آیا تیم مذاکرات هسته ای تذکر گرفته؟!
به گزارش پارس ، روزنامه ایران: در زیر مصاحبه ای بامحمد جواد ظریف را می خوانید.
از زمانی که هدایت تیم مذاکرهکننده هستهای را به عهده گرفتید دو نوع قضاوت درباره عملکرد شما پیشبینی میشد: اول، ارزیابیهای مقطعی و ناظر به رخدادها و تحولات مذاکرات که با در نظر گرفتن تنگناها و محدودیتها صورت میگیرد و دوم قضاوتهای تاریخی، یعنی داوری که در آینده، صرفاً براساس نتایج و خروجی نهایی مذاکره انجام خواهد شد. قضاوت تاریخی به دلیل آنکه چندان فضا را مدنظر قرار نمیدهد و نتیجهگراست، افراد را بیرحمانه در معرض نقد قرار میدهد. هنگامی که وارد پروسه مذاکرات هستهای شدید آیا این دغدغه را داشتید که تاریخ بعدها با تکیه بر دستاوردها چه قضاوتی درباره شما خواهد کرد؟ آیا لحظاتی را تجربه کردهاید که وسوسه نیکنامی در تاریخ بر مذاکرات شما تأثیر گذاشته باشد؟
من از ابتدا که این مسئولیت را پذیرفتم بخوبی از دشواریهای روند کار آگاهی داشتم و میدانستم که احتمالاً مذاکرات هم در حوزه داخلی و هم بینالمللی با موانع جدی رو به رو خواهد شد. یکی از دلایل اشراف من به موانع و سختیها به مسئولیت قبلی من بازمیگردد. پیش از انتخابم در سمت وزارت خارجه و در زمانی که شرایط پرونده هستهای به وضعیت حادی نزدیک شده بود (ارجاع پرونده هستهای به شورای امنیت و افزایش تحریمها) بنا به دلایلی از سمت خود کنار گذاشته شده و بازنشسته شدم و در نتیجه به مدت شش سال مسائل را خارج از محیط تصمیمگیری بررسی میکردم و کاملاً آگاه بودم شرایط سختی حاکم شده است. اما بعد از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و حضور پرشور مردم در انتخابات که حکم به اتخاذ روشهای مبتنی بر تعامل ، منطق و عقلانیت دادند، حجت بر من تمام شد و ناچار به پذیرش مسئولیت وزارت شدم در حالی که طالب آن نبودم اما وقتی این مسئولیت واگذار شد، به دنبال آن احساس وظیفه سنگینی شکل گرفت و تصور کردم باید به سهم کوچک خودم این وظیفه را بدرستی انجام دهم. در این مسیر بیش از هر چیز توجهم معطوف این مسأله بوده است که کارم را به بهترین شکلی که فکر میکنم بلدم انجام دهم حال ممکن است اشتباهاتی هم مرتکب شوم که امری غیرطبیعی نیست زیرا احتمال ارتکاب اشتباه در مورد همه وجود دارد. تاکنون تلاش کردهام اقداماتم در چارچوب و متناسب با تصمیم مسئولان باشد. با چنین نگاهی به مأموریتم، خیلی نگران نیستم که آیندگان چه داوری درباره من خواهند داشت یا اکنون، چه قضاوتی درباره من دارند. توان خودم را روی تمرکز بر واقعیات موجود گذاشتهام و میکوشم وظیفه محولهام را برای تأمین منافع ملی؛ با دقت و نهایت توانام انجام دهم. فرجام مذاکره هم قابل پیشبینی قطعی نیست؛ بنابراین، هیچ کس هم نمیتواند از الان پیشبینی کند که آینده را چگونه خواهند نوشت، پس جایی برای دغدغه قضاوت تاریخ، باقی نمیماند.
شما به نمایندگی از ایران با نمایندگان شش قدرت بزرگ جهان به مذاکره مینشینید؛ گفتوگوهایی که به نوعی یکی از بزرگترین مذاکرات دیپلماتیک جهان محسوب میشود و نتیجه نهایی مذاکرات – اعم از مثبت یا منفی – بر ایران، منطقه و شاید جهان، تأثیر بسزایی خواهد داشت. شما زمانی مأموریت محوله توسط روحانی را پذیرفتید که کلاف مذاکره هستهای، پیچیده و سردرگم شده بود. مذاکرات در وضعیت برگزاری نشستهای بینتیجه قرار داشت و به نظر میرسید درجا زدن و پیشرفت نداشتن به بخشی از ماهیت مذاکرات تبدیل شده بود. با چنین فضایی آیا پیشبینی میکردید روند مذاکره به گونهای پیش رود که تعامل جدی بین طرفین مذاکره شکل گیرد و گامهای مثبتی، رو به جلو برداشته شود؟
پرونده هستهای در حالی روی میز مذاکره ایران و قدرتهای بزرگ جهان قرار دارد که هر دو طرف در این معامله بسیار بزرگ تاریخ روابط بینالملل معاصر سرمایههایی برای خود اندوختهاند و به طور طبیعی، نمیخواهند این سرمایه را براحتی هزینه کنند. یک سوی این معامله؛ مردم ایران قرار دارند که با مقاومت و پایداری چند ساله در برابر فشارهای غرب، نه تنها عقبنشینی نکردند بلکه توان علمی خود را افزایش دادند و ثابت کردند که با فشار نمیتوان آنها را زیر سلطه کشاند. طرف مقابل هم طی چند سال گذشته، تلاش کرده بود تا از طریق تحریمها؛ ابزار فشار مؤثری بر مردم ایران فراهم کند. جامعه بینالمللی - بویژه امریکاییها - از سال نخست پیروزی انقلاب (بعد از ماجرای لانه جاسوسی) دنبال تحمیل تحریمهایی علیه ایران از کانال شورای امنیت سازمان ملل بودند. واشنگتن میدانست تحریمهای شورای امنیت از لحاظ میزان فشار، با تحریمهای یکجانبه امریکا تفاوت اساسی دارد. امریکاییها چند بار به فراخور تحولات پیش آمده از جمله تسخیر لانه جاسوسی، تصویب قطعنامه ۵۹۸ و همچنین در ماجرای چالش هستهای تلاش کردند به بهانههای واهی شورای امنیت سازمان ملل را به تصویب قطعنامه تحریم ضد ایرانی وادار کنند. بنابراین انگیزه امریکاییها برای تحریک مجامع بینالمللی به تحریم ایران، سابقه سی و چند ساله دارد. هدف آنان هم اجرای طرح امنیتی کردن ایران بود؛ میخواستند این تصور را در افکار عمومی دنیا ایجاد کنند که ایران، چنان تهدید جدی ای علیه صلح و امنیت بینالملل است که تحت فشار نهادهای جهانی قرار گرفته است. اوج گرفتن چالش هستهای؛ واشنگتن را پس از سه دهه تلاش به هدف مورد نظرشان رساند. بنابراین فشارهای وارده از طریق تحریمها را سرمایهای بزرگ برای خود فرض میکردند. اما پیش فرض آنان برای تحت فشار قرار دادن ایرانیان از طریق تحریمها به نتیجه نرسیده است زیرا مثلاً، اگر ایران در سالهای آغازین چالش هستهای، دویست سانتریفیوژ داشت پس از افزایش فشارهای تحریمی؛ این تعداد را به بیست هزار سانتریفیوژ رساند. تاریخ، گواهی میدهد که مردم ایران در شرایط فشار؛ توان ایستادگی بیشتری از خود نشان میدهند. به هر حال دو طرف مذاکره هستهای، هر یک با سرمایه خود، سر میز مذاکره نشستند و کوشیدند سرمایه سنگین خود را به دستمایهای برای کسب امتیازهای ارزشمندی از رقیب تبدیل کنند. البته صفآرایی در ظاهر، نابرابر بود. یک طرف میز، ایران قرار داشت و آن سوی میز، پنج عضو دائمی شورای امنیت به اضافه آلمان که همواره مدعی عضویت دائم در همین شوراست. نکته جالب توجه آنکه این ۵ عضو شورای امنیت، تاکنون درباره هیچ موضوعی، جز اعمال فشار به تهران برای پذیرش پایان دادن به جنگ تحمیلی عراق و پرونده هستهای ایران، عملکرد یکپارچه و هماهنگی نداشتهاند. این کشورها به همراه آلمان، حدود هفت سال است که در قالب مجموعهای منسجم علیه ایران کار میکنند و همین هماهنگی آنها به دشواریهای مذاکره افزوده است البته این کشورها، مدت هاست به این واقعیت هم رسیدهاند که یگانه راه حل موضوع هستهای ایران، مذاکره است.
زمانی که دولت روحانی مستقر شد فضای ذهنی طرفین درباره سرمایههای خود، به همان شکلی بود که ترسیم کردید. سؤال مشخص این است که چه اتفاقی موجب شد تا طرف غربی بپذیرد که راهحل چالش هستهای، مذاکره جدی و توأم با اراده سیاسی برای حل آن است. غرب که تحریمها را مزیت نسبی خود میدانست چرا پس از ریاست جمهوری روحانی و در جریان مذاکرات دور جدید، پذیرفت که روند تشدید تحریمها را متوقف کند و وارد مذاکراتی جدی شد که از همان ابتدا گزینه تعلیق یا لغو تحریمها را روی میز مذاکره آورد؟
هدف نهایی تحریمها، جدا کردن مردم از دولت بود. غربیها امیدوار بودند پس از بروز این شکاف؛ مردم، دولت را تحت فشار قرار دهند تا از مواضع هستهای خود عقب نشینی کند اما انتخابات نشان داد که مردم از حاکمیت جدا نیستند. بیش از هفتاد درصد ایرانیان – همزمان با اوج گیری فشار و تحریمهای غرب- پای صندوقهای رأی آمدند؛ آماری که بالاتر از میانگین مشارکت انتخاباتی در بسیاری از کشورهای غرب است. در واقع؛ طرف مقابل با جمع بندی واقعیتها و پیامهای انتخابات ریاست جمهوری یازدهم متوجه شد مردم ما حامی مواضع هستهای دولت هستند. درنتیجه؛ این تفکر در غرب تقویت شد که امیدواری به تسلیم هستهای ایران و تغییر رژیم از طریق افزایش فشار به مردم؛ ایدهای بیپایه و نامنطبق با واقعیت است. با تضعیف این روش، گزینه مذاکره - به عنوان راه حل جانشین و منطقی – تقویت شد و در دستور کار آنان قرار گرفت. با تغییر و تحولاتی هم که بعد از آغاز به کار دولت یازدهم صورت گرفت؛ مسیر صحیحی آغاز شد. در مذاکرات هم تلاش کردیم؛ ضمن ارائه بحثی منطقی و پیش بردن مذاکرهای واقعی و نه سخنرانی، درک عمیق تری از این واقعیت در ذهن طرف مقابل ایجاد کنیم که سرمایه مفروض آنان در قبال مقاومت ایرانیان، ناکارآمد است. تصحیح ذهنیت دیپلماتهای آن سوی میز، از دشوارترین مراحل مذاکره بود. اما در نهایت؛ این ادراک در طرف مقابل ایران به وجود آمده است ولی پیشبینی اینکه چنین ادراکی در عمل هم بازتاب خواهد یافت یا خیر؛ کمی مشکل است. دادن پاسخ دقیق به این سؤال، نیازمند گذر زمان و مشاهده گامهای عملی آنان تا فرجام مذاکره است.
تصویری که ترسیم کردید واقعبینانه به نظر میرسد، هم در داخل و هم خارج از کشور؛ کارشناسان و صاحبنظران بسیاری برداشت مشابهی از فضای تازه مذاکرات دارند. اما در داخل ایران برخی هنوز به این تحلیل نرسیدهاند و صراحتاً تأکید میکنند توافق هستهای ایران و ۱+۵ هرگز به مرحله امضا نخواهد رسید. استدلالشان هم این است که مشکل امریکا با ایران فراتر از موضوع هستهای است و واشنگتن به چیزی کمتر از براندازی نظام تن نمیدهد و در چارچوب چنین استدلالی نتیجه میگیرند مشکل هستهای ، راه حل دیپلماتیک ندارد، زیرا امریکا حاضر نیست از ابزار فشار تحریم علیه حاکمیت کشورمان چشمپوشی کند. دیدگاه شما درباره تحلیلهایی از این جنس چیست؟
من اصلاً به کسانی که نسبت به نیات امریکا تردید جدی دارند، خرده نمیگیرم و معتقدم گروههایی در امریکا هستند که اهداف دیگری در سر دارند و موضوع هستهای بهانه خوبی برای آنها شده تا از طریق آن، اهداف خود را دنبال کنند. من با گروهها و جریانهای داخلی بدبین به امریکا در زمینه ضرورت حفظ عزت و پایبندی به اصول اشتراک موضع و همسانی عقیده دارم اما اختلاف نگرش من با این دسته از دوستان در تفاوت نگاه به امریکاست. به نظر من وظیفه عقلانی دیپلماسی ایران، خلع سلاح گروههای تندرو امریکایی از بهانههاست و میتوان این هدف را با راهکار مذاکره پیگیری کرد و با شفافسازی اتهامهای بیپایه تندروهای امریکایی، آنان را در کشورشان به حاشیه حوزه تصمیمگیری راند. حتی اگر فرض کنیم که تقابل با نظام ایران، هدف مشترک اکثریت سیاستمداران امریکایی از هر دو حزب محوری است باز نباید فراموش کنیم اینگونه نیست که امریکا در مسائل بینالمللی همیشه به اهداف خود رسیده باشد. آیا امریکا در جنگ ویتنام به اهدافش رسید؟ توافقی که برای پایان جنگ با ویتنامیها امضا کرد، توافق مطلوبش بود؟ آیا امریکا رضایتمندانه، نیروهای خود را از افغانستان و عراق خارج کرد؟ چرا ما تصور میکنیم امریکا ابرقدرتی است که هر چه میخواهد همان هم اتفاق میافتد؟ من با این تصور مشکل دارم. دوستان ما باید به این واقعیت برسند که با وجود همه دیدگاههای مخالفی که در امریکا و شاید برخی کشورهای غربی نسبت به ایران وجود دارد، باز هم ما میتوانیم دیدگاه و اراده خود را پیش ببریم. این برداشت را که هیچ توافقی امضا نمیشود مگر آنکه متن آن تأمینکننده رضایت و منافع امریکا باشد ، صحیح نمیدانم. توصیه میکنم این دوستان تاریخ را مرور کنند تا ببینند چند مورد وجود داشته که توافقهای نهایی شده، عیناً مطابق خواست یک طرف بوده است؟
مواردی مانند ویتنام، عراق و افغانستان که شما به عنوان مثالهایی برای اثبات عقب نشینی امریکا برخلاف رضایتش اشاره کردید بیشتر ناظر به ناکامی واشنگتن در میدان جنگ یا فشار سنگین تأمین بودجه نظامیان است؛ اما کارزار ایران و امریکا از جنس سیاسی است و نه نظامی.
مثالها فقط نظامی نیست؛ در میدان سیاسی هم مثالهای زیادی وجود دارد. به عنوان نمونه، بوش پدر سال ۱۹۹۵ و در اوج قدرت نظامی امریکا یعنی زمانی که این کشور دچار توهم جهان تک قطبی بود در صحن مجمع عمومی سازمان ملل موضوع نظم جدید جهانی را طرح کرد. همزمان در سازمان ملل متحد کشورهای پرشماری، حرکتی برای تأسیس دیوان بینالمللی کیفری آغاز کردند. کاخ سفید بشدت مخالف تشکیل این نهاد بود؛ امریکا نه تنها عملاً در اجلاس رم با تأسیس دیوان کیفری بینالمللی مقابله کرد، بلکه مجبور شد با تک تک کشورها مذاکره کند تا سربازان امریکایی را به دیوان بینالمللی کیفری نفرستند. امریکا دنبال آن بود تا از طریق شورای امنیت دیوانهای ویژه کیفری مثل دیوان یوگسلاوی، رواندا و سیرالئون ایجاد کند تا بتواند با استفاده از قدرتش در شورای امنیت دیدگاهش را تحمیل کند. اما سرانجام جامعه جهانی توانست دیوان بینالمللی کیفری را با وجود مخالفت عملی امریکا تأسیس کند. یعنی امریکا در موضوعی که برایش اهمیت حیاتی داشت موفق نشد به خواستهاش برسد. پس میتوان پذیرفت امریکا شکست ناپذیر نیست. مهمترین هدف تئوریسینهای نومحافظه کار، تلقین این ادعا به جهانیان است که نتیجه هر جنگ و مذاکرهای، آن گونه رقم خواهد خورد که اراده امریکا میطلبد. اما یافتههای جهان واقعی این القائات و ادعاها را تأیید نمیکند.
در واقع نقطه افتراق تان با منتقدان این است که شما معتقدید پشت میز مذاکره میتوان از امریکا امتیاز گرفت در حالی که منتقدان، پیش فرضشان، امکان ناپذیری امتیازگیری از واشنگتن است.
این دیدگاه دوستان را که میپندارند، امکان موفقیت در برخورد سیاسی با امریکا وجود ندارد، قبول ندارم. جمهوری اسلامی بر اساس اصل استقلال خود در حوزههای مختلف، موفقیتهای قابل توجهی در صحنههای بینالمللی به دست آورده است. وضعیت ایران در منطقه و جهان، برگرفته از اصول و مواضعی است که توانسته به مرحله اجرا درآورد. البته ما وقتی پشت میز مذاکره با قدرتهای بزرگ نشستیم که موازنه نابرابری میان طرفین وجود داشت. طی سالهای گذشته، هر زمان که نتانیاهو به واشنگتن میرفت با سوغات تحریمهای جدید امریکا علیه ایران به تل آویو برمی گشت؛ اما به علت تغییرات شکل گرفته در فضای مذاکرات، نتانیاهو، دو سال است به امریکا میرود اما موفق نمیشود رهبران امریکا را حتی به افزایش یک تحریم جدید علیه ایران متقاعد کند. امروز، شرایط به شکلی است که اوباما به کنگره میرود و در سخنرانی پیرامون وضعیت کشورش به نمایندگان هشدار میدهد که اگر شما تحریم جدیدی علیه ایران تصویب کنید امریکا را در گروه دوستانش منزوی خواهید کرد. این موضع گیری نشان دهنده آن است که سیاست جدید ایران و فضای تازهای که برگرفته از حمایت قاطع مردم ایران از دولت است، میز نابرابر مذاکره را تا حدی به تعادل رسانده است و امیدواریم این تعادلی که در مذاکره و در افکار عمومی ایجاد شده بتواند ما را به موفقیت برساند.
منافع ملی از مفاهیمی است که مستعد برداشتهای متفاوت و حتی متناقض است و گاهی نیز به استتاری برای پیگیری مطالبات گروهی تبدیل میشود. در ایران هم به نظر میرسد معدودی از فعالان سیاسی تندرو که اکثریت آنان هم عضو یا حامی دولت سابق هستند به روند مذاکرات و نتایج مثبت یا منفی آن اصلاً توجهی ندارند و از هر تریبونی برای تخریب مذاکره استفاده میکنند و حتی تیم مذاکره را متهم میکنند که در جریان رایزنیهای دیپلماتیک، در پی تقویت جایگاه سیاسی - داخلی تفکری خاص است. این منتقدان تندرو، وقتی درباره انگیزه مخالفت شان مورد سؤال واقع میشوند، تأکید دارند هدفشان، دفاع از منافع ملی است. آیا ارزیابی آنان را صادقانه میدانید یا ناشی از دلواپسیهای سیاسی - گروهی؟
امیدوارم هیچ فرد یا گروهی سیاست خارجی و منافع ملی را فدای نگرانیهای جناحی و منافع سیاسی خود نکند. من راجع به دیگران نمیتوانم قضاوت کنم، زیرا فقط خدا از انگیزه مردم آگاه است و واقعاً سخت است انسان متوجه نیات واقعی بقیه شود اما یک مسأله را میتوانم با جدیت و با تمام وجود بگویم که گروه مذاکرهکننده فقط برای تأمین منافع ملی مذاکره میکند و هیچ ملاحظه سیاسی را در پیگیری مذاکرات مد نظر ندارد. هر فردی که بخواهد انگیزه سیاسی را به مذاکره گره بزند کمکی به منافع ملی نکرده است.
طیفی از منتقدان هم مدعی هستند فشار تبلیغی علیه تیم مذاکرهکننده ایران به نفع دیپلماتهای کشورمان است، زیرا دست آنان را برای چانه زنی و امتیازگیری بیشتر از غربیها و بویژه امریکا بازتر میکند. چنین استدلالی را قبول دارید؟
قبول ندارم. معتقدم برخی صحبتها و تفسیر و تأویلهای منتقدان داخلی درباره توافق ژنو در مذاکرات به ابزاری علیه ما تبدیل شد. البته مایل نیستم وارد برخی جزئیات شوم، اما برخی دوستان با اظهاراتی که درباره توافق ژنو داشتند تردیدهایی را ایجاد کردند که باعث سوءاستفاده طرف مقابل شد. مثلاً آنان گفتند توافق ژنو، غنیسازی در خاک ایران را نپذیرفته است و همین سخنان مورد سوءاستفاده طرف مقابل قرار گرفت و باعث شد تا آنها نیز همین ادعا را تکرار کنند و با استناد به سخنان منتقدان داخلی بگویند همانگونه که عدهای در کشور خودتان هم گفتهاند توافق ژنو شامل غنیسازی در خاک ایران نیست. حال آنکه مخالفان این مسأله را مورد توجه قرار دهند که غیر از نتانیاهو چه کسانی خارج از کشورمان حق ایران برای غنیسازی در خاک خود را زیر سؤال برده و مورد تردید قرار داده است؟ اینها نکاتی است که لازم است دوستان با مقداری انصاف بیشتر درباره آن سخن بگویند و دریابند که سخنان شان چه پیامدهایی برای منافع ملی دارد.
کانالهای ارتباطی شما با مقامات ارشد نظام و نحوه رد و بدل اطلاعات چگونه است؟ اگردر اثنای مذاکرات نیاز به مشورت داشته باشید این مشورت چگونه انجام میشود؟
روشهای مختلفی وجود دارد؛ ما در پایان هر دور از مذاکرات، گزارش دقیقی از مباحث رد و بدل شده به مقامهای ارشد نظام ارائه میدهیم. گاهی اگر لازم باشد گزارش حضوری میدهیم. گاهی هم که در خارج از کشور هستیم، اطلاعات در صورت لزوم؛ هنگام مذاکره منتقل میشود و اگر نیاز باشد، دستورالعمل دریافت میکنیم. البته در بسیاری موارد چارچوبهایی کلی برای پیشبرد بحث وجود دارد که گاهی کفایت میکند؛ مثلاً دربسیاری موارد که طرف مقابل، زیادهخواهیهایی طرح میکند، نیاز به سؤال کردن از مقامهای ارشدمان نیست زیرا پیشاپیش مشخص است که به علت نامنطبق بودن این زیادهخواهیها با منافع ملی و مواضع کشورمان، بلافاصله باید مطالبات زیادهخواهانه آنان را رد کنیم. گاهی هم مواضع طرف مذاکره به گونهای است که به تبادل نظر احساس نیاز میکنیم و اگر ضرورت ایجاب کند برخی از اعضای تیم مذاکرهکننده به پایتخت بازمیگردند و موضوع را به مقامات ارشد میرسانند و دیدگاههای آنان را به تیم مذاکره منتقل میکنند. در مجموع؛ شیوههای گوناگونی برای رد و بدل کردن اطلاعات با مقامات ارشدمان داریم که متناسب با نوع نیاز از آنها بهره میبریم.
آیا تاکنون از مقامات ارشد نظام بابت رعایت نشدن موارد ابلاغی، «تذکر» گرفتهاید؟ دستورالعمل مذاکراتیتان چیست؟
ما همه جزئیات مذاکره را گزارش میدهیم و در مواردی هم که نیاز باشد به ما پاسخ داده میشود. نمیتوانم بگویم تذکر یا اخطار، بلکه پاسخ به گزارشی را که ارائه میدهیم دریافت میکنیم. در این گزارشها بعضاً گفته میشود که کاری را مطابق نظرمقامات ارشد انجام بدهیم یا از انجام کار به شکل خاصی صرفنظر کنیم و ما نکتههای مورد نظر آنان را رعایت میکنیم. این روند طبیعی است. مجریان سیاست به سیاستگذاران کشور گزارش میدهند و بحث و تبادل نظر در سطوح مختلف صورت میگیرد و در نهایت سیاستگذاران هم نظرشان را اعلام میکنند و مباحث جمعبندی میشود و این جمعبندی، مبنای عمل قرار میگیرد. اگر هم نیاز به اصلاح باشد، تصحیح اتفاق میافتد. در غیر این صورت، همان تصمیم قبلی ادامه پیدا میکند. دیپلماتهای طرف مقابل هم وضعیت مشابهی دارند. در طول مذاکرات، بارها، دیده شده که هر دو طرف بعد از مشورت با پایتختها درباره موضوعی، با دیدگاه متفاوتی از موضع قبلی خویش به میز مذاکره بازگشتهاند و چنین اتفاقاتی در مذاکرات دیپلماتیک؛ مسأله عجیبی نیست.
اخیراً حجم زیادی از مذاکرات هستهای به ملاقاتهای دوجانبه شما با وزیر خارجه امریکا اختصاص داشته است. دیدگاهی در این رابطه مطرح است مبنی بر اینکه وقتی دو مقام بلندپایه دیپلماتیک به تنهایی با یکدیگر گفتوگو میکنند میتوانند مباحث خود را در فضای متفاوت و سازندهتری پیش ببرند. آیا در این مذاکرات دوجانبه امکان دارد گشایشهایی رخ دهد که امکان وقوع آن در مذاکرات جمعی نیست؟
خب معمولاً در مذاکرات دوجانبه، طرفین در تبیین و تشریح مواضع خود، راحتتر هستند. البته باید تأکید کنم که مواضع، در مذاکره دوجانبه، به طور ناگهانی تغییر نمیکند اما از آنجایی که در مذاکره خصوصی ، کسی یادداشت بر نمیدارد و نگرانی بابت انتشار نادقیق انواع و اقسام نقل قولها وجود ندارد، حاضران در مذاکره دوجانبه، دیدگاهها و مواضعشان را راحتتر بیان و مبادله میکنند. اما باز باید تأکید کنم که مذاکره خصوصی، به معنای تغییر مواضع اعلام شده در رایزنیهای جمعی و رسمی نیست. تنها تفاوت در این است که در مذاکره دوجانبه، سریعتر میتوان به نتیجه رسید و کار را پیش برد البته مدتی است مذاکرات ما بیشتر در قالب یک مجموعه پیش میرود و نه به صورت مذاکرات خصوصی.
در اشاراتی که درباره زندگی شخصیتان داشتهاید عنوان کردید که خیلی فرد اجتماعی نیستید در حالی که در عرصه شغلیتان بسیار اهل تعامل و ارتباط گسترده با همتایان خارجی خود هستید این دو ویژگی متناقض در شما چگونه جمع شده است؟
من زمانی که خیلی جوان بودم مشغول به کار شدم. در ابتدای انقلاب به دلیل تسلطم به زبان خارجی و رشته تحصیلیم (علوم سیاسی) از ۱۹ سالگی وارد کنسولگری ایران در سانفرانسیسکو شدم و مشغلههای کاری من از همان زمان شروع شد و در نتیجه هیچ گاه فرصت کافی برای پرداختن به زندگی اجتماعی نداشتم از آنجایی هم که خیلی زود ازدواج کردم اگر فرصتی پیدا میکردم به امور خانواده رسیدگی میکردم و زمانی برای گذران وقت فراغت و گعده با دوستان و حضور در جمع نداشتم بنابراین اینطور نبوده که از جمع فراری باشم یا سر کار بودم یا منزل. اما خب برقراری ارتباط و تعامل با یک روش منطقی و معقول جزو ملزومات شغلی من بوده است تا همانطور که رهبری بارها فرمودند و هم تعلیمات اسلامی حکم داده است بااین زبان با زبان منطق با دنیا سخن بگوییم.
رمان هم میخوانید؟
فرصت خواندن رمان ندارم و گاهی وقتها کتابهای تئوریک مرتبط با کارم را مطالعه میکنم. در حال حاضر بیشتر وقتها هنگامی که صبح سحر بیدار میشوم مقالات متعددی میخوانم و فرصت برای خواندن کتاب ندارم.
آخرین فیلمی که دیدهاید؟
فیلم محمد رسولالله بوده است و قبل از آن هم فیلم رستاخیز. یکی از این فیلمها را پارسال دیدم یکی هم امسال طبق ضرب المثل «این عید پلو اون عید پلو»
ارسال نظر