که هیچ چیز - هر چه که به نظر شما محترم است - در مقابل آن خطر، ارزش ندارد و دفاع برای مرد، زن، پیر و جوان، مریض و سالم، به هر قیمتی واجب میشود. حضرت ابا عبداللَّه(ع) این حرکت را انجام دادند، یزید هم از آن طرف، حرکت کرد. یزید باید به هر قیمت که شده، آن چنان جاده را میکوبید که دیگران مأیوس شوند. و لذا برنامه یزید این شد که آن چنان قساوتی از خود بروز بدهد و آن چنان شرارتی بکند که مردم بعداً بگویند حالا که با خانواده پیغمبر، این طوری رفتار کردند، دیگر حساب ما روشن است. به قول ما، همه ماستها را کیسه کنند! این، برنامه یزید بود و آن هم، برنامه حضرت ابا عبداللَّه الحسین(ع) بود. اما در حقیقت، برنامه حضرت ابا عبداللَّه موفق از آب در آمد. حضرت ابا عبداللَّه، به عنوان امر به معروف و نهی از منکر و حفظ اساس اسلام، وارد معرکه شدند و هر چه که هم داشتند، با خود برداشتند و آوردند. برای این کار، ایشان باید از یک نقطه مطمئنی حرکت میکردند؛ با اصحاب بی وفا نمیتوانستند بیایند. یک عده از خالصترین آدمها را لازم داشتند تا همه جا ایستاده باشند؛ و لذا هر کسی را که کوچکترین ضعفی نشان میداد، مرخص میکردند و میفرمودند بروید، و حرکتشان درست بود. خوب! حادثه عاشورا، به قساوت بارترین شکلی پایان یافت، تا آنجا که کودک شش ماهه و حتی طفلی را که در همان کربلا متولد شده بود، روی دست امام حسین(ع) در انظار مردم شهید کردند. این حوادث، دلیل است؛ دلیل نشان دادن قساوت آنها (یزید و سپاهش) و دلیل اینکه فداکاری اصحاب حسین(ع) تا هر کجا که لازم باشد، انجام میشود. بعد از حادثه عاشورا، بلافاصله از همان بعد ازظهر، برنامه عوض شد. البته به صورت ظاهر، یزید پیروز شده بود و در یک پرده موفق شده بود. در پرده دوم هم، این خواست یزید بود که خانواده پیغمبر را با سر برهنه، بدون چادر، به میدان بیاورد و به نمایش بگذارد و در حضور مردم، به بچهها شلاق بزنند و پای حضرت سجاد مریض را به زیر شتر ببندند و در کوچهها بگردانند تا مردم ببینند و اینها را در جلسه عیش و نوش بیاورند و جشن بگیرند. همه اینها برنامه بود ؛ به اصطلاح خودشان، رو کم کنی بود! میخواستند تسمه از گرده مسلمانها بکشند و زهر چشمی بگیرند که برای دیگران عبرت شود. این، برنامه یزید بود. اما آن طرف سکه، مال امام حسین(ع) بود. ایشان میدانستند که قضیه چه میشود. امام حسین(ع) کمک کردند که برنامه یزید این طور پیاده شود تا ماهیت یزید را در همین کارها نشان دهند. بچههایشان را برداشتند و به کربلا آوردند که در اختیار آنها باشند و آن یدالهی را روی قلب حضرت زینب(س) گذاشتند و یک آرامش و سکینهای به آن قلب عظیم، منتقل کردند تا بتواند آن برنامه و نمایش را تحمل کند. آنها را به کوفه آوردند و میدانید که اولاً در عصر عاشورا در خیمههای «بکر بن وائل» علیه آنها طغیان شد و خانمی قیام کرد. در کوفه، سخنرانی حضرت زینب(س) کاری کرد که توّابین، از میدان استقبال رفتند و آن حادثه عظیم را به وجود آوردند. حماسه توّابین، برای پاک کردن گناهشان، به خاطر عدم شرکت در رکاب ابا عبداللَّه(ع) و نقض بیعتشان با ایشان بود که آن همه خون و شهید دادند و مسایل، مسیر خودش را پیدا کرد و خطبه غرای حضرت زینب(س)، در مجلس ابن زیاد و میدان کوفه، مسایلی را که در کوفه گذشت، به وجود آورد که چون مربوط به اربعین نمیشود، آنها را بیان نمیکنم. مقداری جلوتر میآییم.
برنامه ابن زیاد، این شد که گفت: گرداندن اسرا در کوفه، کافی نیست و این خبر، باید به سراسر بلاد عراق و شام برسد تا همه از آن مطلع شوند و بدانند که چه خبر شده است. برنامهای تنظیم کرد، کاروانی را آماده کرد که مرکب از سران مقدس و عدهای از مشخصترین مسلمانهای آن زمان و عدهای اسیر از خانواده پیغمبر که حضرت زینب(س)، حضرت کلثوم و این گونه شخصیتها در آن بودند. هزار نفر مرد جنگی را هم، همراه شمر و خولی و زجر بن قیس و عده دیگری از سران فرستاد و گفت که اینها را حرکت بدهید. مسیر را هم مشخص کرد، «وَ اَمَرَهُمْ اَنْ یَشْهَروهُمْ فی کُلِّ بَلَدٍ یَدْخُلوُنَها» و دستور داد هر جایی که وارد میشوید، اینها را عریان کنید. حالا منظور از «عریان کردن آنها» چه باشد، بی چادر باشند، بی حجاب باشند، در محمل نباشند، به هر حال گفت اینها را در مقابل مردم نمایش دهید. این سیاست یزید بود که با مشورت با شام این کار را کرد. مسیری که اسرا از آن عبور کردند، قابل توجه است. البته من هنوز روی مسیر، به نقطه خیلی روشنی نرسیدهام و فرصت اینکه در این دو سه روز هم مطالعه کنم، نداشتم. یک مقدار از مطالعات سابقم و مقداری از مراجعات را حالا عرض میکنم: خوب! شما در ذهنتان مشخص کنید، کربلا و کوفه و شام کجاست و مسیر حرکت کاروان چگونه بوده است؛ مسیری که از »ابو مخنف« نقل میکنند، این است که اینها کنار فرات رفتند؛ فرات، از شمال سوریه میآید و از وسط عراق عبور میکند و تقریباً از نزدیکی شرق کوفه رد میشود. دستور داده شده بود که اسرا را از مسیری عبور دهند که آن مسیر، سیاسی بود.
در این مسأله، باید به دو سه نقطه توجه شود: اولاً شاید میخواستهاند از نقاط آشوب خیز اسرا را برده باشند تا ترسی برای آن نقاط ایجاد شود و ثانیاً شاید فلسفه ترس از بعضی نقاط وسط راه هم بوده است؛ چون خبرهایی رسیده بود که خطبههای حضرت زینب(س) در میدان کوفه، آن چنان مؤثر واقع شده است که مردم در اطراف، در حال تجمع هستند و نقطههای انقلاب، شروع شده است. و لذا هزار نفر هم، به همراه اینها فرستادند. حالا اینکه کجا رفتهاند، طبق گفته ابو مخنف، از مسیر فرات رفته اند، اما اسم خیلی از منزلهایی که میبرند، با فرات نمیخواند. اول همراه فرات بودهاند و در سوریه هم باز در یک جا در نزدیکی فرات بودهاند، اما بقیه را همراه فرات نیستند. اول چیزی که هست، این است که وقتی حرکت کردند، به یک منزل خرابی رسیدند.اما پیش از اینکه این مسأله را بگویم، دومین منزل که ذکر شده، قادسیه است. قادسیه، در این مسیر نیست. قادسیه موجود، در جنوب شرقی کوفه است و اکنون هم در عراق، استانی به نام قادسیه است که اگر منظور، آن باشد، این نقطه به مسیر نمیخورد و اگر هم احیاناً، اسرا را به آنجا برده باشند، دلیل دیگری داشته است. اما اگر قادسیه دیگری بوده باشد، شاید نقطه کوچکی است که ما نمیتوانیم آن را در نقشه پیدا کنیم، و شاید عراقیها از آن مطلع باشند. به هر حال، بعد از یک منزل خراب، به قادسیه میرسند. منزل چندم، تکریت است؛ همین جایی که این جلاد عراق، اهل آنجاست. تکریت، اصلاً در مسیر فرات نیست، بلکه در کنار دجله است و حرکت دجله، تقریباً از بغداد به بالا شمالی است؛ در حالی که حرکت فرات، شرقی و غربی و متمایل به شمال است. بنابراین، مشاهده میشود که اینها به تکریت رفتهاند. بعد، موصل را میبینیم؛ موصل، آن نقطه بالای عراق از طریق دجله است. آنجا هم منازلی است که اسرا به آن میرسند. بعد، آنجایی که از عراق بیرون میروند (آن موقع، دو کشور، یکی بوده است) به نصیبین میروند که تقریباً نزدیک مرز ترکیه، یعنی طرف شمال است. باز، از حلب بر میگردند و مسیر، این طوری میشود. حالا چرا مسیر این طوری است، باید بعداً بحث کنیم که علتش، ترس از مخالفان بوده است یا میخواستند آنها را بترسانند، یا اصلاً راه عادی در آن موقع، این طور بوده است. اینها چیزهایی است که الان در این خطبه، قابل بحث نیست. اما، بحث من این است که در این مسیر، درست برنامه امام حسین(ع) پیاده میشود و برنامه یزید شکست میخورد. اولین جایی که منزل میکنند، تعبیر این است که منزل خرابی بود و با اینکه مسکونی نبود و کسی آنجا نبود، شعارهای زیادی بر در و دیوار آنجا علیه همین گروه یزید وجود داشت.
در تعبیر، نقل است که دستهایی پیدا میشد و به دیوار شعار مینوشت و گم میشد. حالا اگر این طور هم باشد، این نقل عیبی ندارد؛ چون برای دستگاه اباعبداللَّه(ع) چنین معجزاتی، مسألهای نیست. اما ممکن هم هست که مبارزین و هستههای مجاهد، شعارها را مینوشتند. به هر حال اولین شعری که نوشته بودند، این بود: »أَتَرْجوُ اُمَّةٌ فَتَلَتْ حُسِیْناً شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْقیامَة«؟ یعنی آیا اینهایی که امام حسین(ع) را کشتند، میخواهند که پیامبر آنها را در روز قیامت، شفاعت کند؟ این شعار، ناگهان اینها را تکان داد و ترساند؛ حالا، چه از نظر غیبی و چه از نظر مخفی کاری. به قادسیه که رسیدند، حضرت ام کلثوم روضه خوانده است. معلوم میشود که جوی وجود داشته که توانسته است روضه کربلا را برای مردم بخواند. از قادسیه تا تکریت، من چیزی ندیدم. اگر قرار بوده است که اینها از فرات عبور کنند ممکن است همین جا ترسیده باشند و راهشان را از طرف دجله، عوض کرده باشند. وقتی به تکریت نزدیک شدند، یاران یزید به والی تکریت، پیغام دادند که ما آمدیم، در شهر جشن بگیرید و مردم را خبر کنید تا فتحمان را به رخ مردم بکشیم. آنها هم شهر را زینت بندان کردند، شیپورهای فتح زدند و حاکم و جمعیت اطرافیانش، تا شش میلی، به استقبال کاروان آمدند.در همین لحظه یک نصرانی خبردار شد که اینها بچههای امام حسین(ع) را میآورند. نزد رئیس نصارا رفت و گفت: دروغ میگویند که یک شورش را سرکوب کردهاند، من خودم در میدان کوفه بودم و دیدم و شنیدم که این اسرا، بچههای پیغمبرند و حرفشان هم این است... و خلاصه، گول اینها را نخورید.
نوشتهاند که در این موقع، مسیحیها در کلیساها جمع شدند و ناقوسها را نواختند، اجتماع عظیمی درست کردند، به مردم اطلاع دادند که اینها بچههای پیغمبرتان هستند که شادی میکنید. بالاخره مردم را شوراندند. وسط راه که اسرا را به تکریت میآوردند، به حاکم اطلاع دادند که نیایید، چون شهر، خطرناک است. بعد اینها راهشان را عوض کردند و وارد تکریت نشدند و به طرف موصل رفتند. البته بین تکریت تا موصل، خیلی راه است و من نمیدانم در چه جاهایی سکونت کردند و چه شد، فقط نقاطی را که میخواهم بگویم، عرض میکنم. به موصل که رسیدند، این مسأله باز هم تکرار شد؛ چون قبلاً عدهای از تکریت به موصل رفته و اطلاع داده بودند. نوشتهاند که عدهای از طایفه اوس و خزرج بودند - که در مدینه، پیغمبر(ص) را یاری کرده بودند - وقتی از داستان، خبردار شدند، قیام کردند، به بیرون شهر آمدند و اعلام کردند اگر اسرا و سرها را به این شهر نزدیک کنید، همه شما را میکشیم. بعد هم دروازهها را بستند و اینها را به موصل راه ندادند. این مسیر، یک حرکت سیاسی علیه دستگاه بنیامیه شد که مجبور شدند به جایی بنام »واده نخله« - که نقطه دور افتادهای است - بروند. شب را در آنجا ماندند که یک درگیری هم پیش آمد. بعد راهشان را عوض کردند و از مرز کنونی عراق بیرون رفتند. از همین جاست که به »تل اعثر« و سنجارو میرسند و به طرف نصیبین میروند. نزدیک نصیبین که رسدند، مردم در بلاد شام (آنجا دیگر بلاد شام بود و اینجا بلاد عراق است) از پیش، آماده بودند و جوری حرکت کردند که اینها مجبور شدند، شب در بیابان بمانند و جایی گیرشان نیامد. بعد به دیری رفتند و به یک راهب نصرانی، پناه بردند و با خود گفتند که این دیگر، از همه جا بیخبر است؛ چون، نه پیکی دارد و نه خبری به او میرسد. نوشتهاند که این نصرانی، شب هنگام از دریچه روزنه دیرش، نگاه کرد، دید از سر بریدهای که اینها سر نیزه گذاشتهاند، نوری ساطع است و از دهان این سر، نوری به طرف آسمان بالا میرود. خوب! برای یک نصرانی که اهل معنی بود، این مسأله، یک مسأله جدیدی بود، تکان دهنده بود. کسی را پیش اینها فرستاد و هر چه پول داشت - که مینویسند ده هزار درهم یا دینار بود - به اینها داد و گفت: امشب، این سر را بدهید پیش من باشد. اینها هم دیدند، پول به این زیادی است، سر را آوردند. این نصرانی رفت و مشغول عبادت شد و این سر را به معبد خودش برد، هر چه التماس کرد، سر جوابش را نمیداد، اما آن نور همچنان وجود داشت و لبها حرکت میکرد. صورتش را روی صورت ابا عبداللَّه گذاشت و به حضرت مریم و حضرت عیسی قسم داد که من سرم را از صورت تو بر نمیدارم تا خودت را معرفی کنی.
امام حسین(ع) خودشان را معرفی کردند: »اِنَّا محمّد المصطفی، اِنَّا ابْن المرتضی، انا ابن فاطمة الزهرا«. حوادثی از آن شب نقل میکنند که حالت بسیار روحانی و معنوی دارد. همراهان کاروان اسرا، وقتی فردای آن روز رفتند که پولها را تقسیم کنند، دیدند همه به سنگ تبدیل شده است و فکر کردند که سرشان کلاه رفته است، اما خوب! این مسأله، چیز دیگری است. در ادامه حرکت، از جایی که راه را به طرف حلب کج کردند، نداریم که به حلب وارد شدند، ولی گویا از جنوب حلب عبور کردهاند. در آنجا به جاهایی بنام شیزر، دعوات و لینا رفتهاند. مثلاً به لینا که وارد شدند، مردم جمع شدند و آن چنان با اینها جنگیدند که اینها گرسنه و تشنه، بدون علوفه برای مرکبهایشان از آنجا عبور کردند. در یکی از منازل، مردم تقسیم شدند، بین آنها جنگ شد و از دو طرف، کسانی کشته شدند. بعداً این میدان، تا قرنها بعد، مزاری بود که مردم میرفتند و از جای نیزه سر امام حسین(ع) شفا میگرفتند. در یکی از همین مراکز، به نام صیبور که در شمال سوریه است، مردم از پیش، آماده شدند، جنگیدند و 600 نفر از نگهبانان کاروان را کشتند، ولی آنها توانستند سرها و اسرا را بردارند و به طرف منطقه »هما« بروند. نزدیک »هما« که رسیدند، مردم پلها را قطع کردند، دروازهها را بستند و هیچ کس را راه ندادند. آنها عبور کردند، به حمص که رسیدند، باز درگیری شد و 26 نفر از نیروهای ابن زیاد کشته شدند. همین طور تا بعلبک آمدند. (بعلبک الان، در شرق لبنان است).
در نزدیکیهای بعلبک، کسی از آنها پذیرایی کرده است و عبور کردند و به جای دیگری رسیدند. از اطراف، اطلاع رسید که شیعههای این منطقه، جمع شدهاند و به سرپرستی شخصی به نام نضر خزایی، نیروی زیادی جمع کردهاند و میخواهند امشب اسرا را آزاد کنند، سرها را بگیرند و دفن کنند. جمعیت اینها هم ضربه خورده بود و مجروح داشتند و عدهای هم تلفات داده بودند. دیدند نمیتوانند مقاومت کنند. گفتند به این دیر نصارا - که در آن نزدیکی بود - پناه ببریم. رفتند و پناه بردند. رئیس دیر که شاگردان زیادی هم داشت، گفت: من نمیتوانم همه شما را بپذیریم، شما اسرا و سرها را داخل بفرستید، خودتان بیرون نگهبانی کنید. پذیرفتند و همین طور عمل کردند. تعبیرشان هم به رئیس دیر این بود که این اسرا، خارجی هستند که بر یزید، خروج کردهاند و شکست خوردهاند، ما داریم اینها را میبریم. خوب! این مسیحی اینها را به عنوان اینکه، عدهای هستند که مثلاً برای امنیت کشور کار میکنند و اینها را سرکوب کردهاند، پذیرفت. وقتی اواخر شب، برای عبادتش بلند شد، دید از آن اتاقی که این سر را گذاشته است، نوری بلند است، همهمه میشنود و یا خواب میبیند. من الان یادم نیست که خواب دید یا اینکه بالعیان دید. به هر حال، این (نصرانی) با بسیاری از مقدسین تاریخ، آشنا بود. حالا یا افتاد، بیهوش شد، یا خواب بود و یا در عالم بیداری، من نمیدانم که در چه وضعی دید. صدای خانمهایی را شنید. دید اسم حضرت حوا را میشنود، اسم خدیجه و مریم را میشنود، اسم آسیه را همین طور. دید آنجا، جلسه عزاداری است؛ اسم پیغمبر(ص)، موسی، آدم و کلیم میآید. این پیرمرد نصرانی که در تمام عمرش آرزو داشت یک صحنه از صحنههای روحانی جهان و عالم غیب را بینید، حالا برای اولین بار چنین منظرهای را در اطراف این سر مقدس میدید. نزدیک صبح، شاگردانش را جمع کرد و ماجرا را برایشان گفت و همه شاگردان - که به استادشان اعتماد داشتند - مسلمان شدند و در مقابل سر ابا عبداللَّه(ع) ، همه اظهار اسلام کردند و خدمت حضرت سجاد(ع) رفتند و اجازه جهاد خواستند. امام سجاد(ع) فرمودند: نه، اجازه نمیدهم، ما هنوز مأموریتهای دیگری در شام و نقاط دیگر داریم. وضع مسیری که یزید، برای زهر چشمگیری از مردم انتخاب کرد، به این صورت در آمد. حتی در آنجاهایی که حکام خودشان حکومت میکردند و حکومت از آن خودشان بود، باز هم مردم مقاومت کردند و نگذاشتند وارد شوند. شعاری که مردم، در مقابل اینها میدادند، همه جا این بود که: »یا قتلة اولاد النبی، اخرجوا من بلدنا«؛ ای قاتلان بچههای پیامبر! از منطقه ما بیرون بروید. بعضی از آنها هم میآمدند و گزارش میدادند که این چه وضعی است؟ ما هرجا که منزل میکنیم، صدای ناله زنهایی را میشنویم که با بچههای ابا عبداللَّه(ع)، هم ناله هستند و گریه میکنند. نوشتهاند که اینها جن بودند، میآمدند و هم ناله میشدند. در هر صورت هر چه بوده، بنده نمیدانم. لذا وقتی اینها به دروازه شام رسیدند، همه چیز برای آگاهی مردم فراهم شده بود. زمینه رسوایی یزید - برعکس موفقیت ابا عبداللَّه(ع) - کاملاً روشن بود؛ وقتی که اسرا به اولین جلسه مجلس یزید وارد شدند، با برخوردی که حضرت زینب(س) میکنند، این زمینه، روشن میشود.
ایشان خطاب به یزید میگویند: تو بچههای پیغمبر(ص) را به صورت اسیر و با سرباز و بدون حجاب، در معرض نمایش مردم میگذاری و بچههای خودت را پشت پرده نگاه میداری تا آنها با حجاب زندگی کنند! در حرفهای حضرت زینب(س) هست که: تو صورتهای ما را به نمایش گذاشتی تا مردم، صورتهای ما را تماشا کنند. طوری شده بود که در خانواده یزید هم، انفجار پیدا شد و زن یزید، علیه او شورید؛ البته اینها مقدماتی دارد؛ زن یزید و عدهای آمدند، با بچههای پیغمبر(ص) مباحثه کردند و محکوم و تحریک شدند و در نهایت علیه یزید شوریدند. داخل مردم، سر و صدا بلند شد و خود شام، برای یزید، یکپارچه مشکل شد و در شام، حکومت نظامی اعلام کردند. در آن جلسه معروفی که 10 نفری که از کربلا آمده بودند تا از یزید، جایزه بگیرند (از جمله شمر، خولی و...)، یزید خواست خودش را تبرئه کند و ثابت کند که مقصر نیست. لذا اینها را یکی یکی، جلوی مردم بازجویی کرد. به اولی گفت: تو امام حسین(ع) را کشتی؟ گفت: من نکشتم، او کشت. خطاب به دومی گفت: تو کشتی؟ گفت: نه! بالاخره به هفتمی و هشتمی که رسید، حوصله او سر رفت، دید، با این بازجویی، به خاطر تبرئه یزید، کشته خواهند شد. گفت: یزید، چه میگویی؟ میخواهی راستش را بگویم؟ امنیت دارم؟ یزید گفت: بلی. گفت: درست است که تو در کربلا نبودی، اما اگر قاتل بالمباشره را میخواهی، اینها هستند، ولی قاتل اصلی، خود تویی؛ آن کسی که لشکر تجهیز کرد، پول داد، دستور داد و مردم را علیه حسین(ع) به کربلا فرستاد، قاتل امام حسین(ع) است. دنبال که میگردی؟ یزید، در معرض افکار عمومی، از اینها بازجویی میکند و این مسأله، خیلی بزرگ است؛ یعنی حکومتی تا این اندازه ذلیل شده است که حاکم، فرماندههای لشکرش را - برای تبرئه خودش - مقابل مردم محاکمه میکند. اما، بچههای پیغمبر(ص) چگونه وارد شام شدند و 10، 15 روز بعد، چگونه بیرون رفتند؛ آن روزی که وارد شدند، همه مردم کف میزدند؛ آن روزی که بیرون میرفتند، مردم شام، اشک میریختند و یزید را نفرین میکردند. علی بن الحسین(ع)، زینب(س) و بچهها، همه، نقش خودشان را به خوبی بازی میکردند؛ آمدند اینها را با پول راضی کنند، نشد. که البته یکی از خواستههای امام سجاد(ع) این بود که بگویید، این وسایل و چیزهایی که در کربلا از ما غارت کردند، به ما برگردانند. یزید گفت: چگونه میتوانیم، پس بدهیم؟ دست کی است؟ کجا جمع شده است؟ آنها را میخواهید چه کنید؟ من این قدر به شما مال میدهم که دهها برابر آنها ارزش داشته باشد؛ هر چه میخواهید، بگیرید. امام سجاد(ع) فرمودند: آخر، آنها که ارزش مادی ندارند. در آنها پیراهنی است که نخهایش را مادرم، حضرت زهرا(س) رشته است، آن برای ما ارزش دارد. تو اگر تمام جواهرات خزانهات را بدهی، نمیخواهم، من آن گردنبند مادرم را میخواهم که به گردن حضرت زینب(س) بود. ما به او افتخار میکنیم. من آن پیراهن پاره و خونین پدرم را میخواهم؛ چون آن برایم ارزش دارد. میخواهم قطرات خون پدرم را ببینم. البته، خیلی از این چیزها را هم گرفتند که سند جرمی برای یزید و سند افتخار حضرت ابا عبداللَّه(ع) بود. اینکه بچهها چگونه مسافرت کردند و چگونه برگشتند، صحنههای پیروزی است؛ چون وقتی که از شام بیرون آمدند، مأموران به نحو خوبی با بچهها رفتار میکردند و مأمور بودند که آن قدر از بچهها فاصله داشته باشند تا مبادا یکی از آنها به خاطر حفظ حجاب، دچار مشکل شود. اما، همینها وقتی کاروان را به شام میآوردند، عریانشان میکردند و به نمایش میگذاشتند. این موفقیت، مال چه کسی است؟ مبارزه را چه کسی برده است؟ بعد، از آن طرف، موقع رفتن به کربلا و نحوه برگشتن به مدینه، امام حسین(ع)، خودشان بیرون میآمدند؛ یعنی همان وضعی که حضرت موسی، از مصر در زمان فرعون فرار میکرد این آیه را میخواند، »فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ«. اما این دفعه که بچههای پیغمبر(ص) دوباره به مدینه برگشتند، قاصد حضرت علی بن الحسین(ع) میگوید که من وقتی به مسجد رفتم و خبر را دادم، دیدم کوچهها، خیابانها، میدانها و راهها، آن چنان از مردم، پر شده است که هرگز در مدینه سابقه نداشت. مردم جمع شدند و آن چنان ضجه مدینه را گرفت که غیر از ضجه، چیزی شنیده نمیشد. و میگوید من برای اینکه خودم را زودتر به امام سجاد(ع) برسانم و بگویم که مردم در حال آمدن به استقبال هستند، مجبور شدم از روی سر مردم عبور کنم. خوب! این، چه پیروزی برای یزید بود؟ این چه شکست مفتضحی برای خاندان بنیامیه شد؟ البته، بعداً یزید مجبور به خشونت شد و سال بعد از آن، مدینه را غارت کرد، واقعه حرّه را پیش آورد و چند ماه بعد هم - یعنی یازده روز به مرگش مانده - مکه را غارت کرد و خانه خدا را به آتش کشید که خاندان آل ابیسفیان، با همین جریان نابود شدند. حادثه کربلا، در سال 61 ه’ . بود و در سال 64 ه’ . خانواده آل ابی سفیان، شکست خورد و شاخه دیگر بنیامیه - یعنی بنیمروان - آمدند. عاشقی را باید از پروانه، عاشق یاد گیرد هر که چیزی یادگیرد، باید از استاد گیرد صید آن نبود که آید یا زکیدی یا ز دامی یا کمندی صید آن باشد که آید دامن صیاد گیرد خود یزیدیها و بنیامیه آمدند و این روزگار سیاه را به سر خودشان آوردند. ابا عبدااللَّه(ع) موفق شدند. اگر امام حسین(ع) این حرکت را نمیکردند و اگر میخ یزید کوفته میشد، »علی الاسلام السلام« بود؛ اما، امام حسین(ع) جریان را عوض کرد و این جریان، در تاریخ، به راه افتاد که حالا هم، ما از همان مشعل، استضائة میکنیم و ان شاءاللَّه، تا قیام عدل مطلق و تا روزی که در پهنه این گیتی، حکومت ظالمی وجود نداشته باشد، این خون باید بجوشد. و تا یک حکومت ظالمی در دنیا باشد، انتقام خون ابا عبداللَّه(ع) گرفته نشده است، و همین، معنی »السلام علیک یا ثار اللَّه و ابن ثاره« است.
ترجمه خطبه عربی
بسم اللَّه الرحمن الرحیم کنفرانس وحدت آفریقا، گام مثبتی برداشت و ملت »صحرا« را به عضویت پذیرفت. این اقدام، امیدی در دلهای مردم مظلوم آفریقا - که در گذشته شاهد اعمال نفوذهای غیر مشروع در کنفرانس بودند - ایجاد کرد. به همان اندازه که مردم مبارز و مظلوم و حق خواه، خوشحال و امیدوار شدند، عمال استکبار جهانی و متجاوزان و دیکتاتورها به خشم آمدند. دیدیم که شاه حسن مراکش که خود را یکی از بنیانگذاران سازمان وحدت آفریقا میدانست، آن چنان رنجید که نتوانست تعادل خود را حفظ کند و با بیرون رفتن از کنفرانس و قهر کردن از کسانی که به نفع پولیساریو رأی داده بودند، ضعف و خشم و توسعه طلبی و خوی تجاوزگر سیری ناپذیرش را نشان داد و به دنبال آن، دولت زئیر هم - که در جریان چاد، خودباختگی خود را در مقابل استعمارگران فرانسوی نشان داده است - از کنفرانس بیرون رفت. میبینید که بعضی از سران کشورهای آفریقا، به جای تلاش در راه وحدت و تأمین حقوق مردم محروم آفریقا، به منافع شخصی خود و پاسداری از منافع استعمارگران غربی چسبیدهاند. در حالی که قحطی و خشکسالی، روزانه جمع کثیری از محرومان آفریقا را به کام مرگ میبرد و تفرقه و اختلافات داخلی، میدان را برای اعمال مستکبران متجاوز، خالی و هموار میکند، این خودپرستان، این گونه به آتش دامن میزنند و مردم مظلوم صحرا را تحت فشار نظامی و اقتصادی قرار داده، خون مسلمانان را در بیابانهای خشک صحرا میریزند. با امکاناتی که آمریکا و فرانسه در اختیارشان قرار میدهند - و عجیب این است که همینها که مذاکره با صحراییها را تحریم کردهاند و از به رسمیت شناختن آنها این گونه خشمگیناند - در خاورمیانه در تلاشند که اسرائیل غاصب متجاوز را به رسمیت بشناسند. و نیروهای خود را بسیج کردهاند که »کمپ دیوید« را بر دیگران تحمیل کنند و خیانتکاران مصری را تبرئه کنند و امروز برای بی اثر کردن مجاهدات مردم مسلمان لبنان، پشت پرده مذاکرات ناقوره، فعالیت دارند. حق این بود که سران آفریقا، استقلال و آزادی مردم صحرا، اریتره و زیمبابوه را تضمین کنند و یکصدا، کمپ دیوید را محکوم کنند و از مجاهدات مردم لبنان، حمایت کنند و بیش از همه، برای حزب بعث عفلقی عراق که با آتشافروزی، علیه انقلاب اسلامی ایران، مانع وحدت جهان اسلامی شده است، کیفر بخواهند.
بِسْمِاللَّهِ الرَّحْمنِ الرّحیم/ اِذا جاءَ نَصْرُاللَّهِ وَالْفَتْحُ/ وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فی دینِ اللَّهِ اَفْواجاً/ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ اِنَّهُ کانَ تَوَّاباً
چه قدر دلمان لک زده برای تحلیل های مستدل و متقن آقای هاشمی .من بعد از فتنه انحرافیون و توهین و هتاکی آنها نسبت به حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی در سال هشتاد و هشت پامو تو نماز جمعه نگذاشتم.
بمیرم برات واقعا نمردیم و معنی تحلیل رو هم فهمیدیم!!!
چقدر هم که فیلم سخنرانی با متنی که نوشتید هم خوانی داره