پاشائی در منظر مجنون
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «پارس»، داریوش سجادی در صفحه اجتماعی خود نوشت:
شادروان «مرتضی پاشائی» تا قبل از درگذشت، برای اینجانب چهره ای ناشناخته بود و بعد از آن بود که با ایشان در کسوت یک خواننده نسل جوان آشنا شدم که ظاهراً برخلاف اطلاع بنده، ایشان از مشاهیر قشر ترانه دوست و جوان ایران محسوب می شده.
بدواً تصور کردم دلیل ناآشنائی اینجانب بصورت طبیعی ناشی از دور بودن خود از فضای هنری ایران است اما وقتی دیدم دیگرانی از جمله آقای «علی اصغر شفیعیان» که هم جوانند و هم در ایران زندگی می کنند و از فعالین و مطلعین در امور ایرانند نیز در فیس بوک خود نوشتند که تا قبل از فوت شناختی از آقای پاشائی نداشته اند مطمئن شدم اشکال از «فرستنده» است و «گیرنده» بی تقصیر است!
علی ایحال درگذشت تلخ و زود هنگام شادروان پاشائی اسباب انگیزه شد تا به خوانش ها و ترانه های موجود از ایشان رجوع کنم و برخلاف تصور و اقبال عمومی شخصاً صدا و اجراهای آن مرحوم را چندان برخوردار از گیرائی و زیبائی ندیدم.
واقع آنست که بیرون از «منطق ناپذیر بودن سلائق» اما از حیث آوا شناسی از آثار موجود از مرحوم پاشائی چنین مستفاد می شود که آن مرحوم از صوتی زیر و نازک با تونالیته ای یک نواخت و بدون فراز و فرود برخوردار بودند.
صوتی که در کنار اجراهای نامانوس و برند شده موجود در ایران هر چند بظاهر لوس می آید اما در مجموع تکمیل کننده پازل خوانندگی مورد وثوق جوانان در ایران کنونی شده.
دو سال پیش که ایران بودم با خواهرزاده خود که تعلق به همین نسل جوان کنونی دارد در مورد خوانش ها و خوانندگان مورد وثوق نسل جوان بحثی مشابه را داشتم و به ایشان متذکر یک واقعیت شدم مبنی بر آنکه:
بنده تعلق به نسلی دارم که خوانندگان هم دوره ما بیرون از عمله دستگاه جور بودن اما جملگی مخرج مشترک شان خوش آوائی ایشان در کنار خوش آهنگی اشعارشان بود.
نمی توان یک واقعیت را نادیده گرفت و آن این که خوانندگان دهه 40 و 50 ایران کسانی بودند مانند «داریوش اقبالی» یا «ابراهیم حامدی» یا «عبدالحسین ستارپور» یا «فرهاد مهراد» و «فریدون فروغی» و «کوروش یغمائی» که اولاً جملگی برخوردار از صدائی خش دار و پر طنین و گیرا بوده و بیرون از فرمت غنائی، اجراهای ایشان «بعضاً» اجراهائی وزین و با اشعاری متین بود تا جائی که ایشان کماکان توانسته اند با حفظ رکورد و سابقه و اقبال خود اکنون برای نسل جوان بعد از انقلاب نیز مورد اقبال و اشتیاق واقع شوند! در حالی که هیچ کدام از خوانندگان فعلی و متعلق به سنت تتلوئی تا شاهین نجفی و ایضاً مرتضی پاشائی و دیگرانی از این دست نتوانسته اند اسباب بهجت و مسرت و ایضاً اقبال هم نسلان امثال اینجانب را نسبت به خود فراهم آورند.
علی رغم این نمی توان شیدائی و اقبال نسل جوان فعلی به خوانش هائی از جنس پاشائی را انکار کرد. هم چنانکه نمی توان انگیزه های جامعه شناختی موجود در اقبال نسل جوان به چنین خوانش هائی را نیز نادیده گرفت.
واقعیت آنست که بیرون از خوشآیند یا ناخوشآیند هم نسلان اینجانب، پاشائی و امثال پاشائی با سبک و شیوه اجرا و نوع صدای شان در کانون اقبال قشری از جوانان ایران نشسته اند که همین اقبال می تواند بخشی از واقعیات زیر پوستی جامعه ایران را رمز گشائی کند.
شخصاً و بعد از بازبینی چند کلیپ از مرحوم پاشائی بر این باورم که اقبال به ایشان و امثال ایشان قبل از آنکه متکی به رویکردی هنری باشد یک رویکرد عاطفی، حسی و مطالبه گرانه است.
صرف نظر از صوت یکنواخت و زیر و نازک، اما نکته محوری در اجراهای پاشائی و امثال پاشائی موضوع ترانه های ایشان است که غالباً بر محور حسرت و هجران و غم معشوق می چرخند.
سالها پیش شادروان «پرویز شهنواز» بمناسبت شب ولنتاین (شب عشاق) در آمریکا مصاحبه ای تلفنی با اینجانب داشت و وقتی نظر اینجانب را در مورد مفهوم عشق پرسید خطاب به ایشان معروض داشتم:
بنده از منطقه ای می آیم که سنت عشق و عاشقی بدلیل کمبود منابع عرفی سکس و محدودیت های فرهنگی و خوانش های انقباضی از مناسبات زن و مرد ، به عشق و عاشقی ماهیتی حرمانی داده تا جائی که برخلاف جوامع غربی که با سیاست های یله و افسار گسیخته در مناسبات زن و مرد، عشق اسباب بهجت سکشوال ولو در نامتعارف ترین و نازل ترین شکل های موجود معنا و تعریف شده در شرق این معنا (عشق) برخوردار از مایه های تراژیک و غمگینانه و حسرت آگینانه شده است.
بی جهت هم نیست که امثال عماد خراسانی ایرانیان در وصف عشق دچار مازوخیزم شده و حسرت آمیز در وصف اش آن گونه ژاژ خائی می کند که:
ای شعله عشق خانمان سوز/ ای جان ده و جان ستان و جان سوز
هر چند که حاصل تو غم بود/ قربان غمت روم که کم بود(!)
علی ایحال تا زمان مانائی کمبود آن منابع عرفی و خوانش های انقباظی از مناسبات ذاتی زن و مرد و بهداشتی نکردن این مناسبات ذاتی، طبیعی خواهد بود که طرفین از این مناسبات و مفهوم عشق، تصورات رویا اندیشانه و هوراقلیائی داشته و برای آن جعل هویت و عمق معنا کنند و بالتبع رامشگران و خوانشگران چنان جعل مفاهیمی را بیرون و بی اعتنا به استانداردهای هنری، اقبال کنند و اکرام نمایند.
پاشائی و امثال پاشائی نیز فرزند طبیعی چنین گسلی هستند که از این اقبال برخوردار شده اند تا با ترانه هائی حرمانی از مفهوم عشق، بر لرزه ها و پس لرزه های هیجان زا و شوق آفرین این گسل سوار باشند و عزیز بمانند.
مسلماً تا زمانی که این گسل غیر طبیعی، در بستر مناسبات «زنانه ـ مردانه» مانا و فعال باشد، نه پاشائی ها و نه شیدائیان پاشائی نخواهند توانست به این معنا دست یابند که عشق را خیلی هم نباید جدی گرفت!
چیزی عجیب و غریبی در آن نیست. یک چاشنی ذاتی است بمنظور تحبیب و تعمیق مناسبات زناشوئی. اما همین چاشنی را وقتی با معوجات دور از دسترس کنید از اندازه خود خارج شده و بیرون از واقعیت فهم و معنا و حجیم و غریب می شود!
بر این اساس اقبال به شادروان پاشائی را در کنار عدم اقبال به ایشان از جانب امثال بنده را باید و می توان به قامت «فهم لیلی در منظر مجنون» کاوید و مانند «وحشی بافقی» و ایضاً با وحشی بافقی در این خصوص هم دلی کرد که:
به مجنون گفت روزی عیب جویی
که پیدا کن به از لیلی نکویی
که لیلی گرچه در چشم تو حوری است
به هر جزئی ز حُسن او قصوری است
ز حرف عیب جو مجنون بر آشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت
اگر در دیده ی مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است
کزو چشمت همین بر زلف و رویی است
تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو ،او اشارت های ابرو
کسی کو را تو لیلی کرده ای نام
نه آن لیلی است کز من برده آرام
اگر می بود لیلی بد نمی بود
ترا رد کردن او حد نمی بود
ارسال نظر