گفت وگو با عبدا... شهبازي:
رخنه اي در تاريکخانه روابط اسرائيل و پهلوي ها
زرسالاران يهودي انحصار تجارت ترياک ايران را به دست آوردند. آن ها توانستند با حمايت از «ميرزا حسين خان سپهسالار»، کنسول ايران در بمبئي، وي را به مقام صدراعظمي ناصرالدين شاه برسانند
پايگاه خبري تحليلي «پارس»- جواد نوائيان رودسري- براي علاقه مندان و پژوهشگران تاريخ معاصر ايران، عبدا...شهبازي، نامي آشناست. کمتر کسي است که براي مطالعات تاريخ معاصر ايران در پي منبعي بوده باشد و به کتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوي» بر نخورد. کتاب مستند و جذاب «زرسالاران يهودي و پارسي و استعمار بريتانيا»، از ديگر آثار اين پژوهشگر پرکار و نکته سنج است. وقتي موضوع مصاحبه را با او مطرح کردم، با وجود کسالت، پذيرفت و با صبر و حوصله به پرسش هايم پاسخ گفت. گفت وگويم با اين پژوهشگر برجسته تاريخ، درباره روابط اسرائيل و پهلوي ها بود. او در اين مصاحبه به بررسي ريشه هاي تاريخي نفوذ کانون هاي زرسالار يهودي در ايران عصر پهلوي پرداخته و ارتباط اين گونه کانون ها با سردمداران اين رژيم را مورد تجزيه و تحليل قرار داده است.
نفوذ صهيونيست ها در خاورميانه و به ويژه در ايران، از چه زماني آغاز شد؟
با وجود اين که، صهيونيسم، به عنوان يک مکتب سياسي، رسماً توسط «تئودور هرتزل»، در سال هاي پاياني قرن نوزدهم، پايه گذاري شد؛ اما يهودياني که واجد تفکرات صهيونيستي بودند از مدت ها قبل فعاليت داشتند. در واقع اگر بخواهيم سابقه حضور صهيونيست ها در منطقه خاورميانه را بررسي کنيم، بايدبه خيلي قبل تر از دوران حکومت رضاخان باز گرديم. يهودياني که چنين ديدگاه هايي داشتند، از مدت ها قبل فعاليت هاي گسترده اي را در اروپا آغاز کرده بودند. زماني که در نيمه دوم قرن نوزدهم، در زمان نخست وزيري «پالمرستون»، انگليس موفق شد قلعه «عکا» را در فلسطين امروزي، به عنوان نخستين پايگاه منطقه اي در شرق مديترانه، اشغال کند، يهودياني که افکار صهيونيستي داشتند، در اين اقدام، با بريتانيا همکاري مي کردند. اين شروع مسئله اي به نام فلسطين در تاريخ معاصر محسوب مي شود.
البته اصطلاح «صهيونيسم»، نسبتاً جديد است و در واقع، ماحصل فعاليت پديده اي است که من نام آن را «زرسالاري يهودي» گذاشته ام. جريان «زرسالاري يهودي» از اواخر قرن 19 تا سال هاي آغازين قرن بيستم ميلادي و شروع جنگ جهاني اول، نقش مهمي در سياست هاي منطقه اي و فرامنطقه اي انگليس بازي کرد.
اين فعاليت هاي گسترده همزمان با روي کار آمدن حکومت پهلوي در ايران بود که پيامد عوامل مختلفي است. توجه داشته باشيد که براي بررسي علل بروز يک پديده تاريخي، بايد عوامل مختلفي را در نظر بگيريم و نبايد يک طرفه به قاضي برويم. عوامل فکري، عوامل اقتصادي و ... همگي در بروز يک پديده تاريخي، مانند ظهور رضاخان و به قدرت رسيدن وي، مؤثرند. بررسي اين عوامل منافاتي با هم ندارد و نقش هر کدام را مي توان به صورت مستقل پيگيري کرد.
به همين دليل، معتقدم که در بررسي چگونگي صعود رضاخان به قدرت، در کنار بررسي ساير عوامل، نبايد کانون هاي استعماري را ناديده بگيريم و از آن ها بگذريم. همزمان با قدرت گرفتن رضاخان در ايران، «ديويد لويدجرج»، نخست وزير انگليس بود؛ فردي، به معناي کامل کلمه پوپوليست و عوام فريب. کابينه او زير نفوذ شديد زرسالاران يهودي قرار داشت. در زمان نخست وزيري «لويدجرج» بود که «سِر روفوس ايزاک» (اسحاق) يهودي، که لقب اشرافي گرفته و «لرد ردينگ» ناميده مي شد، نايب السلطنه بريتانيا و فرمانفرماي هندوستان شد و هم او بود که مقدمات تأسيس سلطنت پهلوي را فراهم کرد.
در همين کابينه «لويدجرج»، «سِرهربرت ساموئل» يهودي، کميسر عالي فلسطين شد و مقدمات تأسيس رژيم صهيونيستي در فلسطين را، در فاصله بين دو جنگ جهاني، فراهم کرد. افراد ديگري در کابينه «لويدجرج» بودند که با کانون هاي زرسالار يهودي پيوندهاي عيني و عميق داشتند. همين کانون ها بودند که در دوران پهلوي اول و پيش از تأسيس رژيم صهيونيستي، نقش مهمي در مهاجرت يهوديان ايران به فلسطين، با استفاده از تشويق و تهديد، ايفا کردند؛ کانون هايي که بنيانگذار تروريسم در منطقه خاورميانه بودند.
کانون هاي زرسالار يهودي در ايران، پيش از تأسيس رژيم صهيونيستي، چه فعاليت هايي داشتند؟
همان طور که گفتم، صهيونيسم در واقع مولود و نتيجه فعاليت زرسالاران يهودي است. يکي از کارهاي فريبنده اين کانون هاي زرسالار اين است که مي خواهند صهيونيسم را ايدئولوژي طبقه متوسط يهود با آرماني ناسيوناليستي معرفي کنند، در حالي که چنين نيست. پيش از آن که «تئودور هرتزل»، صهيونيسم را، به عنوان يک مکتب سياسي، معرفي کند، شاهد حضور گسترده زرسالاران يهودي و فعاليت هاي آن ها در همه جا و از جمله در ايران، بوديم.
منظورتان تأسيس مدارس آليانس در دوره قاجار، با حمايت روچيلدهاست؟
بله؛ البته مسئله مربوط به خيلي قبل از تأسيس مدارس آليانس اسرائيلي در ايران است. در نيمه اول قرن 19 ميلادي، ترياک، نقشي مهم و راهبردي را در تجارت جهاني بازي مي کرد. کمپاني هند شرقي بريتانيا بخش مهمي از اين تجارت پرسود را در اختيار داشت و زرسالاران يهودي نيز نقشي مهم و محوري در آن بازي مي کردند. مقصد عمده اين تجارت، بازارهاي چين بود.
دولت چين که متوجه مضرات اعتياد به ترياک براي مردمش شده بود، در پي جلوگيري از آن برآمد، اما در دو جنگ معروف ترياک شکست خورد و تسليم شد. اين تجارت پرسود، سرمايه فراواني را انباشته کرد. همين انباشت سرمايه ناشي از تجارت جهاني ترياک بود که باعث قدرت گرفتن بسياري از خاندان هاي معروف و کمپاني هاي غربي شد. يکي از اين کمپاني ها، بانک معروف HSBC، بزرگ ترين بانک خصوصي کنوني جهان، است.
سود سرشار تجارت ترياک، باعث شد کمپاني هند شرقي بريتانيا، کشاورزان هندي را مجبور به کشت خشخاش کند. تمرکز زراعت شبه قاره هند بر کشت خشخاش و استحصال ترياک، نتايج اسف باري براي هندي ها در پي داشت. با بروز خشکسالي در شبه قاره هند و عدم کشت غلات و مواد غذايي، در چند نوبت، قحطي سراسر اين منطقه را فرا گرفت و باعث مرگ و مير بسياري از مردم شد.
همزمان با اين وقايع، زرسالاران يهودي انحصار تجارت ترياک ايران را به دست آوردند. آن ها توانستند با حمايت از «ميرزا حسين خان سپهسالار»، کنسول ايران در بمبئي، وي را به مقام صدراعظمي ناصرالدين شاه برسانند. «ميرزاحسين خان سپهسالار» پس از رسيدن به قدرت، مقدمات سفر شاه به اروپا و انگلستان را فراهم کرد.
در زمان او بود که کشت ترياک، به شکلي بسيار گسترده، در کشور رواج يافت و باعث بروز قحطي بزرگ سال ۱۲۸۸ ق و از بين رفتن يک سوم جمعيت ايران شد. زرسالاران پارسي، يعني زرتشتيان بسيار ثروتمند هندوستان، که به طور عمده در بندر بمبئي ساکن بودند، در اين تجارت سودآور با زرسالاران يهودي شريک بودند. البته اين به معناي فعاليت تمام زرتشتيان در اين عرصه نيست. در ميان زرتشتيان هم، مانند کليميان، خاندان هاي ثروتمند و مرتبط با استعمار بريتانيا در اين تجارت فعال بودند. دو خاندان يهودي و پارسي، يعني خانواده يهودي «ساسون»، که رهبران يهوديان بغدادي بودند و نسل فعلي آن ها امروز هم در سياست و تجارت بريتانيا و چين حضور فعال دارند (مانند «لرد درک عزرا» و «سر مايکل کدوري» و «لرد ساسون»)، با «سِر جمشيدجي جيجي باي»، که ثروتمندترين و قدرتمندترين زرسالار پارسي هند بود، توانستند با کمک هم، کشت و تجارت ترياک را در ايران آغاز کنند و اداره آن را به دست گيرند. در واقع ايران به حوزه نفوذ و فعاليت اين خاندان ها تبديل شد.
اين نفوذ از چه تاريخي آغاز شد؟
از اوايل دهه 1870 ميلادي، اين زرسالاران، ديگر خود را به همکاري و فعاليت اقتصادي با يک دولت استعماريِ خاص، مانند بريتانيا، محدود نمي کردند.
در واقع، آن ها هر جايي که مي شد منافعي به دست آورد، حضور داشتند و پيمانکار دولت هاي استعماري محسوب مي شدند. در دوران به قدرت رسيدن رضاخان، نفوذ اين تشکيلات در ايران گسترده شده بود. شبکه زرسالاران، به خصوص پس از انقلاب مشروطه، توانسته بود در بسياري از محافل سياسي ايران نفوذ کند.
بسياري از زرسالاران يهودي توانستند با سوءاستفاده از شرايط متزلزل و بي در و پيکر دولت ايران، در دوره احمدشاه، القاب اشرافي بگيرند. کانون زرسالاران يهودي، که در دوره احمد شاه بسيار مقتدر شده بود، در به قدرت رسيدن رضاخان نقش اصلي را ايفا کرد.
همزمان با روي کار آمدن رضاخان بود که تلاش هاي استعماري براي ايجاد رژيم صهيونيستي هم شدت گرفت. نفوذ زرسالاران يهودي و وابستگان آن ها، ايران را به کشوري مهم براي صهيونيست ها تبديل کرد. ارتباطات بعدي صهيونيست ها با محمدرضاپهلوي و دولتمردان و وابستگان او هم به تبع همين سابقه بود.
روند نفوذ و فعاليت صهيونيست ها در ايران، در دوره محمدرضاپهلوي، چه وضعي پيدا کرد؟
در دوره پهلوي دوم، ارتباط بسيار نزديک و تنگاتنگي با رژيم صهيونيستي برقرار شد. اطلاعات و امنيت، يکي از مهمترين عرصه هاي اين ارتباط تنگاتنگ بود. در اين دوره، دستگاه هاي امنيتي رژيم صهيونيستي، ترکيه و ايران، به هم نزديک شدند.
سازمان هاي اطلاعاتي ترکيه (ميت)، ايران (ساواک) و اسرائيل (موساد) ، در عرصه اطلاعات و امنيت، تعامل گسترده اي با هم داشتند. مأموران اسرائيلي، به خصوص در بخش انتقال آموزش و تجربه، کمک هاي فراواني به ساواک کردند.
مأموران موساد پايگاه هاي متعددي، براي کنترل فعاليت کشورهاي عربي، در ايران ايجاد کرده بودند. يکي از مهمترين پايگاه هاي اسرائيل در کردستان قرار داشت.
مسئوليت کنترل و نظارت بر اين پايگاه ها بر عهده فردي به نام «يعقوب نيمرودي» بود. او در حال حاضر يکي از ثروتمندان بزرگ و از گردانندگان اصلي مافياي اسرائيل و مالک خبرگزاري و روزنامه معروف «معاريو» است که پسرش، «اوفر نيمرودي»، آن را اداره مي کند. «نيمرودي» دلال و قاچاقچي بزرگ اسلحه و آثار باستاني بوده و هست و از اين راه پول فراواني به جيب زده است.
او هنوز هم به اين کار مشغول است و به احتمال قريب به يقين با جريان هايي چون داعش پيوند نزديک دارد. به نظر من حوادثي مثل غارت موزه بغداد يا غارت آثار باستاني عراق و سوريه نميتواند بي ارتباط با مافياي «يعقوب نيمرودي» باشد.
تاکنون اسناد و مدارک متعددي درباره ارتباط رجال سياسي دوره پهلوي با رژيم صهيونيستي منتشر شده است. اخيراً خاطرات يک مقام سابق موساد به چاپ رسيده که در آن به ارتباط شاپور بختيار با سازمان هاي اطلاعاتي رژيم صهيونيستي اشاره شده است. ادعاي ارتباط بختيار با سازمان هاي اطلاعاتي رژيم صهيونيستي، چقدر صحت دارد؟
زماني که کتاب دو جلدي «ظهور و سقوط سلطنت پهلوي» را براي چاپ آماده مي کردم، جلد دوم کتاب را به مستنداتي اختصاص دادم که مي توانست خواننده را به درکي بهتر از خاطرات ارتشبد «حسين فردوست» برساند. در جلد دوم، اکثر رجال و افراد ذي نفوذ دوره پهلوي معرفي شده اند و سوابق آن ها به شکل مستند ارائه شده است. من مي خواستم تک نگاري تمام نخست وزيران و رجال مهم دوران پهلوي دوم را در جلد دوم عرضه کنم، ولي متأسفانه اسناد مربوط به «شاپور بختيار» دير به دست من رسيد و همراه با اين کتاب منتشر نشد.
مجموعه اسناد مربوط به بختيار، بعدها در قالب يک مقاله مفصل با عنوان «شاپور بختيار و ناسيوناليسم ايراني»، در کتاب ديگرم، با نام «مطالعات سياسي»، انتشار يافت. اين مقاله را در زمان حيات «شاپور بختيار» نوشتم اما انتشار آن با قتل وي در پاريس همزمان شد.
در آن مقاله، براي نخستين بار، اسنادي را منتشر کردم که نشان مي داد «شاپور بختيار»، بر اساس اسناد رسمي ساواک، عضو لژ فراماسونري اصفهان بوده است، که يکي از خويشان او به نام «علي اصغر بختيار» آن را اداره مي کرد. بختيار همکاري نزديک با ساواک داشت. او زماني که مسئول سازمان دانشجويي جبهه ملي دوم بود، نقش مهمي در ساقط کردن دولت «اميني»، به نفع شاه، از طريق تحريک دانشجويان عليه دولت و به راه انداختن تظاهرات و اعتصاب اول بهمن ۱۳۴۰ دانشگاه تهران، ايفا کرد. «بختيار» در ظاهر خود را ناسيوناليست و ملي گرا معرفي مي کرد، اما در واقع عامل دربار بود. مي توانيم اين پيوند با دربار و دستگاه هاي اطلاعاتي و امنيتي شاه را به دستگاه هاي امنيتي رژيم صهيونيستي هم تعميم بدهيم.
«بختيار» در جبهه ملي، برخلاف برخي از رهبران اين جبهه در آن دوره، مانند «اللهيار صالح» يا «کريم سنجاني» يا «دکتر شايگان» آدم خيلي خوشنامي نبود. همان زمان هم بدبيني هايي نسبت به بختيار وجود داشت. اگر نگاهي به خاطرات افرادي مانند «شمس الدين اميرعلايي» بيندازيد، بدبيني فراوان آن ها نسبت به بختيار را مشاهده خواهيد کرد. «اميرعلايي» به صراحت بختيار را عامل دربار مي دانست.
پس از قبول سمت نخست وزيري توسط بختيار، جبهه ملي هم واکنش نشان داد و او را اخراج کرد.
همين طور است. چون پيروزي انقلاب خيلي واضح بود و بسياري از جمله «سنجابي» و حتي فردي مثل «دکتر علي اميني»، که جزو جبهه ملي نبود، ولي اپوزيسيون وفادار به سلطنت محسوب مي شد، حاضر به پذيرش سمت نخست وزيري در آن اوضاع نشده بودند.
با اين حال، «بختيار» نخست وزيري را پذيرفت. اسناد وزارت خارجه بريتانيا که در سال هاي اخير منتشر شده است، نشان مي دهد که چگونه «بختيار» و ارتشبد «غلامعلي اويسي» نقش مهمي در تحريک صدام براي حمله به خاک ايران داشتند.
ارسال نظر