از صفحه اجتماعي سيدمحمد سجادي
چرا جزئيات توافق با ايران مهم نيستند؟
پايگاه خبري تحليلي «پارس»- جرمي شاپيرو- مؤسسهي بروکينگز- مذاکره با ايران در مورد برنامهي هستهاياش، در ميان حلقههاي سياست خارجي ايالات متحده به چيزي شبيه تفريحات ملي و صنعت خانگي تبديل شده است! بعد از آن روز سرنوشتساز در سال 2002، که آشکار شد ايران به شکل پنهاني يک برنامهي غنيسازي را دنبال ميکرده است، همهي ما مجبور شدهايم بيش از حد علاقهمان در مورد سانتريفيوژهاي پيشرفته، غنيسازي اورانيوم و راههاي دستيابي به بمب اتم ياد بگيريم. بنابراين طبيعي است که با اوجگيري نسبي مذاکرات در هفتهي گذشته، در حالي که با جديت اعلام ميکنيم که «شيطان در جزئيات است»، شروع به بحث روی فروع توافق بکنيم.
اما، با اين که در 13 سال گذشته چيزهاي زيادي در مورد توليد سلاح هستهاي ياد گرفتهايم، يک واقعيت ضروري را فراموش کردهايم: جزئيات واقعاً اهميتي ندارند.
در نگاه اول، جزئيات مهم نیستند، چرا که محتواي قرارداد در نهایت نمیتواند باعث توقف برنامهي هستهاي ايران شود. همهي ما بايد از دانش فني، پشتکار و خلاقيتي که تيمهاي مذاکرهکنندهي همهي طرفها از خود نشان دادند، تجليل کنيم. اما در پايان کار، ايران کشوري با دانش پيشرفته است که جريان مالي خوبي هم دارد، و به شرط پذيرش هزينهها، ميتواند بمب هستهاي بسازد. تا وقتي يک برنامهي برداشتن قشر مغز در سطح ملي در ايران اجرا نشود، کاري در اين باره نميشود کرد! مذاکرهکنندگان نيز با تمرکز بر محدود کردن زمان فرار ايران به يک سال – به جاي نابود کردن کامل اين توانايي – به شکل غير مستقيم بر اين واقعيت صحه گذاشتهاند. اما هيچکس نخواهد توانست توضيح دهد که يک سال در مقابل مثلاً شش ماه يا پنج سال، چه خاصيت معجزهآسايي دارد؟ هيچ منطقي پشت اين انتخاب نيست.
اما در نگاه دوم، دليل مهمتري براي بياهميتبودن جزئيات وجود دارد: در واقع، آن چه موافقان و مخالفان توافق هستهاي در موردش بحث ميکنند، برنامهي هستهاي ايران نيست. البته برنامهي هستهاي ايران باعث تمرکز ذهن و درگير کردن عموم مردم با مسألهاي واضح – بمب هستهاي – ميشود؛ اما اين بيشتر از اين که موضوع محوري باشد، نمادی است از درگیریها در مورد سياست در قبال ايران. جنگي که در باطن در جريان است، در مورد اين است که با چالشي که ايران در برابر رهبري ايالات متحده در منطقه ايجاد کرده است، و تهديدي که جاهطلبيهاي ژئوپولتيک ايران براي متحدان آمريکا، به ويژه اسرائيل و عربستان سعودي به همراه دارد، چه بايد کرد.
موافقان توافق عقيده دارند که بهترين راهکار آمريکا براي برخورد با چالش منطقهاي ايران اين است که سعي کنند ايران را نيز در ساختار و نظم منطقه جذب کنند، در عين اين که نگراني خود از جاهطلبيهاي اين کشور را حفظ نمايند. قرارداد هستهاي با ايران يک گام آغازين مهم در اين جهت خواهد بود، و از اين منظر جزئيات آن چندان اهميتي ندارد، چون هدف نهايي آن است که اغراض و اهداف ايران را عوض کند نه آن که توانايياش را از بين ببرد.
مخالفان توافق – در داخل و خارج ايالات متحده – بر اين باورند که ايران را بايد کنترل کرد و در همهي جبههها با همهي توان غرب و متحدانش، با آن به مقابله پرداخت. در اين نگاه، مقابله با سلاح هستهاي ايران، بيش از همه از اين لحاظ مهم است که درگيري آمريکا در مسألهي ايران را تضمين ميکند. يک توافق هسته اي که تقابل بين ايالات متحده و ايران را کاهش دهد، اين تهديد را به همراه خواهد داشت که التزام ايالات متحده به مشکل ايران در منطقه - که فراتر از مسألهي هستهاي است – را کاهش دهد. بنابراين براي آنها که بر تهديد فراهستهاي ايران تمرکز کردهاند – مثل رئيس جمهور اسرائيل بنيامين نتانياهو – در واقع هيچ توافق هستهاي رضايتبخش نيست، و جزئيات در اين رابطه مؤثر نيستند. در مورد مخالفان توافق در داخل ايالات متحده نيز ميتوان همين را تکرار کرد، به اضافهي آن که وحشت و انزجار حزبيشان از هر گونه موفقيت رئيس جمهور نيز به انگيزههايشان افزوده ميشود.
البته هر دو طرف بحث براي آن که عموم مردم را به پذيرفتن ديدگاه خود ترغيب کنند، بر جزئيات توافق تکيه خواهند کرد. اما موضوعي به پيچيدگي توسعهي سلاح هستهاي، براي متخصصان تبليغاتي هر دو طرف به اندازهي کافي مادهي خام يافت ميشود، و هر دو اين توان را دارند که فارغ از اين که از کجا شروع کنند، بتوانند موضوع را به شکل دلخواه جلوه دهند.
اما، اگرچه جزئيات بياهميتند، خود توافق قطعا از اهميت بالايي برخوردار است. اين توافق در محوريترين نقطهي جدال بر سر ماهيت رهبري ايالات متحده بر خاورميانه قرار دارد. و اين معناي گستردهتر توافق اغلب در ميانهي دعوا بر سر تعداد سانتريفيوژها و درصد غنيسازي گم ميشود.
براي رئيس جمهور اوباما، توافق با ايران فقط نقطهي ثقل تلاشهايش براي عدم اشاعهي هستهاي قرار نميگيرد، بلکه نقطهي ثقل تلاشهاي او براي بيرون کشيدن ايالات متخده از دخالتهايش در نبردهاي خونين و بينتيجهي منطقهاي نيز هست. او ميخواهد جايگاه ايالات متحده در منطقه را از يک درگير مستقيم جنگهاي داخلي بيپايان به يک جايگاه متوازنکننده تغيير دهد. يک متوازنکننده نه دشمن دارد و نه دوست – او ميتواند و ميخواهد که براي مثال از اهداف ايران در عراق حمايت کند و در عين حال در يمن حامي مخالفان ايران باشد. براي دستيابي به اين جايگاه، تقابل دنبالهدار با ايران در موضوع سلاح هستهاي بيش از حد «سياه و سفيد» است. متحدان ايالات متحده ميتوانند به سادگي از ظاهر اخلاقي واضح مسأله استفاده کنند تا در مشاجراتشان با ايران، ايالات متحده را آشفته کنند؛ مخالفان داخلي نيز از اين مسأله براي حمله به مشکلات سياست خارجي استفاده ميکنند.
در مقابل، مخالفان توافق ميخواهند حمايت بيمضايقه ايالات متحده از متحدان منطقهاياش را در تقابل هميشگيشان با ايران، تثبيت کنند. مزيت اين ديدگاه ايجاد ثبات بيشتر در سياست آمريکا نسبت به منطقه با تمرکز دائمي بر روي يک دشمن است؛ اما ايرادش اين است که ايالات متحده را مجبور به همراهي با اتحادي از کشورهاي عرب ميکند که ارزشها و منافعشان با ايالات متحده تفاوت زيادي دارد. دشمني پايدار ايران و آمريکا، ترس اين متحدان از تنها ماندن را کاهش ميدهد، ولي اين باعث کاهش انگيزهي آنها براي رفع مشکلاتشان بدون کمک آمريکا نيز ميشود.
همهي اينها به اندازهي جزئيات توسعهي سلاح هسته اي پيچيده هستند، اگرچه آن قدر رياضي نداشته باشند. من نميگويم که شيطان واقعا کجاست، شايد همينجا در نوادا باشد؛ اما به هر حال، در جزئيات توافق با ايران نيست!
ارسال نظر