به گزارش پارس به نقل از فارس، جهانی شدن پدیده ای آمریکایی است، چرا که دارای گوش های میکی ماوس است، پپسی و کوکا می نوشد و بیگ مک می خورد. (Thomas L. Friedman, 1996)

یکم) امر فرهنگی از نظر مکتب فرانکفورت

از زمانی که مکاتب انتقادی همچون مکتب فرانکفورت ابتدا در اروپا و بعد در آمریکا به نقد نظام سرمایه داری مدرن در بعد فرهنگی آن پرداختند، تا زمانی که  نظریه پردازان متاخر انتقادی در ابتدای قرن بیست و یکم نظریه های جدیدی در نقد فرهنگ مصرفی سرمایه داری نوشته اند، مدت زمان زیادی می گذرد، اما این نظریات نه تنها کهنه نشده اند، بلکه تا زمانی که سرمایه داری مدرن هست، این نظریات کارکرد خود را داشته و هر روز تعداد زیادی به آنها باور پیدا می کنند.

شالوده نظریات فرانکفورتی ها که پایه گذار پارادایم جدیدی در نقد را در مغرب زمین پایه گذاشتند، بازگشت به فرهنگ و امر فرهنگی و دفاع از امر اصیل فرهنگی در مقابل مدرنیته افسارگسیخته و جهانی شدن حاصل از آن بود. در دیدگاه مارکوزه و آدورنو و هوکهایمر، مارکسیسم کلاسیک با بها دادن بیش از حد به امر اقتصادی و اقتصاد و مبنای تحلیل قرار دادن آن، راه را به اشتباه رفته است؛ چرا که زیربنا اساسا نه امر اقتصادی، که امر فرهنگی است. بر این مبنا، آنان به مفهوم فرهنگ و نقد فرهنگی به عنوان پایه ای ترین عنصر در طرح پژوهشی و پارادایم خود توجه کردند. از اینرو می توان جدی ترین تفاوت مارکسیسم ارتدکس کلاسیک و چپ جدید فرانکفورت را تفاوت در زیربنا دانستن امر اقتصادی و فرهنگی دانست. از نظر فرانکفورتیان، فرهنگ در جهان سرمایه داری مدرن و تحت تاثیر آن حتی به امری اقتصادی تبدیل شده و تمامی عناصر فرهنگی در پازل سرمایه داری و برای به حداکثر رساندن سود و در راستای منطق انباشت سرمایه حرکت می کنند.

پروژه اقتصادی شدن امر فرهنگی در نزد متفکران انتقادی، بیش از هرچیز از راه رسانه ها کاربردی شده و در واقع این رسانه ها هستند که این مساله را در درون افراد جوامع مختلف نهادینه می کنند. در نظر نسل اول فرانکفورت، رسانه ها نقشی مهم در اجتماعی کردن افراد تخدیر شده و احمق شده توسط نظام سرمایه داری و اصطلاحا آنچه آنان به وی «انسان تک ساحتی» (Eindimensionale Mensch)  می گویند دارند. انسان تک ساحتی و در واقع انسان مدرن، انسانی است که در اثر سیطره همه جانبه تکنولوژی و عقلانیت ابزاری بر تمامی حوزه های زندگی فردی اش و در نتیجه گسترش شبکه های نامرئی سلطه بر تمامی وجودش، آزادی و استقلال خود را از دست داده است و ذیل تسلط وموضوع الگوهای مسلط سیاسی و اقتصادی و فرهنگی محافظه کار سرمایه دارانه شده است که تمامی کنش هایش به بازتولید این نظام منجر می شود. سلطه ای که هیچ راه گریزی از آن نیست و از آن به عنوان توتالیتاریسم یاد می کنند.

مفهوم دیگری که در نقد فرهنگی فرانکفورت اهمیت دارد، واژه صنعت فرهنگ است. آنان بر خلاف اسلاف راست اندیش خود در حوزه تفکر چپ، معتقدند که کانون سلطه در دنیای مدرن، از حوزه اقتصاد به حوزه فرهنگ تغییر یافته است و از نظر آنان، سلطه در عصر مدرن یک سلطه فرهنگی است و جامعه مدرن با کمک تکنولوژی مدرن و فرایند دستکاری در اذهان عمومی، به سرکوب فرهنگی فرد مدرن، و نهایتا استثمار وی مبادرت می ورزد. در این راستا، آنان به خلق واژه ای به نام «صنعت فرهنگ» (Kulturindustrie) پرداختند.

صنعت فرهنگ به پدیده شیئی شدن فرهنگ و تبدیل شدن فرهنگ به نوعی کالای قابل مبادله در جامعه سرمایه داری اشاره دارد. فرهنگ در این مفهوم تبدیل به یک صنعت می شود که هدف اصلی آن افزایش هر چه بیشتر سود به نفع صاحبان جوامع سرمایه داری است. صنعت فرهنگ با تولید انبوه (Mass Production) کالاهای متعدد فرهنگی، و با کمک رسانه های جمعی همچون تلویزیون، مطبوعات، رادیو و سینما، از سویی به بازاریابی برای کسب سود بیشتر، و از سوی دیگر به فریب افکار عمومی و تربیت افرادی منفعل و ترسو و تسلیم طلب در برابر نظم سرمایه سالار حاکم می پردازد. صنعت فرهنگ، که پدیده ای است مخرب و ویرانگر، بصورت مجموعه ای از عقاید از پیش بسته بندی شده، تولید انبوه شده و به کمک رسانه های جمعی به خورد توده های مردم داده می شود و آنان را منفعل و غیرانتقادی و احمق بارمی آورد.

دوم) جهانی شدن، فرهنگ مصرفی و فرهنگ آمریکایی

اگر نخواهیم وارد تعاریف مختلف ارائه شده توسط نظریه پردازان جهانی شدن شویم، و نخواهیم به تعریف مفصل دسته بندی های ارائه شده در این خصوص بپردازیم، تنها می توان به این نکته اشاره کرد که جهانی شدن را می توان عمدتا در چهار حوزه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دسته بندی کرد که البته همه این ابعاد در یک پازل و طرح کلان با یکدیگر ارتباط تنگاتنگ دارند. ما در اینجا بطور مختصر به جهانی شدن فرهنگی خواهیم پرداخت. جهانی شدن فرهنگی را می توان گسترش فرهنگی خاص در پهنه جهانی دانست که این فرهنگ در پروسه ای خاص و با استفاده از ابزارهای مناسب، خود را به کل دنیا فرافکنی می کند. بسیاری از اصحاب علوم اجتماعی معتقدند که جدای از رقابت درون تمدنی در غرب بر سر پروژه جهانی شدن، این فرهنگ آمریکایی است که توانسته است در پروسه بعد از جنگ جهانی دوم خود را مطرح کرده و پس از فروپاشی شوروی خود را با استفاده از امکانات بی مانند تکنولوژیک آمریکا، از رسانه ها گرفته تا میلیتاریسم خشن آمریکایی، به تقریبا تمامی نقاط کره زمین فرافکنی کند.

مصرف گرایی و فرهنگ آمریکایی را می توان دو مولفه اصلی جهانی شدن فرهنگی در این دوره تاریخی دانست. مصرف گرایی نظامی اجتماعی وتاریخی است که با انقلاب صنعتی در غرب و همچنین با گسترش و فرافکنی سرمایه داری جهانی که با این انقلاب و همچنین با انقلاب فرانسه در قرن هجدهم بوقوع پیوست و دامنه آن در طول زمان به نقاط مختلف دنیا گسترش یافت، همزاد است. آنچه در این پروسه اتفاق افتاد این بود که در اثر ماشینی شدن تولید، مازاد تولید زیادی بوجود آمده بود که بایستی این مازاد تولید به فروش می رسید و اصطلاحا مصرف می شد. از اینرو، استراتژی هایی توسط سرمایه داران برای ترغیب توده های مردم به مصرف پیگیری شد که مشهورترین آن تبلیغات است. مصرف گرایی تا آنجا پیش رفت که پابه پای کاپیتالیسم تبدیل به ایدئولوژی شد و مردم را آنطور که می خواست ساخت و اجتماعی کرد تا همه مردم به عنوان مصرف کننده، در خدمت انباشت سرمایه باشند، و برای این منظور، ترغیب آنان به مصرف بیش از نیازهای معمول معیشتی یکی از کلیدی ترین ترفندها بود. در این ایدئولوژی جدید، جنسیت معنایی ندارد و مهم مصرف کننده بودن است. لذا در اینجا قبل از اینکه حتی کالایی ساخته شود، نیاز آن در مردم ساخته شده است ومردم منتظر آن هستند.

سلطه فرهنگ مصرفی تا آنجا پیش رفته است که برخی همچون «بودریارد»، جامعه امروز را «جامعه مصرفی» می خوانند. بودریار معتقد است مصرف تبدیل به اسطوره‌ای برای انسان امروز شده است تا از آن طریق، جویای خوشبختی موهوم خویش باشد. او معتقد است انسان امروزی با غرق‌کردن خود در ویترین متنوعی از اشیاء و مصرف پایان‌ناپذیر آن‌ها، خود را خوشبخت می‌انگارد. به گفته وی، «در اینجا اعتقاد به قادر مطلق بودن نشانه‌ها در کار است: رفاه، کثرت کالاها و اجناس، در واقع چیزی جز انباشت نشانه‌های خوشبختی نیست... همگی آفریننده‌ی امیدی واهی هستند که آدمی را به زندگانی پر ابتذال دل‌خوش می‌کند».

فرهنگ مصرفی که اوج آنرا می توان در فرهنگ آمریکایی مشاهده نمود، با استفاده از ابزارهای موثر رسانه ای که ایالات متحده در اختیار دارد، امروزه کمابیش تمامی جهان را (به درجات مختلفی) فتح کرده است. مصرف و فرهنگ مصرفی، الگوهای هویت یابی را نیز در جهان امروز تحت تاثیر خود قرار داده است و عناصر فرهنگ های سنتی را با چالشی بنیادین مواجه نموده است و خود تبدیل به هویتی جدید برای مردم شده است.

سوم) مک دونالد، سمبل مصرف گرایی و فرهنگ آمریکایی

برجسته ترین وجه آمریکایی شدن جهان و فرافکنی فرهنگ آمریکایی در پروژه جهانی شدن را می توان در تولید، توزیع و مصرف محصولات آمریکایی  در سراسر دنیا دانست. از اینرو برخی از نظریه پردازان علوم اجتماعی از دیسنی فیکاسیون، کوکاکولاریزاسیون و مکدونالدیزاسیون نام می برند.

مک دونالد که از نظر نظریه پردازانی همچون «جورج ریتزر» عالی ترین درجه عقلانیت ابزاری در جهان مدرن است، یکی از کلیدواژه های جهانی شدن به سبک آمریکایی است که در ظاهر تنها یک رستوران است و کارکرد ظاهری اش سیرنمودن مردم و کمک به بقای آنان است. مک دونالد بزرگترین رستوران زنجیره ای غذای آماده (Fast Food) جهان است که روزانه به 68 میلیون مشتری در 119 کشور جهان سرویس می دهد. این رستوران در واقع چیزی بیش از یک رستوران معمولی با کارکردهای مشخص هر رستوران دیگر است. مک دونالد در واقع نمادی از آمریکایی شدن و سبک زندگی آمریکایی و بطور کلی نمادی از مدرنیته به سبک آمریکایی است. در واقع در پشت این کارکردهای ظاهری رستورانی مکدونالد، مفاهیم مصرف گرایی و سبک زندگی آمریکایی نهفته است. مکدونالد کنش های انسانی را یکدست و استاندارد می کند و همه را به یک شکل در می آورد. در واقع، شاید آن زمان که در اواخر دهه چهل میلادی این رستوران افتتاح شد و از قضا در همان دوره زمانی اعضای آلمانی مکتب فرانکفورت در ایالات متحده زندگی می کردند، هیچکدام نمی توانستند پیش بینی کنند که این رستوران بعد از چند دهه موضوع همان نقد فرهنگی مدرنی  خواهد بود که آنان بنیان گذاشتند. سیر صعودی فتح سنگر به سنگر کشورهای جهان توسط مک دونالد از ابتدای تاسیس آن تاکنون بی سابقه بوده است. این سیر در بعد از فروپاشی شوروی در اواخر دهه هشتاد و اوایل نود به اوج خود رسید و همچنان که ولفگانگ بکر(Wolfgang Becker)  در فیلم خداحافظ لنین (Good Bye, Lenin ) نشان داده است، اولین چیزی که به عنوان سمبل آمریکا به اروپای شرقی جداشده از کمونیسم رسید، مکدونالد بود.

بنابراین بیراه نخواهد بود اگر مک دونالد را یکی از سمبل های اصلی گسترش فرهنگ مصرفی آمریکایی در جهان بدانیم. سمبلی که فتح سنگر به سنگر تمامی کشورها را در دستور کار خود قرار داده است.

چهارم) انقلاب اسلامی و مقاومت

جدا از نظریات مختلفی که برای فهم انقلاب اسلامی ایران تاکنون ارائه شده است، بطورکلی می توان انقلاب ایران را بعنوان یک ضد فرهنگ (Counterculture) (در مفهوم ضدیت با فرهنگ آمریکایی در زمان جنگ سرد) و جریان مقاومت در نظر گرفت. این انقلاب در فضای دوقطبی غرب و شرق وبا شعار جدایی گزینی از هر دو بلوک به ثمر رسید. در واقع، نیرومحرکه اصلی این انقلاب، بحث مخالفت با فرهنگ مسلطی که سعی داشت از طریق مجاری حکومتی و رسمی به جامعه تحمیل شود و بازگشت به مولفه های فرهنگی خودی بود، و بسیار در این امر موفق بود. این انقلاب اگر چه تاکیدش بر جریان ضد فرهنگ مسلط (که در آن زمان به دلیل قرار داشتن شاه در پازل غرب، فرهنگ آمریکایی بود) کاملا آشکار و درست بود، اما از آنجا که مولفه های اصلی فرهنگی جایگزین خود را از فرهنگ جهانشمول اسلامی می گرفت، در مرزهای خود محدود نماند و اساسا ایده صدور انقلاب که در آرای امام خمینی (ره) مطرح گردید، یک جریان معکوس فرهنگی را در مقابل فرهنگ غرب در دنیای اسلام بوجود آورد که ثمرات آنرا امروزه می توان در پدیده محور مقاومت به رهبری جمهوری اسلامی ایران دید.

بنابراین، انقلاب اسلامی ایران جریانی فرهنگی بود که در برابر موج مدرنیزاسیون افسارگسیخته پهلوی ایجاد شده و بنابراین، کاملا ضد فرهنگ آمریکایی بوده است.  

پنجم) مک دونالدیزه شدن انقلاب؟

تقریبا بیشتر نقدهای جدی که مخالفان مذاکرات هسته ای تاکنون مطرح کرده اند، در بر دارنده ابعاد سیاسی و نظامی و اقتصادی توافق احتمالی بوده است، و تاکنون کمتر به این مساله از دید فرهنگی نگریسته شده است. آنچه می تواند در بعد فرهنگی توافق هسته ای در میان مدت و بلند مدت اتفاق بیفتد، هموار شدن راه جهانی شدن فرهنگی به سبک آمریکایی است.

در واقع، انقلاب اسلامی تاکنون با استفاده از مولفه های فرهنگی اسلامی و ایرانی خود کانون مقاومت در برابر فرهنگ آمریکایی بوده است. اگر چه در اثر سیاست های غلط اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی دولت بعد از جنگ، بسیاری از مردم ایران در دام مصرف گرایی افتاده اند، اما این مصرف گرایی ایرانی هم به اعتقاد اینجانب صورتی کم و بیش بومی داشته است، هرچند در ارتباط با بازارهای جهانی شکل گرفته و تداوم داشته است. از این رو، می توان ادعا نمود که جمهوری اسلامی ایران تاکنون تنها کانون قدرتمند مقاومت در برابر فرهنگ آمریکایی بوده است.

آنچه بعد از اعلام توافق هسته ای به سرعت در اخبار منعکس شده و دهان به دهان  رد و بدل شد، اقدام شرکت مکدونالد در اعلام آمادگی برای اعطای نمایندگی به ایرانیان بود. این کمپانی در وبسایت خود فرمی را قرار داد که در آن ایرانیانی که تمایل به اخذ پذیرش نمایندگی دارند، نام و مشخصات خود را ثبت کنند تا چنانچه ایران به تعهدات خود در مذاکرات عمل کرد!! اعطای نمایندگی به آنان صورت گیرد. این خبر اگر چه ظاهری کاملا غیر سیاسی دارد، اما در پشت خود مفاهیم ژرفی را پنهان نموده است. مفاهیمی که پی بردن به آنها با توجه به مقدمه نسبتا طولانی این نوشته کار دشواری نیست.      

آنچه صاحبنظران فرانکفورت در مفاهیمی همچون صنعت فرهنگ و انسان تک ساحتی و... مطرح کرده اند، امروزه می توان در پدیده مکدونالد دید و در واقع مک دونالد را می توان اوج عقلانیت ابزاری غرب و اوج سبک زندگی آمریکایی دانست که در آن تمامی مولفه های فرهنگ غرب نهفته است. آنچنان که ریتزر میگوید، مک دونالد با یکسان سازی و استانداردسازی کنش های انسانی در جامعه، آنان را پیش بینی پذیر می سازد. ساختن انسان منفعل و پیش بینی پذیر، که البته در نقد فرهنگی فرانکفورتی ها نیز بصورت عیان مطرح و تکرار شده است، هدف اصلی سرمایه داری مدرن است. با ساختن فرد منفعل، جامعه ای به تعبیر فرانکفورتی ها منفعل، و به تعبیر ریتزر پیش بینی پذیر بوجود خواهد آمد. جامعه ای که در آن افراد قدرت نقد را از دست داده و کاملا روتین شده و در آن از انقلابی گری و آرمان خواهی خبری نیست. جامعه ای که در آن هیچ عمل غیر مترقبه و مبتنی بر مقاومتی اتفاق نمی افتد و براحتی می توان آنرا کنترل و مدیریت کرد. چنین جامعه ای یکی از اقمار فرهنگ آمریکایی خواهد بود که بعنوان «پیرامون»، آنچه «مرکز» می گوید را تقلید کرده و بدان عمل می نماید.

آنچه بعنوان خطر جدی می توان در پروژه مذاکرات و توافق هسته ای برجسته ساخت، بحث خطر آسیب پذیر نمودن جامعه در مقابل فرهنگ آمریکایی است که متاسفانه تاکنون مورد غفلت قرار گرفته است. اگرچه مک دونالد یکی از مولفه های فرهنگ مصرفی جهانگیر آمریکایی است، اما آنچنان که آمد، سمبل این پدیده است و اگر روزی مک دونالد به ایران راه یابد، می توان گفت که فتح فرهنگی ایران توسط فرهنگ آمریکایی اتفاق افتاده و انقلاب اسلامی مک دونالدیزه شده وقابل پیش بینی و استاندارد گردیده است.   

ارجاعات:

Adorno, Theodor W, Horkheimer, Max, 1987, Dialektik der Aufklärung, Frankfurt am Main: Fischer

Marcuse, Herbert, 1967, Der Eindimensionale Mensch, Berlin: Hermann Luchterhand Verlag GmbH

Ritzer, George, 2009, McDonaldization: The Reader, California: Pine Forge Press

Friedman, Thomas L, 1996, Big Mac II, see online on: http://www.nytimes.com/1996/12/11/opinion/big-mac-ii.html accessed, July 2015

Sheffield, Hazel, 2015. Iran nuclear deal: Does this application form mean you'll soon be able to get McDonald's in Tehran? See online on: http://www.independent.co.uk/news/business/news/iran-nuclear-deal-does-this-application-form-mean-youll-soon-be-able-to-get-mcdonalds-in-tehran-10397544.html  accessed, July 2015

بودریارد، ژان، 1389، جامعه مصرفی، ترجمه پیروز ایزدی، تهران، نشر ثالث

دکتر احمد نادری، عضوهیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران