ساعت هشت صبح در دفتر امام در جماران وقت ملاقات بود.‌ شواردنادزه (وزیر خارجه شوروی) به من گفت:

«لطفاً در صورت امکان نیم‌ساعت زودتر بیایید». که بفهمیم چه کار باید بکنیم. خیلی دلهره داشت. 

می‌گفت: «من به عنوان وزیر امور خارجه ملاقات‌های زیاد با سران کشورها داشته‌ام، ولی در مورد هیچ‌کدام این‌قدر دلهره نداشته ام و نمی‌دانم چه می‌شود».

همه دلهره‌اش این بود که کار به بگومگو نکشد و امام چیزی بگوید و او نتواند درست جواب دهد.

من یک ساعت زودتر رفتم و دیدم فقط کاناپه امام هست و هیچ صندلی‌ای نیست. گفتم:

«اینها بلد نیستند روی زمین بنشینند و باید سر پا بایستند و درست نیست».

رفتند دنبال صندلی گشتند و دیدند پنج شش تا بیشتر نیست. گفتم:

«بروید از همسایه‌ها بگیرید، چون حداقل 10، 15 تا صندلی نیاز هست».

رفتند و با هزار مکافات صندلی‌های رنگارنگ از همسایه‌ها گرفتند. یکی چوبی، یکی آهنی و... چند تا صندلی کم آمد و از افراد بالاخره چند نفری سرپا ماندند!

شواردنادزه از من پرسید:

«چه کنم؟ بروم جلو و با امام دست بدهم؟» گفتم: «اگر می‌خواهی اشتباه نکنی، هیچ حرکتی زودتر از امام نکن و هر کاری امام کرد، از او تبعیت کن، بایست ببین چه کار می‌کند».

همین‌طور هم شد. امام آمدند و یکراست رفتند و روی کاناپه نشستند و شواردنادزه هم رفت و روی صندلی نشست.