مناظره محمد مصدق با سيدضياءالدين طباطبايي درباره كودتاي اسفند1299
مصدق: شما ميخواهيد دوباره ديكتاتوري برپا كنيد!/ سيدضياء: چرا وقتي مدرس را كشتند، شما حرف نزديد؟
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- نيما احمدپور - سيدضياءالدين طباطبايي پس از كودتاي سوم اسفند 1299، تنها سه ماه نخستوزير بود و به دليل شيوه استبدادي خويش، مغضوب همگان واقع گشت. او بركنار شد و چارهاي جز ترك كشور نيافت. سيدضياء پس از خروج از ايران به فلسطين عزيمت كرد و در سالهاي منتهي به اعلام كشور اسرائيل، به فعاليتهاي اقتصادي و به طور مشخص، خريد و فروش زمين پرداخت. او پس از شهريور 20 به ايران بازگشت و حزب و روزنامه تأسيس كرد و از سوي مردم يزد، به مجلس چهاردهم راه يافت. جلسات رأي اعتماد به سيدضياء، ازجذابترين جلسات اين دوره از مجلس به شمار ميرود. چه اينكه محمد مصدق از جانب مخالفان او، به ايراد سخن پرداخت و ضمن نكوهش نقش سيد در كودتاي سوم اسفند، از نمايندگان خواست كه به وي رأي اعتماد ندهند. اين سخنان پاسخ سيدضياء و سخنان پي درپي مصدق و او را درپي داشت كه در مجموع به مناظرهاي تاريخي مبدل شد. اينك در بازخواني رويداد سوم اسفند 1299 از منظري ديگر، به بازخواني گوشههايي از اين مناظره تاريخي پرداختهايم. اميد آنكه مقبول افتد!
مصدق: ميخواهم در راه وطن شربت شهادت را بچشم!
همانگونه كه اشارت رفت، درجلسه بررسي اعتبارنامه سيدضياءالدين طباطبايي در مجلس چهاردهم، دكتر محمد مصدق به نيابت از مخالفين آغاز سخن كرد. وي اتهام عمده سيدضياء را مشاركت در كودتا و تحت فشار قرار دادن شاه براي توشيح فرمان نخستوزيري و نيز ايجاد اختناق و دستگيري رجال سياسي عنوان كرد. مصدق در آغاز سخن و در اشاره به پيشينه سيدضياء گفت: «دفاع از وطن واجب عيني نيست، واجب كفايي است. اگر يك نفر حاضر شد كه دفاع از وطن بكند از گردن ديگران ساقط ميشود، ميخواهم در راه وطن شربت شهادت را بچشم؛ ميخواهم در راه وطن بميرم؛ ميخواهم در قبرستان شهداي آزادي دفن بشوم، تا آخر عمر براي دفاع از وطن حاضر هستم. در روزنامه «رعد امروز» ديدم كه اقدامات آقاي «سيدضياءالدين طباطبايي» را به مدرك فرمان شاه قرار داده بودند كه چون شاه فرماني به ايشان دادند، ايشان هم اقداماتي كردهاند. خواستم عرض كنم كه كودتا در شب سوم حوت و فرمان شاه در ششم حوت به ولايات مخابره شد. پس فرمان شاه بعد از كودتا و در نتيجه كودتا بوده است. اگر فرمان شاه در اثر كودتا نبود چطور مدير روزنامه رعد رئيسالوزرا ميشد! ديگر آدم با سابقه و با قبول عامهاي نبود كه ايشان بيايند و رئيسالوزرا بشوند؟!ـ در آن فرمان به ايشان مأموريت انجام رياست وزرايي دادند، كدام سابقه حكم ميكرد كه رئيسالوزرا مردم را حبس و گرفتار بكند و نيك و بد را با هم بسوزاند؟ آقا يك روزنامهنويس بودند و فرمانده قوا نبودند، با چه وسيله قشوني كه تحت سرپرستي كلنل «اسمايس» انگليسي بود در اختيار آوردند... شب سيم حوت ۱۲۹۹ سيم تلگراف شيراز و تهران قطع شد و قريب سه روز كرسي يكي از ايالات مهم از مركز بيخبر بود و هر كسي اين پيشامد را بهنوعي تعبير ميكرد تا اينكه پرده از روي كار برداشته شد و تلگراف سلطان احمدشاه به اين شرح رسيد: از تهران به شيراز شب ششم حوت ـ حكام ايالت و ولايت ـ در نتيجه غفلتكاري و لاقيدي زمامداران دورههاي گذشته كه بيتكليفي عمومي و تزلزل امنيت و آسايش را در مملكت فراهم كرده است ما و تمام اهالي را از فقدان يك دولت متأثر ساخته بود. مصمم شديم با تعيين شخص لايق و خدمتگزاري كه موجب سعادت مملكت را فراهم ميكند به بحرانهاي متوالي خاتمه دهيم. بنابراين اقتضاي استعداد و لياقتي كه در «جناب ميرزا سيدضياءالدين» سراغ داشتيم اعتماد خاطر خود را متوجه معزياليه ديديم و ايشان را به مقام رياست وزرا انتخاب و اختيارات تامه براي انجام وظايف خدمت رياست وزرايي به معزياليه مرحمت فرموديم ـ شهر جماديالاخر ۱۳۳۹. چون روز گذشته روزنامه «رعد امروز» در شماره ۱۰۶ دستخط شاه را منتشر كرده و آن را دليل برائت مرتكب كودتا دانسته است، تذكر ميدهم كه كودتا شب ۳ حوت واقع و دستخط شاه شب ششم حوت به ولايات مخابره شده است و اين دستخط در اثر كودتاست و الا سابقه نداشت كه مدير روزنامه كه نه طي مراحل اداري كرده و نه مقبوليت عامه داشته است يكمرتبه رئيسالوزرا بشود و ديگر اينكه در اين دستخط اختيارات تامه براي انجام وظيفه خدمت رياست وزرا صادر شده و به آقا مأموريت نداده بود كه مردم را حبس كند و نيك و بد را با هم بسوزاند، چون مردد بودم كه شخص طرف اعتماد مدير روزنامه رعد است يا ديگري، تصميم گرفتم كه در صورت اول تسليم نشوم و خود را براي هر گونه پيشامدي حاضر كنم».(1)
مصدق در ادامه سخنان خود در رد ادعاهاي آن روز سيدضياء مبني بر نياز كشور به اصلاح و ترقي، نتيجه ميگيرد: «نظرياتم در عدم صلاحيت آقا و طرز انتخابشان معلوم شد، ولي ممكن است كساني كه از دوره ديكتاتوري استفادات كلي ميكنند و بازخواهان آنند اينطور اظهار كنند كه مملكت محتاج به اصلاح است و از خود گذشته هم كسي نيست، پس بايد با آقا موافقت كرد كه ما را به شاهراه ترقي هدايت كند ـ جواب آنها اين است كه جامعه را با دو قوه ميشود اصلاح كرد قوه اخلاقي كه مخصوص پيغمبران و خوبان است و قوه مادي ـ ما كه از نيكان نيستيم پس آقا بايد بگويد كه با كدام قوه ميتواند خود را به مقصود رساند؟ آيا كسي هست بگويد مركز اتكاي آقا ملت ايران است؟ به خاطر دارم سردار سپه رئيسالوزراي وقت در منزلم با حضور مرحوم مشيرالدوله، مستوفيالممالك، دولتآبادي، مخبرالسلطنه، تقيزاده و علاء اظهار كرد كه مرا انگليس آورد و ندانست با كي سر و كار پيدا كرد ـ آن وقت نميشد در اين باب حرفي زد، ولي روزگار آن را تكذيب كرد و به خوبي معلوم شد همان كسي كه او را آورد چون ديگر مفيد نبود او را برد. ديكتاتور با پول ما و به ضرر ما راهآهن كشيد و 20 سال براي متفقين امروز ما تدارك مهمات ديد، عقيده، ايمان و رجال مملكت را از بين برد، املاك مردم را ضبط و فساد اخلاق را ترويج و اصل ۸۲ قانون اساسي را تفسير و قضات دادگستري را متزلزل كرد ـ براي بقاي خود قوانين ظالمانه وضع كرد ـ چون به كميت اهميت ميداد، بر عده مدارس افزود و به كيفيت عقيده نداشت و سطح معلومات تنزل كرد. كاروان معرفت به اروپا فرستاد نخبه آنها را ناتوان و معدوم كرد، اگر به تدريج كه دختران از مدارس خارج ميشدند حجاب رفع ميشد چه ميشد رفع حجاب از زنان پير و بيتدبير چه نفعي براي ما داشت؟! اگر خيابانها آسفالت نميبود چه ميشد؟ و اگر عمارتها و مهمانخانهها ساخته نشده بود به كجا ضرر ميرسيد؟ ـ ميخواستم روي خاك راه بروم و وطن را در تصرف ديگران نبينم ـ خانهاي در اختيار داشتن به از شهري است كه دست ديگران است؟ اين است كار سياستمداران وطنپرست كه كسي را آلت اجراي مقصود قرار ميدهند و پس از اخذ نتيجه از بردن او به مردم منت ميگذارند و بر فرض كه با هواخواهان اين رژيم موافقت كنيم و بگوييم ديكتاتور به مملكت خدمت كرد در مقابل آزادي كه از ما سلب كرد، چه براي ما كرد؟!». (2)
سيد ضياء: شما و امثال شما در تهران دسايس كرديد
پس از سخنان مصدق، سيدضياءالدين طباطبايي به دفاع از خود پرداخت و با ابراز برائت ضمني از رفتارهاي ديكتاتورمآبانه رضاخان، مصدق را به مالاندوزي و عوامفريبي متهم كرد. وي در بخشس از سخنان خود گفت: «آقاي دكتر مصدقالسلطنه بزرگترين فداكاريام در دوره زندگاني اين بود كه سكوت كردم و آنچه را ميدانستم نگفتم و پرده حقايق را پاره نكردم و آقايان بعضيها ميگويند چرا در 20 سالي كه از ايران دور بودم، سكوت كردم در روزهايي كه بدبختيهاي ايران را ديدم چرا صداي خود را درنياوردم اكنون دليلش را به جنابعالي و آقايان عرض ميكنم. تا چهار پنج سال از كودتا تمام جرايد مجلس شوراي ملي، جوانها، پيرها و روشنفكرها همه از اوضاع راضي بودند و شكايتي نبود. پيشامد كودتا سبب خوشبختي و اصلاحاتي بود كه در مملكت شده و مايه اميدواري آتيه بود. من در مملكت خارجه بودم و جز ايرانياني كه به اروپا براي تحصيل يا گردش ميآمدند كسي را نميديدم ـ همه اظهارات مسرت از پيشامدها و بعضي هم راست يا دروغ اظهار تأسف ميكردند كه دست شما از بازيگري در بازيهاي ايران كوتاه شده است ـ اين احساسات مردم و ملت بود. اين ترتيب باقي بود تا زمان رژيم تغيير سلطنت ـ تا آن تاريخ دليل نداشت كه در ممالك خارجه باشم و از وطن خودم و اوضاع خارجي حرفي بزنم. از ۳۰۵ تا ۳۱۰ باز آثار ظاهريه خوب بود و اگر در معني و باطن بعضيها ناراضي بودند، لكن بهطور كلي طبقات هيئت اجتماعيه راضي بودند و مخصوصاً سالي در حدود 200 نفر محصل و جوانها به اروپا ميآمدند، آمدن اين جوانها نتيجه ثمره تخمي بود كه من كاشته بودم ـ ميديدم خيلي خوب هر سال جوانها ميآيند تحصيل ميكنند و هر سال چند صد نفر جوان ميآيند چه ميكنند؟ پس دليل نداشت تا سنه ۳۱۰ شكايتي بشود، اما از سنه ۳۱۰ به بعد كه ديكتاتوري در ايران تشكيل شد وضع مملكت به جايي رسيده بود كه اگر در پاريس يك روزنامه فرانسوي دو سطر بر ضد شهريار ايران مينوشت فردا دولت مناسبات خود را با ملت فرانسه قطع ميكرد. سفارت ايران را از پاريس احضار و سفارت فرانسه را از ايران بيرون ميكرد. آن رعبي كه تهران را گرفته بود در نتيجه وضعي ايجاد شد كه حالا نميخواهم بگويم و ديگران را هم فراگرفته بود، در يك همچو موقعي من كجا ميتوانستم چيزي بگويم يا صداي خود را دربياورم يا بنويسم و وقتي كه نوشتم به چه وسيلهاي به ايران بفرستم يا وقتي كه فرستادم به چند صد نفري كه كاغذهايم به آنها ميرسد، به محبس نيفتند، پس اگر اين كارها را نكردم خدمتي كردهام». (3)
طباطبايي درادامه سخنان خود، منكر هرگونه ارتباط خود و دولتش با دول خارجي شد و گفت: «آن روز كه رئيسالوزراي ايران شدم، تمام رئيسالوزراها و دولتهاي شما را سفارت روس و انگليس تصويب و تشكيل ميداد ـ تنها رئيسالوزرا و دولتي كه به شهادت خداي متعال بدون مداخله سفارت اجنبي تشكيل شد، دولت من بود، بله دولهها، مُلكها و سلطنهها اين نكته را نميفهمند، يك نفر مدير روزنامه ميفهمد، هر كسي را بهر كاري ساختند ميل آن را بر سرش انداختند اعليحضرت مرحوم احمدشاه مرا احضار فرمود و دستخط و اختيارات تام هم به من داد حالا داخل اين بحث نميشوم كه اين مقدمه را من چيده بودم يا ديگران چيده بودند ـ به عقيده حضرتعالي صحيح بود يا غلط نتيجهاش را ببينيم چه بود. دكتر مصدق! شما فارس را بر ضد من شورانديد قوم و خويشهاي شما مرا فراري دادند. شما و امثال شما در تهران دسايس كرديد. شما در پيشگاه خدا، تاريخ و ملت ايران مسئوليد. من جز اينكه جان بدهم چه ميكردم؟ نتيجه كودتا چه بود؟ 40 هزار نفر قشون پراكنده ايران از ژاندارمري، قزاق، پليس و امنيه تحت اداره يك سرباز لايق كه اسمش «رضاخان ميرپنج» بود جمع و اداره شدند و امنيت در مملكت فراهم شد، تهران از خطر گذشت. آيا شاه راضي شد؟» (4)
مصدق: چرا موقع فرار به خزانه مملكت دستبرد زديد؟
دكتر مصدق در بار دومي كه پشت تريبون قرار گرفت، به تكرار سؤالات خود پرداخت و سخنان سيدضياء را گستاخانه و اتهامآميز عنوان كرد. وي دراينباره گفت: «من از آقا سؤال كردم كه اگر شما احتياج نداشتيد چرا موقع فرار از خزانه مملكت دستبرد كرديد و اگر احتياج داشتيد در اين ۲۳ سال از چه ممر تحصيل كرديد؟ و از چه محلي سرمايه هنگفتي كه داريد به دست آورديد؟ آقا به اين سؤال من كه جواب نداد مكدر هم شد و مرا جاني خطاب كرد. خوب است آقا بفرمايند كه مستوفي بودن چه عيبي برايم ميشود؟!... من از آقا سؤال كردم كه چرا مردم را حبس كرديد؟ جواب دادند كه مردم را حبس كردم و تحت نظر گذاردم و بالاخره گفتند كه رئيسالوزرا بودم و هرچه ميخواستم ميكردم. اگر رئيسالوزرايي ميتواند در مجلس چنين اظهاري بكند حاضرم كه حرف خود را پس بگيرم! آقا بايد بفرمايند براي چه مردم را گرفتند و تقصير آنها چه بود و از اين كار چه نظر داشتند؟ من از آقا سؤال كردم اگر شما قرارداد را الغا كرديد قشون جنوب را براي چه به رسميت شناختيد و «آرميتاژ اسميت» را به چه دليل مجدداً به وزارت ماليه آورديد ـ در مورد اول بهقدري مذاكراتشان مبهم بود كه نه من بلكه احدي از فرمايشهاي آقا چيزي درك نكرد و در مورد دويم بالصراحه فرمودند در اين باب نميتوانم توضيحاتي بدهم. اگر يك رئيسالوزراء در چنين قضيه حياتي مملكت نتواند توضيح دهد ملت بايد او را سنگسار كند».(5)
سيدضياء: چرا وقتي مدرس را كشتند، شما حرف نزديد؟
سيدضياء هنگامي كه براي بار دوم براي دفاع از خود پشت تريبون حاضر شد، ضمن اينكه پارهاي از دستورات خود براي دستگيري برخي رجال سياسي را تأييد كرد، آن را اقدامي براي برقراري نظم و امنيت در كشور در شرايطي خطير دانست. وي متقابلاً مصدق را به سكوت در برابر بگير و ببندهاي رضاخان و نيز مشاركت برخي نزديكانش در اينگونه وقايع متهم كرد: «در مملكت ايران رجال با شرف، حقيقت و خدمتگزاري بودند كه داراي لقب ملك، دوله و سلطنه بودند مثل مرحوم ناصرالملك، مرحوم مستوفيالممالك، مرحوم مشيرالدوله و آقاي مؤتمنالملك، آقاي ضياءالملك كه از ديروز سر «ملك» به بنده با نظر بيلطفي نگاه ميكند. بنده ايشان را از اشخاص شريف ميدانم و با اينكه ضياءالملك هستند ايشان را شخص شريفي ميدانستم و قصدم توهين نبود و بين محبوسين هم آنهايي كه محبوس بودند عرض نكردم كه خائن بودند، عرض نكردم بيشرف بودند، عرض نكردم بد بودند، عرض نكردم خوب بودند. بنده آنها را محاكمه نكرده بودم و كسي را كه محاكمه نكرده بودم نميتوانم دربارهشان قضاوت كنم و فقط عرض كردم كه يك نفر رئيسالوزرا در ۱۲۹۹ كه قانون مجازات عمومي در اين مملكت وضع نشده بود و حبس كردن مردم اين مملكت براي وزير و كدخدا و حاكم ـيك امر عادي بودـ بنده نظر به مسئوليت خودم مقتضي ديدم كه يك عده را كه كارهاي مملكت را فلج ميكردند تحت نظر قرار بدهم، ولي البته بنده روزي كه آنها را تحت نظر قرار دادم عدهاي را اينطور كردم و اقرار هم ميكنم، پيش از اينكه رئيسالوزرا بشوم اين كار را كردم با اينكه اعليحضرت پهلوي سردار سپه اينجا نيست از جوانمردي من دور است كه او را متهم كنم و بگويم او كرد ـ خير بنده كردم ـ يك عده را من اسم بردم و يك عده را گفتم هر كسي را كه خودتان تصور ميكنيد بگيريد و يك عده را خودتان آزاد بكنيد، از جمله مرحوم سردار معظم كه يك ماه و نيم بعد از كودتا بدون اطلاع من ايشان را در تحت نظر قرار دادند. پس از آن بنده مقتضي دانستم كه ايشان را بگويم به قم تشريف ببرند براي زيارت (دكتر مصدق ـ مدرس) همان مدرس مرحوم، به قزوين تشريف بردند و در قزوين آزاد بودند. از اهالي قزوين تحقيق كنيد با كمال آزادي آنجا بودند. بنده كسي را حبس نكردم، ولي همان مدرس را كشتند و شما حرف نزديد، ديگران را كشتند شما استيضاح نكرديد. باز تكرار ميكنم داماد و برادرزاده شما اساس عدليه ايران را بر هم زد. داماد شما مجرمترين رئيسالوزراي ايران بود. 53 نفر آزاديطلب ايران را به محبس انداخت و كشت. شما حرفي نزديد، شما استيضاحي نكرديد. شما سؤالي نكرديد و نرفتيد بگوييد داماد من نكن، ول كن، خودت را بكش و مردم را نكش. من حبس كردم به قول شما، به اسم خودم تحت نظر قرار دادم، رئيسالوزراي مسئول بودم و سرنوشت ايران در دستم بود. من اگر براي نجات مملكتي عمداً يا سهواً تشخيص بدهم كه يك عده از رجال مملكت تحت نظر قرار بگيرند، ولي كسي را نگفتم اذيت كنندـ كسي را نگفتم بكشند و براي غرض شخصي تحت نظر قرار ندادم و اين براي من جرمي نيست». (6)
تمامي پينوشتها از جلسات بررسي اعتبارنامه سيدضياءالدين طباطبايي در مجلس چهاردهم گزينش شده است.
ارسال نظر